ماجرای واویلوف : دیکتاتور لجباز در تقابل با دانش – چگونه علم ژنتیک شوروی از میان رفت؟!

در سال 1941، «تروفیم لیسنکو» با بهدست آوردن حمایت استالین، نیکولای واویلوف عضو فرهنگستان علوم شوروی و رئیس پژوهشهای نوین شوروی را به مرگ محکوم کرد. پژوهشهایی که ده سال به طول انجامید، مطالبی بازگو نشده از این صفحهٔ شوم تاریخ علوم شوروی را گزارش میکند.
در روز نهم ژوئیه 1941 دادگاه نظامی در پشت درهای بسته تشکیل شد و بیش از چند دقیقه به طول نینجامید. فقط سه تن حقوقدان نظامی با درجه ژنرالی، در دادگاه حضور داشتند. هیچ شاهدی در کار نبود؛ متهم وکیل نداشت؛ رای دادگاه قبلاً صادر شده بود، و در داخل یک پرونده در دست رئیس دادگاه، ژنرال «سوسلین» بود؛ فقط میبایستی که خوانده شود.
«نیکولای ایوانویچ واویلوف» Nikolai Ivanovich Vavilov بنیانگذار و مدیر موسسه تولید و پرورش گیاهان در لنینگراد، یک دانشمند ژنتیک با شهرت جهانی بود که مجموعهای متشکل از 360 هزار نمونه از گیاهان پرورشی را گردآوری کرده و از طرف تمامی زیستشناسان جهان مورد توجه و تحسین قرار داشت. وی همچنین در بنیانگذاری مدرسهای در رشته ژنتیک که 30 سال اول سده بیستم، با بهترینها در جهان رقابت میکرد، سهیم بود.
این دانشمند به مرگ محکوم شده بود. رای دادگاه او را محکوم به تیرباران و ضبط اموال نمود. رای، نهایی و غیرقابل فرجام خواهی بود. البته در نهایت این رایی بود که برای علم ژنتیک شوروی صادر گردید، رایی که نهایی و غیرقابل استیناف گردید، دهها دانشمند ژنتیک اهل شوروی که در سطح بین الملل قرار داشتند، زندانی، تبعید و محکوم به مرگ شدند و اگر اقبال با آنها همراهی میکرد، فقط کارشان را از دست میدادند. بدین ترتیب، مجموعه بینظیر پرفسور واویلوف در زمان محاصره لنینگراد به مصرف خوراک موشهای صحرایی رسید و موسسهای که وی بنیانگذار آن بود از میان رفت؛ و در زمینه علم ژنتیک، ارتجاع و سیر قهقرایی به مدت 30 سال، تحت نفوذ «تروفیم لیسنکو» دشمن قسم خورده ژنتیک نوین، ادامه پیدا کرد. همین لیسنکو مدتی پیش از آن یکی از حامیان بشر بهشمار میآمد؛ ولی در واقع در راه زیان بشریت گام برداشت.
درست است که واویلوف تیرباران نشد، ولی در روز 26 ژانویه 1943، یک سال و نیم پس از محکومیت خود، در اثر ضعف ناشی از گرسنگی و سوء تغذیه درگذشت. این ماجرای وحشتناک که مسلماً تا به حال به عناوین مختلف از آن گفتگو شده، بوسیله مارک پوپوفسکی یک روزنامهنگار مطالب علمی، بازگو شده است. گزارش وی حاصل ده سال پژوهش و مصاحبه با صدها نفر است که در میان آنها امضاء کنندگان رای محکومیت دانشمند روسی نیز دیده میشوند. وی موفق گردیده به پرونده محرمانهای دست پیدا کنند که درآن واویلوف به مدت یازده ماه تحت بازجویی بازپرسان قرار گرفته بود. گزارش پوپوفسکی در دهه 80 در آمریکا، به نام «ماجرای واویلوف» به چاپ رسید.
پیش از پرداختن به ماجرای واویلوف، مروری کوتاه در مورد ژنتیک در طی 30 سال اول قرن بیستم که در آن ژنتیک نوین تکوین یافت، ضروری به نظر میرسد. اما میتوانید اگر علاقهمند به تاریخچه دانش ژنتیک نیستید، از خواندن این قسمت صرفنظر کنید.
مندل، کشیشی که در سال 1840، آزمایشهایی در مورد گونههای پیوندی نخود به عمل آورده بود، تا سده بیستم کاملاً ناشناخته ماند. ژنتیک تا حد وسیعی برپایه نظریه لامارک قرار داشت و این طور پذیرفته میشد که صفات و مشخصات کسب شده در طول زندگی یک موجود زنده (یک حیوان) به فرزندان وی منتقل میشود. برای مثال، گفته میشد (که البته امروزه به صورت طنز درآمده) که زرافه برای دسترسی به برگهای بالای درختان، ناچار گردن خود را به بالا میکشیده و این کار را به فرزندان خود وصیت کرده است و بدین ترتیب این توصیه نسل به نسل ادامه پیدا کرده تا امروز این گونه زرافه گردن دراز به وجود آمده است!
پس از آن نوبت به آزمایشهای «توماس هانت مورگان» آمریکایی در مورد مگس سرکه (دروزوفیل) میرسد، که نقش کروموزومها را ثابت کرده و موضوع موتاسیون یا جهش ژنتیک را به عنوان محرک و عامل تکامل معرفی میکند؛ و ژنها -این ذرههای عامل وراثت- که پیشتر توسط مندل اندیشیده شده بود به عنوان یک واقعیت پذیرفته و تایید میشود. در کشورهای بسیاری از جمله فرانسه هنوز هم طرفداران «لامارک» یا «لامارک گرایی» وجود دارد، در حالی که ژنتیک نوین آمریکا و انگلستان با سر و صدای زیادی همچنان رو به پیشرفت است.
گروه سه نفری، فیشر، هالدان و رایت، پایههای ریاضی ژنتیک گروهی را برقرار کردند، ولی بیشتر مکتب روسی ژنتیک و بویژه «سرگئی چتوریکف» (که در 1929 تبعید گردید) براساس آزمایشهایی که از اجتماع طبیعی مگسهای دروزوفیل به عمل آورده بود، به این رشته از ژنتیک حالت تجربی داد. کارهایی که در بین سالهای 1922 و 1926 توسط گروه «چتوریکف» ارائه گردید، براساس ترکیبی از داروینیسم و کشفیات مندل بود.
«اشمال هاوزون» رئیس موسسه علمی تکامل ریختشناسی (مورفولوژی=علم شناخت فرم و ساختمان موجودات زنده) در مسکو مطالعاتی درباره نقش تغییرپذیری، به منزله عامل انتخاب طبیعی به عمل آورد. (انتخاب طبیعی= انتخاب و آمیزش بهترینها برای به دست آوردن نسل برتر و بهتر در حیوانات و گیاهان). وی با طرفداران لیسنکو وارد مبارزه گردیده، و ناچار از موسسه علمی خود رانده شد. ولی خوشبختانه از دستگیری جان سالم به در برد. در اواخر زندگی به علم سیبرنتیک و کاربرد آن در زیستشناسی تکامل علاقهمند گردید. «ان. دبل یو. تیموفیف رسوفسکی» نخستین دانشمندی بود که آزمایشهای ژنتیک و سیستماتیک وی در اجتماعات طبیعی دروزوفیل، تحقق پیدا کرد. زمانی که طرفداران لیسنکو قدرت را به دست آوردند، وی در خارج از وطن خود به کار ادامه داد. «تئودوسیوس دوبژنسکی» با استفاده از بورسی که برای ادامه مطالعات در آمریکا دریافت کرده بود، همانجا اقامت گزید و کارهای درخشانی ارائه داد.
«ای. اس. سربروفسکی» نخستین کسی بود که موضوع مخزن ژنها را مورد آزمایش قرارداده و آن را در قالب یک قاعده درآورد و نام «ژءوفن» برآن نهاد. «ان. پی. دوبینین» نخستین دانشمندی بود که کثرت وقوع «موتاسیون لتال» یا «جهش لتال» (لتال = درژنتیک به ژنی اطلاق میشود که درحالت هوموزیگوت، مرگ تقریباً پیشرس موجودی که آن را حمل میکند، باعث میشود (را مورد آزمایش قرار داد. «یوری فیلیپ چنکو» که در دانشگاه لنینگراد تدریس میکرد، یک قرار داد مهم ژنتیک را تنظیم کرد که در زمان طرفداران لیسنکو از جریان خارج شد.
در انگلستان در دهه 1920، تعداد پژوهشگران کمی، به غیر از «بیتسون»، «فیشر،» «هالدان»، «هاکسلی» و «فورد» به ژنتیک تکاملی پرداختند. در آلمان تا پیش از ورود «تیموفیف روسوفسکی»، تقریباً هیچ دانشمندی در این زمینه فعالیت نداشت. ولی در شوروی، سه مکتب، هرکدام با تعداد زیادی پژوهشگر در زمینه ژنتیک فعالیت چشمگیری داشتند. «مارک بی. آدامز» آمریکایی در تاریخچه ژنتیک نوین چنین مینویسد: «در سال 1939، به زحمت میشد کشوری را در جهان پیدا کرد که نظریه تکامل درآن، پیشرفتهتر و گسترده تر از اتحاد جماهیر شوروی باشد.» از این سه گروه یاد شده، تعداد دانشمندان گروه واویلوف از همه بیشتر بود و خود وی نه تنها از محبوبیت بسیاری در کشورش برخوردار بود، بلکه در بین دانشمندان سراسر جهان مشهور و شناخته شده بود.
نیکولای واویلوف درسال 1889 در مسکو چشم به جهان گشود. پدر و نیای وی در دهکده کوچکی نه چندان دور از پایتخت، رعیت بودند. پدر وی برای آموزش مددکاری کشیشی در مراسم مذهبی کلیسا، به مسکو فرستاده شد. ولی او در یک دکان پارچه فروشی به عنوان پادو مشغول به کار شد؛ سپس به عنوان معاون و بعد مدیر یک فروشگاه بزرگ به کار خود ادامه داد. پس از به دست آوردن ثروت، وی حتی به مقام مشاور عالی شهر مسکو رسید. او همه فرزندان خود را در یک مدرسه بازرگانی ثبت نام کرد، ولی همگی آنان وارد کارهای علمی شدند. یکی از خواهران «نیکولای» به نام «آلکساندرا» پزشک شد، یکی دیگر به نام «لیدیا» میکروبشناس، و برادر وی به نام «سرگئی» فیزیکدان گردید.
نیکولای پس از پایان تحصیلات، در موسسه علمی کشاورزی پتروفسکی در حومه پایتخت به مسئله انتخاب طبیعی در گیاهان، علاقهمند گردید و به مدت چند سال به تدریس علوم کشاورزی پرداخت. در سال 1912، مامور مطالعه در آزمایشگاههای زیستشناسی اروپایی گردید. در بریتانیا، با «ویلیام بیتسون» یکی از بزرگترین دانشمندان رشته ژنتیک درآغاز قرن بیستم، آشنا شد و به مدت چند ماه در موسسه علمی وی به کار مشغول گردید. در سال 1917، دانشگاه ساراتف (در مسیر رودخانه ولگا) یک کرسی استادی به وی اعطا کرد. در زمانی که جنگ داخلی در روسیه جریان داشت، وی همچنان به پژوهشهای خود ادامه میداد، و درسال 1920 قانون «لاین هومولوگ» را به صورت فرمول تدوین کرد که بر اساس آن گیاهان بنابر صفات و خصوصیات مشترک در رابطه با گونههای مجاور و نزدیک به آنها طبقهبندی شدند. بهره این قانون این بود که یک پژوهش اصولی و نظام یافته در مورد گیاهان مفید برای انسان صورت میگرفت. نخستین باری که وی کارهای خود را ارائه داد، چنین نتیجه گیری نمود که: به جای جستجو و کشف اتفاقی انواع جدید، بهتر است شباهت بین گونهها و انواع نزدیک به آنها را معین کرده و نژاد و گونههای ناموجود را بازسازی کرد. وی به تجربیات و پژوهشهای خود در جهت اثبات این موضوع که انتخاب مصنوعی نیز به اندازه انتخاب طبیعی برای به نژادی موثر بوده و انتخاب ژنهایی از میان ژنهای دیگر از نژادهای مختلف که مقاومتر و دارای بازدهی بیشتر باشد، ادامه داد.
در سال 1921، مدیریت موسسه علمی کشاورزی کاربردی، به عهده وی محول گردید. او جوانترین عضو آکادمی علوم بود. واویلوف سفرهای آموزشی و پژوهشی بسیاری به افغانستان، آفریقای شمالی، اروپا، چین، کره، ژاپن، امریکا و کانادا نمود. در سال 1926 کتاب «مبدا جغرافیایی گیاهان کاشته و پرورش یافته» را به به دو زبان انگلیسی و روسی منتشر کرد. در سال 1920، وایلوف با ایوان میچورین متخصص در گلکاری و باغداری دیدار کرده بود. او موفق شده بود از طریق انتخاب، نژادی از درختان میوه به وجود بیاورد که در مقابل سرمای شدید روسیه مقاومت کنند. اگرچه واویلوف با نظریات میچورین مبنی بر تغییر دادن مشخصات و صفات قابل انتقال یک گیاه از طریق متزلزل کردن و بهم ریختن فرامین ارثی موافق نبود، با این حال وی سعی کرد یک پشتیبانی مالی برای این فرد با استعداد و خود ساخته به دست بیاورد که البته در این راه توفیق پیدا میکند.
«مارک پوپوفسکی» شرح میدهد که در سال 1923 در طی یک نمایشگاه کشاورزی، «تیموفیف روسوفسکی» بنا به درخواست واویلوف، سعی میکند بعضی از حقایق و موضوعات ژنتیک نوین را به «میچورین» تفهیم کند، ولی بهنظر میرسد که او از کارهای مندل و مورگان اصلاً سر در نمیآورد. واویلوف به عنوان یک متخصص ژنتیک نوین، کار «میچورین» را مورد تحسین قرار میداد، ولی نمیتوانست مانند وی بپذیرد که تغییرهای اعمال شده بر فنوتیپ (فنوتیپ= مجموع صفات ظاهری یک موجود) یک گیاه، بتواند در ژنوتیپ آن گیاه ثبت شود (ژنوتیپ= مجموعه ژنهای صفات قابل انتقال یک جاندار).
در سالهای 1920 یک چنین بازگشتی به لامارک گرایی هنوز به صورتی در نیامده بود. که مخالفت با آن خطرناک باشد. ولی قدرت شوم این اندیشه جزمی (یادگم)، با ترفیع سرگیجهآور و باورنکردنی، «تروفیم دنیسوویچ لیسنکو»، مسئول واقعی مرگ واویلوف و عده بیشماری از دانشمندان ژنتیک و زیست شناسان روسی و همچنین عامل اصلی انهدام تمام شبکه علمی در زمینه ژنتیک که درآن زمان با هر کشور دیگر به رقابت بر میخاست، نمایان گردید.
لیسنکو در سال 1898 متولد شد، تحصیلاتش را در رشته باغداری در موسسه کشاورزی «کیف» به پایان رسانید. در سال 1925 به منظور مطالعه گیاهان لگومینوز، در موسسهای که بویژه برای پژوهشی در مورد پنبه اختصاصی یافته بود، رهسپار آذربایجان شوروی گردید. لیسنکو مانند میچورین به اصطلاح «سبزدست» بود. یکی ازدانشمندان ژنتیک که وی را به هنگام کار مشاهده کرده بود، مینویسد: «او تمام وقت خود را صرف گیاهان میکرد. او گیاهان را میشناخت و کاملاً آنها را درک میکرد، و به نظر میرسید که میتواند با آنها حرف بزند. گیاهان وی چیزهایی میخواستند و چیزهای دیگری را لازم داشتند، یا چیزهایی دوست داشتند و از چیزهایی دیگر آشفته میشدند.» در همین حال وی همه علومی را که در زمینه ژنتیک آموزش داده میشد، احمقانه و زیانآور به حساب میآورد و عقیده داشت هرچه زودتر باید منسوخ گردند. چنند سال بعد لیسنکو به تکنیکی روی آورد که آن را «ورنالیزاسیون» نامید. (ورنالیزاسیون= قراردادن دانه یا گیاه جوان در تحت شرایط سرما که سبب شکفتگی پیشرس میگردد.)
همان دانشمند در این باره مینویسد: «لیسنکو بدون هیچ ابهامی ثابت کرد که گیاهان در زمستان که به نظر می رسد باید استراحت کنند که بتوانند در بهار گل داده و دانه به وجود بیاورند، اصلاً نیاز به استراحت ندارند. آنها فقط به سرما نیازمند هستند، (اندکی کاهش حرارت، و نه حتی زیر صفر). وقتی تحت کاهش حرارتی قرار بگیرند، میتوانند بدون وقفه رشد کرده و در نتیجه دانه تولید کنند. همچنین سرما میتواند در رشد دانهای که درحال جوانه زدن میباشد، نقشی داشته باشد. اگر دانهای گندم زمستان را اندکی مرطوب کرده و در مدت معینی در شرایط سرما نگهداری شود، میتوان آنها را در بهار کاشت، گندم به طور طبیعی رشد کرده و در تابستان مانند گندم بهاره قابل بهرهبرداری میگردد.
در سال 1929، لیسنکو برای ایراد سخنرانی درباره کارهای خود به کنگره دانشنمدان درباره کارهای خود به کنگره دانشمندان ژنتیک درلنینگراد دعوت شد. ولی موفقیتی به دست نیاورد. معلوم شد که پژوهشگران روسی و آمریکایی قبلاً در مورد تکنیک جوانهزدن در شرایط سرما، پژوهشهایی به عمل آوردهاند و نتیجه با عدم موفقیت روبه رو بوده است. با این حال، دو سال بعد، واویلوف که به کارهای لیسنکو علاقهمند بود، از وی برای سخنرانی در فرهنگستان کشاورزی دعوت نمود که درآنجا نسبتاً اثر مساعدی در شنوندگان به جا گذاشت.
واویلوف خود آزمایشهای بهاره کردن (= ورنالیزاسیون) را در مراکز مختلف کشاورزی و حتی در مناطق قطبی مورد تشویق قرار میداد. در سال 1934 توجه فرهنگستان علوم را به این پدیده جلب نمود و اظهار نظر کرد که گرچه این پدیده نیاز به مطالعه بیشتری دارد، ولی میتواند یک کشف مهم به شمار بیاید. وی تا جایی پیش رفت که از نامزدی لیسنکو به عنوان عضو فرهنگستان پشتبیانی نمود. در سال 1932، لیسنکو با شخصی به نام «ایسایی ایرزالویج پرزان» آشنا شد، که بعدها دوست صمیمی و مشاور پشت پرده وی گردید. «پرزان» نه کشاورز بود ونه زیست شناس، تحصیلات وی در رشته علوم اجتماعی بود و سالهای بسیاری در جستجوی دانشمندی بود که آن دانشمند از وجود او برای توضیح کارهایش بابیانی فیلسوفانه استفاده کند. در این زمینه وی حتی خدمات خود را به واویلوف عرضه کرده بود که البته از جانب وی پذیرفته نشده بود. دیدار پرزان با لیسنکو یک موقعیت غیرمنتظره بود. پرزان درصدد برمیآید که یک نظریه فاقد اصول و اساس علمی را که از نظر سیاسی میتوانست بهره فراوانی داشته باشد، ارائه دهد. این نظریه مخلوطی از لامارکیسم، داروینیسم و مارکسیسم بود و آن را «داروینیسم میچورینین» نامگذاری کرد. پس ازآن حتی موفق شد در دانشگاه لنینگراد سخنرانیهایی درباره داروینیسم ایراد کند که در طی آنها بر این موضوع تاکید میورزید که در اتحاد جماهیر شوروی به جز لیسنکو و میچورین، هیچ دانشمند واقعی ژنتیک دیگری وجود ندارد. دانشمندان واقعی ژنتیک، که ابتدا به این سخنرانیها با دیده تمسخر مینگریستند، کم کم به فکر فرو رفته و نگران شدند.
تشویق «رفیق سیبیلو!»
در سال 1935، لیسنکو، خود در طی یگ کنگره از اجتماع کارگران انقلابی مزارع با مالکیت اشتراکی که در کاخ کرملین گردآمده بودند، پرده از افکار خود برداشته، و از تمام امکانات موجود برای موفقیت خود استفاده کرد. وی نام دانشمندانی را که، روشهای بهاره کردن وی را مورد اعتراض قرار داده بودند، افشا کرده و چنین نتیجه گرفت که «دشمن مرام، همیشه یک دشمن باقی میماند، حالا فرق نمیکند که این دشمن یک دانشمند باشد یا نباشد.» سخنان وی با کف زدنهای یک شنونده که سبیلهای بلند وی جلب توجه میکرد، قطع گردید. وی فریاد زد: «احسنت، رفیق لیسنکو، احسنت!» این شخص کسی جز «ژوزف استالین» نبود، بدین ترتیب، موفقیت لیسنکو حتمی شد. تنها کاری که باقی مانده بود، از میان برداشتن دشمنان بود که عبارت بودند از همه دانشمندان ژنتیک اتحاد جماهیر شوروی.
واویلوف یک قربانی برگزیده و نشان شده بود. زیرا او هیچ گاه تظاهری در جهت منافع سیاسی به عمل نیاورده بود که این خود یک گناه بزرگ به حساب میآمد. وی حتی شورویهای تبعیدی را بویژه در موسسه پاستور پاریس، بدون رعایت احتیاط، ملاقات کرده و دو تن از میان آنها، به نامهای پروفسور «متالینکف» و پروفسور «بژردکایا» وی را تا ایستگاه راه آهن همراهی و بدرقه کرده بودند و او در موقع خداحافظی با آنها روبوسی کرده بود.
درسال 1933، واویلوف به کمیته مرکزی حزب احضار شده و به سختی مورد توبیخ و سرزنش قرار میگیرد. «پراودا» (ارگان رسمی حزب کمونیست شوروی) یک مقاله آتشین درباره موسسه علمی پرورش گیاهان منتشر کرده و سال بعد در طی دستوری ازطرف کرملین جشن دهمین سالگرد موسسه ملغی میگردد.
لیسنکو هیچ گاه وظایف سیاسی خود را فراموش نمیکرد. در این زمینه «پرزان» وی را در جریان موضوعهای روز قرار میداد و او را در نقل قول از چکیده عقاید مارکس، انگلس و میچورین یاری میکرد. بعلاوه، آن دو کاملاً با استالین توافق و تفاهم داشتند.
لیسنکو عقیده داشت با تغییر دادن محیط زندگی یک فرد یا یک موجود زنده میتوان او را تغییر داد و او نیز این تغییرها را به فرزندان خود انتقال خواهد داد. از طرفی استالین میگفت اگر روابط اقتصادی بین افراد تغییر پیدا کند، تمامی نوع بشر دگرگون خواهد شد و جهان آینده ترکیبی از انسانهای نمونه با تصویری از مارکسیسم مطلوب خواهد بود. شاید این مقایسه ساده به نظر برسد و شاید استالین به بهاره کردن نوع بشر میاندیشیده است؛ روش سریع ولی ناسازگار با دادههای زیست شناسی جدید. چنانچه این روش قابل اجرا نمیبود، پس زیست شناسی جدید لیسنکو یعنی «داروینیسم میچورینین» ابداعی «پرزان»، برقراری نظم در هرج و مرج ناشی از دانش ژنتیک بورژواها را به عهده میگرفت. به رغم شکستها یا نتایج مبهم بهاره کردن گندم که توسط، موسسه و مراکز کشاورزی گزارش شده بود، لیسنکو همچنان مصون از حمله باقی مانده و به عنوان نماینده در شورای نمایندگان کارگران (سوویت) برگزیده میشود. حتی انتقادهای دانشمند ژنتیک آمریکایی، هرمان مولر (یکی از طرفداران حزب کمونیسم بوده و آزمایشگاهی در موسسه ژنتیک فرهنگستان علوم مسکو داشت) نتوانسته بود کاری از پیش ببرد. کمکم استدلالها صورت پیچیدهای به خود میگیرند: لیسنکو و پرزان دانشمندان ژنتیک نوین را متهم میکنند که از افکار یک کشیش به نام گرگور مندل که عضو یک جامعه مذهبی میباشد، پیروی کرده و نیز با افکار توماس مورگان که نماینده جامعه سرمایهداری غربی است و نیز دارنده جایزه نوبل میباشد که بنیانگذار آن مخترع دینامیت بوده، همراهی کردهاند.
از آغاز سال 1934 پس از کشته شدن «سرگئی کیروف» رهبر انقلابی لنینگراد که محبوبیت وی کمی دست و پاگیر شده بود (و شاید به تحریک خود استالین صورت گرفته بود)، بازداشتها آغاز میشود. بین سالهای 1934 و 1940، هجده پژوهشگر موسسه علمی پرورش گیاهان که توسط واویلوف اداره میشد، دستگیر، تبعید یا بدون هیچ ردپایی، ناپدید شدند. تمام کوششهای واویلوف برای وارد کردن ذرت دورگه و پیوندی که کشت آن در آمریکا افزایش پیدا کرده بود، ناکام میماند.
دیگر واویلوف حق شرکت در کنفرانسهایی که از طرف همکاران غیر روسی وی تشکیل میشد، نداشت. بودجه موسسه وی قطع گردیده بود؛ و سرانجام در 12 اوت 1940 او نیز بازداشت شد. نخستین بازجویی وی در زندانی کمیسریای خلق برای امور داخلی (ان. کا.وی. دی). با این جملهها آغاز گردید:
«شما متهم به شرکت فعالانه در یک سازمان براندازی ضدشوروی و نیز متهم به کارکردن برای سرویسهای اطلاعاتی بیگانه میباشید. آیاخود را مقصر میشمارید؟»
بازجوییها به مدت یازده ماه ادامه یافته و توسط «گریگویچ خوات» ستوان امنیتی کشور رهبری میشد. پوپوفسکی که موفق به بررسی و بازنویسی قسمتی از پرونده واویلوف (پرونده شماره 1500) گردیده، گزارشی از اتهامهای مختلف و غیرواقعی را ارائه میدهد که واویلوف در طی بازجویی گاهی به مدت ده ساعت متوالی و بدون وقفه با آن روبه رو بوده است. در پرونده به اتهامهایی از این نوع برخورد میکنیم: جاسوسی به نفع قدرتهای بیگانه، تخریب اقتصاد کشاورزی کشور، تلف کردن سرمایههای ملی و عمومی، اشاعه نظریههای طرفدار بورژوازی و نژادگرایی، و بهانههای خندهآوری مانند زیان وارد کردن به اراضی فرودگاه هواپیماهای نظامی لنینگراد به واسطه کشت گیاهان زیان آور.
پروفسور «گووروف» یکی از قدیمیترین همکاران واویلوف از نخستین کسانی بود که سعی کرد با میانجیگری در نزد استالین، واویلوف را نجات دهد. ولی این کوشش بینتیجه و ناموفق ماند. در بازگشت به لنینگراد وی نیز به اتهام معاونت در جرم بازداشت گردید.
تقریباً در همان زمان یک دانشمند جوان ژنتیک به نام «گئورگی کارپچینگو» که از شهرت جهانی برخوردار بود نیز در لنینگراد بازداشت شد. وی با امید به اینکه ابهامهایی که سخنان وی در برخواهد داشت، باعی برائت وی خواهد گردید، با طنز و مسخرگی به آزمایشهای خوددر مورد دمونیم کردن کروموزمها و اینکه این عمل یک کار «ضدشوروی» است، اعتراف نمود. در نتیجه، وی نیز ناپدید گردید.
بنا به گفته پوپوفسکی، جماعتی مرکب از 3000 دانشمند عضو موسسه پژوهشی و تجربی واشخاص دیگر وابسته به علوم زیست شناسی نوین، به همین ترتیب در طی چند سال پس از آن تصفیه شدند. در تمام جمهوریهای اتحاد جماهیر شوروی، شبکه مراکز پژوهشی که واویلوف در طی ده سال برقرار کرده بود، از هم فروپاشید. تمامی پژوهشهایی که توسط موسسه پژوهشی وی به عهده گرفته شده بود، متوقف گردید. از اعضای گروه وی، کسانی که دستگیر نشده بودند، در مزارع و زمینهایی با مالکیت مشترک به کار پرداختند یا در سراسر کشور پراکنده شدند. موسسه ژنتیک فرهنگستان علوم مسکو از جواهر علم خالی شده و لیسنکو به ریاست موسسه برگزیده شد.
در اوایل سال 1940، لیسنکو، آموزشهای زیستشناسی نوین را در دبیرستان و دانشگاه منع کرده و به جای آن «میچورینیسم» را برقرار کرد، واژههای «مندلیسم» و «مورگانیسم» از درسهای مربوط به «داروین» حذف گردید. در انتشارات خارجی نیز قدغن شده و ناشران کارهای علمی ملزم به حذف این مواد از کتابهای علمی ملزم به حذف این مواد از کتابهای علمی شدند.
واویلوف تیرباران نشد. به نظر میرسید که خواب تازهای برای او دیده بودند و میخواستند وی را به سازمانهای جزایی روانه کنند. در آنجا صدها دانشمند، مهندس و تکنیسین که به دلایل مختلف محکوم شده بودند، زیر نظر محافظان پلیس مخفی کار میکردند. متخصصان بسیاری، از جمله فیزیکدان مشهور «پپئوتر کاپیتزا» و مهندس هوانورد «توپولف» درآنجا به طور مخفیانه کارهای پژوهشی خود را در جهت منافع کشور دنبال میکردند. به چه دلیل در آنجا از استفاده از واویلوف چشمپوشی شد، کسی چیزی نمیداند در اکتبر سال 1941، به آخرین سفر خود تا زندان ساراتف رفت؛ شهری که در حدود بیست سال پیش در آنجا تدریس کرده بود. پوپوفسکی زنی را یافته که در زمان ورود واویلوف به آنجا، به اتهام سوء قصد به جان استالین بازداشت شده بود. درآن زمان او 16 سال داشت. وی، واویلوف را دیده و مدتی با او به گفتگو پرداخته بود (ژانویه 1942). مدتی بعد، شخصی به نام نسویتسکی، استاد تاریخ که متهم به نوشتن شرحی درباره فراعنه به سبکی غیر از روال مارکسیسم شده بود، هم سلولی واویلوف گردید.
در ژوئیه سال 1942، واویلوف آگاه شد که در محکومیت وی به مرگ، تخفیفی قایل شدهاند و او را به بیست سال بازداشت در اردوگاه تادیبی «ان.کا.وی. دی» محکوم کردهاند؛ و چنین ذکر شده بود که واویلوف عضو فرهنگستان علمی و همچنین «ایوان لوپل» بنیانگذار و رئیس موسسه ادبیات جهانی، هنوز هم میتوانند در کارهای مهمی برای دفاع از میهن مورد استفاده قرار بگیرند. ولی واویلوف پس ازآن، مدت زیادی زنده نماند که سازمان جزایی را شناسایی کند. او در 26 ژانویه 1943 در بیمارستان زندان ساراتف جان سپرد مرگ وی بهطور رسمی به یک بیماری قلبی- عروقی نسبت داده شد. ولی پژوهشهای پوپوفسکی که از امضاء کنندگان صورتجلسه مرگ واویلوف بهعمل آمده بود، وی را به نتیجه دیگری راهنمایی کرده است. مرگ واویلوف در اثر گرسنگی و سوء تغذیه به مدت طولانی و بدررفتاری اتفاق افتاده است. یک ربع قرن بعد، دوباره صلاحیت واویلوف پذیرفته شد؛ بدون اینکه نقش جنایت آفرین لیسنکو در مقابل اتحادیه دانشمندان به عنوان یک حقیقت پذیرفته شود.
لبخند مصنوعی!
در سال 1967، چند نفر از تحسینکنندگان این دانشمند تصمیم گرفتند مجسمه یادبودی از او در ساراتف برپا کنند. در این شهر مجسمه سازی را یافتند که از سفال مجسمه بینظری از چهره دانشمند ساخت و از آن به عنوان مدل برای ساختن مجسمهای از گرانیت استفاده کرد. از این مجسمه در حضور صدها نفر از جمله چند دانشمند از اعضای موسسه واویلوف که جان سالم به در برده بودند، پردهبرداری شد.
ولی در کمال تعجب مشاهده گردید که مجسمه سنگی هیچ شباهتی به واویلوف ندارد. کارشناسان هنری ساراتف پس از بازبینی مجسمه آن را کار خوبی تشخیص ندادند. آنها به مجسمه ساز دستور دادند از صورت واویلوف چین و چروکها و خطوط عمیق ناشی از سوء تغذیه را برطرف کرده و حلقه دور چشمانش را روتوش کند. زیرا این خطوط موید این بود که وی در دوران بازداشت مورد شکنجه و بدرفتاری قرارگرفته بود. پوپوفسکی اضافه میکند که سانسورچیان به مجسمهساز دستور دادند که یک لبخند حاکی از خوشبختی نیز روی صورت سنگی بیافریند.
ترجمه فیروزه دیلمقانی
منبع: مجله دانشمند دهه 60
این نوشتهها را هم بخوانید