کتاب چائوشسکو؛ ظهور و سقوط دیکتاتور سرخ | خلاصه و معرفی | ادوارد بئر
کتاب چائوشسکو؛ ظهور و سقوط دیکتاتور سرخ نوشتهٔ ادوارد بئر با ترجمهٔ بیژن اشتری در نشر ثالث چاپ شده است. با وجودی که سالها از زمان نگارش «چائوشسکو؛ ظهور و سقوط دیکتاتور سرخ» میگذرد، همچنان بهترین کتاب برای شناخت نیکولای چائوشسکو، دیکتاتور کمونیست رومانی است.
همین که نویسنده و مورخ بزرگی مثل ریشارد کاپوشچینسکی، نویسنده کتاب حالا کلاسیکشده امپراتور، مقدمه آکنده از ستایشی بر کتاب چائوشسکو نوشته، نشانهای از ارزشهای بالای کتاب است. ادوارد بئر، نویسنده کتاب، از روزنامهنگاران برجسته نیوزویک و تایم بود که به خاطر گزارشهای خواندنیاش از مناطق جنگی جهان، از کنگو و الجزایر تا ویتنام و کامبوج به شهرت رسید.
بئر در کتاب چائوشسکو چند پرسش کلیدی را مطرح کرده و به آنها پاسخ گفته است: چرا جهانیان برای بیش از دو دهه از عمق شقاوتهای رژیم چائوشسکو بیاطلاع باقی مانده بودند؟ این زن و شوهر چگونه توانستند قدرت فائقه در رومانی را غصب کنند؟ چه عامل یا عواملی در پیشینه تاریخی رومانی وجود داشته که موجب بروز چنین دیکتاتوری کمونیستی بیزانسیای شد؟ یک ربع قرن حاکمیت جاهلانه چائوشسکو چه آسیبهای روانیای به مردم وارد کرد؟
بئر در سفرهای متعددش به رومانی موفق شد با بسیاری از مقامات رژیم چائوشسکو و دیگر چهرههای فعال در سپهر سیاسی و فرهنگی رومانی مصاحبه کند و کتاب ثمره این مصاحبهها و دیگر منابع و مأخذی است که بئر در باره رومانی جمعآوری کرده است.
ادوارد بئر، که به ساختن فیلمهای مستند خبری برای بیبیسی و تلویزیون فرانسه نیز شهرت داشت در مه ۲۰۰۷ در هشتادویک سالگی درگذشت اما کتاب چائوشسکوی او همچنان تجدید چاپ میشود و هنوز یکی از منابع خوب در باره چائوشسکو است.
بئر زاده فرانسه بود اما در پی جنگ جهانی دوم به همراه خانوادهاش به بریتانیا مهاجرت کرد و تحصیلات دانشگاهیاش را در همین کشور به پایان رساند. بئر از ۱۹۵۸ به نوشتن کتاب رو آورد. کتاب مسئله الجزایری بئر که در باره جنگ استقلال الجزایر است چنان جامع و کامل بود که وزارت امور خارجه آمریکا خواندن آن را برای همه دیپلماتهایش اجباری کرده بود. بئر کتاب چائوشسکو… را دو سال پس از سقوط رژیم چائوشسکو چاپ کرد. او در مصاحبهای اذعان کرد که مورخی دانشگاهی نیست؛ پس خواننده این کتاب نباید توقع اثر تاریخی آکادمیک را داشته باشد. چائوشسکو… در واقع ثمره مشاهدات عینی نویسنده از رومانی دوران چائوشسکو و پس از آن است.
چائوشسکو؛ ظهور و سقوط دیکتاتور سرخ
نویسنده: ادوارد بئر
مترجم: بیژن اشتری
نشر ثالث
چند هزار کارگر «قابل اعتماد» را از کارخانههای اطراف بخارست جمعآوری کردند و با نهایت آرامش سوار دهها اتوبوس کردند و آنها را به شهر آوردند. آنها شب را زیر نظارت حزب کمونیست رومانی در مهمانخانهها و خوابگاههای پادگانها در بخارست گذراندند. صبح ۲۱ دسامبر ۱۹۸۹ جمعیت در برابر ساختمان کمیته مرکزی شهر بخارست تجمع کردند تا به سخنان «هماهنگکننده» ـلقبی که دیکتاتور رومانی به خودش داده بودــ گوش کنند. دو بوقچی حزب که وظیفه شعار دادن و شور و حال بخشیدن به تجمع را داشتند شروع کردند به طرح شعارهای آشنای قدیمی علیه «خرابکاران ضدانقلابی» ای که مسئول مسائل رومانی بودند. آنها همچنین از حاضران در میدان خواستند یکصدا فریاد برآورند بر پیمان وفاداری ابدیشان به «هماهنگکننده» استوارند و در این وفاداری هیچ خلل و گسستی رخ نخواهد داد.
نظامهای دیکتاتوری از قبیل نظام چائوشسکو فقط در محیطی قادر به ادامه حیات است که مشخصه آن سطح نازل فرهنگیاش است. فرهنگ، بزرگترین دشمن دیکتاتور و قدرتهای اوست. اینها دو نیرویی هستند که در تعارض دائمی با یکدیگر قرار دارند و در نبردی جانانه و ریشهای رویاروی هم قرار گرفتهاند.
وقتی ملتی سرکوب میشود به ناگزیر حس نوستالژیکش درباره گذشته تقویت میشود
حیلهگری رهبران کمونیست این بود که موقعیتی را ایجاد کرده بودند که در آن کسب هر چیزی، هر چقدر هم ناچیز و حقیر، به عنوان نشانهای از خیرخواهی و سخاوتمندی دیکتاتور تلقی میشد. اگر چیزی به مردم داده میشد، خوشحال میشدند، در حالی که در هر کشور دیگری آن چیز حق مردم به شمار میرود. در نتیجه، احساسی که مردم رومانی به دیکتاتورشان داشتند به حس قدرشناسی و بعضی وقتها مداحی و تملق تمامعیار تبدیل شد.
نهفقط قدرت مطلق بلکه قدرت نسبی هم افراد را فاسد میکند. حتا در جوامع دموکراتیک که در آنها سیاستمداران قاعدتآ باید از وجود چنین دامهایی آگاه باشند، باز غالب رهبران سیاسی در دنیای امتیازات انحصاری زندگی میکنند و چنان از دغدغههای روزمره مردم معمولی به دور میافتند که به تدریج یادشان میرود تودههای مردم چگونه زندگی میکنند. حالا خودتان حساب کنید که این معضل در جوامع دیکتاتوری چقدر حاد میشود. چائوشسکوها به شدت از مردم کشورشان جدا افتاده بودند: رفتار فئودالی آنها شبیه رفتار آمرانه و بیرحمانه ملاکان و والیان عثمانی با دهقانان رومانی در دوره قبل از استقلال بود.
ملتی که دههها به یک حکومت دیکتاتوری خو کرده، خواسته و ناخواسته اسیر ذهنیتهای مسمومی است که فقط با گذر زمان میتوان به برطرف شدن آنها امید داشت.
هر انقلابی فرزندانش را میبلعد، اما انقلاب رومانی از هر انقلاب دیگری آدامخوارتر بود. انقلاب رومانی به دلیل ریشههای مبهم و به نوعی مظنونش، بعد از بلعیدن فرزندانش بلافاصله آنها را بالا آورد. سرخوردگی تدریجی مردم عادی رومانی، پس از فروکش کردن هیجانها، تبوتابها و امیدهای هفتههای آغازین انقلاب، به طرز غیرقابل تحملی دردناک بود. نومیدی مردم قابل درک بود. آنها رنجهای بسیاری از آن زوج کوتهفکرِ پارانوئید شرور کشیده بودند؛ زوجی که برای گسترش ترس و وحشتِ روانشناختی در اطرافشان به شدت متکی بر یک دستگاه عظیم امنیتی بودند. طنز تلخ روزگار اینکه چائوشسکو دست آخر قربانی نظام امنیتی خودش شد. او نتوانست از درجه وفاداری و فرمانبری همکاران و زیردستانش اطلاع درستی پیدا کند و دلیلش سازمان امنیتی عظیم و پرتوانی بود که در ارائه اخبار جعلی و تحلیلهای دروغین تخصص بینظیری داشت.
نظامهای دیکتاتوری از قبیل نظام چائوشسکو فقط در محیطی قادر به ادامه حیات است که مشخصه آن سطح نازل فرهنگیاش است. فرهنگ، بزرگترین دشمن دیکتاتور و قدرتهای اوست. اینها دو نیرویی هستند که در تعارض دائمی با یکدیگر قرار دارند و در نبردی جانانه و ریشهای رویاروی هم قرار گرفتهاند.
مردم چرا اینقدر خشمگین و عصبانی بودند؟ زیرا در رومانی چائوشسکو بیشترین فضاحت این بود که شما برای رسیدن به هر چیزی ـچیزهایی که در هر جای دیگر کره خاکی رسیدن به آنها حق عادی و بدیهی هر کسی استــ مجبور بودید روح خودتان را بفروشید. در رومانی چائوشسکو، افراد برای ارتقای مقام، دریافت مسکن بهتر، دریافت حقوق بیشتر، خریدن کالاها از فروشگاههای ویژه، برخورداری از حداقل رفاه اجتماعی و غیره مجبور به پایمال کردن روح و وجدان خویش بودند.
رومانی برای اینکه تصویر خوب خودش را در کشورهای غیرمتعهد جهان حفظ کند، مجبور بود پول زیادی را صرف بسیاری از پروژههای صنعتی و اقتصادی کشورها بکند. چائوشسکو دوست داشت رومانی پس از شوروی، مقام اول را بین کشورهای کمونیست از حیث ارائه کمک به کشورهای در حال توسعه داشته باشد. این تجمل و تفاخری بود که رومانی به سختی میتوانست از عهده آن برآید، اما از نظر چائوشسکو این نوع مخارج ضرورت تام داشت زیرا به صورت روزافزونی، آنچه برایش اهمیت داشت حفظ ظاهر بود و نه واقعگرایی؛ او برای حفظ اعتبار و پرستیژ شخصیاش حاضر بود هر خرجی بکند.
رازوان تئودورسکو، که در دوره پساچائوشسکو مدیر تلویزیون رومانی شد، میگوید یادش هست که در روزنامه کمونیست رومانی خوانده بود که «آکادمی سیراکیوز» در شهر ناپل ایتالیا طی بیانیهای از چائوشسکو ستایش کرده و او را «یکی از بزرگترین رهبران و متفکران جهان» لقب داده بود. تئودورسکو که نسبت به این موضوع کنجکاو شده بود، چند سال بعد در سفرش به ناپل ردّ «آکادمی سیراکیوز» را گرفت و به آپارتمانی درب و داغان در ناپل رسید که در یکی از واحدهایش یک بانوی پیر قدکوتاه یک آموزشگاه خصوصی را اداره میکرد. این پیرزن صاحب آموزشگاه و تنها کارمند تماموقت آن بود. تئودورسکو قضیه بیانیه کذایی را مطرح کرد و پیرزن توضیح داد که یک دیپلمات رومانیایی به او مراجعه کرده و پیشنهاد داده بود در ازای صدور چنین بیانیهای مقدار کمی پول به او بدهد. پیرزن قبول کرده و خود آن دیپلمات متن بیانیه را نوشته و برای امضا در اختیارش گذاشته بود.
نگرش چائوشسکو به نویسندگان و هنرمندان در این مرحله مشابه نگرش «بگذار صدشکوفه گل شکوفا شودِ» مائو تسهتونگ بود، اما دانشمندان اعتقاد داشتند چائوشسکو برخلاف مائو واقعآ خواهان آزادی بیان و عقیده است. چائوشسکو و سه رقیبش در کادر رهبری حزب به همه مخاطبانشان قولِ «قانونمداری سوسیالیستی» بیشتر را دادند، که مقصودشان تأکیدات بیشتر بر قانونمداری و اندکی احترام بیشتر برای حقوق فردی بود. آنها گفتند هر کسی که بازداشت میشود باید حداکثر ظرف بیستوچهار ساعت تفهیم اتهام شود و بیش از این نمیتوان او را در انفرادی نگه داشت. چنین وعدهای برای مردم بیش از هر وعده دیگری جذابیت داشت زیرا حقوق فردی در رومانی کمونیست هنوز فاصله زیادی با هنجارهای پذیرفتهشده جهانی داشت.
صاف و پوستکننده عرض کنم: شاه شاهان وزیران بد را ترجیح میداد. چرا ترجیح میداد؟ چون میخواست خود در مقایسه گُل کند. اگر وزرای خوب دور و بر او ر ا میگرفتند خودش خوب جلوه نمیکرد و در نتیجه مردم سردرگم میشدند. ـ ریشارد کاپوشچینسکی
افراد مجبور بودند به بهانههای مختلف از رفتن به سرِ کار طفره بروند تا بتوانند در صف بایستند و چیزی برای پر کردن شکم خود و خانوادهشان گیر بیاورند. این قضیه به خودی خود بد و ناگوار بود، اما چیزی که کار را بدتر و ناگوارتر میکرد گوش دادن به سخنرانیهای طولانی و ملالآور چائوشسکو درباره ضرورت رژیم غذایی متوازن برای رومانیاییها و گلایههایش از «پرخوری رومانیاییها» بود.
این فقط چائوشسکو، ایادیاش، و نیروهای پلیس و امنیهچیهایش نبودند که بنای نظام دیکتاتوری را ساختند. تقریبآ هر شهروندی در ساختن این بنا نقش داشت و به ابتکار خودش خشتی بر خشت آن نهاد. و این سرانجام به بیاعتمادی و عنادورزی بین مردم منجر شد. هیچکس مطمئن نبود که دارد چه کسی او را لو میدهد، و کی دارد زیرآب کی را میزند.
با سقوط چائوشسکو، قیدوبندهای سابق برداشته شد. طنز روزگار اینکه، همه آنهایی که در گذشته مداح و ستایشگر چائوشسکو بودند حالا که او سقوط کرده بود میکوشیدند در تخریب شهرتش گوی سبقت را از همگنان خویش بربایند.
مردم رومانی موقعی که قدم به سال ۱۹۸۰ گذاشتند، دیگر هیچ فرمانپذیریای از دستورات چائوشسکو نداشتند. سخنرانیهای چائوشسکو بازتابدهنده همین واقعیت بود. او با ارائه آمارهای مفصل و خستهکننده میکوشید ثابت کند که اوضاع کشور تحت رهبری خردمندانهاش هرگز بهتر از این نبوده است. او با فحاشی و ناسزاگویی علیه مرئوسین و کادرهای حزبیای که مسئول «کمبودها» بودند، میکوشید از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند و همه کاسهکوزهها را سر آنها بشکند. چائوشسکو در ۱۹۸۲، در جریان یکی از دیدارهای سرزدهاش از بازار بخارست، وزیر کشاورزی را که جزو ملتزمان رکابش بود درجا اخراج کرد. او وزیر را متهم کرده بود که نتوانسته محصولات غذاییای را که یک کدبانوی رومانیایی به آنها نیاز دارد در دسترسشان قرار بدهد. چنین رفتارهای هارونالرشیدیای شاید از حیث پروپاگاندایی تأثیرگذار بود، اما تا آنجا که به قضیه کمبود مواد غذایی مربوط میشد معلوم بود که چائوشسکو جز ابراز ژستهای دراماتیک اینچنینی هیچ راهحلی ندارد.
تعداد اتاقها و تختهای بیمارستانی بسیار کم بود و جواب کردن بیماران راهی برای کاستن از شدت این معضل بود. با این حال، وزارت بهداشت به دستور چائوشسکو، در زمینهای خاص بسیار پیگیرانه عمل میکرد: هر زن حاملهای از بدو حاملگی تا وضع حمل میبایست به صورت منظم توسط پزشک معاینه میشد و به اصطلاح روند حاملگیاش تا زمان تولد فرزند تحت رصد و پایش قرار میگرفت. چائوشسکو طالب این بود که جمعیت کشورش زیاد شود و به همین خاطر زنان و مردان را به بچهدار شدنِ هر چه بیشتر تشویق میکرد. در چارچوب همین سیاست، سقط جنین ممنوع و عمل مجرمانهای بود که با آن به شدت برخورد میشد.
علاوه بر این، دیکتاتور برای روز مبادا صدها میلیون دلار در بانکهای سوییس گذاشته بود و حداقل سه کشور ایران، چین و آلبانی خوشحال میشدند به این زن و شوهر پناهندگی بدهند.
لیویو تورکو، صاحب منصب ارشد سکوریتات که در ۱۹۸۷ به غرب پناهنده شد، میگوید: «سازمان عظیمی را تصور کنید که مشغول پراکندن شایعه، ترس و وحشت است؛ جوّی را تصور کنید که در آن، آدمهای معمولی احساس میکنند اگر مرتکب کوچکترین عملی شوند که مخالفت با چائوشسکو تلقی شود بلافاصله ناپدید خواهند شد. این نوعی وحشت روانشناختی بود که مردم رومانی را زمینگیر کرده بود… مهمترین بخش در ارائه اطلاعات جعلی، پخش این شایعه توسط خود سکوریتات بود که از هر چهار رومانیایی حداقل یکی خبرچین سکوریتات است.»
کشف دیگری که چائوشسکو کرد مربوط به قدرت «ترور دولتی» بود. او فهمید با ترساندن کل یک ملت میتوان در نهایت سهولت تکتک افراد را مطیع و منقاد کرد بیآنکه نیازی به تهدید مستقیم و علنی آنها باشد.
دانشجویانی که سر راه سوارشان کردم همگی بدون استثناء آرزوی سفر به «غرب» را داشتند و مدعی بودند فقط آن کسانی که به حزب وابستهاند یا پارتیهای گردن کلفتی که در حزب دارند میتوانند مجوز سفر به غرب را بگیرند.
«جرگه نظرکردگان»، به صورت روزافزونی، به یک جمع حفاظتشده متشکل از چاپلوسان بزرگ رژیم و اقوام نزدیک چائوشسکوها تبدیل شد. رومانیاییها اسم این جمع را گذاشته بودند: «سوسیالیسم در یک خانواده.» علاوه بر النا، مناصب کلیدی را ایلی وردت، مانئا مانسکو و کورنلیو بورتیکا، که جمعی از اقوام سببی و نسبی چائوشسکو بودند، اشغال کرده بودند. گئورگه پترشکو ـ برادر النا چائوشسکو- یا همان گوگو که در جوانی به «کلهپوک» معروف بود، معاون نخستوزیر شد؛ ایلی چائوشسکو برادر بزرگتر نیکولای چائوشسکو، معاون وزیردفاع شد؛ نیکولای آندریوتا، دیگر برادر چائوشسکو، مصدر شغلی کلیدی در وزارت کشور شد. بسیاری از اقوام سببی چائوشسکوها وزیر شدند یا به عضویت در کمیته مرکزی درآمدند. نیکو چائوشسکو، کوچکترین پسر چائوشسکوها که روحیهای شورشی و لجامگسیخته داشت ابتدا رئیس سازمان جوانان حزب و عضو کمیته مرکزی و سپس دبیر منطقهای حزب در «سیبیو» و عضو علیالبدل کمیته اجرایی (دفتر سیاسی) شد.
چائوشسکو خیلی زود پی برد که از حضور در برابر جمعیتهای پرشور لذت بسیار میبرد. مری الین فیشرِ مورخ، حسابکرده که چائوشسکو در فاصله ژوئیه ۱۹۶۵ تا ژانویه ۱۹۷۳ به ۱۷۳ سفر استانی و منطقهای رفت. هر کدام این سفرها معمولا ۴۸ ساعت طول میکشید و شامل ملاقاتهای عمومی، دیدار از کارخانهها و پروژههای خانهسازی، سخنرانیهای پس از شام و حضور در برابر جمعهایی میشد که تکتک آنها از قبل با دقت بسیار انتخاب و آموزش داده شده بودند. او به اموری مثل دست دادن با مردم، بوسیدن بچهها، پذیرفتن دستههای گل، و سخنرانی برای مخاطبانی که حاضر بودند در واکنش به هر مزخرفی که از دهانش میشنیدند وی را حسابی تشویق کنند علاقه زیادی پیدا کرد. ماحصل چنین روندی، افزایش اعتمادبهنفس چائوشسکو بود و کار به آنجا رسید که خودش هم باورش شده بود عقل کل است.
النا هیچ علاقهای به دیدار و گفتگو با کارکنان مؤسسه نداشت زیرا میترسید در این گفتگوها مسائل علمی و فنی مطرح شود و طرف مقابل پی ببرد که او تقریبآ هیچ اطلاعی از امور علمی و به ویژه علم شیمی ندارد. برای نمونه، کورچیووی کشف کرد که النا اصلا نمیداند «کروماتوگراف» (وسیلهای ضروری و پایهای در هر آزمایشگاه شیمی) چیست. در رومانی و هر جای دیگر بچهمدرسهایها میدانند که So۴ H۲ فرمول اسید سولفوریک است اما النا، رئیس «مؤسسه شیمی» بخارست حتا این را هم نمیدانست. کورچیووی میگوید آنها برای کارهای پژوهشیشان نیاز به الکل اتیلیک داشتند و موقعی که درخواستشان را مطرح میکردند رئیس مؤسسه به آنها میگفت: «من میدانم که شما این الکل اتیلیکها را به خانه میبرید و تبدیلش میکنید به عرق دستساز، بنابراین با درخواست شما موافقت نمیکنم.»