چه چیزهایی در مورد فیلم بر باد رفته میدانید؟ آیا واقعا حذف موقت آن از یک سرویس پخش جاری فیلم کار بهجایی بود؟

در خبرها داشتیم که:
«در پی بالا گرفتن اعتراضها به نژادپرستی در آمریکا یک سرویس آنلاین پخش فیلم و سریال، فیلم کلاسیک و پرآوازه بربادرفته را از فهرست پخش خود حذف کرده است.
اچبیاو مکس (HBO Max) توضیح داده است که این اثر کلاسیک سینمای آمریکا که حدود ۸۰ سال پیش ساخته شده “محصول زمان خود بوده” و “تعصبات نژادی و قومی” را به تصویر کشیده که “هم در آن زمان اشتباه بوده و هم الان.”
این شبکه پخش آنلاین که دو هفته پیش کارش را آغاز کرده، میگوید فیلم بربادرفته را به همراه “بحثی درباره زمینههای تاریخی آن” به فهرستش برمیگرداند اما تاریخی برای دسترسی دوباره به این فیلم نداده است.
مرگ جورج فلوید، آمریکایی سیاهپوست در اثر خشونت ماموران پلیس در آمریکا موجی از اعتراضهای گسترده را در این کشور و نقاط دیگر جهان به دنبال داشته و بحث نژادپرستی نهادینه و سیستماتیک و شیوههای مقابله با آن را داغ کرده است.
اچبیاو مکس در بیانیهاش ادامه پخش فیلم “بدون توضیح و تقبیح” درباره “تصاویر نژادپرستانه” را غیر مسئولانه خوانده است.» (+)
اما واقعا در مورد فیلم بر باد رفته چه میدانیم؟
در اینجا خلاصه اندکی ویرایششده از نقد راجر ایبرت را در مورد این فیلم با هم مرور میکنیم تا با ارزشها و نقصانهای فیلم آشنا شویم:
محور داستانی بر باد رفته (۱۹۳۹) جنگ داخلی آمریکا و تاثیر آن بر سرنوشت اسکارلت اوهارا است.
اسکارلت اوهارا نه بانویی دههٔ ۱۸۶۰، بلکه زنی خلق شده در دههٔ ۱۹۳۰ بود: زنی مدرن، لجباز و رها از قید و بند. برای او راه از میان عصر موسیقی جاز فیتز جرالد، زنان بازیگر و جسور سینمای آن دوره و رکود اقتصادی، هموار شد و همین برای نخستین بار بسیاری از زنان را در خارج از خانه به کار واداشت.
اسکارلت زنی بود که دلش میخواست بر ماجراهای عاطفیاش مسلط باشد و این، عنصر کلیدی جذابیت او بود. علاوه بر این تلاش بسیار میکرد تا سرنوشت اقتصادیاش را به دست گیرد؛ در سالهای بعد از شکست جنوبیها، ابتدا با کاشت پنبه و بعدها با راه اندازی تجارت الوار موفق به انجام آن شد. او نمادی بود که مردم در روبرو شدن با جنگ اول جهانی به آن نیاز داشتند.
البته او به همین راحتی نمیتواند از زیر بار سه ازدواج، حسرت داشتن اشلی- شوهر ملانی شیرین- تیراندازی به یک یانکی چپاولگر و محروم کردن سومین همسر از محبت برای آن که کمر باریکش از عوارض بارداری در امان بماند، فرار کند!
تماشای طغیان خطرناک او در دنیایی متعصبانه و مردانه، بینندگان را به تعجب وا میدارد، اما به هر حال چنین رفتاری، مکافاتی هم دارد که در جملهٔ «عزیزم، رک و پوست کنده، هیچ اهمیتی برایم ندارد.» خلاصه میشود.
اگر بر باد رفته با موفقیت و خوشبختی بیچون و چرای اسکارلت به پایان می رسید، شاید به این اندازه موفقیت آمیز نمیبود. تماشاگران اصلی او (به نظرم زنها، حتی بیش از مردها) دوست داشتند شاهد زمین خوردن او باشند – البته اگر چه «فردا همیشه روز دیگری است.»
اسکارلت میان وابستگی عاطفیاش به یک «نجیب زادهٔ جنوبی» که چندان گرم هم نیست (اشلی ویلکز) و عواطف دور از شان زنانهٔ او به مردی دلیر (رت باتلر) سردرگم مانده است. رت باتلر در برباد رفته، نهتنها بین شمال و جنوب ارتباط برقرار میکند و نخستین دور زننده تحریمی است که ما میشناسیم! بلکه میان عواطف و نخوت اسکارلت هم پل میزند.
فیلم بربادر رفته نگاهی جانبدارانه اما عاشقانه به جنوب «قدیمی» دارد. فیلم، جنوب را قبل، هنگام و بعد از جنگ، از نگاه اسکارلت به تصویر میکشد. اسکارلت اهل جنوب است. همان طور که مارگارت میچل -نویسنده رمان بربادرفته- بود. فیلم، «جنوب« را اینگونه به تصویر کشیده:
سرزمینی بود مملو از سلحشوران و کشتزارهای پنبه به نام جنوب قدیمی. این جا در این دنیای زیبا، جوانمردی برای آخرین بار ظاهر شد و ادای احترام کرد. در این جا سلحشوران و بانوانشان، اربابان و بردگانشان برای آخرین بار دیده شدند. از این پس باید آن در کتابها را جست، زیرا دیگر چنین نیست مگر رویایی به یاد آورده، تمدنی بر باد رفته!
بله واقعاً همین طور بود. کسی نباید بپرسد که آیا بردهها هم چنین نگاهی داشتند؟ فیلم از این واقعیت ناراحت کننده طفره میرود که بوستان اشرافیت با عرق کار اجباری به ثمر نشسته است و دربارهٔ اسکارلت و دستهای کوچک زیبا و پینه بستهاش همدلی بیشتری در آن وجود دارد تا تمام جنایاتی که در حق بردگان صورت گرفته.
فیلم برای شخصیتهای اصلی سیاه پوست، دست کم انسانیت و پیچیدگی قائل است. هتی مک دانیل، (Hattie McDaniel) در نقش مامی، حساسترین و روشن بین ترین فرد در سرتاسر فیلم است.
به یاد داشته باشید که وقتی بر باد رفته ساخته شد، تفکیک نژادی در جنوب، حکم قانون و در شمال از بدیهیات بود. دار و دسته کوکلوکس کلان در ایالات جنوبی آمریکا شکل گرفت و هدف از آن تفکیک نژادی و جلوگیری از حق رای سیاهان بود.
فیلم از دنیایی برخاسته که فرضیاتش به طور بنیادی با دنیای ما تفاوت دارد و البته تمام داستانهای کلاسیک عالی از جمله هومر و شکسپیر چنین هستند. شاید بر بادرفتهای که از نظر سیاسی واقعیت داشته باشد، ارزش ساختن ندارد و احتمالاً تا اندازهٔ زیادی دروغ خواهد بود.
بر باد رفته هنوز هم از منظر مهارت در فیلمسازی، حیرتانگیر است. چندین کارگردان بر روی این فیلم، کار کردهاند. جرج کوکر (George Cukor) موجب بیزاری کلارک گیبل شد. بنابراین جایش را به ویکتور فلمینگ (Victor Fleming) داد که او هم به دلیل فرسودگی اعصاب راه را برای سم وود (Sam Wood) و کامرون منزیس (Cameron Menzies) باز کرد.
دیوید ا.سلزنیک، (David O. Selznick) نویسنده و تهیه کنندهٔ فیلم، میدانست که کلید جذب تودهها همراه کردن ملودرام با ارزشهای پیشرفتهٔ تولید بود. برخی از صحنههای خاص برباد رفته، هنوز هم نفس ما را میگیرند؛ بیتردید صحنههایی مثل سوختن آتلانتا، گریز به تارا (Tara)، و «خیابان مردان در حال مرگ» که اسکارلت در آن پرسه میزند و تا چشم قادر به تماشا است دوربین آن قدر عقب میرود تا کل ارتش اتحادیه، شکست خورده و مجروح، دیده میشود.
در زمانهای که بسیاری از کارگردانان به سبک بیروح تلویزیون خو گرفتهاند، در سبک بصری فیلم زرق و برق لذت بخشی وجود دارد که آن را جذاب کرده. صحنهٔ آغازین را در نظر بگیرید که اسکارلت و پدرش به زمینی نگاه میکنند و دوربین عقب میرود تا دو نفر و یک درخت را در سایهنمای تاریک و پس زمینهٔ عقبشان قرار دهد؛ یا شعلههای آتلانتا که در پردهٔ پس زمینهٔ فرار اسکارلت در گاری دیده میشود.
این فیلم برای سالها نمونهٔ عالی هنر هالیوود باقی خواهد ماند؛ مثل کپسول زمان حاوی احساسات پایدار تمدنی که بر باد رفته و نه این که از یاد رفته باشد.