در پی کسب آزادی بودند، اما به جنون مکدونالد مبتلا شدند!
«آزادی»، مفهومی گسترده و پیچیده دارد. یکی از ویژگیهای انسانها که علیرغم سرکوب درونی و بیرونی و کتمان، هیچگاه از لایههای زیرین ذهنیمان پاک نمیشود، میل آزادیجویی است.
اما چنان که افتد و دانی، تودههای مردم بعد از سالها پروراندن رؤیای آزادی، آنگاه که گمان میکنند با رفتن یک حاکمیت یا سیستم مدیریت، دیگر به آزادی راستین رسیدهاند، متوجه میشوند تنها پوسته ظاهری خودکامگی در کشورشان تغییر کرده و همه چیز باز به روال سابق باقی است.
چه بسیارند نویسندهها و هنرمندها و فعالهای اجتماعیای که در فردای آزادی، سرخورده شدهاند. آنها در شگفتی میبینند که همچنان که سابق بر این، کمتر کسی متوجه آمال و آرمانهای متعالی آنها میشد، حالا هم در کشورهای به ظاهر آزاد، مهجور ماندهاند.
در صبح طلوع آزادی، ظاهرا شرایط باید برای آنها مهیا باشد. حالا آنها میتوانند بیدغدغه بنویسند و منتشر کنند و ارتباط بگیرند، اما مشکل این است که دههها سرکوب و تحمیق خلایق، خیلی وقتها باعث میشود که آنها در سپیدهدم آزادی به جای پیگیری خواستههای اساسی، در پی ارضای هوسهای آنی خود برآیند و به صورت انفجاری و مانند فنری که از فشار آزاد شده، دنبال تجربه تابوهای پیشین باشند.
یک نویسنده ممکن است که تصور کند که دیگر از فشار رها شده و کتابهایش را میتواند به صورت قانونی در شمارگان بالا به دست مخاطب برساند، اما با تعجب درمییباد که غوغای کتابهای عشقی زرد و مجلاتی با عکسهای سوپرمدلها، او باز هم شانسی برای دیده شدن ندارد.
در این پست میخواهیم گریزی بزنیم به روسیه در آستانه سقوط شوروی. به سال 1990 برمیگردیم. خیلیها تصور میکردند که سقوط پرده آهنین یعنی آزادی، احترام به حقوق شهروندی، رونق اقتصادی و تعاملات فرهنگی شورانگیز. روسها با آن کشور فرهنگپرور خود، بیجهت نبود که چنین سودایی را در دل بپرورانند. آنها دیگر داشتند آخرین ماههای شوروی را تاب میآوردند.
اما همان طور که میدانید عملا به جز تغییر پوستههایی، این آرمانها محقق نشد و جامعه روسیه حتی سالها درگیر هرچ و مرج شد.
یکی از نشانههای پرداختن افراطی به پوستهها، افتتاح شعبهای از رستوران فستفود زنجیرهای مکدونالد در 31 ژانویه سال 1990 بود.
فکرش را بکنید یکی از مظاهر عمده سرمایهداری و کاپیتالیسم در قلب روسیه میخواست افتتاح بشود.
اتفاقا این شعبه بزرگترین شعبه مکدونالد در هنگام احداث هم به شمار میآمد. در داخل آن 900 صندلی پیشبینی شده و به تناسب این شعبه باید کارکنان زیادی هم میداشت.
در زمان شوروی هر طور که بود، سیستم اقتصاد دولتی باعث شده بود که چیزی با عنوان بیکاری و مشغول کار نبودن، وجود نداشته باشد. حالا شما ممکن است بگویید که مشاغل به صورت مصنوعی ایجاد شده بودند و چه بسا بسیاری از آنها تشریفاتی بوده و صرف اقتصادی نداشته باشند و مستخدمین شوری برای ارتقای سطح کاری نداشتند.
اما بعد از فروپاشی کمونیسم، عملا کشور گرفتار یک بحران بیکاری هم شد. آنچنان که در زمان آمادهسازی شعبه مکدونالد 35 هزار نفر برای کار در آن ثبتنام کردند. از بین این عده تنها 600 نفر پذیرش شدند.
البته همینجا بیاد بگوییم که مکدونالد از سال 1976 متقاضی افتتاح شعبه در خاک شوروی شده بود اما مشخص است که این تقاضا در زمان برقراری شوروی نمیتوانست مورد پذیرش مقامات قرار بگیرد.
سرانجام شعبه مکدونالد با سر و صدای بسیار افتتاح شد و در حالی که در روز اول قرار بود به هزار نفر سرویس بدهد، پنج هزار نفر از شهروندان مسکو در میدان پوشکینسکایا، پشت در صف کشیده بودند.
تابستان فرارسید، اما همچنان صفهای پشت شعبه مکدونالد برقرار بود و مردم سایر شهرها هم میآمدند و مدت بسیار زیادی انتظار میکشیدند که فقط یک همبرگر بخورند. این میزان انتظار گاهی به 8 ساعت هم میرسید.
البته برای مردمی که سالها بود به در صف ماندن عادت کرده بودند؛ چنین چیزی عجیب و غریب نبود. آنها پیش از این هم بسیار پیش میآمد که برای دریافت سهمیه شکر و چای، حتی روزها در صف بمانند. برای این مردم تا مدتها در دست گرفتن یک لیوان بزرگ نوشیدنی یا یک «بیگ مک» با دستان کوچکشان، عجیب و غریب بود!
حتی بوریس یلتسین -رئیس جمهور وقت روسیه- با همه آن حاشیههایی که حتما از آن مطلعید، یکی از مشتریان این رستوران شد. در کشوری که حقوق ماهانه 150 روبل بود، مردم حالا میتوانستند یک ساندویچ بزرگ شکم پرکن را به بهای 3.75 روبل بخرند.
تصور کنید امپراتوری بزرگی را که زمانی برای همه دنیا میخواست نظم و یک آرمان شیرین برپا کند، حالا دارد با شور بسیار از یکی از بیارزشترین نمادهای غربی استقبال میکند!
چند ماه بعد در 26 دسامبر سال 1991، شوروی رسما سقوط کرد.
امروزه 649 شعبه مکدونالد در خاک روسیه وجود دارد.
آیا میتوان جلوی این تمایل انفجاری مردم برای پرداختن به هوسهای پوستهای در فرداهای بعد از انقلابها و دگرگونیهای بزرگ اجتماعی را گرفت؟ آیا میتوان کاری کرد که جلوی شتابزدگی آنها که زمینهساز سقوط مجدد جوامع آنهاست گرفته شود؟
ظاهرا فرمولی برای این کار وجود ندارد. یعنی زمانی که شما از یک آستانه بحرانی بیبازگشت گذر کنید، هم احتمال رخدادهای متحولکننده بسیار بالا میرود و امکان تدوام سیستم حاکمیتی قبلی خیلی پایین میآید و هم نمیتوان کاری برای آشفتگی و آنتروپی تودهها کرد.
شاید به سبک داستان علمی – تخیلی بنیادی آسیموف، نیاز به سلدون و یک روان-تاریخدان بزرگ باشد که بتواند تنها دوره آشوب را محدود کند. اما به هر حال این دوره گذار، دستکم در یک بازه زمانی چند ساله رخ بنماید!
عالی بود. مرسی
منبع؟
فرمول تهیه یک ملت حقیر:
حاکمان مستبد،از بین رفتن ارزش های انسانی و آزدی بیان،نبود رسانه های آزاد و منتقد،دولتی شدن هنر،فساد سیستماتیک و بروکراسی کشنده،اقتصاد کوپنی و متصل نبودن به بازارهای جهانی،غرب ستیزی مفرط و بی منطق،فدا کردن منافع کشور و به تباهی کشیده شدن آینده چندین نسل بخاطر اهداف ایدولوژیک یه گروه خاص،نگاه امنیتی به توسعه و فناوری و حتی محیط زیست به هیچ گرفتن نظر اکثریت،اختلاف طبقاتی گسترده بین فقیر غنی،فراری دادن اقلیت ها و دگراندیشان از کشور،نبود عدالت خانه ی مستقل و غیر سیاسی….در کنار اصلاح ناپذیری حکومت.
چرا غرب ستیزی را محکوم میکنیم ولی از توسعه طلبی و برتری جویی غرب در برابر شرق غافل میشویم.
غرب ستیزی حتی اگر به این غلظتی که شما گفته اید وجود داشته باشد، یک واکنش قابل درک در برابر مداخلات تاریخی غرب است.
شاید فیلم the founder را دیده اید ، فیلمی در مورد داستان تولد ” مک دونالد” ،
جالبه که ایده تولید ساندویچ های مک دونالد متعلق به دو برادر بود و ری کراک این ایده را گسترش می دهد، نمی خواهم داستان مک دونالد را بازگو کنم ، فقط نکته جالبه این فیلم برای من این بود که در آخر فیلم ری کراک می گه رمز موفقیت مک دونالد خود نام مک دونالد بوده و این نام برای هر بیزنس و تجارتی که بکار می رفت همین موفقیت را در پی داشته .
واقعا نام ” مک دونالد” یک جادوی خاصی داره و هر کسی را به طرف خودش جذب می کنه حتی کسانی که غیر انگلیسی زبان باشند.
یکبار در کارگاهی که در مورد بازاریابی بود شرکت کردم اونجا استاد می گفت رمز موفقیت برند ” مک دونالد” وبسیاری از برندهای معتبر جهانی این بوده که این برند ها برای خود و تولید کالا و ارائه خدمتی که به مردم می کنند قوانینی وضع کرده اند و کاملا هم به این قوانین پایبند هستند، مثلا می گفت در رستوران های مک دونالد تاریخ مصرف هر ساندویچ تولید شده ده دقیقه است بعد از گذشت ده دقیقه یا ساندویچ را به خیریه ها می دهند یا در سطل آشغال می اندازند و بسیاری قوانین دیگر از این دست که در سراسر شعبه های اینها در همه کشورها این قوانین سختگیرانه اجرا می شود.
چه اشکالی داره که وقتی یک برند چنین کیفیت بالایی را ارائه می دهد در کشور خودمان هم شعبات آنها دایر نباشد مگر نه اینکه سامسونگ و ال جی در ایران در زمینه فعالیت های خود در ایران نمایندگی ندارند چه تفاوتی می کنه بگذارند مک دونالد هم بیاید.
به نظرم تجربه روسیه در این امر دخیل بوده است و تصمیم گیران می ترسند همان وضع که برای شوروی پیش آمد سیستم فعلی ایران را هم در هم بپیچد.
پروسهی انقلاب/تغییر رژیم بستر بلقوهی بسیار بزرگی برای آزاد سازی انرژی(امیال) هست که غالباً بالفعل شده و کنشهای ناهنجار رو ظاهر و حتی هنجارهارو هم به افراط میکشونه. مسئلهی کنترل این پروسه درواقع تنها در قالب سیستم ناظر دیگری ممکن هست کن باوجود سیستم دیگر نمیشه گفت انقلاب صورت خواهد گرفت مگر تجاوز/جنگ/نابودی رژیم فعلی که شاید در این مدل منجر به این سمت و سوق داده شدن و ظهور امیال سطحی جامعه نشه اما این تنها با درگیر کردن ذهن و زندگی مردم با مقولهای بحرانی تر ممکنه که اون مرگ و میر و حذف امنیت خواهد بود که تبعات و داستان اون کاملا مشخصه! من فکر میکنم در تغییر رژیم چون مرزها و هنجارهای جدید به سرعت جایگزین و مشخص نمیشن، پیروی مردم هم به همین شکل خواهد بود و تودهی جامعه هرروز مشغول به مزه مزه کردن و تست خطوط تعریف شدهی پیشین میشن و زمانی کنترل جامعه بدست دولت تازه بیفته، مردم بسیاری از مرزهای دولت جدید رو هم شکستن و دولت درگیر رفع و رجوع تبعات ان خواهد شد، و در این بین مردم همچنان مرزهای جدیدی رو کشف و امتحان میکنند تاجایی که مبانی روانی/اخلاقی خود جامعه مانع برخی رفتارها بشه، چرخهی باطلی که چارهای نخواهد داشت.
برای ایرانی ها هم تکرار میشه اما در سطح ضعیف ترش نمونه اش صف خرید ماشین
مک دونالد خارجیه اما برا پراید دارن صف میکشن تو کشورمون
هشداری برای انان که می اندیشند…