چگونه کریستف کلمب، بیماری را بین ساکنان قارهٔ جدید شیوع داد
چرا بومیان آمریکا در مقابل بیماریهایی که مهاجران اروپایی با خود آورده بودند، آسیبپذیر بودند؟
آوردهاند که در قرنهای پس از ورود کلمب به قارهٔ جدید در ۸۳۱ هجری خورشیدی، رقم مرگ و میر سالانه بومیان آمریکای شمالی در اثر ابتلا به بیماریهای عفونی که با ورود اروپاییان شایع شده بود، بیشتر از رقم موالید بوده است. آنها قربانی بیماریهای همهگیری چون آبله، سرخک، آنفولانزا، طاعون خیارکی، دیفتری، تیفوس، وبا، مخملک، آبله مرغان، تب زرد و سیاه سرفه شدند. تعداد دقیق تلفات هرگز به درستی مشخص نخواهد شد. فقط در آمریکای شمالی تعداد بومیان منطقه در روز ورود کلمب، بین ۲ تا ۱۸ میلیون تخمین زده شده است. ولی در اواخر قرن نوزدهم، جمعیت آنان به ۵۳۰ هزار نفر تقلیل یافت.
رقمی گیج کننده است، ولی چرا؟ هیئتی فرانسوی که ۳۰۰ سال پیش در دره میسیسیپی مشغول کار تبلیغ بود، از خود میپرسید چرا باید بیماریهایی که در سایر مناطق جهان چندان مهلک نیستند، در این نقطه موجب بروز مرگ و میرهایی این چنین شوند؟ پاسخ به نظر روشن است: چون بومیان آمریکا هیچ مصونیتی در برابر بیماریهای جدید وارداتی نداشتهاند. ولی این امر، مسئلهای بزرگتر یعنی علت فقدان چنین مصونیتی را مطرح میسازد، و چرا بومیان آمریکای شمالی هیچ بیماری مهلکی نداشتهاند تا به اروپاییان انتقال دهند. پاسخ این سوالات چندان هم مشخص نیست چون چندان ارتباطی با مسائلی که پس از سال ۸3۱ اتفاق افتاد، ندارد. گو اینکه که در ارتباط مستقیم با جمعیت آمریکا در 11500 سال پیش است.
بگذارید ابتدا از زمان کریستف کلمب آغاز کنیم. گزارشی او از دنیای جدید، یعنی سرزمینی با گیاهان، حیوانات و انسانهای نامتعارف، موجب تحیر اروپاییان شد. محققان بزرگ در صدد یافتن منشأ واقعی بومیان آمریکای شمالی و اینکه از کجا آمده و چه زمانی به آمریکا رسیدهاند، بودند. بنا به روایتی در بین عامه چنین گفته میشود که این بومیان، نوادگان یکی از ده قبیله گمشده بنیاسرائیل بودهاند. شاید این نظریه، توجیهکننده محل اختفاء این قوم طی سالها باشد ولی نمیتواند توجیهگر مناسبی برای بروز این مرگ و میرها در بین بومیان باشد.
به نظر تامس جفرسون، عامل اصلی این تلفات را نباید آبله یا سایر بیماریها دانست، «مشروبهای تقطیری»، جنگ، اشغال زمینها نیز به گفته وی از جمله عوامل این ضایعات بوده است. ولی او دید درستی در مورد بیماری نداشته است. در هنگام ریاست جمهوریاش، دو نفر را برای تحقیق به سواحل اقیانوس آرام فرستاده و به آنها گفت که «مقداری از ماده «آبلهزدا» (واکسن آبله که جنر در 1177 معمول کرده بود؟) را با خود ببرند و تاثیر و قدرت پیشگیری آن را در مقابل با آبله به بومیانی که با آنها برخورد میکنند، بیاموزند». که البته آن موقع دیگر دیر شده بود چون بیماری پیش از ورود آنها شایع شده بود. در ۱1۸۵ یکی از آن دو به دهکده ویرانی در طول رودخانه کلمبیا در شمال غربی سواحل اقیانوس آرام رسید و بازماندگان روستا را به سختی از شیوع آبله که از سال پیش در آن منطقه بیداد میکرد، در هراس دید. این نقطه آمریکا در آن زمان دورترین مکان کره زمین بود.
دلایل پیشروی بیماری با سرعتی بیشتر از آورندگان آن، ساده و روشن است. آبله را در نظر بگیرید. ویروس آبله، ۱۰ تا ۱۴ روز دوران کمون از طریق تنفس یا ذرات پوستههای خشک شده بر روی لباس و روانداز انتقال مییافت. از همه بدتر اینکه وقتی اولین علائم بیماری در دهکدهای ظاهر میشد، مبتلایان به دهکدههای ظاهر میشد، مبتلایان به دهکدههای مجاور انتقال مکان میکردند و عامل بیماریزا را با خود به آنجا میبردند.
ولی گسترش، به نحوی ناهماهنگ انجام گرفت. اولین و شدیدترین حملهٔ بیماری در بین کشاورزان بومی که در شهرها و دهکدههای پرجمعیت در طول روزهای بزرگی چون میسیسیپی، میسوری، اوهایو، هیلا و ریوگرانده زندگی میکردند، دیده شد، جایی که بیماریها به سرعت و در محدودهای وسیع پخش شدند. گسترش این بیماریها در اثر هجوم و بردهگیری اروپاییان، جنگها و به کنار گذاردن اجباری کشت و زرع تشدید شد. گروههایی که در دشتهای وسیع غربی میزیستهاند و تحرک بیشتری داشته، فصلی یا سالانه به گروههای کوچکتر تقسیم میشدند و کسانی که دور از مراکز تجمع عمده بودند، معمولاً دیرتر گرفتار تهاجم امراض شدند و آسیب نسبتاً کمتری دیدند. اینها به طور فردی، ایمنی بیشتری نسبت به کسانی که در مراکز شهری میزیستند، نداشتند، فقط کمتر با بیماری مواجه میشدند و تعداد کمتری از آنها به طور ناگهانی درگذشتند.
میزان بالای مرگ و میر، اروپاییان را متعجب ساخت. کودکان و نیز بزرگسالان بومی آمریکا در اثر ابتلا به بیماریهای کودکان میمردند و در حالی که در بدترین برهه از نظر تلفات در اروپای غربی (یعنی قرن 17) فقط 10 تا ۱۵ درصد از تمامی مرگومیرها، ناشی از ابتلا به این بیماریها بوده است و ۷۰ درصد از این تعداد را به گفته آلفرد کرازبی، مورخ دانشگاه تگزاس، کودکان زیر ۲ سال تشکیل میدادهاند.
در مورد بیماریهایی نظیر آبله، هنگامی که برای اولین بار جوامع انسانی را آلوده کردند، وضع در قاره قدیم بدتر بود. اطلاعات ما در مورد منشأ آنها اندک است. ولی دو عامل اصلی را باید ذکر کنیم، زندگانی جمعی و اهلی کردن حیوانات، زندگانی جمعی، ۱1000 سال پیش در بین النهرین و مناطق از خاورمیانه آغاز شد. پس از استقرار مردم در دهکدهها و شهرها، سرزمینهای پاک مملو از زباله شد، آبها آلوده شد و زمینه برای تغذیه موشها، و کرمها و پشهها و سایر موجودات بیماریزا یا ناقل آماده گردید. افزایش جمعیت در این مناطق موجب فراهم آوردن شرایطی مناسب برای بروز زنجیره عفونتها شد.
امراض «خودکرده»
کمی پس از آغاز زندگی جمعی در دهکدههای قارههای قدیم، افراد شروع به رام کردن حیوانات وحشی و آوردن آنها به خانههایشان کردند و به این ترتیب مخلوطی از عوامل بیماریزای مشترک بین انسان و حیوان رشد کرد که موجب بروز بیماریهای جدیدی شد. بدین گونه مورخان و محققان دیگر دریافتهاند که آبله از گاو منتقل شده و احتمالا سرخک نیز از طاعون گاوی (بیماری ویروسی – ربطی به طاعون موش که انسان را مبتلا میکند ندارد) یا نزله سگ به وجود آمده و آنفولانزا نیز از خوکان گرفته شده است. به طور کلی ما تعدادی از بیماریهای مهلک خود را از حیواناتی که اهلی کرده بودیم، به ارث بردهایم.
به گفته مورخی از دانشگاه شیکاگو با بروز این بیماریها برای اولین بار در قارههای قدیم، پیر و جوان از شر آن در امان نماندند. ولی با گذشت زمان و از بین رفتن افراد مستعدتر در اجتماع، بازماندگان بر ذخیره ژنی چیره شدند (و مقاومت بدنی نضج گرفت) و بیماریهایی که در هر سنی کشنده بود، به صورت بیماریهای کودکان در آمد. گاهی اوقات مثلاً در قرن چهاردهم میلادی، مردم با بیماریهای خطرناک همهگیر چون مرگ سیاه (طاعون) مواجه میشدند ولی شماره آنها همواره به حالت سابق باز میگشت.
هر چه عمر جماعتی با وجود بیماریها طولانیتر شود، افراد آن کمتر در اثر این امراض جان میسپردند. زمانی که کلمب به آمریکا رسید، مدتهای مدیدی بود که اجتماعات اروپایی به وجود بیماریها در جامعه خود خو کرده بودند. ولی بومیان آمریکایی چنین نبودند. وقتی گروهی از بالغان آن که دارای مصونیت هستند بیماری را به گروه دیگری فاقد این ایمنی منتقل کنند، تمام گروههای سنی بدون استثنا به آن مبتلا میشوند و از بین میروند.
در قاره جدید نیز بیماریهای بومی چون شاگاس، کاریون، تریشینوز، کرم کدو و احتمالا سیفیلیس وجود داشت که معدودی از آنها کشنده بوده است و هیچکدام (احتمالاً به جز سیفیلیس) به طور جدی جامعهٔ اروپاییان استعمارگر را تهدید نمیکرده است. باز هم اروپاییان در آمریکا بنیهٔ قوی خود را به نمایش گذاشتند. آمارهایی نیز در تایید این نکته وجود دارد. میانگین عمر اولین ساکنان نیوانگلند، 8/71 سال بوده که شگفتآور است. پس چرا جامعه بومی آمریکا در مقابل امراض قارههای قدیم، چنین ضربهپذیر بود و چرا آنها دارای بیماریهای خاص معدودی بودند؟
به دوران آخرین یخبندان و سکونت در آمریکا بازگردیم. بومیان آمریکای شمالی از نسل جمعیت آسیای شمال شرقی هستند. این را میتوان از مطالعه دندانها، ژنها (بهویژه در توالی قطعات دی. ان.آ در میتوکندری آنها) و زبانشان دریافت. همه آنها از آثار اجداد آسیاییشان نمایان است. آنها از بخش آسیایی دریای برینگ وارد آمریکا شدند. هنگام ورود آنها، یخچالهایی تا 3 کیلومتر ضخامت بیشتر مناطق نیمکره شمالی را پوشانده و از نواحی قطبی تا مناطق میانی اوهایو، حدود ۴۰ درجه شمالی و تقریباً بیوقفه از سواحل اقیانوس اطلس تا آرام گسترده بوده است. این یخچالها بیش از ۵ درصد آبهای جهان را منجمد کرده بودند و سطح کلی اقیانوسها را به ۱۰۰ تا ۱۵۰ متر کمتر از وضع کنونی تقلیل داده بودند.
کاهش سطح دریاها، فلات قاره کمعمق زیر دریای برینگ و چوکچی (شمال تنگه) را بالا آورد و در شمال، پل خاکی بین سیبری و آلاسکا را که اولین آمریکاییان از روی آن عبور کردند، به وجود آورد و آن هم چه پلی! حدود ۱۵۰۰ کیلومتر پهنا داشت و چمنزار وسیعی آن را پوشانده بود که گلههای ماموت، اسب و گاووحشی در آن به چرا مشغول بودند. باستانشناسان در مورد زمان ورود اولین آمریکاییها اختلاف نظر دارند. عدهای معتقدند که آنها را بین ۳۰ تا ۴۰ هزار سال پیش رسیدهاند – ولی مطمئناً در 11500 سال پیش به آنجا آمده بودهاند. هنگامی که آمریکا، باغ وحشی مملو از حیوانات بزرگ بوده است: از بین حیوانات علفخوار ماموتها، گلیپتودونها و از گوشتخواران، شیرهای عظیمالجثه، ببرهایی با دندانهای شمشیری و خرسهای خیلی بزرگ وجود داشته است.
نسل این حیوانات بزرگ 10800 سال پیش به دلایلی که هنوز ناشناخته است کمکم منقرض شد یکی. از بومشناسان دانشگاه آریزونا، شکارچیان سرخپوست دوران پارینه سنگی را مسئول کشتار (یا به عبارت بهتر قتل عام) این حیوانات میداند ولی به احتمال زیادتر، این حیوانات در اثر تغییرات آب و هوایی اواخر دوره «پیشین پدید» (پلئیستوس) یعنی افزایش گرما و فصلیشدن و تابستانهای طولانی از بین رفتهاند. همین تغییرات موجب شد که در دوره نوسنگی در نیمه دیگر زمین بتوانند احشام وحشی، گوسفند، بز، خوک و چندین نوع حیوان دیگر را رام کنند. ولی در قاره جدید، انواع محدودی از حیوانات اهلی شده بودند: فقط سه گونه از شترهای آمریکای جنوبی، بوقلمون و خوکچه هندی.
دو دلیل اساسی برای توضیح چنین عدم توازنی وجود دارد، یکی اینکه زیای قاره جدید غنی نبود. بنا به دلایلی نامعلوم، در دوران «پیشین پدید»، ۸۰ درصد از جمعیت پستانداران بزرگ آمریکا نابود شد و فقط در آمریکای شمالی، گاو وحشی، گوزن شمالی، آهو، بز کوهی، و بز وحشی مانده بود، یعنی تعداد معدودی از پستانداران که میشد آنها را اهلی کرد. ثانیاً تمام حیوانات را نمیشود به راحتی اهلی کرد. ثانیاً زیستشناسان در این مورد میگویند حیواناتی که برای اهلی شدن مناسباند، ویژگیهای خاصی دارند. باید اجتماعی و دارای فیزیولوژی و سازگاری بومشناختی و …رفتارهایی باشند که بتوانند خود را با تغییر رژیم غذایی هماهنگ سازند، نباید رقیب غذایی انسان باشند و نباید واکنشهای گریزی از خود بروز دهند. هنگام اسارت نیز باید به خوبی زاد و ولد کنند و قادر به زندگی در محدوده وسیعی از آب و هوای مختلف باشند.
از بین پستانداران بزرگ باقیمانده دوران پیش از تاریخ در قارهٔ جدید، فقط گاو وحشی دارای چنین شرایطی بود. ولی این گاو حیوانی یاغی است و تمایل زیادی برای رام کردن آن وجود ندارد. اهلی کردن در واقع نوعی واکنش در مقابل کمبود غذا بود و با وجود ۷۵ میلیون گاو وحشی در آمریکای شمالی در دوره پیش از تاریخ، رام کردن آنها چه معنایی میتواند داشته باشد؟
صافی میکروبها
اهالی قاره جدید، کشت مجموعهای از گیاهان را نیز آغاز کرده بودند. (در واقع بسیار بیشتر از قارههای قدیم). تنوع گیاهان در سرتاسر آمریکا بسیار زیاد بود و شامل آووکادو و نوعی سیبزمینی میشد ولی مهمترین آن عبارت بود از ذرت، انواع لوبیا و کدو. پیش از این کلمب از این محصولات در شهرهای بزرگ آمریکای شمالی و تمدنهای آمریکای مرکزی برای تغذیه استفاده میشده است و از سیبزمینی، بادامزمینی و سیبزمینی آمریکایی نیز در آمریکای جنوبی استفاده میکردهاند. تولید محصولات غذایی در قاره جدید چندان موفقیتآمیز بود که 871 هجری خورشیدی، شهرهای آنها از نظر وسعت و جمعیت با شهرهای دنیای قدیم برابری میکرد. جمعیت پایتخت آزتکها (در مکزیکوسیتی فعلی) بیش از ۲۰۰ هزار نفر تخمین زده شده بود که احتمالاً 5/1 میلیون نفر نیز در حوالی آن زندگی میکردهاند. چنین شهر وسیعی به تنهایی دارای جمعیتی بیشتر از جمعیت تمام مستعمرات آمریکای شمالی به هنگام انقلاب آمریکاه بوده است.
به این ترتیب میبینیم این که پیش از ورود کلمب، جماعتی در آنجا زندگی میکردهاند ولی بیماریهای جمعی وجود نداشته است. بدیهی است که وقتی گروهی به طور جمعی زندگی میکنند و هیچ ارتباطی با خارج ندارند، بیمار نمیشوند ولی هر عامل بیماریزا که به این جمع وارد شود، البته با سرعت وحشتناک انتقال مییابد. تا پیش از تا پیش از ورود اروپاییان، بومیان آمریکایی بیماری مهمی نداشتند که منتقل کنند. اجداد این بومیان هزاران سال پیش از اسیر و رام شدن اولین گاو یا گوسفند در قارهٔ قدیم (سیبری و نه بینالنهرین) را ترک کرده بودند. یعنی مدتها پیش از بروز اولین بیماریهای همهگیر. اگر هم بیماری را از قاره قدیم همراه برده باشند در دروازه آمریکای شمالی از ورودش جلوگیری شده است. استوارت، انسانشناس موسسه اسمیتسونی، دروازه برینگ را «صافی میکروبها» میخواند، جایی که سرمای خشن قطبی هر نوع باکتری یا ناقل بیماری نظیر پشه و کرمها را میکشد. عده قلیلی از مردم به صورت متمرکز در نواحی برینگ به سر میبردهاند و در نتیجه پیش از آنکه بر اثر بیماریها از پا در آیند به طور طبیعی قرنطینه شده بودند.
اگر هم در آمریکا ناخوشی شایع شده باشد، بالا آمدن دریای برینگ نیز سدی در برابر بازگشت بیماریها از دنیای جدید به قاره قدیم ایجاد کرد؛ ولی عملا هیچ بیماری خاصی از قاره جدید به قاره قدیم سرایت نکرد. تخریبهای دوران «پیشین پدید» و مشکلات و عدم تمایل به اهلی کردن حیوانات باقیمانده موجب شد تا حیوانی باقی نماند و در نتیجه هیچ بیماری مشترکی بین انسان و حیوان به وجود نیامد. فقط آمریکای جنوبی یعنی جایی که گلههای شتر در آن بود، منبع بالقوهای برای ایجاد بیماریهای جدید محسوب میشد. ولی شتران و گلهبانان آنها به صورت پراکنده در ارتفاعات آند زندگی میکردند و تعدادشان اندک بود و بسیار منزوی میزیستند و نمیتوانستند عفونت را در شرایط وحشی حفظ کنند.
برخلاف آمریکا، در اواخر دوره پیشین پدیده در قاره قدیم، هیچ مشکل عمدهای برای پستانداران به وجود نیامد و نسل آنها منقرض نشد، حیوانات زیادی وجود داشت که میشد آنها را اهلی کرد. کشاورزان دوره نوسنگی و شهرنشینان از این موقعیت استفاده کردند ولی همزمان با آن بیماریهای جدید به وجود آمد که نمیتوانستند از ابتلا به آن مصون بمانند. در آنجا دیگر «صافی میکروب» وجود نداشت، و به همین دلیل همهگیریها متناوباٌ بروز کردند و ساکنان قاره قدیم با گذشت زمان توانستند مصونیتی کسب کنند که به آنها کمک کرد تا آمریکا را مستعمرهٔ خویش کنند.
آنچه پس از ورود کلمب رخ داد اسفبار و آشکار است. آمریکاییهای اولیه، دنیای قدیم را خیلی زود ترک کرده بودند و از صحنه تحول امراض به دور ماندند. آنها از سد جلوگیری از بیماریها عبور کرده و به قاره جدید رسیدند، زیای فراوان آن نابودشد و حیوانات قابل اهلی شدن – و در نتیجه بیماریهای این اقوام – بدن از بین رفتند. ۱۱ هزار سال بعد یا بیشتر، آنها را در مقابل بیماریهای اروپایی بیدفاع ساخت. پس از سال 871 طی تقریباً 500 سال، همهگیریهای مکرر و پزشکی جدید لازم بود تا جوامع آنها دوباره جان گیرد و فقط در دهه ۱۳۵۰ بود که تعداد بومیان آمریکایی به یک میلیون رسید.