به مناسبت سالگرد تیرباران نیکلای چائوشسکو: کتاب «چائوشسکو»، ظهور و سقوط دیکتاتور سرخ را بخوانیم

مقدمهٔ مترجم کتاب – بیژن اشتری- بر کتاب چائوشسکو؛ ظهور و سقوط دیکتاتور سرخ:
با وجودی که سالها از زمان نگارشش میگذرد همچنان بهترین کتاب برای شناخت نیکولای چائوشسکو، دیکتاتور کمونیست رومانی، است. همین که نویسنده و مورخ بزرگی مثل ریشارد کاپوشینسکی – نویسنده کتاب حالا کلاسیک شده امپراتور- مقدمه آکنده از ستایشی بر کتاب چائوشسکو: ظهور و سقوط دیکتاتور سرخ نوشته، نشانهای از ارزشهای بالای کتاب است. ادوارد بئر، نویسنده کتاب، از روزنامه نگاران برجسته نیوزویک و تایم بود که به خاطر گزارشهای خواندنی اش از مناطق جنگی جهان، از کنگو و الجزایر تا ویتنام و کامبوج به شهرت رسید. بئر زاده فرانسه بود اما در پی وقوع جنگ جهانی دوم به همراه خانوادهاش به بریتانیا مهاجرت کرد و تحصیلات دانشگاهیاش را در همین کشور به پایان رساند. بئر از ۱۹۵۸ به نوشتن کتاب رو آورد. کتاب مسئله الجزایری بئر که درباره جنگ استقلال الجزایر است چنان جامع و کامل بود که وزارت امور خارجه آمریکا خواندن آن را برای همه دیپلماتهایش اجباری کرده بود. بئر کتاب چائوشسکو … را دو سال پس از سقوط رژیم چائوشسکو چاپ کرد. او در مصاحبهای اذعان کرد که مورخی دانشگاهی نیست و لذا خواننده این کتاب نباید توقع اثر تاریخی آکادمیک را داشته باشد. چائوشسکو … در واقع ثمره مشاهدات عینی نویسنده از رومانی دوران چائوشسکو و پس از آن است. بئر در طی سفرهای متعددش به رومانی موفق شد با بسیاری از مقامات رژیم چائوشسکو و دیگر چهرههای فعال در سپهر سیاسی و فرهنگی رومانی مصاحبه کند. کتاب ثمره این مصاحبهها و دیگر منابع و مأخذی است که بئر درباره رومانی جمع آوری و مطالعه کرده است. ادوارد بئر، که به ساختن فیلمهای مستند خبری برای بی بی سی و تلویزیون فرانسه نیز شهرت داشت در مه ۲۰۰۷ در هشتاد و یک سالگی درگذشت اما کتاب چائوشسکوی او همچنان تجدید چاپ میشود و همچنان یکی از منابع خوب در باره چائوشسکو به شمار میرود.
چائوشسکو
نویسنده در کتاب چائوشسکو چند پرسش کلیدی را مطرح کرده و به آنها پاسخ گفته است: چرا جهانیان برای بیش از دو دهه از عمق شقاوتهای رژیم چائوشسکو بیاطلاع باقی مانده بودند؟ این زن و شوهر چگونه توانستند قدرت فائقه در رومانی را غصب کنند؟ چه عامل یا عواملی در پیشینه تاریخی رومانی وجود داشته که موجب بروز چنین دیکتاتوری کمونیستی بیزانسیای شد؟ یک ربع قرن حاکمیت جاهلانه چائوشسکو چه آسیبهای روانی ای به مردم وارد کرد؟ و…
ادوارد بئر در کتابش بر نکته جالب و تأملانگیزی انگشت گذاشته است. در اواخر دهه هشتاد، پس از سقوط دیوار برلین و آغاز فروپاشی بلوک کمونیستی در اروپای شرقی، بسیاری از حاکمان کمونیست مجبور به کنارهگیری از قدرت شدند. ژنرال یاروزلسکی[۱] در لهستان، اریش هونکر[۲] در آلمان شرقی، گوستاو هوساک[۳] در چکسلواکی و دیگر همتایانشان در اروپای شرقی بدون اینکه دستگیر، محاکمه یا اعدام شوند جای خود را به رهبران غیرکمونیست دادند. تنها رهبر کمونیستی که در اروپای شرقی طعمه خشم مردم شد و سرنوشت خونینی پیدا کرد نیکولای چائوشسکو رهبر کمونیست رومانی بود. جالب اینجاست که چائوشسکو در قیاس با همتایان خود در اروپای شرقی دستانش به خون مخالفان آلوده نبود. روش حکومت داری چائوشسکو به نحوی بود که مخالفانش را به روشهای دیگری خنثی می کرد. او هیچ مخالفی را اعدام نکرد و حتا زندانهایش هم خالیتر از هر زندان دیگری در اروپای شرقی بود. اما به رغم این واقعیتها، مردم رومانی سختترین مجازاتها را دربارهٔ چائوشسکو و همسرش اعمال کردند و به بدترین شکل ممکن آنها را به جوخه تیرباران سپردند. دلیل این خشم همگانی چه بود؟ ادوارد بئر در کتابش پاسخ این سؤال را داده است. مردم رومانی در دوره تقریبا بیست و پنج ساله حکمرانی چائوشسکو به قدری تحقیر و ذلیل شده بودند که تنها اعدام بیرحمانه دیکتاتور و همسرش میتوانست تسلی خاطری به آنها بدهد. رژیم چائوشسکو به شیوههای گوناگون مردم رومانی را به جاسوسی و خبرچینی برای سازمان عظیم اطلاعاتی رومانی – موسوم به سکوریتات[۴] – وادار کرده بود. مردم در لحظه لحظه زندگی روزمره شان مجبور بودند پا بر وجدان و شرف خود بگذارند و به هر پستی و رذالت و حقارتی تن بدهند. بئر در کتابش شرح داده که فقط خشونتهای فیزیکی یک رژیم دیکتاتوری آسیب زننده نیست بلکه گاهی – چنانکه در مورد رومانی شاهدش بودیم – خشونتهای روحی و روانی میتواند بسیار آسیبزاتر و مؤحشتر باشد.
وجه دیگر کتاب ادوارد بئر، تأکید بر خسارتهای دیرپایی است که دیکتاتور و رژیمش به کشور میزنند. بئر به درستی میگوید این نوع خسارتها به قدری گسترده و ژرف است که تا مدتها پس از مرگ دیکتاتور رفع شدنی نیست. ملتی که دههها به یک حکومت دیکتاتوری خو کرده، خواسته و ناخواسته اسیر ذهنیتهای مسمومی است که فقط با گذر زمان میتوان به برطرف شدن آنها امید داشت. بئر در کتابش به درستی پیشبینی کرده بود رومانی پسا چائوشسکویی حداقل برای یکی دو نسل از عوارض مهلک رژیم سابق رنج خواهد برد. اگر به تاریخ اخیر رومانی نگاه کنیم درستی نظر بئر آشکار میشود. رومانی تا یک دهه پس از سقوط چائوشسکو درگیر انواع مشکلات و بحرانهای سیاسی و اقتصادی بود. اما از اوایل دهه ۲۰۰۰ موفق شد زخمهای کهنهاش را التیام بخشد. نظام دموکراتیک چند حزبی به تدریج جا پای خود را محکم کرد و اصلاحات اقتصادی آغاز شد. اقتصاد رومانی از اوایل دهه ۲۰۰۰ شاهد یک نرخ رشد اقتصادی نسبتا بالا بوده است به طوری که در ۲۰۱۷ با نرخ رشد پنج درصد، بالاترین درصد نرخ رشد را بین کشورهای اروپایی داشته است. رومانی در مارس ۲۰۰۴ به پیمان ناتو و در ژانویه ۲۰۰۷ به اتحادیه اروپا پیوست. تولید ناخالص ملی رومانی ۴۷۴ میلیارد دلار و درآمد سرانه مردم ۲۳ هزار دلار است. تورم منفی یک درصدی و نرخ بیکاری ۴/۵ درصدی حکایت از اقتصاد موفق و رو به رشد این کشور دارد. چهل و چند سال حکومت کمونیستی صدمات فراوانی از حیث مادی و روحی به چند نسل از مردم رومانی زد اما انقلاب ۱۹۸۹ با وجودی که برای یک دهه، کشور را دستخوش بحرانهای دوره گذار کرد در نهایت نتایج ارزشمند خود را نمایان کرد. دیکتاتوری مانعی بر سر راه پیشرفت کشور بود که مردم آن را برچیدند؛ هر چند که با خشونت این کار را کردند. اما این شر ضروری بود زیرا دیکتاتور کمونیست رومانی، این کشور غنی و حاصلخیز را تا مرز قحطی و گرسنگی پیش برده بود. ادوارد بئر در کتاب ارزشمندش به زبانی ساده و روشن رژیم کمونیستی چائوشسکو و نیز شخصیتهای این زن و شوهر را، که به قول سایمن مانتیفوری، دست کمی از زوج خبیث شکسپیری لیدی مکبث و شوهرش نداشتند، واکاوی کرده است.
بیژن اشتری
۲۴ آذر ۱۳۹۶
پیشگفتار
اینکه چنین کتاب جذاب و فکورانهای نوشته شده چیز خوبی است. این که نویسندهای بتواند توجه خواننده را از صفحه نخست تا پایان معطوف به خود کند و همزمان رویکرد جدیای به خواننده داشته باشد چیز خوبی است. این فقط شرحی مبهوتکننده، آکنده از افشاگریها و رسواییها، درباره دراکولای کمونیست نیست؛ بلکه تجزیه و تحلیلی اساسی و بیامان از نظامی است که به رژیمی مهوع و مهیب، رژیم نیکولای[۵] و النا چائوشسکو[۶]، اجازه داد تا برای ربع قرن بدون مواجهه با هیچ مخالفت جدیای در داخل کشور ادامه حیات بدهد و همزمان از تأیید جهان نیز برخوردار باشد.
ادوارد بئر[۷] در جملات آغازین کتابش ما را به فضایی میبرد که حوادث مشهور دسامبر ۱۹۸۹ رومانی در آن اتفاق افتاد: موقعی که «رهبر»، «هماهنگکننده» و «نابغه» برای آخرین بار در بالکن ساختمان کمیته مرکزی در بخارست ظاهر میشود. جمعیت، که در سالهای قبل با شور و شوق توأم با ستایش و تحسین به «رهبر» خوشامد میگفتند حالا با فریادهای ستیزه جویانه و مشتهای گره کرده به استقبالش آمده بودند. چائوشسکوی گیج و آشفته، از واکنش مردم میترسد، سوار هلی کوپترش میشود و از شهر میگریزد. او سه روز بعد، به همراه همسرش – «جین شرور» آن طور که در بین مردم نامیده میشد در دادگاهی سرهمبندی شده محکوم به اعدام شد. اما بسیاری از نخبگان رژیم، در دستگاه اداری ای که چائوشسکو خلق کرد، پس از اعدام او هنوز بر سر کارند. به همین خاطر است که هرگاه نویسنده کتاب درباره انقلاب رومانی مینویسد، کلمه انقلاب را داخل گیومه میگذارد. و به درستی هم این کار را میکند زیرا قضیه انقلاب رومانی از مصادیق یک انقلاب ناتمام است. رهبر رفته، اما آدم هایش باقی مانده اند. رهبر رفته، اما دنیایی که او آفریده – یا حداقل بسیاری از ساختارها، نهادها، و رویههای آن- ادامه حیات میدهد؛ موضوعی که در غالب موارد موجب تحیر و سرخوردگی آنهایی شده که در نبردشان علیه این رژیم به یک پیروزی سریع و غایی دل بسته بودند.
از خودم میپرسم حالا که رهبران دیکتاتور رفته اند چه تغییری در کشورهایشان رخ داده؟ پس از رفتن چائوشسکو، ژیوکوف[۸]، هوساک و انور خوجه[۹] چه تغییراتی در رومانی، بلغارستان، چکسلواکی و آلبانی رخ داده است؟ پس از رفتن دیکتاتورهای کوبا و کره شمالی چه تغییراتی در این کشورها رخ خواهد داد؟ متأسفانه هیچ. اوضاع در این کشورها به همان بدی سابق است و به گمانم نباید به این زودیها توقع هیچ تحول مثبتی در آنها داشت. امروزه، با توجه به حوادثی که پس از سقوط دیکتاتور رومانی شاهدش بودهایم به این نتیجه رسیدهایم که دیکتاتورها و همپالکیهایشان حتا اگر هم بروند، باز مهر و نشان خود را بر کشورهایشان میگذارند. آنها دنیایی درب و داغان و زشت پشت سرشان بهجا میگذارند؛ دنیایی که میزید و برای یک مدت طولانی خواهد زیست.
تاکنون، در شرق و غرب، نظریه ساده لوحانهای در باره حاکمیت کمونیسم در اروپای مرکزی و شرقی حکمفرما بوده است. در غرب چنین پنداشته شده که حکومتهای دیکتاتوری کمونیستی در اروپای شرقی به این دلیل حاکم بودند که تانکهای شوروی به کمک آنها شتافته بود، لذا فقط کفایت میکرد این تانکها عقب بنشینند تا دیکتاتوریهای مورد اشاره فرو بپاشند و آزادی، دموکراسی و رفاه در این کشورها حاکم شود. در اروپای شرقی نیز همین طرز تفکر به شیوهای نسبتا متفاوت ولی با نتیجهگیریای مشابه، وجود داشت. مردم این کشورها معتقد بودند که دیکتاتوریهای تک حزبیشان توسط مسکو پایهگذاری شده و فقط کافی است که این حکومتها قدرت خود را از دست بدهند تا همان رفاه و دموکراسیای که در غرب وجود دارد به کشورهای آنها نیز بیاید.
با این حال، واقعیت چیز متفاوتی را نشان داد. فروپاشی نظام کمونیستی البته مرحله بزرگ رو به جلویی بود اما این فقط آغاز یک جاده طولانی، دشوار و دردناک به سوی تمدن توسعه یافته و ثروتمند مغرب زمین بود. مسئله این بود که کمونیسم نه فقط در نهادهای به جا مانده از نظام دیکتاتوری ریشه دوانده بود بلکه شکلدهنده نگرشهای مردم بود و کماکان در طرز رفتارها و عادتهای آنها و شیوه ارزشگذاری و تفکرشان تأثیرگذار بود. قدرت شوروی دیگر وجود نداشت، اما آدمهای تنبل و بیخاصیت رشد یافته در نظام شوروی وجود داشتند.
همهٔ اینها دست به دست هم داد تا ثابت شود سقوط نظام دیکتاتوری هرگز خودبهخود باعث باز شدن دروازههای کشور به بهشت متمدن جامعه پسا – دیکتاتوری نمیشود. زمانی که همه امیدهای خوش خیالانه نقش بر آب شود، تمایل برای فرار سریع از کشور سربرمیآورد که نمونه خویش رومانی پس از چائوشسکوست. مردم رومانی، دیکتاتور را به زیر کشیدند، اما هدفشان این نبود که دموکراسی را در کشورشان بسازند بلکه هدفشان باز کردن مرزها و خروج از کشور بود. صدها هزار تن از مردم رومانی به کشورهای پیشرفته اروپایی مهاجرت کردند. آنها مهاجرت کردند چون باور نداشتند که دموکراسی و رفاه میتواند در کشورشان پا بگیرد. این یکی از پیروزیهای بزرگ هر نظام دیکتاتوری است: چنین نظامی، با زندانیانش و با فقر مطلقی که بر کشور حاکم ساخته بود، به خوبی توانست این اندیشه را در اذهان مردم جا بیندازد که نهادها و ساختارهایش ماندگار و زایل نشدنی است و هیچ اصلاح و تحولی را هم برنمیتابد.
یادآوری میکنم مزیت بزرگ کتاب ادوارد بئر جلب توجه خواننده به ریشههای فرهنگی و اجتماعی عمیق دیکتاتوری چائوشسکو است. البته، نویسنده خود را به گردآوری و توصیف جنجالها، رسواییها و تندرویهای تاکنون افشانشده رژیم، و رفتارهای بیمارگونی که مشخصه رژیم دیکتاتور رومانی بود محدود نکرده است. نویسنده اسناد بسیاری در این خصوص داشته که حول آنها میتوانسته چندین جلد کتاب جنجالی و هولناک در باره دیکتاتور رومانی بنویسد. اما بلند پروازی ادوارد بئر بسیار فراتر از این بوده است. او میخواهد پس زمینهای برای ما فراهم کند تا بتوانیم به روشنی مضحکهای را که در پی به قدرت رسیدن نیکولای و النا در رومانی به روی صحنه آمد ببینیم؛ این صحنه گرچه حال به هم زن است اما تماشایش خالی از جذابیت نیست. نویسنده برایمان توضیح میدهد که رومانی در بخشی از اروپا واقع شده که ساکنانش عمدتا یک جمعیت روستایی بودند. در اینجا برای قرنهای متمادی اربابان و ملاکان خود مختار، رهبران قبیلهای، و افراد خودسر حکومت میکردند. آنها بر جان و مال رعایای خود، اختیار تام و تمام داشتند. آنها خودشان را معادل با قانون و فراتر از قانون میدانستند. قدرت مطلق داشتند و هر جرم و جنایتی هم که میکردند هیچ مجازاتی شامل حالشان نمیشد. حاکمان رومانی از دوران باستان رعایایی را میخواستند که بندگی کنند و آنها را چشم بسته بستایند. چائوشسکو دقیقا به همین سنت تعلق داشت و در تناسب با آن، و دست پرورده آن، بود. حکومت چائوشسکو فقط به خاطر سطح بالای فساد و تباهیاش، به خاطر فئودالیسم فاشیستی نابههنگامش، و به خاطر دروغگویی بیسابقهاش قابل اعتنا بود. بزرگترین دروغش هم این بود که دیکتاتوریاش را حکومت مردم، الگویی برای دموکراسی، و عصاره سوسیالیسم مینامید.
اما چگونه میتوان حیات طولانی مدت رژیم چائوشسکو را شرح داد؟ اجازه دهید چند دلیل را ذکر کنم. دلیل اول؛ در کشورهایی مثل رومانی، به سبب توسعه به تأخیر افتاده کشور، هرگز یک جامعه مدنی، یا به عبارت دقیقتر جامعهای که بتواند مستقلا منافع و عقاید خود را بیان و همزمان قدرت سیاسی را کنترل کند و به آن اجازه سوءاستفاده ندهد، سربرنمیآورد. در چنین جوامعی هیچ طبقه متوسط قدرتمندی وجود ندارد و در نتیجه، آن نیروی اجتماعی ای که مالکیت خصوصی را نمایندگی و از حقوق افراد دفاع کند و به عزت و استقلال فرد باورمند باشد غایب است.
دلیل دوم؛ نظامهای دیکتاتوری از قبیل نظام چائوشسکو فقط در محیطی قادر به ادامه حیات است که مشخصه آن سطح نازل فرهنگیاش است. فرهنگ، بزرگترین دشمن دیکتاتور و قدرتهای اوست. اینها دو نیرویی هستند که در تعارض دائمی با یکدیگر قرار دارند و در نبردی جانانه و ریشهای رویاروی هم قرار گرفتهاند. ادوارد بئر، نویسنده کتاب، با جزئیات کامل مختصات جنگ چائوشسکو علیه فرهنگ کشور خودش و علیه نمایندگان این فرهنگ را به تصویر کشیده است. او نابودی فرهنگ و شناعت اعمال ویرانگرانه ضد فرهنگی چائوشسکو را در کتابش وصف کرده است. در اینجا بین نظام دیکتاتوری و هنر باسمهای و آبکی[۱۰] قیاس بسیار موثقی صورت گرفته است. توصیفاتی که در کتاب از سلایق هنری سطح پایین و بدوی چائوشسکو و شیوه دکوراسیون داخلی قصرهایش ارائه شده به راستی عالی است. هر نظام دیکتاتوریای نه فقط خودش را با انواع محصولات هنری مبتذل و باسمهای محاصره میکند، بلکه خود این نظام هم در واقع یک باسمه مبتذل سیاسی است که متأسفانه غالبا آلوده به خون ملتهاست. در اینجا باید بین هنر باسمهای و مبتذل بیضرر که مورد توجه توده های مردم است، و ابتذال تعرضی نظام دیکتاتوری که فرهنگ خلاقه را نابود، جو جامعه را مسموم و فرد مستقل را تحقیر و علیه او نفرت پراکنی میکند تفکیک قائل شد.
سومین و آخرین دلیل برای استقرار رژیم چائوشسکو منفعت شخصی است. سالها بسیاری از کارشناسان سیاسی به تئوری سادهای در باره کمونیسم باور داشته اند. بر اساس این تئوری، کمونیسم برای ادامه حیاتش متکی به ترور، پلیس، و ارعاب است. این حرف درستی است، اما همه ماجرا نیست. علاوه بر اینها، قدرت کمونیستی به این دلیل به حیاتش ادامه داد که بخشی از جامعه توانست از قبل آن سود و منفعت مادی ببرد. سولژنتسین[۱۱] در کتاب مجمع الجزایر گولاگاش تصویری از موقعیتی مشابه ارائه کرده است. او مینویسد طی سالهای حکمرانی استالین[۱۲]، نیمی از ملت در زندانها بودند و نیمی دیگر در خیابانها راه میرفتند و به افتخار رهبر هورا میکشیدند و شعار میدادند» (از روی حافظه نقل کردم). بله دقیقا چنین است. حیلهگری رهبران کمونیست این بود که موقعیتی را ایجاد کرده بودند که در آن کسب هر چیزی، هر چقدر هم ناچیز و حقیر، به عنوان نشانهای از خیرخواهی و سخاوتمندی دیکتاتور تلقی میشد. اگر چیزی به مردم داده میشد، خوشحال میشدند، در حالی که در هر کشور دیگری آن چیز حق مردم به شمار میرود. در نتیجه، احساسی که مردم رومانی به دیکتاتورشان داشتند به حس قدرشناسی و بعضی وقتها مداحی و تملق تمام عیار تبدیل شد. فقر به طرز وحشتناکی اخلاقیات را نابود میکند و جامعه رومانی در فقر زندگی میکرد. در این کشور، شما میتوانستید با اهدای یک جفت کفش یا یک پیراهن، فردی را برای همیشه وامدار و رهین منت خودتان بکنید. ماریلا چلاک[۱۳]، معمار ناراضی رژیم کمونیستی رومانی، به نویسنده کتاب میگوید: «به نظرم در غرب نگاهتان به رژیم چائوشسکو یک جورهایی رمانتیک است.» ماریلا به محض اینکه شروع به انتقاد از تخریب تمام عیار معماری رومانی کرد، از طرف صاحبکارش اخراج شد. او میگوید: «گمان نمیکنم برای اخراجم به دستور رئیس شاخه محلی حزب یا تشکیلات امنیتی نیاز بود. صاحبکارم سر خود، در یک واکنش پاولفی[۱۴] اخراجم کرد.» این فقط چائوشسکو، ایادیاش، و نیروهای پلیس و امنیه چیهایش نبودند که بنای نظام دیکتاتوری را ساختند. تقریبا هر شهروندی در ساختن این بنا نقش داشت و به ابتکار خودش خشتی بر خشت آن نهاد. و این سرانجام به بیاعتمادی و عنادورزی بین مردم منجر شد. هیچکس مطمئن نبود که دارد چه کسی او را لو میدهد، و کی دارد زیرآب کی را میزند.
کتاب ادوارد بئر کیفرخواست کوبنده و به موقعی علیه ناسیونالیسم نیز هست. نویسنده کتاب به ما نشان میدهد که چگونه از ناسیونالیسم به طرزی ماهرانه و کلبی مسلکانه از سوی هماهنگ کننده» [چائوشسکو[برای تحقق اهداف پست و زیانبارش سوءاستفاده شد. فقط کفایت میکرد که او گهگاه یک سخنرانی آتشین ضدشوروی ایراد کند تا همه بلافاصله او را حامی غرب و نیز حامی ملت خودش قلمداد کنند. به این صورت همه گناهان و جرایمش بخشیده میشد. بخشهایی از کتاب ادوارد بئر که به این موضوع مربوط میشود به قدری قانعکننده است که آدم دلش میخواهد فریاد بزند: «مردم، توقف کنید و بیندیشید! مگر نمیبینید این جبار بیمرام تیره روز دارد از ساده دلی شما و توهمهایتان سوءاستفاده میکند تا مانع جرایم خونسردانهاش نشوید؟» اما ناسیونالیسم میتواند ذهن را چنان تخدیر کند و از کار بیندازد که قادر
به هیچ قضاوت انتقادی درستی نباشد. چائوشسکو برای زمانه خودش، از حیث تاریخی و سیاسی چهرهای بسیار نابهنگام بود. نه شوروی ستیزی به او کمک کرد، نه آمریکاستیزی.
آیا این حرف به معنای آن است که مورد چائوشسکو حالا به تاریخ پیوسته است؟ نه. جامعیت و جهان شمولی کتاب به راستی حیرتانگیز است. نویسنده کتاب اندیشهای را مطرح میکند که در همه زمانهای تاریخی صائب است: همه اشکال سلطهجویی، سرکوب، و تباهی در جاهایی سربرمیآورند که جهل، عدم عقلانیت، فقدان منطق، و تعصب حکفر ما باشد. ادوارد بئر در این کتاب عالیاش نه فقط مدارک تبهکاری جبار رومانی را گردآوری و عرضه کرده بلکه بر مهم بودن اندیشه، قدرت اندیشه، اهمیت ارزشهای فردی، و نبرد برای عزت و کرامت فرد، و هنر قدم برداشتن با سر برافراشته در زمان حکمفرمایی پوچگرایی و سرکوب، تأکید کرده است.
فصلهایی در کتاب وجود دارد که مناسب صحنههای فیلم است. فصلی را در ذهن دارم که به احداث بزرگترین قصر جهان اختصاص دارد، که بنا به اراده چائوشسکو قرار بود در مرکز بخارست بنا شود. ذهن دیکتاتورها همواره پر از حیرت انگیزترین و پوچترین پارادوکس هاست. از طرفی، دیکتاتور میخواهد در برابر ما همچون انسانی تا ابد جوان و فناناپذیر جلوه کند؛ و از طرفی دیگر قادر به فرار از قوانین طبیعت نیست و به همین خاطر است که او می خواهد قبل از مردنش بنای یادبودی باقی بگذارد، یک بنای عظیم، و هر چقدر این بنا دیوانه وارتر و بیربطتر، چه بهتر. بنای یادبودی که چائوشسکو دستور ساختش را داد (بنایی که قرار بود خودش در آن زندگی کند) «خانه جمهوری» نامگذاری شده بود و سالیان طولانی در حال احداث بود. صفحاتی از کتاب که نویسنده در آنها پرت و پلاها و هذیان گوییهای چائوشسکو درباره خصوصیات قصرش و چگونگی احداث آن را وصف کرده به راستی شاهکار است. جبار که از روند کار ناراضی است فیالمجلس دستور تخریب قصر چند طبقه و از نو ساختن آن را میدهد. بخشهای مربوط به کابوسها و تردیدهایی که دیکتاتور برای احداث قصر رؤیایی اش به آن مبتلا شده از بخشهای بسیار جالب و خواندنی کتاب ادوارد بئر است. دیدن این که او چگونه تند تند حرف میزند، عرق میریزد، با اوقات تلخی به زیردستهایش دستور میدهد فلان تغییر را در ساختمان ایجاد کنند و بهمان کار را بکنند، و از دست آنها عصبانی میشود، جیغ میزند، خشم و خروش برمیآورد و تولب میرود، همهٔ اینها خندهای تلخ بر لبان خواننده کتاب میآورد و او را بیشتر با این دیوانهای که مقدرات ملتی را در کف دستان بیکفایتش گرفته بود آشنا میکند.
بعد از خواندن کتاب درخشان ادوارد بئر، که ما را به درون دهلیزهای تاریک و دخمههای زیرزمینی دنیای مخوف چائوشسکو میبرد، بهیاد این واپسین درخواست گوته[۱۵] ] در بستر احتضارش] افتادم: «پردهها را کنار بزنید تا نور بیشتری بیاید!»
ریشارد کاپوشینسکی[۱۶]
[۱] Jaruzelski 3.
[۲] Erich Honecker
[۳] Husak
[۴] Securitate
[۵] Nicolae Ceausescu
[۶] Elena Ceausescu
[۷] Edward Behr
[۸] Zhivkov
[۹] Enver Hoxha
[۱۰] Kitsch
[۱۱] Solzhenitsyn
[۱۲] Stalin
[۱۳] Mariela Celac
[۱۴] شرطی شدن کلاسیک یا شرطی شدن واکنشی که پایه گذار آن ایوان پاولف، فیزیولوژیست روسی، بود. – م.
[۱۵]. Gothe؛ یوهان ولفگانگ گوته (۱۷۱۰-۱۷۸۲)، شاعر و ادیب آلمان.-م.
[۱۶]. Ryszard Kapuscinsky؛ (۱۹۳۲-۲۰۰۷) خبرنگار، نویسنده و شاعر لهستانی که بهخاطر نوشتن کتابهایی درباره دیکتاتوریهای آفریقایی بهشهرت رسید، از جمله کتابهای معروفش امپراتور، آبنوس و شاهنشاه نام دارند.-م