ادبیات شوروی در دوره گورباچف
*آنچه که از زمان وقوع پروستریکا تازگی داردتلاش برخی از نویسندگان در جهت مشخص نمودنعلل و انگیزههای اصلی فساد است.
*صرفنظر از هرتحولی که در آینده در وضعیتسیاسی داخلی شوروی صورت گیردادبیات روس برای مدتی، نقش سابق خویش را در بیان افکارو اندیشههای آزادیخواهانه بدست آورده است.
نوشته: مری سینین-واتسون
مترجم: حسن نورایی بیدخت
ادبیات روسی همیشه بصورت آینه زندگی مردم بوده وزمینهای برای بحث و اظهار نظر پیرامون مسائل اجتماعی عصرخود فراهم آورده است. در ادامه این سنتژ، ادبیات رسمیشوروی هماینک منعکسکنندهٔ تحولات ینیادینی است که درفضایی از حیات فکری شوروی توسط دولت گورباچف صورتگرفته است. در حال حاضر مسائل و موضوعات تازهای برایاظهار نظر مردم مطرح میشود. آثار نویسندگانی که بدستفراموشی سپرده شده بودند، احیا میگردد. آثاری که پیش ازاین گرفتار قیچی سانسور بود، به زیر چاپ میرود وروزنامهها و جراید قطور ادبی، حیات تازهای مییابد.
مردم شوروی که از سالهای 1960 تابهحال، به چنینآثاری دستیابی نداشتند، به مطالعهٔ آنها روی آوردهاند وعدهای حتی از آن شکوه دارند که برای مطالعه این آثار، وقتکافی بدست نمیآورند. برای یک ناظر خارجی نیز برآورداینکه وضعیت فکری و معنوی موجود تا چه اندازه صرفا جنبهتبلیغاتی دارد و تحولات واقعی حاصل از آن در جامعه شورویبه چه میزان میباشد. غیر ممکن است. باوجوداین، بانگرشی دقیق به موضوعات و مسائل اجتماعی مطرح شده دررمانهای منتشر شده از مارس 1985 به بعد، میتوان ارزیابیآگاهانهای در این مورد انجام داد.
در موضوعات این رمانها تنوع بسیار چشمگیری وجود داردو برخورد با آنها نیز غالبا بهگونهای بدیع صورت میگیرد. کتابخوانها در شوروی برای نخستین مرتبه از مفاسد مطلعمیشوند که تا همین اواخر آن را مختص جوامع سرمایهداریمیپنداشتند.
آزادی انتشار مطالب، از میزان آزادی قلمی که بهنویسندگان شوروی داده میشود تا به مسأله مواد مخدر دراین کشور بپردازند، مشخص میگردد. «چنگیز آیتماتوف» در تازهترین رمان خود، «سکوی اعدام»، گزارش مبسوطیراجع به عملیات قاچاقچیان جوانی ارائه میدهد که به منظورجمعآوری بوتههای شاهدانه وحشی به قزاقستان میروند و آنرا بصورت خشک شده به مسکو میبرند و جهت تهیه حشیشبه فروش میرسانند. گفته میشود از ماهها پیش با چاپ اینرمان آیتماتوف مخالفت شده بود، چرا که وی حاضر نمیشدقسمتهای مربوط به مواد مخدر را از کتاب خود حذف کند ویا در آنها تغییراتی صورت دهد. با وجود این تنها یک سالبعد، یعنی در اوت 1987 یکی از خوانندگان مجله «یونسات» که ویژه جوانان انتشار مییابد، طی نامهای به این مجله اظهارداشت که در دهه 1970 که در دبستان سرگرم تحصیل بودهاست، بسیاری از همکلاسانش دائما پیرامون نحوه تهیهٔ موادمخدر سخن میگفتهاند.
در رمانی از «ویساریون سیسنف» از یک افسر مسئولامور بزهکاران بزرگسال سخن به میان میآید که طی یکشیفت شبانه، در یکی از قرارگاههای پلیس شهر، با دههامعتاد نوجوان که از خیابانها و محلههای مختلف شهرجمعآوری شده بودند، برخورد نموده است.
هیچگونه طرح یا پیشنهادی برای رسیدن به پایان خوشبرای معتادان مواد مخدر در این رمانها وجود ندارد. به همینترتیب آخرین رمان «ویکتور استافی یو» موسوم به «کارآگاهغمگین» که در آن صحنههایی از ارتکاب سرقت، اعمالخشونت، تجاوز و به انحراف کشانیدن اطفال و کودکان وجوددارد، تازهترین اثری است که در آن هیچگونه روزنهای از امیدبچشم نمیخورد. «لئونید سوشنین»، قهرمان این کتاب کهیک مأمور پیشین پلیس میباشد، از وقوع این قبیل جرائم کهبا جامعهٔ شوروی کاملا بیگانه است، اظهار تعجب و شگفتیمیکند. در این رمان میخوانیم که یک زوج تحصیلکردۀشهری که سومین دههٔ زندگی خویش را پشت سر میگذراند، چهارمین فرزند ناخواستی خویش را درون اطاقی محبوسمینمایند تا از شدت گرسنگی جان بدهد. این در حالی استکه زوج مزبور در همین هنگام وقت خویش را در کتابخانهٔ محلکه بر حسب اتفاق نام داستایوفسکی، طنزنویس مشهور را باخود یدک میکشد، میگذرانند. «استافی یف» علت وقوعکلیه را که قهرمان داستانش مرکتب میگردد، وجود عارضۀحرص و مصرفگرایی، که اخلاقیات جامعه روس را از بینبرده است، میداند. به نظر او تنها راه علاج این دردها، همانابازگشت به آن مفاهیم والای اخلاقی است که به عقیدهٔ او، زندگی در روستاهای شوروی در سالهای قبل از انقلاب بر آناستوار بود.
بازتاب فجایع یا رسواییهای عمدهٔ زندگی واقعی در آثارتخیلی، که تازهترین نمونه آن نمایشنامه «تابوت سنگی» اثر «ولادیمیر گوبراف» است، به چشم میخورد. این نمایشنامهکه به «واقعهٔ چرنوبیل» مربوط میگردد، در دوران زمامداریگورباچف در نوع خود منحصر به فرد نمیباشد. چه بطورمثال در سال 1982«رسوایی به اصطلاح خاویار»، که بااعلام معاون وزارت صنعت ماهیگیری در سطح جهان آشکار (به تصویر صفحه مراجعه شود) گردید، در رمان «مارگیر» اثر «لازار کارلین» منعکس گردیدهاست. «ایلیا شتملر» نیز در آثار پرفروش خود یعنی «فروشگاهبزرگ» و «ترن» به ترتیب به منعکس نمودن رسوایی تجارتفرش و وجود فساد و بیکفایتی در شبکه راهآهن سرتاسری، پرداخته است.
آنچه که از زمان وقوع پرستریکا تازگی دارد، تلاش برخیاز نویسندگان در جهت مشخص نمودن علل و انگیزههای اصلیفساد است. این امر غالبا آنان را به مطرح ساختن این پرسشوامیدارد که «آیا بطور کلی جامعه شوروی راه خطا میپیماید؟»
مسأله بادهگساری
در زمینهٔ مبارزه با میخوارگی و الکلیسم، دست کم یک اثرمنتشر شده است که در آن بادهگساری به عنوان تنها راهممکن برای فرار از یاس و سرخوردگی و ملالت یک کارگرشریف کارخانه مطرح گشته است و در آن تلاشهای کارگرمزبور در راه ترک این اعتیاد، غالبا محکوم به شکستمیباشد. این رمان که «ایام شرربار» نام دارد، توسط «آرنولدکاشتانوف» به رشته تحریر درآمده است. «والنتینتسیگانکوف»، قهرمان این اثر، بادهگسار سی و دو سالهایاست که جهت ترک اعتیاد، دو دورهٔ طولانی در بیمارستانبستری گردیده است. پس از نخستین دوره، وی با این ارادهکه دیگر هیچگاه لب به مشروبات الکلی نزند، راهی خانهاشمیگردد و تا چند ماه نیز به قول خود پایبند میماند. او پساز چندی مجبور میشود در کارخانهٔ تازهای بکار مشغولگردد. وی در این کارخانه درمییابد که بدون همپیاله شدنبا دیگر کارگران نمیتواند دوست تازهای برای خود پیدا کند. او از زندگی خانوادگی خوبی نیز برخوردار نیست و لذا دلشنمیخواهد شبها را در منزل خود سپری کند. یک شب سعی*مهمترین نشانه جدی بودن سیاستگلاسنوست این است که تاریخ اخیرشوروی مورد تجدید نظر قرار گرفته و بهگونهای نزدیکتر به واقعیت نوشته میشود.
میکند همراه با همسر باردار خود به سینما برود. اما نبودالکل وی را خشمگین و عصبی میسازد و لذا کشمکشو بگومگو میان زن و شوهر بالا میگیرد. در بازگشت به منزل، وی فراموش میکند از دستگاه اتوماتیک ویژه فروش بلیطاتوبوس، بلیط ابتیاع نماید.
در بین راه توسط یک بازرس زن جریمه میشود. همسرش ازاین بابت چنان احساس شرم میکند که بغضش میترکدو گریه سرمیدهد و درضمن به شوهرش میگوید «وقتیمشروب میخوری حالت بهتر از این بود.» و بدین ترتیبوالنتین بار دیگر به الکل روی میآورد تا از این راه، هم بتوانددوستانی برای خود دستوپا کند و هم به کمک آن، مشکلاتزندگیاش را به دست فراموشی بسپارد. تولد دخترش، یکبهبود موقت در زندگیاش بوجود آورد. همسرش چند هفتهدر بیمارستان بستری میشود و لذا مراقبت و نگهداری از نوزادبه عهده وی محول میگردد. وجود این کودک، تأثیریشگفت بر زندگی او میگذارد و او سرانجام درمییابد که دراین دنیا یک نفر هست که به وجودش نیاز دارد. او شبهادر خانه میماند و به مراقبت از فرزندش میپردازد. پس ازچندی همسرش از بیمارستان روانه منزل میگردد و کودک رااز والنتین گرفته، به اتفاق خواهر خود نگهداری و مراقبت از اورا بعهده میگیرد و به این ترتیب والنتین را از زندگی عادیاشکه بدان خود گرفته بود، جدا میسازد. والنتین بار دیگر بهدامان الکل بازمیگردد و چنان در بادهگساری افراط مینمایدکه بناچار او را به بیمارستان انتقال میدهند. وقتی ازبیمارستان مرخص میشود، متوجه میشود که همسرشتقاضای طلاق نموده است و قصد دارد وی را از خانهمسکونیشان بیرون کند. والنتین نزد والدینش بازمیگرددو مجددا درصدد ترک اعتیاد برمیآید، اما از آنجا که مادرشدر یک «بار» کار میکند، مشروبات الکلی در خانهشان به حدوفور یافت میشود…بدون کمک و همراهی بستگان، دوستان و یا کارفرما، آینده روشنی پیش روی والنتین قرارندارد. او با خود میگوید: «من به نوعی هدف در زندگی نیازدارم.» بدون وجود این هدف، تنها مشروبات الکلی است کهمیتواند زندگیاش را قابل تحمل نماید.
شهر و روستامعیارهای الگو
چند ماه پس از رسیدن گورباچف به قدرت، «والنتینراسپوتین» رماننویس برجسته شوروی، ماجرای اندوهبارتریرا در قالب رمان «آتش» به رشته تحریر درآورد و در آنمنحط شدن معیارهای اخلاقی و گسترش بیبندوباری وحرص در جامعه شوروی را مورد بررسی قرار داد. ماجرای اینرمان در یک کارخانه چوببری در شهرکی در سیبری و درکنار رود «انگارا» رخ میدهد. این کارخانه بیست سال پیشتأسیس شده است. در آن زمان مردم از نقاط مختلف کشوربرای کار بدانجا نقل مکان نمودند. در آغاز، اهالی هر روستادر کنار یکدیگر و در یک کوی و برزن زندگی میکردند. آنهانسبت به یکدیگر یار و یاور بودند و قویترها مراعات حالضعیفترها را مینمودند. اما بسیاری از افرادی که جزء اولینساکنان این شهرک بودند، یا از دنیا رفتند و یا به نقطهدیگری انتقال یافتند و جای آنان به افراد تازه و ناآشناییسپرده شد که خانه و خانوادهای نداشتند و صرفا به قصدگردآوری پول از نواحی جنوبی شوروی بدانجا آمده بودند وبیشترین بخش از درآمد خویش را نیز صرف بادهنوشیمیکردند. بدین ترتیب با ادامه این روند معیارهای زندگیروستانشینان سالخورده از بین رفت و هنگامی که انبار شهرکطعمه حریق گردید، غارتگری و چپاول آغاز شد و یک شبگردپیر به قتل رسید «ایوان اگوروو»، قهرمان این رمان، ازمعدود بازماندگان مهاجران اولیه است. او از بابت نابود شدنشیوههای کهن زندگی متأسف است و بر آن شود تا برای کاربه نقطهای دیگر عزیمت نماید. روستای قدیمی وی در داخلیک دریاچه مصنوعی که جهت اجرای یک طرحهیدرو الکتریک احداث شده است، به زیر آب رفته و آداب ورسوم دوران کودکیاش نیز از میان رفته است. ایوان با اشارهبه دوران جوانیاش گوید: «آن روزها مردم به زمین عشقمیورزیدند، اما امروزه زمین را استثمار مینمایند. آن روزهاخوب از بد تمیز داده میشد، اما حالا همهچیز درهم و برهماست. خوبی با ضعف و شرارت با قدرت هممعنی شده است ومادهگرایی بصورت تنها انگیزه بشر درآمده است.» ایوان تاآنجا که در توان دارد از مواد خوراکی موجود در انبارسوخته، برمیدارد و روانه جنگل میشود. راسپوتین در آخراین رمان میگوید:
«وی گویی از فاصلهای دور به خود مینگرند. در فصل بهاربر روی زمین راه میرود. او مردی است کوچک که راهش را گم نموده و امیدی به بازیافتن خانه و کاشانهاش ندارد. اواندکی بعد در جنگل خواهد بود تا برای همیشه از انظارناپدید گردد.
زمین اطرافش را سکوت دربر گرفته و معلوم نیست، آیابه وی خوشآمد میگوید یا با وی وداع مینماید.»
رمان راسپوتین، تنها رمانی نیست که اخیرا راجع بهچشمانداز تیره و اندوهبار جامعه شوروی نگاشته شده وانتشار یافته است. خانم «مایاگانیتا» در رمان خود موسوم به «تا ریشه در آب است، امید ثمری هست» تضاد موجود میانرفتارهای اخلاقی شهروندان شوروی، از جمله قهرمان کتابخودش، (که متولد دهه 1930 است و دوران کاری خویش رادر دهه 1950 آغاز کرده) و رفتارهای اخلاقی جوانان اوایلدهه 1980 را مشخص میکند. نتیجه کار وی ارائه تصویرنومیدکنندهای است از وجود فشار بیبندوباری، بادهگساریو اعمال خشونتآمیز در روستاها و شهرها در آخرین سالهایروی کار بودن برژنف. بااینحال در نوامبر 1982(کهبرژنف درگذشت و اندروپوف جای وی را گرفت) قهرمان رمانگانینا در عالم رویا ستاره روشنی را در آسمان مشاهده میکندکه نوید آیندهای روشن را به وی میدهد.
افراد جامعه در برابر بوروکراسی
اشاراتی که در رمانهای اخیر به اخلاقیات اجتماعیمیشود، عمدتا منفی نیست. فردگرایی و مقاومت در برابرمقامات خودکامه، این روزها غالبا از یک ارزشیابی مثبتبرخوردار میباشد. در رمان «در باغ، درباره تقسیم و توزیع» اثر میخائیل چوانوف گروهی از مردان شهری، یک تعاونیباغداری تشکیل دادهاند تا اصل روستایی و دهقانی خویش رابازیابند، این مردان میخواهند در روزهای تعطیل و ایامفراغت خویش روی زمین کار کنند و مدتی را دور از دستبوروکراتها، به کار خود سرگرم باشند. یکی از اعضای اینتعاونی که «ایوان کورکین» نام دارد، از دستور مربوط بهبرداشتن حمام طبقه فوقانی کلبه خود، سر باز میزند. اما درمحل کارش از سوی نمایندهٔ اتحادیه کارگری به وی گفتهمیشود که اگر حمام را پایین نیاورد، باید شغل خود را رهاسازد. کورکین که عضو حزب و از پیشکسوتان کارخانه است، در جواب میگوید: «من استعفا نخواهم داد. اگر میتوانیدمرا اخراج کنید و سپس در پروندهام ثبت نمایید که مرا صرفابدان جهت که از حمام خودم استفاده میکردم و در بالاخانهخود چای مینوشیدم، از کار برکنار کردید.» ظاهرا کورکیندر این مبارزه پیروز میگردد، اما در پایان میبینیم گروهیاوباش در غیاب وی به خانهاش یورش میبرند و حمام وی را بهآتش میکشند و در نتیجه او شکست میخورد. چوانوف، بهصراحت از قهرمان داستان خود و نیز از سیاست رسمی کشوردر خصوص تشویق و ترغیب تولیدکنندگان مواد خوراکی دربخش خصوصی که هنوز در سطوح پائینتر مورد قبول واقعنشده است، طرفداری مینماید.
حتی هنگامیکه فردگرائی موجب طرد شدن یک فرد ازاجتماع میگردد، افراد غالبا با همدردی و دلسوزی بسیار بهتصویر کشیده میشوند. حال آنکه همین افراد در گذشتهاینه چندان دور، بعنوان انگلهای اجتماع، محکوم میگردیدند. در زمان «ویکتور پی یتسوخ» که «بلیطها» نام دارد، رهبرگروهی از خانهبهدوشان که در جزیرهای واقع در یکی از
بعد محل قتل وی میشود را، به تعویق اندازد.
ریباکوف سعی میکند نحوهٔ دور شدن استالین ازسیاستهایی را که از سوی لنن به وی محول گشته بود، تشریح نماید. استالین فردی است مشکوک، که همهچیزشدر قدرت خلاصه میشود. از نظر او آرمانهای برابری وبرادری برای مردم شعارهایی بیش نمیباشد. کیروف کهخواستار مورد رحم و شفقت قرار دادن و حتی عاده حیثیت به «زینوفی یفیتس» میشود و امتیازات بیشتری را برایکارگران درخواست میکند، از نظر استالین یک ایدآلیستخطرناک بشمار میرفت. وی عقیده داشت که مردم عادیباید همیشه سختی بکشند تا به کار و فعالیت بیشتر ترغیبشوند. در گذشته به مردم گفته میشد که تحمل سختیها وشداید، آنان را به سوی خدا هدایت میکند. حال باید گفتکه کار کردن بسیار آنان را تحت نظارت یک حاکم بسیار داناو بسیار قدرتمند، به سوی بهشت (یعنی سوسیالیسم) سوقمیدهد. تا آنجا که به دهقانان مربوط میشود 7 ریباکوفاستالین را به گونهای مجسم میکند که معتقد است لنین درتلاش خود برای باسواد کردن مردم و دراوردن آنان بهصورت کشاورزان اشتراکی، راه خطا پیموده است. برعکس، در جامعه شوروی باید از رشد کشاورز، مالک زمین و فردگرا، جلوگیری بعمل آید و به او اجازه پیشرفت داده نشود. کشاورزان تعاونی میخواهند؟ بسیار خوب، اما این تعاونیهاباید از نوعی باشد که دهقانان «کارگران سادهای» بیش نباشند.
اشتراکی شدن باید در درجه اول اهمیت و آموزش وفرهنگ در درجات بعد قرار داشته باشد. استالین طورینشان داده میشود که به اقدامات موفقیتآمیزی که در زمینهاشتراکی نمودن مزارع انجام داده است، بر خود میبالد. اواشتراکی نمودن را به منزلهٔ یک انقلاب دوم در روسیه وهمطراز انقلاب اکتبر میداند و بسیار اطمینان دارد کهمیراث لنین را به خوبی حفظ و آن را به جلو هدایت کردهاست.
رمان ریباکوف تنها اثر تخیلی اخیر است که در آن سعیشده است تصویری از استالین بعنوان یک فرد ارائه شود. امادر نمایشنامه تازهای که توسط «میخائیل شاتروف» تهیه شدهاست و «صلح بدست» نام دارد، استالین در روی صحنه همراهبالنین، بوخراین و تروتسکی نشان داده میشود که راجع بهجنگ یا صلح بحث و جدل میکنند. بوخراین و تروتسکی (هرچند به اشتباه) بعنوان مردانی رئوف و دلسوز نشان دادهمیشوند که عقیده دارند انگیزه وقوع انقلاب جهانی، مستلزمتداوم جنگ جهانی اول است. در مقابل، لنین به مردمروسیه که خواست اولیهشان برقراری صلح است علاقهمندنشان داده میشود. اما استالین بصورتی بدتر از سه رهبربلشویک دیگر نمایانده میشود. چه وی صرفا فرد احمقیاست که قادر به درک مسائل و موضوعات مخاطرهآمیزنمیباشد. در پایان یک مناظره، استالین میگوید: با شما «ولادیمیر ایلییچ»-موافقم. منظورتان درست برایم روشننیست، اما حرفتان را قبول دارم. لنین که از این امر به خشممیآید، در جواب میگوید که حاضر نیست چیزیرا کورکورانهقبول کند و این چیزی است که ظاهرا استالین قادر به فهم آننیست.
دیگر نویسندگانی که در این مبارزه ضد استالینی شرکتجستهاند، توجه خویش را بیشتر به سیاستهای وی معطوفساختهاند تا به شخصیت وی.پسزمینه رمان «غیبت» که پساز مرگ نویسنده ان «یوری ترپفونوف». انتشار یافت، فضایاندوهبار اواخر دهه 1930 یعنی سالهایی است که طی آنخانوادههای روشنفکران مسکو، از جمله ترپفونوف در سایهوحشت و سوءظن متقابل زندگی میکردند و بدون هیچگونهدلیلی در اثر پاکسازیهایی که انجام میگرفت، ناپدیدمیگردیدند. دو تن از نویسندگان راجع به اخراج اجباریمردم که توسط استالین صورت میگرفت، آثاری خلقکردهاند. «آناتولی پرپستافکین» درباره سرنوشت «چچنها» در قفقاز شمالی در اغاز جنگ، کتابی به رشته تحریر درآوردهو «یوسف گراسیموف» راجع به تبعید خانوادههای مولداویاییاز نواحی مرزی غرب کیشی نف به سیبری، در ژوئیه 1949، کتابی نگاشته است.
از جمله آثار ورینی که در محکومیت استالین بوجود آمدهاست، میتوان از شعری تحت عنوان «به حکم حافظه» نام بردکه در 1969 توسط «الکساندر تواردوفسکی» سروده شده ودر 1987 به چاپ رسیده است. در بخش میانی این شعر آمدهاست: «پسر مسئول کارهای پدرش نیست.» این عبارتی استکه استالین در یکی از کنگرههای حزب بر زبان راند ولیکندر مورد بسیاری از فرزندانی که پدرانشان پاکسازی شدهبودند، آن را نادیده گرفت. «تواردوفسکی» بدان جهت کهنسل جدید اطلاعی از این واقعیتها نداشت، به بیانسرگذشت فرزندان «کولاک» هایی میپردازد که به سیبریتبعید گشتند. سرگذشت فرزندانی که همچنان به استالیناعتقاد داشتند، برایش نامه مینگاشتند، به خاطر او به بهتریندوستانشان خیانت مینمودند، ولی بااینحال، صرفا بدانجهت که فرزندان دشمنان خلق به حساب میآمدند، داغمحکومیت بر آنان زده شد. تواردوفسکی مینویسد: اکنونوقت آن رسیده است که آن فرزندان، که مدتهاست خودشانپدر گشتهاند، پاسخگوی جرائم آن پدر خلق باشند.» اومیگوید: «همه ما باید پاسخگو باشیم، این امر طی نسلهایمتمادی ادامه داشته است و پایانی بر آن بچشم نمیخورد.» این شعر با ذکر این نکته پایان میپذیرد که هیچیک ازقربانیان گذشته را نباید از یاد برد، چرا که مردان تنهادر صورتی که خاطرههایشان در اذهان از نو زنده گردد، خواهند توانست به صورت یکدیگر نگاه کنند، «زیرا کسی کهبا جدیت گذشتهاش را پنهان مینماید، به سختی خواهدتوانست خود را با آینده هماهنگ سازد.»
پس از انتشار این شعر در گاهنامههای ادبی «زنامیا» و «نوفیمیر» مقاله بلندبالایی راجع به آن توسط «یوریبورتین»(از اعضای شورای سردبیر پیشین «نوفی میر») در «اکتیابر» به چاپ رسید. این مقاله خطاب به جوانانی نوشتهشده بود که از تحولات مختلفی که در جو روشنفکرانه دهه 1960 صورت گرفت، بیخبر بودند. در این مقاله علتجلوگیری از انتشار شعر ناردوفسکی در سال 1969، به اینترتیب عنوان شد که عوامل محافظهکار تشکیلات اداریشوروی، نهایت سعی خویش را مبذول میداشتند تا خاطرهجنایات استالین ار از اذهان محو نمایند، تا همین اواخر، تواردوفسکی» در کشور خودش تنها به عنوان شاعر غزلسرامعروف بود، نه به عنوان سردبیر مجلهای که سخت میکوشیدتا روند برقراری دمکراسی عنوان شده توسط «خروشچف» در بیستمین کنگره حزب را تداوم بخشد. اینک «بورتین»
با تجلیل پرحرارتی از نواردوفسکی سردبیر، شرح دقیق ومبسوطی از ماجرا را بیان داشته است.
«در زندگی یک فرد برجسته، چنانچه شهروند ومیهنپرستی واقعی باشد، اوقاتی فرا میرسد که ناگزیر ازحرکت در خلاف جهت آب و در خلاف جهت اکثریت میشود ودر این موقع، تاثیری که وی بر معیارهای تاریخی میگذارد، بهمراتب از تاثیر تمامی مخالفان و دشمنانش بزرگتر است و اینچیزی است که در مورد تواردوفسکی که از شخصیتهایبرجستهٔ دوران ماست، رخ داد.
«بورتین» میافزاید اگرچه تواردوفسکی صفحاتگاهنامه «نوفی میر» را به روی بسیاری از نویسندگان برجستهدهه 1960 بازگشود، ولی قدرت آن را نداشت که آخرین شعرخودش را از قیچی سانسور نجات بخشد. اما درست بههمانگونه که لنین یکبار در «هرتسن» گفت که از طریق «کوکو کول» آبروی دموکراسی روسیه را حفظ نموده است، تواردوفسکی با نشریه «نوفی میر»، آبروی روشنفکرانشوروی را نجات بخشد. تورتین میگوید. درواقعتواردوفسکی یکی از نخستین طرفداران «گلاسنوست» بود.
گاهنامه «زنامیا» نه تنها شعر «به حکم حافظه» را برایاولینبار به چاپ رساند، بلکه گزیدهای از نامههای خوانندگانرا نیز که در آن راجع به این شعر اظهار نظر شده بود، درشماره مورخ اوت 1987 خود منتشر کرد. برخی از ایننامهها شاهد دیگری از گلاسنوست بشمار میرود. زیرا طیآنها نظریاتی به طرفداری از استالین ارائه گردیده بود. بعنوان مثال یکی از نظامیان پیشین شوروی از مسکو نوشت بهیاد میآورد که در دوران خدمت خود، در گارد احترامحکومت استالین، اندوه واقعی کسانی را که رژه میرفتند، ازچهرههایشان حس میزده است. در نامه دیگری که ظاهرا ازطرف گروهی از خوانندگان این نشریه از «کی اف»(بدونذکر اسامیشان) ارسال شده بود، تواردوفسکی به خاطر آنکهگناه تمام کاستیها را به گردن استالین میانداخت، مورد حملهقرار گرفت. آنان در نامهٔ خود نوشته بودند که سرکوب مردمتوسط «بریا» و دارودستهاش صورت گرفت، نه توسطاستالین. آنان همچنین تواردوفسکی را یک لیبرال احساساتیخواندند. در نامهٔ مزبور افزوده شده است که ملت روسیه به یکرهبری جدی و پرتلاش نیاز دارد و مشکلاتی که هماکنوندر زمینه بادهگساری و سرقت وجود دارد، نتیجه مستقیم عدموجود یک عامل کنترلکننده در راس تشکیلات است. هیاتتحریریه «زنامیا» این اظهار نظرها را بدون هیچگونه تفسیریبچاپ میرساند که فی نفسه، برای یک مجله شوروی، امریبدیع و تازه بود.
اعادهٔ حیثیت برای متخصصان ژنتیک
شهرت تازهای که به جرائم استالین در زمینه اشتراکیکردن و پاکسازیهای بزرگ، و ناتوانی وی از پیشبینی و فراهمآوردن تدارکات لازم برای مقابله با حمله آلمان داده شد، هماینک جرائم بعد از جنگ وی، بخصوص سرکوب زیستشناسانو متخصصان بیولوژی شوروی در دههٔ 1940 را نیز دربرمیگیرد. تحت حاکمیت و سلطهٔ یک عضو فرهنگستان بنام «لیسنکو»، بسیاری از متخصصان ژنتیک که در خطژنشناسانی چون وازمن، مندل، و مورگان در غرب فعالیتمیکردند، دستگیر شدند و تحقیقات و فعالیتهایشان متوقفگردید. این ماجرا که به زمان استالین مربوط میگردد، در حال حاضر هم بصورت رمان و هم بصورت آثار مستند، براینسل جوانتر شوروی بازگو میشود.
«ولادیمیر املینسکی»، که پدرش یکی از ژنشناسانیبود که مورد آزار و ایذاء قرار گرفته بود، یاد پدرش و کلیهدانشمندان عضو گروه تحت سرپرستی «نیکولای وافیلوف» راگرامی میدارد. او مینویسد: آنان بدان جهت سرکوبگردیدند که میگفتند بیش از یک نظریه باید در علوم شورویوجود داشته باشد، تا درست بودن نظریهای که با نظریهانسان هماهنگی ندارد، تصدیق گردد و این از اصول مهممکتب آنان بود. «املینسکی» گزارش کاملی از اجلاسبدآوازه 1948 دانشکده کشاورزی ارائه میدهد. در اجلاسمزبور «لیسنکو» در خصوص وضعیت علم بیولوژی سخن گفتو از سوی اکثریت دانشمندان ضعیف النفس حاضر موردحمایت واقع شد و این در حالی بود که تنها معدودی ازدانشمندان متهور به دفاع از نظریه کروموزوم و ژنها پرداختند.
تنها اثر خیالی و افسانهای که صرفا به مبارزه علیه «لیسنکویی» ها مربوط میشد، رمان «جامههای سفید» اثر «ولادیمیر دودینتسف» است. موضوع اصلی این رمان کهدر آثار شوروی کمنظیر میباشد، عبارت است از فعالیت یکگروه زیرزمینی از دانشمندان در یک انستیتوی پژوهشیایالتی در سالهای 49-1348. اعضای این گروه را طرفدارانمکتب ژنتیک «وایزمن» تشکیل میدهند که جهت مشاهده وبررسی فیلمهایی در مورد کروموزومها که بطور قاچاق ازخارج تهیه کردهاند، گرد هم جمع میشوند. این گروهسرکوب گردیده و اکثر اعضای آن به کار در اردوگاههامحکوم میشوند، اما یکی از آنان از مهلکه جان سالم بدرمیبرد. پس از مرگ استالین در سال 1953 این دانشمندطرفدار وایزمن در مسکو، حاصل تحقیقات و پژوهشهایمخفی چهارسالهٔ خویش را که عبارت از نژاد تازهای ازسیبزمینی است، اعلام مینماید.
اعاده حیثیت برای یکی دیگر از دانشمندان شوروی کهتیموفیف ریسوفسکی نام دارد چندین سال با همتاهایغربی خود همکاری داشت، طی چاپ مقاله و شرح حالیتوسط «دانیل گرانین» از نویسندگان لنینگراد صورت گرفت. «ریسوفسکی» در سال 1925 برای کار به یکی از انستیتوهایبرلین رفت و دهه 1930 و سالهای جنگ را در آنجا سپریساخت. او در بازگشت به میهن در سال 1945 به اقامت دراردوگاه کار اجباری محکوم شد، اما پس از چندی آزاد گشت واجازه یافت سالهایی را در تبعید در نواحی اورال بگذراند وروی اثرات بیولوژیکی تشعشعات کار کند. گرانین نیز هماننداملینسکی از رفعت مقام علمی دانشمندان سالهای قبل ازجنگ شوروی، تجلیل بعمل میآورد و میگوید: «مردانیچون تیموفیف ریسوفسکی که از مدافعان حقیقت و شرفبودند و حاضر به مصالحه در مورد اصول اخلاق خودنمیشدند، امروزه کمیابند. «گرانین همچنین در اینبیوگرافی فرصت را غنیمت شمرده و از دستآوردهایفرهنگی مختلف افرادی چون «زمیاتین»«نابوکوف» و «خود اسمویچ» که در زمره مهاجران روسی دهه 1920 بودند، تجلیل بعمل میآورد. آثار این افراد هماکنون بعد از پنجاه سال گمنامی در کشور خودشان، در حال تجدید چاپ میباشد.
موضوعگیری در قبال مذهب
بطوری که از مثالها و نمونههای فوق برمیآید، طیسالهای اخیر موضوعات و تمهای تازه بسیاری در ادبیاتشوروی پدیدار گشته است، موضوعاتی که از زندگی روزمرۀحال و گذشته روسیه نشأت میگیرد. تحول دیگری نیز درادبیات شوروی صورت گرفته است که احتمالا بزرگترینموفقیتی کست که تابهحال در حیات معنوی این کشور دردوره گورباچف رخ داده است. این تحول هماناآزادمنشانهترین برخوردی است که در قبال مذهب و مومنانبه خدا صورت گرفته و آثار آن در چندین داستان و رمان تازهمشهود است. بارزترین نمونه آن رمان «سکوی اعدام» اثرچنگیز ایتمانوف است که قهرمان آن مسیحی جوانی بنام «آودی کالیسترانوف» است که زندگی خویش را بیهودهصرف مبارزه با نیروهای اهریمنی میکند و خویشتن را یکشخصیت سمبلیک و شهید در راه خدا میداند. از آن گذشتهدر این رمان گفتگوی تخیلی بلند و بالایی قرار دارد که روزقبل از مصلوب شدن مسیح، میان او و «پونیتوس پاپلیت» صورت میگیرد. این گفتگو به گونهای یادآور صحنهٔ مشابهیاست که در رمان «مرشد و مارگریتا» اثر «بولگاکوف» وجوددارد، اما همدردی آیتمانوف ظاهرا با مسیح است، حال آنکهبولگاکوف صحنه را از دیدگاه «پاپلیت» مینگرد. ایتمانوفدر سال 1986 در مصاحبه با یک روزنامه فنلاندی اظهار داشت:
بشر نمیتواند بدون داشتن تصویریاز عیسای مسیح، کاری از پیش ببرد. او (عیسی) نیرومندترین و والاترین مظهرفداکاری و ازخودگذشتگی است…ما باکنار گذاشتن و عدم پذیرش عیسیمسیح، معیارهای اخلاقی خویش را ازدست میدهیم و در این صورت، به گفتهداستایوفسکی «هر چیزی مجاز و قابلقبول میشود».
چنین گفتههایی که از زبان یک نویسنده الحادیشوروی بگوش میرسد، بسیار شگفتانگیز است. گفته دیگریاز وی نیز که در نشریه «دروژبانارودوف» به چاپ رسیدهاست، تعجبآور میباشد.
«شخصیت اسطورهای مسیح، که بهاحتمال زیاد ساخته و پرداخته فکر بشراست، در عصر حاضر همچنان برایمانزنده است. این شخصیت درسی بزرگ وفراموش نشدنی از شجاعت و شرافتانسان به ما میآموزد. بعد از مسیح درزمینههای مختلف زندگی، افراد بزرگیظهور نمودند ولیکن عیسی بیش از همۀآنان در اذهان باقی مانده است و برایمردم اعم از آنانکه در قرن دوم زیستکردهاند یا در قرن بیستم، از جاذبهاییکسان برخوردار میباشد.
ایتمانوف ضمن اظهار اینکه قرار بود گفتگوی انجام گرفته *تحول دیگر در ادبیات شوروی هماناآزادمنشانهترین برخوردی است که درقبال مذهب و مؤمنان به خدا صورتگرفته است.
*ایتمانوف: ما با کنار گذاشتن و عدمپذیرش عیسی مسیح، معیارهای اخلاقیخویش را از دست میدهیم و در اینصورت به گفتهٔ داستایفسکی هر چیزیمجاز و قابل قبول میشود.
میان مسیح و پایلیت عمدهترین قسمت رمان «سکوی اعدام» باشد، میدوید جریان مصلوب شدن مسیح، یک افسانه جهانیاست که هر نویسندهای میتواند از آن استفاده کند. او خودبدان جهت آن را بکار گرفت که برخی از نظریات خودش رادر مورد خطراتی که بشر امروز را تهدید میکند، از زبانمسیح بیان نماید. نظریاتی که وی در مورد حرکت صلحجهانی ابراز میدارد، از این جمله است: ادعای مسیح مبنی برپیروزی نهایی خیر، ظاهرا شبیه بازتاب اعتقاد نسبتا شدیدخود آیتماتوف به امکان جلوگیری از یک فاجعه هستهاینهایی است. وی استدلال و اظهارات قهرمان خود را در پسزمینهای از گفتگوی مسیح و پایلیت قرار میدهد. موعظهها ونصایح کالیستراتوف جوان تاثیری بر آدمهای پست و شریرندارد و کتاب با مصلوب شدن وی بر روی درختی در دشتلخت و بیدرخت قزاقستان، پایان مییابد.
انتظار میرفت این کتاب توفانی از انتقادات در مطبوعاتشوروی به راه بیندازد، اما آیتماتوف از قرار معلوم این توفان رافرو نشانده و منتقدان را قانع نموده است که وی مذهب را نفینکرده است.
نویسنده دیگری که شاید به اعتقادات مذهبی نزدیکتربود، «ولادیمیر تندریاکوف» فقید است که آخرین رمانش کهپس از مرگ وی در سال 1987 به چاپ رسید، سرشار ازاظهار نظرهایی او علیه مسیحیت است. این رمان با عنوان (به تصویر صفحه مراجعه شود)«حملهای به خیالات واهی» چاپ شد، اما عنوانی که خودتندریاکوف برای آن تعیین کرده بود «انجیل به روایتکامپیوتر» بود. قهرمان این رمان فیزیکدانی است که به اتفاقچند همکار جوان کلیه اطلاعات و دادههای مربوط به تولدمسیح را به کامپیوتر میدهد، بدان امید که الگویی از یکحواری بدست دهد که انسانهای قرن حاضر بتوانند از اوپیروی نمایند. اگرچه آنان اطلاعات نادرستی راجع به مرگمسیح (که گفته میشود توسط جماعتی خشمگین بهسرکردگی یک کاهن بزرگ سنگسار گردید) به کامپیوتردادند، ولی کامپیوتر او را از نو زنده میکند و تصویری بعنوانیک پیامبر مسیح مانند، از او ارائه میدهد. این فیزیکدان، کهخواستار دریافت تصویری از یک رهبر واقعیتر (مثلا بیشترشبیه سنت پل) است، دچار آشفتگی میشود و از وجودتناقضاتی در «عهد جدید»، که دهها عبارت از آن در اینرمان نقل گردیده است، دلآزرده میگردد. این رمان اصولادر سال 1982 به «نوفی میر» تحویل داده شد ولیکن چاپآن پنج سال بعد از آن و درواقع دو سال پس از مرگنویسندهاش انجام گرفت. در این کتاب آخرین مرحله ازتکامل جالب نظریات تندریاکوف در خصوص مذهب ارائهمیگردد. مراحل اولیه این تکامل میتوان در داستانهایمختلفی که وی طی یک مدت زمان سی ساله به رشته تحریردرآورده است، مشاهده کرد. وی از این نقطه نظر الحادی کهمذهب تنها نزد ناآگاهترین افراد جامعه شوروی جاذبه دارد وبا گسترش آموزش و پرورش قاعدتا از میان خواهد رفت، (شمایل اعجازآفرین،1985) آغاز نمود. یازده سال بعد ویظاهرا این نظریه را کنار گذاشت و آن هنگامی بود کهسرگذشت دانشمندان جوانی را نوشت که جهت یافتن پاسخیبرای پرسشهای خود در مورد ابدیت از قبیل اینکه «چرا منبدنیا آمدم؟»(در افول حواریون،1977)، در جستجویمذهب بود و در پایان دورهٔ نویسندگیاش، موضوع مذهب راباز هم در رمان «حملهای به خیالات واهی» مطرح مینمایدقهرمان این رمان به تلاش بیهودهای دست میزند تا توضیحیبرای این مساله بیابد که چرا شخصیت غیر منطقی و شاعرانهیک پیامبر یهود، باید همچنان بعد از دو هزار سال، طرفدارانیرا در یک کشور الحادی به خود جذب نماید.
«ولادیمیر سولوخین» از نویسندگان برجستهمکتب «کشور»، در سال 1982 از سوی «مجله کمونیست» ارگان حزب کمونیست، بدان جهت که انگیزه مذهبی را درآثار خود مطرح کرده بود، مورد سرزنش واقع شد. وی درپاسخ اظهار داشت که یک عامل معقول و والاتر در این دنیا ودر گیتی، ورای هرگونه شک و تردید قرار دارد. سولوخینبر آن شد تا مقامات و مسئولان حزب را متقاعد سازد کهعلیرغم داشتن این نظریه، کماکان فردی است الحادی. اماهمدردی وی با مسیحیان و مخالفت با آزار و ایذاء آنان درداستانی تحت عنوان «تشییع جنازه اسپتانیرا ایوانوفنا» کهچندی پیش «گاهنامه نوفی میر» به چاپ رسید، آشکارمیگردد. این اثر که در سال 1967 نگاشته و بیست سال بعدمنتشر شد، ماجرای اندوهبار مبارزهٔ سولوخین با مسئولانبرگزارکننده مراسن تشییع جنازه مادرش بود. مادر وی کهفردی بسیار مذهبی بود، در مه 1967 چشم از جهانفرو بست. هنگامی که جنازه مادرش را به دهکده زادگاهشآوردند، سولوخین با تاکید بر اینکه جنازه وی بصورتی کهخاص مسیحیان ارتدکس میباشد، تشییع گردد، به آخرین خواستههای مادرش جامهٔ عمل پوشاند. او به نزدیکترینکلیسای محل رفت و کشیشی را برای انجام مراسم با خود بههمراه آورد. در خاتمهٔ مراسم یکی از مقامات محلی (کهخوشبختانه از دوستان سولوخین بود) به سولوخین گفت کهدر این مراسم بسیاری از مقررات نقض گردیده است. هیچکشیشی حق ندارد در خارج از حوزهٔ فعالیت خود، آن هم درفضای بیرون از کلیسا و در گورستان، در مراسم شرکت کند. سولوخین میگوید: «در روسیه هزاران کلیسا تعطیل گردیدهاست و میلیونها تن از افراد سالخوردهای که دوست دارندانسانوار دفن گردند، از امکان برخورداری از آیین کفن ودفن مورد نظر خود محروم میباشند.» در سال 1967 امکانانتشار اعتراضیه وی وجود نداشت، اما بیست سال بعد، در جوی از آزادی بیان بیشتر، چاپ آن با مشکلی روبرو نشد.
بسیارند نویسندگانی که ظاهرا شیفته «کهنهپرستان»-فرقه محافظهکاری که در قرن هفدهم میلادی از کلیسایارتدکس روسیه جدا گشته و هنوز هم هزاران پیرو دارد-گشتهاند. مثلا «فیودور ابراهوف» فقید اذعان داشت که درکودکی بشدت تحت تاثیر عمهاش قرار داشت که از پیروانفرقه مزبور و برایش قصهها و داستانهایی از زندگانیقدیسین، سرودها و نیز داستانهایی جعلی از ادبیات کلیساییتعریف میکرد. پس از مرگ وی، همسرش برخی از یادداشتهاو خاطرات او را چاپ نمود. این یادداشتها حکایت از آن داشتکه وی بمنظور گرداوری اطلاعاتی تاریخی جهت خلق رمانیدر خصوص دهقانان روسیه، به «پوستوزرسک» سفر کرده بود. در پوستوزرسک-که هماکنون بصورتی متروک درآمده است-بود که «پروتوپوپ افاکوم»، از طرفداران عمده و مشهور فرقهکهنهپرستان، در سال 1982، به تیری میخکوب و زندهزندهدر آتش سوزانده شد. درواقع «افاکوم» ظاهرا به عنواننخستین ناراضی شوروی، به یک شخصیت مورد احتراک تبدیلگشته است. علاوه بر او میتوان از قهرمان رمان «بازی» اثر «یوری بوندارف» نام برد که یک کارگردان فیلم است وافاکوم، ذهن او را به خود مشغول داشته است، چه از نظر وی، افاکوم مظهر پیروزی فرد بر دیکتاتوری است.
یکی از جدیدترین نمونههای گلاسنوست، درواقعانتشار داستان «گورستان پست» اثر سرگئی کالدین» درگاهنامه نوفی میر است. «گورستان پست» حکایت تلخی استاز اعماق جامعه شوروی که در آن یک کشیش (علیرغم آنکهفردی است الکلی) به عنوان یک انسان غمخوار و دلسوز نشانداده میشود. کارگردان این گورستان، افراد میخوارهایهستند که در گذشته محکومیتهای بسیاری را پشتسر گذاشتهاند. شخصیت اصلی ماجرا فردی است الکلی کهموقتا در رفتار خود تغییراتی صورت داده و نام مستعار «اسپارو» بر خود نهاده است. از او برای شرکت در یک جلسهدادگاه جهت رسیدگی به مسألهٔ انجام یک حمله در حالمستی، دعوت بعمل میآید و او از بیم آنکه مبادا به زندانافتد، دیگر به محل کار خود باز نمیگردد. او با همکارانخویش رسما تودیع مینماید و سپس در جستجوی پدر «پاول» یا «باتیا» به کلیسای گورستان میرود. اگرچه اسپارواعتقادی به خداوند ندارد، ولی کشیش او را مورد لطفقرار میدهد و میگوید: «هیچکدام از شما ایمانی بهخداوند ندارید، اما دعای خیر ضرری ندارد.» کشیش به اوقول میدهد که در صورتی که به زندان افتد، سعی خواهدکرد همسر و فرزندش بتوانند از حقوق و مستمری مربوطهبرخوردار گردند. این صحنه یکی از نمونههای رفتار انسانیمحترمانه در این داستان است. از اینکه اسپارو، در شرایطنامساعد زندگیاش که در آن قتل و سرقت از وقایع معمول ومتداول بحساب میآید، به طرف شخصیت مهربان و رئوف پدرباتیا کشانده میشود، انسان یکّه نمیخورد. جالب اینکه درمقالهای که بعد از چاپ این اثر بدان افزوده شد، «ایگورووپنو گرادف» آورده است که اسپارو علیرغم زندگیحقیرانه و پستی که دارد به کلیسا متوسل میگردد، چرا کهآن را تنها عامل ارتباطدهندهٔ خود با فرهنگ معنوی روسیه وتنها راه مفهوم بخشیدن به زندگی خود میداند. با نزدیکتر شدن جشنهای هزار ساله چنین مینماید که نقشمذهب در میراث فرهنگی روسیه روزبروز بیشتر شناختهمیشود.
نتیجه
امکان آن میرود که تمامی امتیازات اعطا شده در موردآنچه که میتواند در ادبیات شوروی منعکس شود، صرفاجنبهای موقت داشته باشد. اعمال مجدد سانسور شدیدکار دشواری نخواهد بود. سرازیر شدن سیل عظیم مطالبجالبی که سالیان سال در دست نویسندگان، در انتظار چاپ وانتشار بوده است، حکایت از آن دارد که نویسندگان اعتمادچندانی به وضع موجود ندارد و بیم دارند که مبادا وضع بهصورت بدتری درآید. اما هرچه تعداد بیشتری از این مطالببه چاپ میرسد، بازگشت به دورهٔ اختناق و اعمالسانسور ناممکنتر میگردد. انتشار آثار نویسندگانی چوناخماتوفا، بولگاکوف، گراسمن، زمیاتین، پاسترناک و امثالآنها که پیش از این ممنوع بود، دیگر نمیتواند لغو گردد. هماکنون هزاران نسخه از این آثار در دست مردم قرار دارد وهمهروزه آثار تازهای در خصوص اوضاع و شخصیتهای واقعیبه چاپ میرسد.
صرفنظر از هر تحولی که در آینده در وضعیت سیاسی داخلیشوروی صورت گیرد، ادبیات روس برای مدتی، نقش سابقخویش در بیان افکار و اندیشههای آزادیخواهانه را بدستآورده است و نویسندگان نیز رفتهرفته حیثیت گذشته خویشرا در چشم خوانندگان کسب مینمایند. «بورپس سلوتسکی» از شاعران روسیه، اندکی پیش از مرگ خود اشعاری سرودهاست که مضمون آن را این واقعیت تشکیل میدهد کهوابستگی به روشنفکران از این پس چیزی نیست که بخواهیمآن را پنهان نمائیم، بلکه چیزی است که باعث افتخار انسانمیشود.
«بار دیگر روسیه اشعارش را میخواند، و صرفا به ورق زدنآنها اکتفا نمیکند…(در این اشعار) انسان میتواند نالۀبیمارستانها، ضجهٔ اردوگاههای کار و مویهٔ وحشتناک جنگ راواضحتر بشنود.
و آرامآرام همانند حرکت ابرها در آسمان، حرمت ما از نوپدیدار میگردد و گوشهای خوانندگان برای گوش قرادادنبه صدای ما تیزتر میشود».
منبع: نامه فرهنگ , پاییز 1369 –