ده شخصیت منفی جذاب سینمایی دههٔ اخیر
برای دوستداران سینما شخصیتهای منفی یا در اصطلاح «شرورها» (Villains) جذابیت خاص و منحصر به فرد خود را دارند، هرچند امروزه شاهد آن هستیم که در مقوله شخصیتپردازی فاصلهای اندک بین شخصیت منفیها و ضدقهرمانها به وجود آمده است. یکی از مهمترین تغییرات در دهه کنونی را میتوان دوری جستن از تیپسازی در قطبهای منفی روایتها دید، اگرچه باید در نظر داشت از سالیان دور در این مقوله تفاوتها میان شخصیتپردازی و تیپسازی بسیار کمرنگتر از قهرمانها و ضدقهرمانها بوده و تشخیص این مهم گرچه امری الزامی و قابل بررسی است ولی در مبحث کلی تفاوتی ایجاد نمیکند زیرا در دههای که در آن به سر میبریم موج شخصیتپردازی پیچیده بیشتر تیپ مرسوم در قطب منفی را از میدان به در کرده و چنین رویکردی به جز در مورادی خاص مانند برنی رز (آلبرت بروکس) در فیلم بران تقریباً منسوخ شده است. در این مجموعه نگاهی خواهیم کرد به ده شخصیت منفی دنیای مدرن، شخصیتهای شروری که از الگوهایی معین تبعیت کرده و میتوان آنها را در این جستار به زیرشاخههایی نظیر تروریست، ضداجتماع، دارای علایق سادیستی و جنون کشتار، شیفته به دست آوردن قدرت، دنبالهروها، شرورهای تراژیک (که معمولاً به دنبال گرفتن انتقام هستند)، خودشیفته افراطی و … طبقهبندی کرد. شخصیتهایی که پیش رو دارید نمونههایی واجد یک یا چند ویژگی از نکات مذکور هستند و به قصد شناخت تفاوت موجود مابین شخصیت منفی (شرور) با ضدقهرمانها به رشته تحریر درآمده است، زیرا نگاه سیستماتیک فیلمنامهنویسان به ضدقهرمان پیشین اکنون صرف ساختار چندبعدی بدمنها شده و نتیجه کار تبدیل به کاراکترهایی گشته که شاید از همتایان پیشین خود محبوبتر نباشند ولی در قیاس با قهرمان پیش رویشان نزد مخاطبان دارای مقبولیتی بیشتر هستند و میتوان برای مثال از محبوبیت نمونههایی نظیر «لوکی» نسبت به برادرش «ثور» و یا شخصیت «جوکر» نسبت به «بتمن» نام برد. قابل ذکر است قصد از موشکافی ده شخصیت منفی دههٔ اخیر تأیید یا نفی عملکرد شخصیتپردازی یا تیپسازی در این باب نیست، زیرا روند تیپسازی شخصیت منفیها در کشور ما همچنان ادامه دارد و کیفیت استفاده صحیح هر یک از این موارد نسبت به اثر مربوطه قابل سنجش است.
- لوکی با بازی تام هیدلستون TOM HIDDLESTON (LOKI)
«ثور» و «انتقامجویان» THOR
لوکی خدایگان شرارت، جادو و شیاطین در اساطیر نورثی (که ریشه در افسانه اسکاندیناوی دارد) است. او پسرخواندهٔ پادشاه سرزمین آزگارد، اودین (آنتونی هاپکینز) و برادر ناتنی ثور (کریس همورث) است. اودین پس از مرگ لائوفی پدر حقیقی لوکی او را در کنار پسر بیولوژیکی خود بزرگ کرد اما نشانه شرّ که از بدو تولد با او همراه بود، طمع قدرتطلبی وی را تحریک کرده و او را به یکی از معروفترین آنتاگونیستهای خلق شده توسط مارول تبدیل کرده است.
در شکلگیری شخصیت لوکی، ثور نقش مهمی ایفا میکند زیرا از دوران کودکی تا نوجوانی، لوکی که رفتاری بسیار سرد با دیگران داشت با برادر محبوب و مشهورش قیاس میشد و ثور در نقطه مقابل آن، همواره در به دست آوردن دل اطرافیان گوی سبقت را از او میربود. از همین رو لوکی در ناخودآگاهاهاش از سنین پایین نقطه مقابل ثور را انتخاب میکند و در حقیقت اهمیت چندانی به صحیح یا ناصحیح بودن قطب مخالف برادر ناتنیاش نمیدهد. این جنبه توافقگریزی وی با ثور است که دورهٔ نوجوانی لوکی را شکل میدهد. لوکی تا جایی پیش میرود که شروع به آموختن جادوگری میکند و هنرهای تاریک را در راستای خواستههایش یعنی حکمرانی بر سرزمین آزگارد به کار میگیرد.
اعمال لوکی برای تصاحب تاج و تخت پدرخواندهاش هر بار با شکست مواجه شده و اودین او را به زندان محکوم میکند و هر بار او با ترفندی زیرکانه از زندان میگریزد، سیر تکاملی نیروی شر که با شیطنت نوجوانانه در لوکی به شکل نیرویی مطلق و شیطانی در جوانی درآمده با اهداف ضدثوری او همخوانی کامل دارد، در نهایت لوکی همپیمان جدیدی پیدا میکند و پس از ترک کردن آزگارد برای حکمرانی بر زمین نقشهای طرح کرده و در همین هنگام با کمک نورمن آزبورن و دنبالهروهای او (که انتقامجویان تاریکی نام دارند) سعی در نابودی اودین و سلطنتاش دارد.
از خصوصیات شخصی و مهارت وی میتوان به جادوگری، صحنهسازی، فریب، حیلهگری و توهمزایی اشاره کرد. قدرت بدنیاش مانند یک آزگاردی به او تواناییهایی مافوق انسانی میدهد، به گونهای که بافت بدناش به صورت دقیق سه برابر چگالی بافت بدن انسانهاست، در صورتی که مردی با جثهای معمولی به نظر میرسد دارای تراکم حجمی بسیار بالایی نسبت به یک انسان میباشد، بنابراین وزن واقعیاش چند صدکیلوگرم سنگینتر از چیزیست که به نظر میرسد؛ از سویی دیگر متابولیسم بدناش به او توانایی سرپا نگهداشتن او بدون استفاده از هیچ غذایی را تا 24 ساعت میدهد، این بماند که لوکی با حربه جادوگریاش میتواند برای مدتی این توانایی را تمدید کند.
در مورد توانایی جادوگریاش نیز میتوان گفت که او قدرت تولید و کنترل مقدار زیادی انرژی، کنترل آتش، به حرکت در آوردن و درمواردی جان بخشیدن به اشیاء، کنترل فیزیکی افراد به صورت موقت و خواندن ذهن انسانها را دارد. از سویی دیگر مانند بسیاری از خدایگان و الهه دیگر لوکی توان تغییر شکل به اجسام و افراد مختلف را دارد، این عمل مستلزم آشنایی با موجود موردنظر نیست، او میتواند بدون شناخت از هر موجودی به هیئت او تغییر شکل دهد و نکته دیگر که توان شکلبخشی و جان دادن به اجسام برای او بسیار ساده است، به طور مثال میتواند ابری را شبیه به یک اژدها درآورده و از آن استفاده کند. شخصیت لوکی باعث به شهرت رسیدن تام هیدلستون در سطح جهانی شد ولی حال با گذشت مدتی از ایفای آن و سنجش میزان توانایی هیدلستون در نقش متفاوت سینما و تئاتر نمیتوان آن را رابطهای یک طرفه در نظر گرفت. زیرا در حال حاضر تجسم کاراکتر لوکی با آن خنده دیوانهوار و فریادهای برآمده از کینه کهنهاش در قالب بازیگری جز تام هیدلستون کاری بسیار دشوار است.
- لرد ولدمورت با بازی رالف فاینس RALPH FIENNES (LORD VOLDEMORT)
«هری پاتر و یادگاران مرگ: قسمت 1 و 2»
آوازه جادوگری مخوف و کینهجوی مجموعه آثار هری پاتر در دهه پیشین توجه علاقهمندان این آثار را به خود جلب کرده بود و به درستی با پرداخت هر چه کمتر شخصیتاش، با استفاده از شنیدهها و حکایتهایی که از اطرافیان نقل میشد وحشتی غیرقابل وصف در وجود هری پاتر و همراهاناش به وجود میآورد. این ترفند زیربانای مناسبی برای نقطه اوج لرد ولدمورت در دو قسمت پایانی این مجموعه به وجود آورد که بانی ورود این کاراکتر در زمرهٔ بهترین شخصیت منفی دهه اخیر شده است.
لرد ولدمورت با نام اصلی تام مارولو ریدل ملقب به «جادوگر تاریکی» و یا «ارباب تاریکی» است و گروره شریر «مرگخواران» را به قصد سلطه بر جهان با تکیه بر یک دیکتاتوری جادویی و رسیدن به اسرار جاودانگی و … رهبری میکند. نام وی یعنی «ولدمورت» از ترکیب واژگان فرانسوی به وجود آمده است و به معنای «پرواز مرگ» است. یکی از دلایل اصلی تبدیل شدن وی به هیولایی بیاحساس که بزرگترین تفریحاش شکنجه دشمناناش هنگام کشتن آنهاست را میتوان در نفرت زیادی دانست که از کودکی با او رشد کرده و از تبعات فروپاشی خانوادهاش پس از تولد وی در شب سال نو سال 1926 در یک یتیمخانه است.
در سن یازده سالگی به دعوت از دامبلدور به مدرسه جادوگری هاگوارتز پیوست. در این سن به شناخت کاملی از قدرت جادوگری خود رسید، قدرتهایی که در بیشتر دوران زندگیاش از وجود آنها غافل بود و به صورت اتفاقی از آنها بهره میجست. در این دوران بود که به علت غرور فراوان و حس خودبرتربینی فراوانی که داشت با اشتیاقی وسواسگونه شروع به آموختن جادوی سیاه کرد و در این امر به اندازهای موفق بود که در سال پنجم تحصیلاش توانست راز ورود به «تالار اسرار» را کشف کرده و باسیلیک (اژدهای افسانهای بالدار) را کنترل کند. در نهایت پس از تغییر و تحولات فراوان از رفتن به محل تولد مادرش تا سفر به کشور آلبانی و تعمق در هنرهای تاریک جادوگری، در دهه هفتاد تام ریدل به لرد ولدمورت تغییر هویت داد (شخصیتی و فیزیکی) و توانست با کمک دنبالهروهای خود گروه مرگخواران را تشکیل دهد. گرچه وی در راه رسیدن به اهدافاش با مرحله سختی چون تقابل با هری پاتر روبهرو میشود و شکست میخورد اما کاراکتر نمایش داده شده توسط الف فاینس (و پنج بازیگر دیگر) به اندازهای موفق و کارآمد است که وحشت کافی از موجودیت مخلوق کتاب جی.کی. رولینگ را در اذهان باقی گذارد و باید اذعان داشت این ویژگی تنها به دلیل شمایل دهشتناک و اعمال شریرانهٔ وی نیست، سیر تکامل این تغییر که مخاطب همراه با هریپاتر به کشف و شهودی عینی از آن میرسد جذابیت بالقوهای دارد که نظیر آن کمتر دیده شده است. لرد ولدمورت برعکس همتایان پیشین خود از هوش بسیار بالا و دانشی قابل ملاحظه برخوردار است که به صورت کاملاً خودخواسته با تلاشی بیشائبه برای آموختن به دست آمده و در نهایت توانایی اصلی او یعنی طراحی نقشههایی دقیق و اجرای بیکموکاست آنها را به ارمغان آورده است.
- اریک لنشیر (مگنیتو) با بازی مایکل فاسبندر مجموعه فیلمهای «افراد ایکس» X MEN
شخصیت اریک لنشیر با بازی مایکل فاسبندر پرترهای ست از «مگنتو» با بازی سر یان مککلن قبل از تبدیل شدناش از یک جوان انتقامجو به یک شخصیت شریر. شخصی که خشمهایش از خاطرات دوران کودکی که مربوط به اردوگاه نازیهاست در نهایت بر تمامیت وجودیاش غلبه میکند.
مانند بسیاری از شخصیتهای شرور این دهه هدف اصلی وی گرفتن انتقام است. در دوران کودکی و زمانی که دکتر کلاوس اشمیت (کوین بیکن) اولین نشانهها در کنترل فلزات را در اریک کشف کرد، سعی در استفاده از او به عنوان گونهای سلاح کرد و با تمرد اریک مواجه شد. دکتر اشمیت برای بخشیدن نیرویی محرک به اریک، مادر وی را جلوی چشماناش کشت و همین عمل شعله انتقام را در وجود اریک روشن کرد. در فیلم افراد ایکس: درجه یک سالها از این ماجرا گذشته است؛ اریک با همراهی دوستاش چارلز خاویر (جیمز مکآوی) موفق به یافتن دکتر اشمیت می-شوند که حال در کوبا با نامی دیگر در حال زمینهچینی برای سومین جنگ جهانی است. عنصر انتقام در شخصیت اریک به اندازهای نقش اساسی ایفا میکند که او به راحتی میتواند بر احساساتاش غلبه کند، از رابطهٔ عاطفیاش با روان (جنیفر لارنس) بگذرد و دوستی چارلز را نادیده بگیرد. در همین حین به دلیل تفاوت نظراتاش با همپیمان قدیمی، او گروه خودش را راهاندازی میکند و معشوق سابقاش راون (حال تحت عنوان میستیک) نیز به او میپیوندد.
بیشک اریک لنشیر را میتوان قدرتمندترین قطب منفی در دهه اخیر داشت و این عنوان تنها به دلیل قابلیت کنترل فلزات و میدان مغناطیسی نیست؛ این هوش بسیار بالای اریک است که او را تبدیل به یکی از شکستناپذیرترین شخصیتهای منفی سالهای اخیر میکند. گرچه بیشتر عکسالعمل احساسیاش مخصوصاً نسبت به چارلز از ناخودآگاهاش نشأت میگیرد و در مواردی پشیمانی او را در بر دارد ولی اریک با آگاهی از قدرت خودش و هدفی که مد نظر دارد میتواند خود را به سادگی راضی کند تا از این قبیل اتفاقات گذر کرده و به راه خود بازگردد. این خصیصه به اندازهای بر شخصیت اریک غالب است که ما در فیلم افراد ایکس: روزهای پیشین آینده میبینیم که در راه به سرانجام رساندن این خواستهها حتی حاضر به کشتن میستیک هم میشود.
در کارنامه حرفهای فاسبندر نقش منفی قابل توجهی مانند ادوین ایپس (دوازده سال بردگی) وجود دارد که الهمان شخصیتیاش تفاوت شایانی با نقش مگنتو دارد، اما این اهمیت و تأثیرگذاری شخصیت اریک لنشیر است که او را در دنیای داستان مصور و سینما از دیگر آنتاگونیستها متمایز میکند، زیرا در پس اعمال ضداجتماعی و در نگاهی سختگیرانه تروریستی اریک، گرایشی جهت دفاع از همنوع و تنازع بقای گونهاش به چشم میخورد که او را قابل احترام میسازد. مایکل فاسبندر پس از سر یان مککلن، دومین بازیگر انگلیسی برجستهایست که نقش مگنتو را ایفا میکند؛ در نگاه اولیه شاید بازی در چنین نقشی برای بازیگرانی که در کارنامهٔ آنها همواره بازی در نقش پیچیده به چشم میخورد کمی ساده به نظر برسد اما این ریزهکاری حسی نقش است که توجه چنین بازیگرانی را به خود جلب کرده و در نهایت امر کاراکتر اریک لنشیر را با دو بازی پرظرافت و به یادماندنی در اذهان باقی میگذارد.
- بین با بازی تام هاردی
«شوالیه تاریکی برمیخیزد» DARK KINGHT RISES
شخصیت بین به نمایش گذاشته شده در فیلم «کریستوفر نولان» دارای دو گونه خصیصه است که میتوان یکی از آنها را همانند نقابی که بر چهره میزند پوششی برای دیگری دانست؛ از این رو که میتوان در خصوصیات اخلاقی «بین» رگه پررنگی از یک مبارز چریک مخالف با قوانین امپریالیستی مشاهده کرد. شخصی که به گفته خودش قصد آزادسازی مردم از دنیای دروغینی که سران گاتهام برای آنها ساختهاند را دارد و از سویی اهداف تروریستی و ضداجتماعیاش (همین طور نیمچه دولتی که پس از فروپاشی شهر روی کار میآورد) را در مسیر بینش مدنی آزادیخواهانه قرار میدهد و تفاوت این دو نگرش سیاسی را در ظاهر به حداقل میرساند. در حقیقت آنتونیو دیگر ملقب به «بین» پرورشیافته اتحادیه سایههاست و به عنوان فرمانده نظامی این تشکیلات جهت تکمیل مأموریت نیمهمانده رأسالغول (لیام نیسن) یعنی نابودی کامل شهر گاتهام قدم به دنیای بتمن میگذارد. از میان ویژگیهای کارآمدش میتوان به قدرت بدنی بسیار بالا، آشنایی با فنون رزمی و مهارت فراروان در مبارزه تن به تن اشاره کرد، اگرچه بیشتر قدرت ذهنیاش را از عنصری چون وفاداری تغذیه میکند اما نسبت به اتفاقاتی که اطرافاش در حال رخ دادن است هوشیاری زیادی دارد. با مرور کوتاهی برگذشتهاش دلایل مقاوم بودن وی در مقابل درد و تسلط مبسوطی که بر تکنیک جنگی دارد را میتوان ریشهیابی کرد. او متولد و بزرگشدهٔ زندان غیرقابل نفوذی با نام «پیت» است جایی که خود آن را گودالی جهنمی توصیف میکند. در حین شورش زندانیان از تالیا الغول (ماریون کوتیار) دفاع میکند و او را فراری میدهد. هنگامی که تالیا همراه با گروه پدرش برای نجات وی باز میگردد متوجه میشوند او به علت تعرض زندانیان دیگر زخمها و جراحت غیرقابل درمانی برداشته و از همین رو هنگامی که بین به عضویت اتحادیه سایهها درمیآید برای او ماسکی طراحی میشود که رسانایی گاز به بدناش را مداوم ساخته تا او را از درد ممتدی که تحمل میکند رهایی بخشد.
«بین» را میتوان در زیرشاخه شخصیت منفیهایی قلمداد کرد که دارای یگانه ایدئولوژی به ارث رسیده از دیگری هستند و پس از مدتی تفکر آنها در تلاقی با این جهانبینی، محدود به عنصر وفاداریشان شده و دست به انتحاری پر از تلفات جمعی میزنند. بینش آنها پیش از هر چیز دیگری دینشان را به خاطرشان میآورد و هنگام انتقال و شرح داده مغزیشان این ایدئولوژی را به خوبی از آن خود میکنند.
حضور تام هاردی در قالب این نقش با توجه به تنومندی، صدا و لهجه خاصی که ارائه میدهد صلابت خاصی به یکی از مخوفترین شخصیتهای شرور دهه اخیر میدهد. توانایی بازیگری تام هاردی این بار با انتقال حس از طریق چشمها و سردی منزجرکنندهای که با صدایاش منتقل میکند در بوته آزمایش گذاشته شده و مانند دیگ نقشآفرینی اخیر وی آن را درخشان در نظر گرفت. هاردی موفق شده بیرحمی و سردی کاراکتری که بیهیچ عذاب وجدانی قادر است با دستان خالی گردن طرف مقابل را بشکند، ملموس و باورپذیر سازد.
- ملکه راونا با بازی چارلیز ترون
«سفیدبرفی و شکارچی» SNOW WHITE AND THE HUNTSMAN
راونا با نام ملکه شیطانی نیز شناخته میشود و یکی از مشهورترین آنتاگونیستهای تاریخ است که در این نیم دهه سینما و تلویزیون باز هم به سراغاش رفته و به او جان بخشیدهاند. میتوان حضور چارلیز ترون در این نقش را یکی از به یادماندنیترین اجراهای ملکه راونا در نظر گرفت، زیرا تناقض موجود در شخصیت به درستی عیان شده و به درستی در نامحتملترین حالت به دل مینشیند. یکی از ویژگی قابل ملاحظه راونا با دیگر شخصیتهای منفی این دهه در کنار تمام اعمال مخوفاش، وحشت قابل ملاحظهایست که همواره گریبانگیر خود اوست و فراتر از حس حسادت عامیانه، نقطه صفر قابل اتکایی برای کردار شیطانیاش به وجود میآورد.
راونا دختر یک جادوگر گمنام است که پس از نابودی روستایش به یاری مادر به سمت فراگیری جادوی سیاره سوق پیدا میکند. چهرهٔ زیبای راونا شرط زنده ماندن و پیشرفتاش است و از همین سو با به کارگیری طلسم جوانی همراه با براردش رهسپار دربار پادشاه میشوند. پادشاه نیز پس از مرگ همسر اول و برای گریز از تنهایی، فرصت را غنیمت شمرده و با او ازدواج میکند. به این ترتیب است که زمینه لازم برای دوران حکومت تاریک و رعبآور راونا فراهم میگردد. پس از مرگ مشکوک پادشاه، رویارویی راونا و تنها یادگار همسر اول وی یعنی دختری با نام سفیدبرفی (کریستین استیورات) اجتنابناپذیر است و یکی از مشهورترین تقابلهای قطب منفی و قطب داستان پریان شکل میگیرد. ویژگی قابل ذکر ملکه شیطانی را میتوان در گرفتن نیروی جوانی و زیبایی از انرژی جسم دختران جوان، توانایی تغییر شکل، توانایی خلق سرباز از جسم سختی چون سنگ، ساخت معجون و مراوده با آینهای جادویی داست. اگر مسائل مربوط به درگیریهایش با سفیدبرفی را کنار بگذاریم میتوان پافشاری راونا برای فرمانروایی را گونهای سرگرمی در نظر گرفت، زیرا اعمال او بیشتر در پی محافظت از موجودیتی که به دست آورده به نظر میرسد؛ حتی عادات روزانهاش نظیر حمام شیر راهکاری برای اقناع تکیهگاه ابتداییاش یعنی طلسم همیشه جوان بودن است. حال میزان شقاوتی که برای رسیدن به خواستههایش در رفتار و سکناتاش جاریست او را به عنوان شخصیتی شیطانصفت معرفی میکند.
چارلیز ترون با انتخاب نقش یک هیولا با کرداری زشت در موازات نقشی قرار میگیرد که برای او جایزه اسکار به ارمغان میآورد. با این تفاوت که در فیلم هیولا او در قالب ایلین حضور یافت که بنا بر اقتضا و شرایط زندگیاش شروع به قتلهایی سریالی کرد و در حقیقت روح خود را با آنچه که اطرافیان از چهرهاش انتظار داشتند تطابق داد اما رد فیلم سفیدبرفی و شکارچی، ملکه راونایی که ترون تجسم میبخشد دارای زیبایی ماندگاریست که برای حفظ آن باید مسیر ایلین وارورنوس تکرار شود؛ یعنی دگرسانی تدریجی روی دختری زیبارو به ملکهای از شر.
- خان با بازی بندیکت کامبریج
«سفر ستارهای به تاریکی» STAR TREK INTO DARKNESS
شخصیت خان تلفیق جذابی است از حیلهگری و قدرت، شخصی که برای رهاسازی خدمهاش از حکم انجمادی که سالهاست متحمل شدهاند با دقت فراوان نقشهای طراحی کرده و با حوصله در انتظار زمان مناسب برای به هدف نشاندن طراحیهایش میماند. «خان نونین سینگ» که سابقهای تروریستی دارد برای مدت طولانی دوران محکومیت خود را همراه با خدمه سفینهاش در حالت انجماد میگذراند. در همین حینی یکی از آدمیرالهای زیادهخواه کهکشانی با نام الکساندر مارکوس (پیتر ولر) قصد میکند او را آزاد ساخته و از هوش سرشار وی در راه ساخت سلاح سفینه استفاده کند؛ سپس با دستکاری حافظه و قومیتاش او را با نام مستعار جان هریسون راهی مأموریتی خاص میکند. خان فرصت را غنیمت شمرده و میگریزد تا طرح اصلی نقشه خود که عبارتند از قتل کاپیتان جیمز تی.کرک (کریس پاین) و یاراناش، گرفتن انتقام از آدمیرال مارکوش و رهاسازی خدمهاش از زندان یخیشان را عملی کند. خان از ویژگیهایش به درستی استفاده میکند. او نه تنها موجودی مافوق انسانی محسوب میگردد بلکه قدرت و سرعت زیادش او را مابین دیگر ساکنین کهکشان نیز متمایز میسازد. جسماش دارای انعطافپذیری خاصیست که با توجه به علوم جنگی که آموخته توان مبارزهٔ بسیار بالایی برای او فراهم ساخته است. هنگامی که برای دستیابی به هدفی نقشهای در سر دارد از کشتن موجودات قرار گرفته سر راه خود هیچ ابایی ندارد و رگههایی از شخصیت ضداجتماعیاش در این حالت قابل ملاحظه است و از قتل و شکنجه افراد لذت وافر میبرد؛ در حقیقت میتوان گفت اگر دلیل کافی برای اعمال تروریستی از جمله به وجود آوردن رعب و وحشت عمومی داشته باشد با کمال میل به استقبال آن میرود و در راه نیل به سوی اهدافاش این عملکردها را به چشم گونهای تفریح در نظر میگیرد. بندیکت کامبریج این بار در نقشی متفاوت ظاهر شده و به شخصیت شروری جان بخشیده که با نقش پیشین او تفاوت شایانی دارد. در حقیقت کامبریج نیز با نقش آفرینی شخصیت خان نونین سینگ فرصت را غنیمت شمرده تا شمایلی متفاوت از ضدقهرمان نابغهای که این سالها ایفاگر نقششان بوده ارائه دهد. او با قدی بلند و چشمهایی هوشیار و ریشهای انگلیسی گزینه خوبی برای ایفا کردن نقشیست که در دستهبندی شخصیت شرور در زیرشاخهای با عضوهای محدود قرار میگیرد و میتوان آن را شرور تراژیک نامید، زیرا اتفاقات زندگیاش همواره به گونهای رقم خورده که وی را مجبور به تحمل دردهایی فراوان کرده است؛ از زندان رفتن و دستکاری حافظهاش تا طریقه مرگاش در راه اهدافی مه دارد و شجاعت مثالزدنیاش که تا لحظات انتهایی از آن بهره میبرد.
- کلوین کندی با بازی لئوناردو دیکاپریو LEONARDO DICAPRIO (CALVIN CANDIE)
«جنگوی رها از بند» DJANGO UNCHAINED
کلوین کندی سهم قابل ملاحظهای از شخصیتهای منفی کوئنتین تارانتینو را تا نیمهٔ این دهه ادا میکند تا وی را در این عرصه (که در آن تخصص ویژهای دارد و از سال 1994 به بعد انواع و اقسام از بهترین حالات شرورها را به معرض نمایش گذاشته) دست خالی نگذارد. کلوین صاحب مزرعهای با نام «کندیاند» است که در آن تجارت برده میکند، وجنات و شمایل کاریزماتیکی دارد و در نگاه اول انسانی با مطالعه به نظر میرسد. یکی از ویژگیهای بارز او که گویی از پدرش به ارث رسیده، حس حاکمیت مطلقیست که روی بردههایش دارد. او خود را پروردگار آنان میپندارد به این معنی که گرفتن و بخشیدن جان آنها را جزو اختیارات ابدی و ازلیاش میداند. یکی از زمینههایی که کلوین علاقه فراوانی به ماجراجویی در آن دارد، مبارزه بردههایش با سیاهپوستان دیگر تا سرحد مرگ و درآمدزایی از این عمل است، مبارزهای خونین که آن را «مندینگو» مینامند. بیرحمی مطلقی که کلوین در مواجه با سیاهپوستان یا همان اموالاش دارد او را در زمره سنگدلترین شخصیت این دهه جای میدهد. کشتن یکی از بردههایش به دلیل سعی در گریختن و امتناع از مبارزه کردن توسط سگ گرسنه و خونسردی منحصر به فرد او در مقابل این عمل نشانگر نژادپرستیای که کمی بعد در سکانس شام با حضور جنگو (جیمی فاکس) و دکتر شولتز (کریستوف والتز) سعی در توجیه آن رد کالبد منطقی برگرفته از علم را دارد و بردهها را به صورت بیولوژیکی ناقص و خواستار ظلم میپندارد. نگاه متفاوت او به دنیایی که در آن پرورش یافته به همراه قدرتی که از سنین پایین در اختیار داشته تمام وجوه روابط انسانیاش را تحت تأثیر قرار داده است و از این جهت رابطه عجیبی با خواهرش و از سویی دیگر نزدیکی غریبی به بردهٔ خانهزادشان استفن (ساموئل ال.جکسون) دارد. نقابی که کلوین کندی بر چهره زده بیش از هر کارایی دیگر در جهت پوشاندن و توجیه شخصیت بیمارگونهاش است، گرچه پنهان کدن تمام خصایص پلید شخصیتیاش در زیر ایدئولوژی برگرفته از منطق تا اندازهای هوش بالایاش نسبت به دیگر بردهداران تاریخ سینما را نشان میدهد اما تحمل پردهبرداری از این نقاب آن هم توسط دکتر سولتز با حیلهٔ الکساندر دوما تمام چیزی که ساخته است را بر هم میریزد و باعث نمایان شدن لایه زیرین شخصیتیاش در زمانی غلط میگردد و عکسالعملش به هر اندازه هوشمندانه اما او را به سوی مرگ پیش میراند. حضور دیکاپریو در قالب این نقش و اولین همکاریاش با تارانتینو همان نتیجهای را در بر دارد که انتظار میرود. دیکاپریو به خوبی شخصیت را از ظاهر تیپیکالی بردهداران در میآورد و با ترفندهایی کوچک اما حیاتی جانی تازه به آن میدهد. طریق صحبت کردن شمردهاش و خیره مانده خوفناکاش هنگام مکالمه با اطرافیان جزو ریزهکاریهاییست که از بازیگر طراز اولی چون لئوناردو دیکاپریو انتظار میرود.
- کوین خاچاطوریان با بازی ازرا میلر
«باید راجع به کوین صحبت کنیم» EZRA MILLER (KEVIN KHACHATURIAN)
در شخصیت سادیستی خاچاطوریان میتوان علاق مفرط وی به خشونت را از دوران کودکی مشاهده کرد. او جزو اولین قاتلین پرسهزن سینماست (به معنای شخصی که در معابر عمومی به نیت قتل پرسه میزند و رهگذرانی که به صورت اتفاقی در مسیرش باشند به قتل میرساند) که به صورت کامل نحوه شکلگیری شرارت ذاتیاش را از دوران کودکی تا نوجوانی مقابل چشمهایمان میبینیم. شخصی که مانند دیمین تورن مجموعه فیلمهای طالع نحس گویی نفسی ظیطانی در روحاش دمیده شده و مخاطب پس از انجام هر عمل وی، موج انزجاری وصفناپذیر را به سوی خود احساس میکند. کوین تکپسر فارنکلین (جان. سی رایلی) و ایوا (تیلدا سوئینتون) است و در میان اختلافات فاحش این دو به دنیا آمده و بزرگ شده است. ایوا بیشتر روحیه ساکن و تا حدودی هنری دارد و فرانکلین اهل خطر کردن و آزادی بیقید و شرط است. این اختلاف در شکلگیری شخصیت کوین نقش مهمی ایفا میکند زیرا هر بار که او به علت انجام عملی زشت از سوی ایوا تنبیه میشود، فارنکلین از او حمایت میکند؛ حمایتی که در اکثر مواقع از دایره منطق خارج است و خرید تیر و کمان در سنین پایین و آموزش تیراندازی یکی از کوچکترین نشانههای آن به حساب میآید.
وجه بیمارگونه اما هوشمند شخصیت کوین کمک شایانی به درک سودجویانه از دنیای اطراف به او میکند؛ از همین رو کوین در مواقعی بسیار عاقلانه خود را پشت سپر فرانکلین پنهان میکند. از طرفی دیگر ایوا نیز خود متوجه وخامت اوضاع شده و جز چند عکسالعمل تند در بیشتر مواقع قصد آرام کردن و در نهایت پنهانسازی آتش زیر خاکستر را دارد. وخامتی که تا اندازهٔ کورکردن و تخلیه چشم دختر کوچک خانواده پیش میرود اما همواره شک و تردید از عمدی بودن این عمل سرپوش خوبی برای نادیده گرفتن میزان شرارت او از سوی والدین به شمار میرود. این وضعیت با پا گذاشتن کوین به دوران نوجوانی شکلی متفاوت به خود میگیرد، زیرا با بالاتر رفتن قدرت جسمانی و ذهنی کوین، پدر و مادر عملاً قدرت کافی برای کنترل وی را ندارند. قتل مدرسهای حسن ختامی عظیم برای میزان علایق سادیستی کوین به حساب میآید و او پس از به قتل رساندن پدر و خواهرش با تیر و کمان، به مدرسه رفته و شروع به کشتن هم مدرسهایهایش میکند.
در نهایت میتوان گفت کاراکتر کوین چاخاطوریان پرترهای دقیق از یک شخصیت ضداجتماع که در بستری آرام ولی ناخودآگاهی خشونتساز پرورش یافته ارائه میکند که علایقی به شدت تروریستی دارد و برای ارضای خواستههایش دست به کشتار جمعی میزند.
ازرا میلر در نقش نوجوانی کوین یکی از بهترین نمونه قاتلین پرسهزن سینما را عرضه میکند. انتخاب میلر از سوی کارگردان اثر، لین رمزی، بسیار زیرکانه است زیرا میلر با توجه به چهره عبوس و در عین حال دارای شیطنتاش، نیمی از راه را طی کرده است و تلاش مضاعفاش برای نمایش تمام ابعاد سادیستی این شخصیت منفی مزیتی افزون برای تکمیل هر چه بهتر نقش محسوب میگردد.
- دیوید هارکن با بازی کوین اسپیسی
«رؤسای نفرتانگیز 1 و 2» HORRIBLE BOSSES
دیوید هارکن رئیس به ظاهر خندهرو و خوشپوش نیک هندریکز (جیسون بتمن) است. پس از هشت سال کار در جایگاههایی نه چندان مناسب در شرکتاش نه تنها نیک را به علت دو دقیقه دیر رسدن مواخذه و با تعارفی رئیسگونه مجبور به قبول نوشیدنی الکلی کرده و چند لحظه بعد او را به مشکل مشروبخواری آن هم در صبح زود متهم میکند، بلکه جایگاه معاونت که نیک مدتهاست برای رسیدن به آن سخت تلاش کرده را از او دریغ کرده و در کمال تعجب خودش را به عنوان معاون شرکت خودش انتخاب میکند. زمانی که نیک به همراه دو دوست قدیمیاش دال (چارلی دی) و کرت (جیسون سودیکیز) تصمیم به قتل رؤسای غیرمحترم خود میگیرند با شخصیت دیوید هارکن بیشتر آشنا میشویم؛ فردی خودشیفته و سوءاستفادهگر که عقده کنترل همه چیز و همه کس را دارد و شک و تردیدش به همسرش تا اندازهای آزاردهنده است که حتی زمانی به دلیل حساسیت به بادام زمینی در حال مرگ است و دال (به اشتباه) او را نجات میدهد، قادر به تحمل تشکر همسرش از نجاتدهندهاش نیست و هر دو را با رفتاری تند و زننده روبهرو میکند. از سویی با وعده دروغین به کارمنداناش از آنها ساعتها کار اضافهٔ بدون مواجب میکشد و در نهایت به راحتی حکم اخراجشان را کف دستشان میگذارد.
هارکن بیشک یکی از بهترین شخصیتهای منفی چند سال اخیر ژانر کمدی است که به درستی توسط کوین اسپیسی اجرا شده است. اسپیسی با توجه به کارنامه درخشاناش این بار در نقش شخصیتی قرار میگیرد که به صورت کامل تجسمی از شرارت محض است. شاید در نگاه اول علاقه بیش از حد به همسرش را بتوانیم به عنوان نقطه روشن شخصیتیاش در نظر بگیریم ولی دیری نمیگذرد که متوجه میشویم تمام حسادتها و شکهایش از سر خودخواهی بیمارگونهایست که به آن مبتلاست، او با یافتن گوشی تلفن همراه شخصی با نام بابی پلت (که دست بر قضا رئیس کرت است و کالین فارل نقشاش را ایفا میکند) در اتاق خواباش نیمهشب با اسلحه به در منزل وی رفته و با شلیک دو گلوله او را به قتل میرساند و سپس تصمیم به قتل نیک و دوستاناش میگیرد و در همین اثنا توسط پلیس بازداشت میشود. زمانی که نیک دال و کرت را برای ملاقات وی به زندان میروند نیز متوجه میشویم روزهایی که در زندان گذرانده نه تنها او را دچار پشیمانی نکرده بلکه به صفات منفی وی گزینهای به نام بددهنی اضافه کرده و شدیداً مترصد گرفتن انتقام از آنهاست. کوین پسپیسی رگ خواب این گونه نقشها را در دست دارد، او میتواند بدون تلاشی خاص شمایلی دقیق از شخصیتهای این چنینی را ارائه دهد، شخصیت منفیهایی که برای توصیف هر چه بهتر میتوان آنها را به معنی دقیق کلمه یک فرد «عوضی» خواند.
- لاتسو با صدای ند بیتی NED BEATTY (LOTSO)
«داستان اسباببازی 3» TOY STORY 3
لاتسو هاگین خرسه، در نگاه اول یک خرس پا به سن گذاشتهٔ مهربان است که برای راه رفتن مجبور به استفاده از عصاست؛ شخصی که در مهدکودک نه چندان آرام «سانی ساید»، مسئول سازماندهی و خوشآمدگویی به اسباببازیهای تازهواردیست که به آنجا تبعید میشوند. زمانی که اعضای گروه اسباببازی اندی به رهبری وودی (با صدای تام هنکس) با چهره واقعی لاتسو مواجه میشوند ناباورانه خود را در وضعیتی بسیار دشوار میبینند که در یک سوی آن کودکان پرنشاط و بیتوجه مهدکودک قرار دارند و رد سویی دیگر لاتسو که مانند یک رئیس مافیایی بیرحم، منطقهای را تحت سلطه دارد و برای حفظ منصب خود از اعمال انواع و اقسام مختلف خشونت ابایی ندارد.
کاراکتر لاتسو جزو شخصیت منفیهایی است که از تضاد بین شمایل بیرونی و افکار درونیاش نهایت استفاده را میکند. او در اولین روز ورود اعضای جدید با رنگ صورتیاش، بوی توتفرنگیای که میدهد، لبخندی پر از محبت و آغوشی باز به آنها خوشامد میگوید؛ حتی نام میانی او «هاگین» به دلیل همین در آغوش کشیدن اعضای جدید انتخاب شده است. در واقع تمام این نکات نمایی دروغین و ظاهری از ماهیت واقعی شخصیت تاریک اوست و لاتسو خرسه خود را در هیبت یک سرپرست زندان میپندارد؛ شخصی خودخواه و مستبد که در کنار تمایلش به زورگویی، رگه پررنگی از علایق سادیستی در شخصیتاش به چشم میخورد. یکی از تواناییهای بالقوه لاتسو در استفاده از دیگران در راه رسیدن به خواستههایش با توسل به شستوشوی مغزی است. او از عروسک تنومندتر برای برقراری قوانینی که وضع میکند استفاده کرده و با انگیزه دادن به آنها با دست گذاشتن بر روی نقطهضعفشان (که معمولاً طرد شدن از سوی صاحب اصلی میباشد) برای خود حکومتی نامشروع پدید آورده است. لاتسو عامدانه با رواج دادن تفکرات پوچگرایانه در باب موجودیت اسباببازیها و عاقبت آنها جو مناسب برای رسیدن به اهداف روانپریشانهاش را مهیا میسازد و بدیهی است با حضور وودی که در قطب مخالف این تفکرات قرار دارد و پر از انرژی و شور زندگیست، لاتسو به صرافت از میان برداشتن وی بیافتد. ند بیتی با حدفاصل اندکی صداپیشگی دو شخصیت شریر انیمیشنی را بر عهده گرفت؛ لاتسو و پس از آن شهردار شهر قحطیزدهٔ فیلم رنگو هر دو از اهمیتی قابل ملاحظهای در سیر تکاملی شخصیت منفی انیمیشنی برخوردار هستند؛ گرچه رویکرد متفاوتی دارند اما دارای نکات متشابه زیادی نیز میباشند. در نهایت میتوان گفت یکی از نکات حائز اهیمت کاراکتر لاتسو هاگین خرسه را میتوان عملکرد هوشمندانه سازندگان اثر لی آنکریچ و گروه فیلمنامهنویساش یافت که شخصیت کلیشهای خرس مهربان را به یکی از شرورترین شخصیتهای دهه اخیر تبدیل کردهاند.