معرفی کتاب: زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست…

رپورتاژ
نام کتاب: زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست…
۲۹۶ صفحه – قطع رقعی
نویسنده: آناهیتا چشمه علایی
· آیا دوست دارید کتابی بخوانید که قلب تان را از با آتش عشق گرم کند؟
· آیا دوست دارید کتابی بخوانید که شما را با فرهنگی جدید و کشوری عجیب آشنا کند؟
· آیا دوست دارید کتابی بخوانید که پر از ماجراجویی و تجربه های تازه باشد؟
اگر به یکی از سوالات بالا پاسخ مثبت داده اید، پشنهاد می کنم کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست… را مطالعه کنید.
نام کتاب، بیتی از غزل معروف شاعر نامدار ایرانی، حافظ است. نام کتاب توجه ما را جلب می کند. عکس روی جلد کتاب هم جالب است: روی جلد کتاب، تصویر خانمی چمدان به دست دیده میشود که در جاده قدم گذاشته است. به نظر میآید او با بازیگوشی و شادی، عازم سفری پرماجراست. تصویر روی جلد کتاب، ما را ترغیب میکند با کتاب همراه شویم تا از ماجراهای این خانم سر دربیاوریم.
کتاب را به دست میگیریم و پشت جلد کتاب را میخوانیم:
شیدا، پزشک ۲۵ سالهای است که در شهری کوچک و دورافتاده، کار میکند. او زندگی یکنواختی دارد و از تنهایی به جان آمده است. یک روز به خود میگوید:
– باید شوهر پیدا کنم!
از کجا؟
زن نگهبان بیمارستان که نمیتوانستم بشوم. هرچند که نگهبان بیمارستان باسخاوت پیشنهاد کرد همسر سومش بشوم! به شوخی یا جدی، حالا هرچی! دو تا پزشک مجرد پیرپسر داریم که همه پرستارهای بیمارستان و تمام دختران این شهر کوچک، عاشق و دلخستهشان هستند. فکر نمیکنم قصد ازدواج داشته باشند. یکخرده هم مشنگ میزدند. خواستگارهایم همگی چپرچلاق هستند! چهکار کنم؟
و یکمرتبه سفر مهیجی برای او مهیا میشود: سفر به کشوری اسرارآمیز که همیشه آرزوی دیدنش را داشت.
– کور از خدا چه میخواهد؟ یک جفت چشم بینا. من هم از انزوای این روستا- شهر به جان آمدهام. همین دیشب داشتم فکر میکردم مثل خالهسوسکه راه بیفتم و دنبال شوهر بگردم. بفرما! این هم یک راهحل عالی. یاد توصیه یکی از اساتید دانشگاه افتادم که میگفت: سفر کنید و دنیا را ببینید تا وقتی پیر شدید، به شما نگویند پیر هاف هافو، بلکه بگویند پیر دنیادیده!
شیدا به خاطر این سفر دوستداشتنی، در تبوتاب بود. او تصور میکرد این سفر، مثل گردبادی زندگیاش را زیرورو خواهد کرد، ولی خبر نداشت توفان اصلی در راه است: عشق… آنهم نه یکی، بلکه…
از خود می پرسیم: یعنی چند تا عشق، به دروازه دل شیدا خواهد کوفت؟
کتاب را ورق میزنیم و چند پاراگراف از اینطرف و آنطرف میخوانیم:
موقع غروب یک لیوان چای پررنگ و داغ میریزم و روی مبل نرم و گرم مینشینم. اینجا مینشینم و آسمان و رشتهکوه زیبای زاگرس را تماشا میکنم.
طبیعت اطراف هورماش بکر و زیباست، ولی تنهایی نمیتوانم به دل کوه و صحرا بزنم. امن نیست. هرچه به اینوآن پیشنهاد طبیعتگردی دادم، به نتیجه نرسیدم. دلم به مبل روی بالکن خوش است و منظره زیبای زاگرس. غروبها من هستم و آسمان و کوهها و یک لیوان چای پررنگ… و خدایی که همین نزدیکیهاست. آنقدر مینشینم و به دوردست خیره میشوم تا هوا تاریک شود. خدا جون درسته که تو نزدیکی. خیلی هم نزدیکی، اما الان دلم میخواست دو سه تا دوست خوب دوروبرم بودند. شاید هم یک شوهر… یاد قصه خالهسوسکه میافتم.
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
یک خالهسوسکه بود که در این دار دنیا، جز یک پدر کسی را نداشت.
رئیس بیمارستان همان شب مرا به دفترش در بیمارستان احضار کرد. چشمانش به خاطر مصرف حشیش قرمز بود. حرفهای گنگی در مورد عشق و عاشقی و خدا و معشوق زد. همانطور که حرف میزد، مستانه تاب میخورد و مشتاقانه بهطرف من خم شده بود. باعجله عذری تراشیدم و آنجا را ترک کردم.
وقتی به خانه رسیدم، روبروی تلفن نشستم و به آن زل زدم. ساعت نه و پنجاهوپنج دقیقه، داشتم از شدت انتظار دیوانه میشدم. کتابی برداشتم و آن را ورق زدم. یک ضربالمثل انگلیسی میگوید: «اگر به کتری زل بزنی، آب داخل کتری هیچوقت جوش نمیآید.» لابد اگر به تلفن زل بزنی، هیچوقت به صدا درنخواهد آمد. همینکه چند خط کتاب خواندم تلفن زنگ زد. همان شماره… گذاشتم تلفن چهار پنج باری زنگ بخورد و بعد با دستی لرزان گوشی را برداشتم.
نظر آقای علیاکبر قزوینی، مؤسس مدرسه تحول فردی:
از وقتی کتاب را از شما هدیه گرفتم دل توی دلم نبود که در جایی آرام بنشینم و یکنفس کتاب را بخوانم. بالاخره ساعت ۱۰ شب این فرصت حاصل شد و من سه ساعتِ تمام نشستم و کتاب را خواندم و الان با قلبی گرم و چشمهایی خیس این کلمات را مینویسم.
حقیقتا از خواندن کتاب و قدرت قصهگویی شما لذت بردم. به شما تبریک میگویم برای نوشتن چنین رمان خوشخوانی؛ و از همسر گرامیتان هم باید تشکر کنم که نگذاشتند انتشار این کتاب را به تعویق بیندازید.
نظر سرکار خانم لیلا رعیت، مدیر تحریریه مجله راز:
· زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست… همانطور که از اسمش برمیآید یه رمان عاشقانه. آن هم نه یک عشق دونفره، بلکه یک مثلث عشقی. مثلثی که دو ضلع متخاصم روبرو به هم شباهتی ندارند و هریک به نحوی دخترک عاشق پیشه را به سمت خود فرامیخوانند.
این داستان از دو زاویه نوشته شده. یکی سفرنامهای مهیج و شیرین به هند، و دیگری کشمکشی عاشقانه و سراسر مهرودلدادگی.
ابتدا نگاهی به زاویه نخست میاندازیم: سفر به هند. مشخص است نگارنده بارها رهسپار سرزمین هفتادودو ملت شده و به خوبی با آدابورسوم و زیروبم ماجرا آشناست. خواننده این داستان بدون آنکه متوجهباشد ناگهان خود را در این سرزمین به همراه یک سری همسفر ایرانی سوار بر قطاری بیدروپیکر میبیند که با سرعتی عجیب درحال حرکت است. هوا آنقدر گرم است که آنها باید کاسه کاسه آب روی سروبدن خود بریزند. قطار میرود و میرود. مسافرین با شوخی و خنده لذت میبرند. خواننده به همراه مسافرین به مقصد میرسند. چند شهر زیبا و دیدنی را میبیند و تمام جزئیاتش را با گوشتوپوست لمس میکند.
نگارنده تمام جزئیات لازم را برای خواننده به خوبی تصویرمیکند. وقتی حرف از حمام میزند، خواننده حس میکند خودش داخل آن حمام نشسته، آن هم چه حمامی! از وان و دوش خبری نیست، او خود را روبروی سطل زیر شیر آب میبیند، آن را پرمیکند و با کاسهای که آنجا دم دست است از داخلش آب برمیدارد و روی سروبدن خود میریزد. تروتمیز میشود. به محل مراقبه میرود. گرسنه که میشود باید غذاهای تند هندی بخورد. فرقی ندارد صبحانه باشد یا ناهاروشام. غذاها همیشه تندند.
در این کتاب همهچیز با چنان جزئیات ظریفی توصیف شده که خواننده تکتکشان را به خوبی حس میکند. مطالعه این داستان عملاً چیزی مرادف با یک سفر مفتومجانی، بسیار مهیج و لذتبخش به سرزمین عجایب است.
خواندن این کتاب جذاب یعنی با یک تیر دو نشان زدن. هم سفری مجانی به هند را تجربه میکنید و هم وارد کشوقوس یک ماجرای عشقی میشوید.
قلم نویسنده روان و لذتبخش است. از مطالعه این کتاب لذت بردم و حداقل یک بار خواندنش را به هر فردی با هر سلیقهای در دنیای کتاب توصیه میکنم.
روز ۲۸ دیماه ۱۳۹۷ جشن رونمایی کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست و فیلم زیر چند دقیقه از این مراسم است.
اگر مایل هستید بعضی بخشهای کتاب را رایگان دانلود کنید بفرمایید روی لینک زیر کنید :