دانشمند قهرمان و موجود بشری
داستانهای کوتاه این مقاله، شاید عجیب و بیارتباط باهم درنظر آید. اما، در واقع چنین نیست. در لابه لای این نوشته، سیماهای مختلف زندگی یک دانشمند پیداست.
در یک روزگرم و مرطوب ماه ژوئیه سال 1939، دو دانشمند برجسته خود را در بیابانهای لانگ آیلند، گمشده یافتند. آن دو برای انجام دادن ماموریتی چنان مهم و پرسروصدا به این ناحیه آمده بودند که از فرط دستپاچگی نتوانستند جهت حرکت اتومبیل خود را درست در نظر بگیرند. یکی از آن دو به دیگری گفت: «شاید من نشانی را در تلفون عوضی شنیده باشم، خیال میکنم که گفت پاچوگ».
مدتی بعد، آنها در خیابانی در کاچوگ توقف کردند و دربارهٔ نشانی خانهٔ دکتر مور از این و آن به پرستش پرداختند، ولی هیچ نتیجهای به دست نیاوردند. در آن ضمن که با ماشین خود مشغول بالا و پایین رفتن بودند، یکی از آن دو به دیگری گفت:
«شاید سرنوشت هرگز مساعد با این دیدار نبوده است. بهتر است به خانه بازگردیم». دیگری گفت: «صبرکن، چه عیب دارد بپرسیم که اینشتین در کجا منزل دارد؟”.
درکنارپیاده رو، نزدیک یک کودک هفت سالهٔ کوچک آفتا بسوخته توقف کردند و از او پرسیدند که آیا میداند خانهٔ پروفسور اینشتین کجاست.
کودک گفت: «البته که میدانم، آیا میخواهید شما را به آنجا ببرم؟»
بدین گونه داستان پیش میرود که اوژن ویگنرو لئوزیلارد، دو فیزیکدان پناهندهٔ مجارستانی، سرانجام در یک بعد ازظهر، دو ماه پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، با اینشتین ملاقات کردند و او را متقاعد ساختند که نامهای به روزولت رئیس جمهور امریکا بنویسند و از او بخواهد که در مقابل پیشرفت نازیها در امکان ساختن بمب اتمی اقدامات لازم را به عمل آورد.
این امر جالب توجه است که یک کودک و در واقع یک رسانندهٔ پیام آینده – چنان مقدر شده بود که وسیلهای عصر اتمی شود. در ذهن مردم چنان تصور میشود که اتم نشانهای از قدرت و افتخار دانشمند امروز است. چنان اتفاق افتاده است که در آن هنگام که ویگنز وزیلارد به آستانهٔ استراحتگاه ایام تعطیل اینشتین گام نهادند، شمارهٔ دانشمندان جهان از میلیون گذشت. علم بزرگ متولد شد. مدتها پیش، عصر اتم با عصر حسابگر (کامپیوتر) و سفر فضایی و تحلیل شیمیایی توارث باهم آمیخته شد.
دانشمند، به دست یک طفل معصوم، از آزمایشگاه و کلاس درس ساکت خود بیرون آمد و به روشنایی و سروصدای پایگاههای پرتاب موشک و مجالس بحث و شوراهای کشوری گام نهاد.
هنوز سپیده دم عصر جدید است، و با وجود این در جهانی از ماهوارهها و شیمی ژنتیک زندگی میکنیم، که، درآنتابستان سال 1939، همچون یک داستان خیالی محض علم به نظر میرسید، دانشمند، با روش استادانه و بی سروصدای خود به جای رسیده است که به سیاستهای ملی شکل میبخشد. در ظرف مدت چند دههٔ معدود، از طریق تکنولوژی، بهصورت ریشهدار، ضروریات و تجملات زندگی شخصی را، از جمله لباس و خوراک و تفریح و حساس پس انداز بانکی، دگرگون کرده است. برروی شالودههای ریخته شده صدها سال پیش، با سرعتی نفسگیر به ساختن بناهای بلند پرداخته است.
این استاد سازنده و این دانشمند کیست؟ باید بگوییم که او نیز انسانی است که همچون همهٔ انسانهای دیگر نیرومندیها و نقاط ضعف دارد. درعینحال خودِ ماهیت کار زندگی وی سبب آن است که انسانی از گونهٔ دیگر باشد. از همردیفان و برادران حرفهای وی گذشته- که اکنون شمارهٔ آنان در سراسر جهان به شش میلیون نفر میرسد- کسان دیگرهستند که از او میهراسند و نسبت به او بدگمانند، وکسانی دیگر که او را ستایش میکنند و با چشم احترام به او مینگرند، و معدودی که او را خوب میشناسند. دستاوردهای وی غالباً شهریت جهانی دارد، ولی مردی که این دستاوردها از آن اوست بندرت چنین است.
انسان عادی بسیار چیزها هست که میتواند دربارهٔ انسان دانشمند بداند: الگوها قابل تشخیص در شخصیت وی و سبک تحقیق یگانهایکه مهر کار وی بر آن خورده است و گسترش استوار قلمرو کار او و مسائل مربوط به سازمان و ارتباطی که خود وی در دورهٔ بزرگی به ایجاد آن کمک کرده است و راههایی که از طریق آنها بر روی هریک از ما از لحاظ جسم و جان تأثیر میگذارد.
کار خود را از طریق گردآوری مجموعهای از حکایتها دربارهٔ این انسان به کمال رسیده و آغاز میکنیم. صفحات آینده، دانشمند را در حال اندیشیدن و نظریه ساختن، شوخیکردن و خود را به مخاطره انداختن، از خود بیخود گرفتار رویا شدن و اندیشیدن با تمام نیرو و سرعت ونوشتن معادلات کیهانی به خواننده نشان خواهد داد. در پشت این لحظات برای دانشمند، شادی وغم، یقین و آشفتگی، پیروزی و شکست وجود دارد. با احساس این حالات، ممکن است به آن توفیق یابیم که مقیاسی از بزرگی این انسان در توفیق دوگانهاش به دست آوریم: یکی از لحاظ تعلق داشتن به گروه ممتازی از انسانها، و دیگری از لحاظ عضویت در نژاد بشری همچون همهٔ انسانهای دیگر.
در تالارهای بزرگ انستیتوی پژوهشهای پیشرفته در شهر پرینستون، دکتر والتر استوارت استاد اقتصاد، روزی در اواخر دههٔ 1940 به کناری ایستاد و به تماشای بیرون آمدن پرسروصدای دانشجویان فیزیک از تالار درس پرداخت. چنانکه خود وی بعدها گفته است:”آنان بدون شک پرسروصداترین و خشنترین و فعالترین وغالباً” هوشیارترین همهٔ هنروران شکوفندهٔ انستیتو بودند. در آن روز وی یکی از دانشجویان را در حال عبور نگاه داشت و از وی پرسید:”وضع از چه قرار است؟” و پاسخی که شنید این بود: “معجزه آمیز! همهٔ آنچه هفتهٔ پیش دربارهٔ فیزیک میدانستیم، معلوم شد که درست نیست!”
دفترکار منجم بزرگ، والتر باده، سبب آن میشد که هریک از کارمندان صاحب مناعت طبع را که او با او همکاری میکردند به لرزه درآورد. بزرگی اطاق به اندازه یک گنجه یا قفسه بود، و تنها پنجرهٔ آن به محل پارک کردن اتوموبیلهای پاسادنا نگاه میکرد، و میز آن پوشیده از یادداشتهای به شتاب نوشته شده و قطعات عکس بود که روی هم به ارتفاع سی چهل سانتیمتر انباشته شده بودند. باده، یکی از برجستهترین مکتشفان جهان در قرن بیستم، به اعتراف خودش تنبل بود. وقتی که بسیار چیزها در یک دورهٔ عمر برای کشف کردن وجود دارد، وی هیچ ضرورتی برای آن نمیدید که مدتی از وقت را به نوشتن اندیشههای خود به صورتیکه مرسوم همگان است مصروف دارد. باوجود این در میان انبوهکاغذهای روی میز وی، بنابرگفتهٔ یکی از همکاران ستایشگرش، نیمی از اسرار کیهان، خلاصه شده، در تکه پارههای کوچک کاغذ و عکسهای ناآراسته و ناپیراسته وجود دارد.
پس از مرگ باده در 1960، که دوستان وی با توقع یافتن چیزی تازه دربارهٔ نظریههای کیهانی به زیر و رو کردن آن تکه پارههای روی میز وی پرداختند، بسیار مایوس و ناراحت شدند. سرعت پیشرفت اکتشافات نجومی درحال حاضر جهان چنان است که آنان از میان آن گنجینهٔ بزرگ اندکی مطلب استخراج کردند که پیش ازآن به صورت مستقل به توسط همکاران دیگر وی منتشر نشده باشد.
درعلم، برندهٔ مسابقه کسی است که جوان و سریع – و شکاک- باشد. انسان معمولی ممکن است اسبابهای کار تازه و پیچیده را بسیار تجلیل کند، ولی کسی که همه روزه با آنها سروکار دارد چنین نیست. در یک اطاق زیرزمین آزمایشهای ملی آرگون در شیکاگو، نزدیک یک حسابگر الکترونی، یک جعبهٔ شیشهای است که بر روی آن نوشته است” در هنگام ضرورت شیشه را بشکنید”. چون به درون آن نگاه کنند تنها یک چرتکه در آن دیده میشود..
سنت علمی نبوغ و هوشمندی هرگز نمیمیرد. تامس هانت مورگن، عالم ژنتیک برندهٔ جایزهٔ نوبل، زمانی به این نکته توجه پیدا کرد که اسیدایی آب دریا ممکن است سبب افزایش باروری بعضی از آفریدههای اعمال دریا شود. چون اسیدی در دسترس نداشت، به نزدیکترین فروشگاه رفت و یک لیموترش خرید و آب آن را در آبدان (آکواریوم) فشرد و با نشان دادن این که تغییر کوچکی در محیط زندگی از لحاظ شیمیایی ممکن است به صورتی بنیادی. درفرایند باروری تأثیر داشته باشد، سبب ساخته شدن یک تاریخ علمی شد.
در 1952، پیش از آنکه ماهوارههای زمینی برای پژوهش در طبقات بالای جو در اختیار باشد، جیمز ا و ان آلن بالای جو در اختیار باشد، جیمزا. وان آلن در آن میکوشید که این تحقیق را به وسیلهٔ موشکهای کوچکی انجام دهد که از بالونهای هواشناسی نیروی دریایی در ارتفاع 70000 پایی پرتاب شده باشد. مردی که پس از آن وجود کمربندهای تابشی را در فضای بیرون اکتشاف کرد، در این کار پرتاب موشک دردسرهای فراوان داشت: موشک مکرر در مکرر نمیتوانست آتش شود. و ان آلن به این اندیشه افتاد که سرمای زیاد طبقات بالای هوا در سازوکار موشکها تأثیر میکند. وی به تفحص درکشتی مخصوص فرستادن بالونها به هوا پرداخت و به چند قوطی آب پرتقال دست یافت وآنها را گرم کرد و در اطراف دستگاه آتش کردن بستهٔ موشکی که بنا بود پس از آن پرتاب شود متصل کرد. موشکی که بدین ترتیب گرم شده بود، کارخود را به صورت کامل انجام داد.
آلاستیر پیلگینگتن، مدیر فنی یک کارخانهٔ شیشهسازی بزرگ انگلستان، یک روش انقلابی تازهای طرح ریختکه به وسیلهٔ آن بدون تراش و پرداخت امکان ساختن حبابهای شیشه میسر میشد. روش پیلگینگتن مبتنی بر آن بود که شیشه گداخته بر روی نوار پیوستهای از قلع مذاب از کوزه خارج شود؛ وی از آنجا به اندیشهٔ این طرز کار افتاد که روزی درضمن کمک کردن به همسرش در ظرفشویی به حبابهای صابون جمع شده بر روی طشتک ظرفشویی توجه پیدا کرد.
این که چه چیز الهامبخش یک اندیشه است، چیزی نیست که یک دانشمند هر اندازه هم که فرزانه و نابغه بوده باشد، بتواند آن را پیشبینی کند. د ر 1960 ریچارد پ. فاینمن استاد فیزیک نظری انستیتوی تکنولوژی کالیفورنیا، هوای آن در سر پرورد که اسبابهای علمی با مقیاسی بسیار کوچک فراهم آورد. در یک سخنرانی عمومی اظهار داشت که حاضر است 1000 دلار جایزه به کسی بدهد که برای او یک موتور برقی به بزرگی ربع یک میلیونیم یک اینچ مکعب بسیازد. فاینمن به آن مشهور است که بسیار شوخی میکند؛ در جنگ دوم جهانی، در لوس آلاموس، به این عادت داشت که صندوقهای ضد دزد را باز کند تنها به آن جهت که درآنها یادداشتی برای ماموران امنیتی به این مضمون بگذارد: “حدس بزنید که کار چه کسی بوده است” ولی این بار هدف وی چیز دیگری بود. به نظر وی، اگر کسی پیشنهاد وی را پیگیری میکرد، لازم بود به اصول تازهای دست یابد که میتواند سازوکارهای بسیار خردی راکه در یاختههای زنده صورت میگیرد در روشنی قرار دهد.
درماههای پس از آن فاینمن گرفتار مخترعان موتورهایی شد که، هرچند به بزرگی مگس بودند، با خصوصیات پیشنهاد او نمیخواندند. سپس روزی با یک مهندس پاسادنایی به نام ویلیم هـ. مک للِن روبه رو شد که بستهای به بزرگی یک جعبهٔ کفش در دست داشت. فاینمن بیصبرانه چشم به مک للن داشت که بند پیچیدهٔ بر دور آن را باز میکرد؛ با کمال تعجب دید که میکروسکوپی در درون جعبه قرار گرفته است. چون از پشت عدسی چشمی به میکروسکوپ نظر کرد، یک الکتروموتور همزمان را مشاهده کرد که بزرگتر از یک دانهٔ غبار به نظر نمیرسید. این موتور که هوشمندانه با یک چرخ برش ساعتسازی و یک منگنهٔ با متهٔ بسیار بسیار خرد ساخته شده بود، درست به همانگونه کار میکرد که: موتورهای چند تنی کار میکنند.
فاینمن بسرعت پول را پرداخت ولی با احتیاط یک پیشنهاد 1000 دلاری دیگر برای کسی طرح کرد که محتوی یک کتاب را به 25000/1 اندازهٔ اصلی آن تقلیل دهد. سپس اندکی شرمنده چنین توضیح داد: «در این فاصله من همسری اختیار کرده و خانهای خریدهام».
حواسپرتی معروف شخص دانشمند، در درجهٔ اول از اشتغال کامل او با مسئلهای سرچشمه میگیرد که در نظر وی بسیار مهم است و همهٔ هوش و حواس او را به طرف خود جلب کرده است. در 1933 بِنو گوتنبرگ زلزله شناس بزرگ کالتک (انستیتوی تکنولوژی کالیفورنیا)، ملاقاتی دراین مؤسسه با اینشتین داشت. اینشتین میخواست در مورد تخصص گوتنبرگ چیزهایی بداند. این دو باهم به گردش و صحبت در زمینهای کالج پرداختند ودرضمن این گردش گوتنبرگ توضیحاتی درخصوص دانش زلزله شناسی به اینشتین میداد. پس از مدتی متوجه آن شدندکه همگان از ساختمانها بیرون میریزند و زمین زیر پای ایشان تکان میخورد. گوتنبرگ خاطرهٔ خود را چنین نقل میکند:” به اندازهای غرق در گفتگو شده بودیم که از زمینلرزهٔ مشهور لوس آنجلسکه بزرگترین زلزلهای بود که دیده بودم و در یپرامون ما صورت میگرفت، غافل ماندیم.»
در پیچویی از اکتشاف، دانشمند متعهد تقریباً «به هر کاری دست میزند. لورد چرول فیزیکدان انگلیسی در جنگ جهانی اول درظرف مدت سه هفته فن خلبانی را آموخت تا بتواند یک هواپیما را در وضع خطرناک شیرجه مارپیچ قرار دهد و به صورتی موفقیت آمیز راه حل خود را برای مسئلهای از آئرودینامیک. به اثبات برساند. کونراد لورنتس جانورشناس اتریشی، برای اثبات این امر که برای جوجه اردکها میتوان همه گونه ما در «باسمهای» فراهم آورد، به حالت خمیده و قوز کرده در اطراف باغ خود به راه میافتاد و صدایی شبیه صدایی شبیه صدای اردک از دهان بیرون میداد و رشتهای از جوجه اردکها به دنبال وی روانه میشدند. یک روز که در ضمن چنین گردشی به پشت سرخود نگا کرد تا ببیند جوجهها چگونه در پی او حرکت میکنند، چشمش به عدهای از مردم افتاد که از پشت نردهها با وحشت و تعجب به او مینگرند. پیشخود چنین اندیشید که: «یقیناً» من توانستهام به عنوان یک مادر جوجه اردکها را دنبال خود بکش». سپس متوجه شد ک چند قدم پیشتر رفتن و پشت علفهای بلند قرار گرفتن او را از چشم تماشاگران پنهان کرده است.
بعضی از دانشمندان یک بی اعتنایی تقریباً زاهدانه دربارهٔ اوضاع و مقامات دنیوی دارند. و این امر به صورتی خاص دربارهٔ جورج واشنگتن کارورِ شیمیدان سیاهپوست بزرگ صادق بوده است. کشتکاران بادام زمینی جنوب امریکا که از تحقیقات وی بهرهبرداری میکردند، غالباً”درصد آن برمیآمدند تا هدایایی به او تقدیم کنند، ولی همیشه از کار خود نتیجهای به دست نمیآوردند. وی هدایایی را که به او تقدیم میشد در همان جا که بود جامیگذاشت وبردن آنها را با خود فراموش میکرد. سرانجام یک صاحب مزرعهٔ ثروتمند جورجیایی به نام تام هاستن از کارور پرسید که آیا چیزی هست که وی خواستار داشتن آن بوده باشد، و کاروردر پاسخ وی گفت: “آری، یک قطعه الماس “. باآنکه هاستن از این پاسخ یکه خورده بود، یک قطع الماس ظریف خرید و آن را بر روی یک نگین طلای سفید نشاند و کارور با خوشحالی و امتنان آن را پذیرفت، ولی هرگزکسی آن نگین را با وی ندید. هاستن که از این بابت ناراحت شده بود، از دوست مشترکی خواست که سبب را معلوم کند. کارور با خوشحالی تمام آن دوست را به سرجعبهای برد که مشتمل بر نمونههای گوناگون کانیها بود. الماس، برچسب زده در آن جعبه میدرخشید.
جان کورتیلیو، درونریزشناس نامدار و رئیس دانشگاه دوپول شیکاگو، به دبیرکلی یک سازمان تازه تأسیس مخصوص دانشمندان پیرو مذهبکاتولیک رومی برگزیده شد. وی سریعاً به از هم پاشیدن آن گروه اقدام کرد. کورتیلیو که تخصص وی پژوهش در غدههای درونریز جانوران دوزیست است، عمل خود را به این گونه توجیه کرد: “قورباغهٔ کاتولیک وجود ندارد”.
دانشمندان غالباً مرگ را با لطف و ظرافتی نادر و باهمان عینیگری که نمایندهٔ سراسر زندگی ایشان است، ملاقات میکنند. درماه نوامبر 1926، پروفسور فرانسیس ولد پیبادی از مدرسهٔ پزشکی هاروارد یک سخنرانی دربارهٔ ” مراقبت از بیمار” ایراد کرد که شاهکاری از روشنی بیان و مهرورزی بود و پس از آن چندین بار چاپ آن تجدید شد. در سراسر سخنرانی حالت ظاهری او حالت نیرومندی متعارف یک شخص 46 ساله را مجسم میساخت. طرز لباس پوشیدن و آراستگی او مثل همیشه درست و بدون عیب بود، و کلماتش نیز نغز و فصیح و درست انتخاب شده بود. شنوندگان سخنرانی او نمیدانستند که او خود شخصاً بیمار شده است، و این که وی میداند مبتلای به سرطانی درمان ناپذیر است، و این که میداند این سخنرانی آخرین سخنرانی وی خواهد بود. پس از مرگش، دوست دوران کودکی وی، ویلیَم جیمز دربارهٔ آخرین لحظات زندگی وی چنین گفت: “او همچون هرکس دیگر از ماهیت بیماری خود آگاه بود، و هر نشانهای که او در خود میدید، برای وی کاملتر دلالت پزشکی را داشت … وی آخرین گزارش بیمارستانی خود را روز پیش از مرگش نوشت”.
شناختن طبیعت هدف اصلی و عمدهٔ دانشمند است، و در این راه همهٔ طبیعت را با نظر محبت نگاه میکند. رابرت گودارد، پدر پرتاب موشک کنونی، در جوانی، هنگامی که بر درخت گیلاس مشرف بر چشم اندازهای زادبوم خود در ماسا چوستس بالا میرفت، رویای سفر به میان ستارگان را در سر میپروراند. هنگامی که در 1938 طوفان ایالت نیوانگلند را شست، ملک گودارد که آن زمان در اجارهٔ شخص دیگری بود، بر سر راه این طوفان قرار داشت. گودارد، پس از شنیدن این مطلب که باغ میوهٔ دوران کودکی وی منهدم شده است، در روزنامهٔ خصوصی خود چنین نوشت:
” درخت گیلاس فرو افتاده است، باید تنها ادامه دهی:
اگر بنا بود همهٔ دانشمندان با یک صدا سخن بگویند، شاید چنان میخواستند که ما دربارهٔ ایشان چنان بیندیشیم که خلاصهای از آن در این سخن هربرت اسپنسر فیلسوف آمده است: آیا چنان تصور میکنید که از یک قطرهٔ آب نیست، چیزی از نظر یک عالم طبیعی پنهان میماند؟ عالمی که از کنار هم ماندن ذرات آن به وسیلهٔ نیرویی آگاه است که اگر ناگهان آن نیرو آزاد شود، برقی جستن خواهد کرد؟ …. چنان فکر میکنید که سنگ گرد خراشیده شدهٔ با خطهایی متوازی بر روی آن همان اندازه اندیشهٔ شاعرانه در عقل و جان یک مرد جاهل بر میانگیزد که در عقل وجان یک زمینشناس آگاه از تأثیر حرکت یخچالهایی بر روی آن در یک میلیون سال پیش از این آگاهی دارد؟
“حقیقت این است که آن کسانی که هرگز وارد تحقیقات علمی نشدهاند، از ده یکی از آن منظومهٔ شعری که برایشان احاطه دارد، آگاهی ندارند.”
برگرفته از:
H.Margenau, D.Bergamini, THE SCIENTIST: Time-Life,1966.
منبع: مجله دانشمند دهه شصت خورشیدی