چشم‌هایش – عکس بی‌نظیر مارلِنا والدهاوزن از پیرمرد خردسال سوری

به آینه نگاه کنید! اگر به اندازه کافی زیسته باشید، قطعا مویی سفید یا چین و چروکی هر چند ظریف در چهره‌تان هویدا شده. دست روزگار خواه ناخواه گریبان همه را می‌گیرد و جوانی را از آنها دریغ می‌کند.

گاهی با تعبیر و تفسیری شاعرانه‌تر هر کدام از این موهای سفید یا چروک‌ها را منتسب به یک رخداد ناخوشایند در عمر خود می‌کنیم و با خودمان فکر می‌کنیم که اگر هر کدام از آن تنش‌ها نبودند، چه مقدار رهاتر می‌توانستیم زیست کنیم و چه میزان چهره‌مان شاداب‌تر و جوان‌تر می‌بود.

در نگاهی کلی‌تر، برخی از مقاطع زمانی و یا مناطق جغرافیایی، یک تنش زمانی – مکانی مزمن را به انسان‌ها تحمیل می‌کند. این جبر جغرافیایی – زمانی گریزناپذیر می‌نماید.

خاورمیانه خودمان را در نظر بگیرید. کدام برهه زمانی رنگ آرامش و صلح و شادی را به خود دیده است؟ پیکر خاورمیانه پر است از سال‌های جنگ، فقر، قحطی، تحقیر، ترور و شکنجه!

حالا تصور کنید که یک عکس واحد شگفت‌انگیز بتواند این رنج دائمی تضعیف‌کننده را به صورت مختصر و مفید توضیح بدهد.

مگر ممکن است؟!

راستش از هنر عکاسی خیلی کارها برمی‌آید. عکس اصولا انجماد جاودان‌کننده یک مقطع مکانی- زمانی است. هنرمند عکاس با چابکی و موقعیت‌شناسی و فراست، این برش را انتخاب می‌کند و برای همیشه جاودان می‌کند. این مناظر را آدم‌های عادی هم ممکن است، ببینند. اما اغلب بی‌اعتنا از کنارش عبور می‌کنند.

همه اینها را گفتم تا به عکس بسیار زیبای بانوی عکاس آلمانی به نام مارلِنا والدهاوزن اشاره کنم. او در سال میلادی که در هنگام نگارش این سطور در آخرین ساعات آن به سر می‌بریم، عکسی از یک کودکی سوری 9 ساله گرفت که تحسین همه و از جمله یونسیف را برانگیخت.

محمد و خانواده‌اش چند سال پیش از سوریه گریختند و تبدیل به خانواده سرگردان پناهجویی شدند. آنها مدتی در عراق و ترکیه زندگی کردند.

در ترکیه محمد سعی کرد که به مدرسه برود. اما نشد!

می‌دانید چرا؟

آخر محمد بیماری عجیبی داشت که ظاهر را در عین خردسالی، شبیه آدم‌های پیر کرده بود. در آن زمان کسی اصلا نمی‌دانست که او چه بیماری‌ای دارد. تمسخرهای همکلاسی‌ها باعث شد که محمد از رفتن به مدرسه صرف‌نظر کند.

سرانجام خانواده محمد راهی برای رفتن به اروپا پیدا کردند و در اتریش ساکن شدند. آنها نخست در یک روستای کوهستانی و سپس در شهر کوچک Bregenz اقامت کردند.

وقتی آنها تازه به اتریش رسیدند کسی با تشخیص زودهنگامش، پدر محمد را نگران کرد. به پدر محمد گفته شد که پسرش احتمالا بیماری‌ای به نام Progeria دارد. متأسفانه تاثیرات این بیماری روی بدن، محدود به مشکلات پوستی نیست و بیمار دچار مشکلات داخلی مانند تصلب شریان‌ها و مشکلات قلبی و نارسایی کلیه‌ها می‌شود و معمولا بیماران بیشتر از 14 سال، زنده نمی‌مانند.

اما خوشبختانه معلوم شد که محمد این بیماری را ندارد و به بیماری دیگری به نام Cutis laxa مبتلا است. گرچه این بیماری هم می‌تواند با عوارضی مانند مشکلات ریه و تنگی‌های دریچه‌های قلبی همراه باشد، اما بیماران مبتلا معمولا نسبت به Progeria شرایط بهتری دارند. فعلا همه بررسی‌های داخلی محمد نشاندهنده مشکلات اعضای داخلی نبوده‌اند و فقط می‌ماند ظاهر او که درمانی قطعی برای آن فعلا وجود ندارد.

خانم مارلِنا والدهاوزن مدتی با خانواده محمد زندگی کرد و عکس‌های بسیار زیبایی در این مدت گرفت که بهترین عکس او، تصویر شاخص (اول) همین نوشته است.

به این عکس با دقت نگاه کنید. چهره محمد 9 ساله را مرور کنید.

غم فلسفی‌ای در چهره مشهود است که انتظار داریم در پیرانه‌سری با آنها روبرو شویم.

بله! شاید بگویید که زاویه نور و موقعیتی که عکاس به سوژه‌اش داده و از همه مهم‌تر بیماری محمد باعث ایجاد این حالت شده باشد.

اما نه! به چشم‌ها نگاه کنید. حالت پوست را شاید بتوانیم به تاثر بیماری که باعث تشکیل نشدن الیاف الاستین می‌شود، منتسب کنیم، اما چشم‌ها …

چشم‌های محمد غم غریبی دارند. چشم‌ها دروغ نمی‌گویند. چشم‌های محمد واقعا غمگین هستند و تجارب تلخ زیادی را از سر گذرانده‌اند.

3 دیدگاه

  1. “چشم‌ها دروغ نمی‌گویند.” اشکم در اومد دکتر. مدت هاست به خاور میانه فکر می کنم و به عواملی که جنگ را در آن پرورش می دهند. “خاور میانه خاستگاه عجیب جنگ است.”

  2. بسیار تامل برانگیز و ناراحت کننده.متن این مطلب خیلی زیبا در وصف این خبر نوشته شده بود.کار خودتون بود درسته؟تو چند تا سایت دیگه هم رفتم .دقیقا همینو کپی کرده بودند و تو سایت خودشون قرار داده بودند،بدون ذکر منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]