سورنا سردار پارتی، نابغه نظامی و فاتح جنگ با رومیان

سورنا یا سورن (سردار سپهبد رستم سورن پهلو) فرزند آرخش (آرش) و ماسیس سپهبد ایران در زمان اشکانیان که با وجود عمر کوتاهش از شهرت خاصی در میان مردم باستان برخوردار بودهاست و او اصالتی ایرانی دارد.
بر پایه گفتهٔ پلوتارک «سورنا در دلیری و توانایی پیشروترین پارتی/ایرانی دوران خود بود.» پلوتارک همچنین از سورنا به عنوان بلندقدترین و خوش چهرهترین مرد زمان خود یاد کردهاست. همچنین برخی از اساتید دانشگاه، سورنا را همان رستم که در شاهنامه آمده میدانند.
پس از مرگ اسکندر امپراتوری او میان سردارانش تقسیم شد و سلوکیان بر ایران تسلط یافتند. سلوکوس نیکاتور یکی از سرداران بزرگ اسکندر مؤسس این سلسله بود که از ۲۸۰ تا ۲۶۱ قبل از میلاد سلطنت کرد. جانشینان او که دشمنی دیرینه با ایرانیان داشتند به مدت شصت سال از مردم ایران با گرفتن مالیاتهای سنگین بهره کشی کردند. قوم پارت که در منطقه شمال شرقی ایران مستقر بود از این ظلم به ستوه آمد و در ۲۵۰ ق. م سر به شورش برداشت. رهبر این شورش ارشک نام داشت که سایر رهبران قبایل را به وحدت فراخواند. آنها متحد شدند و از آن جا که در سرزمینی کوهستانی مستقر شده بودند از دسترس سپاهیان یونانی دور بودند اما خود میتوانستند به شهرهای سلوکی حمله برده و با نیروهای نظامی یونانیان درگیر شوند.
ارشک بعد از مدتی به قتل رسید و برادر او تیرداد به سلطنت رسید و او توانست نیروی نظامی منسجمی فراهم کند و با سومین پادشاه سلوکی، سلوکوس کالینیکوس بجنگد. او بعد از این پیروزی لقب شاه را برای خود اختیار کرد و درباریانش نسب او را به نوادگان اردشیر سوم هخامنشی مربوط کردند و سلسلهای جدید به نام اشکانیان برپا شد.
تیرداد یا ارشک شصت سال پادشاهی کرد و سراسر مشرق زمین را از دست یونانیان بیرون آورد و تا آسیای صغیر و کرانههای شرقی مدیترانه را فتح کرد. پس از او شاهان بعدی درصدد تحکیم قدرت خود برآمدند. در این مدت شاهان اشکانی با امپراطوری قدرتمند و نوپای روم که بر یونانیان و قلمرو آنها تسلط یافته بود هم مرز شده و جنگهای متعددی میان آنها واقع شده بود.
در سال ۵۶ قبل از میلاد أرد یا اشک سیزدهم بر تخت سلطنت اشکانیان نشست و سلطنت او از طرف خاندان قدرتمند سورن حمایت میشد.
در سال ۵۵ پیش از میلاد ایالات جمهوری روم به پیشنهاد پمپیی یکی از سه سردار قدرتمند روم (دو سردار دیگر جولیوس سزار و کراسوس نام داشتند) تقسیمبندی شد. سوریه به لوچینیوس کراسوس تعلق گرفت که یکی از مردان ثروتمند روم بود. همو بود که شورش بردگان رومی به فرماندهی اسپارتاکوس را سرکوب کرد. او که از موفقیتهای رقبایش جولیوس سزار و پمپیی ناخشنود و در حسرت پیشی گرفتن از آنها بود سوریه را مرز مشترک خود با پارتها نمیدانست و نقشهی تصرف سرزمین باختریان (افغانستان و پاکستان امروزی) و هند را در سر داشت. اختیاراتی که سنا به او داده بود شامل تصرف سرزمینهای دیگر نبود اما مفادی از قانون، به فرمانداران رومی اختیار میداد تا عملیات نظامی را بدون صدور حکم سنا آغاز کنند. از سوی دیگر جولیوس سزار فاتح سرزمین گل او را تشویق میکرد که به کشورگشایی دست زند. شاید سزار که او را رقیب خود میپنداشت قصد تحریک و به دام افکندن او را داشت.
مردم روم هم که از جنگهای پنج ساله جولیوس سزار خسته شده بودند با شروع جنگی دیگر که بر مالیاتها میافزود مخالف بودند. رومیان در جنگ با ژرمنها و اقوام برتانی دچار مشکلات فراوان شده بودند و در آسیا جنگ با مهرداد فرمانروای سرزمین پونت به تازگی پایان یافته بود. اما کراسوس که تصمیم به کسب افتخارات و شاید مال اندوزی بیشتر داشت، به اعتراض مردم بیاعتنا بود و عازم جنگ شد. روزی که او و سپاهش از دروازههای شهر خارج میشدند مردم سر راه آنها ازدحام کرده و او را هو نمودند و کراسوس که اوضاع را خطرناک میدید پیغامی به پمپیی فرستاد و او که از شهرت خوبی برخوردار بود به یاری کراسوس شتافت و او را از مهلکه نجات داد.
کراسوس گروهی از نخبگان امور نظامی را همراه خود کرده بود. او نامهای به جولیوس سزار نوشت و از او خواست تا این لشکرکشی را تأیید کند. سزار یکی از فرماندهان لایق خود را به همراه یک فوج سوراه نظام به کمک او فرستاد.
کراسوس از مرز ایران و روم واقع در سرزمین سوریه امروزی رد شد. او در این هنگام ۸ لژیون نیرو در اختیار داشت. لژیونرهای رومی مجهز به کلاهخود، جوشن (زره روی سینه) ساعدبند و ساق بند بودند که آنها را از ضربههای شمشیر و تیر تا حدودی در امان میداشت. این نوع زره در زمان خود بسیار پیشرفته بود و یکی از دلایل پیروزی رومیها در جنگ بود اما این عیب را هم داشت که وزن سنگین زره به اضافه وزن سلاحها که شامل شمشیر، سپر و خنجرو یا نیزه بلند سنگین و سپر بود، آنها را از تحرک زیاد بازمی داشت.
اما سربازان ایرانی در آن زمان از اسلحهی سبکتری استفاده میکردند و زره آنها اکثرا از چرم فشرده و زره مجوف بود.
کراسوس نخست به نزدیکترین پادگان ایرانی که تعداد کمی نیرو در آنها مستقر بودند حمله برد و به آسانی آنها را شکست داد. سربازان باقی مانده خود را به ایران رساندند تا خبر حملهی رومیان را برسانند. کراسوس چند پادگان و دژ دیگر را هم به تصرف در آورد اما به جای آن از فرصت غافلگیری و سرعت استفاده کند و با تهاجم به ایران که هنوز فرصت جمعآوری نیرو و انسجام آنها را پیدا نکرده بود، دشمنش را از پا درآورد، به همین پیروزیهای کوچک بسنده کرد و تعدادی سرباز در این مناطق گذاشت و بازگشت. اشتباه کراسوس شاید از روحیهی تاجرپیشه و راحت طلب او نشأت میگرفت که جنگ برای او فقط وسیلهای جهت کسب غنایم و شهرت و افتخار بود. او بعد از بازگشت به انطاکیه به استراحت پرداخت و با تأخیر بسیار درصدد تحکیم موقعیت دیپلماتیک خود برآمد و سفرایی را به ارمنستان و سرزمین آسوریان فرستاد تا آنها را با خود متحد کند. شاه ارمنستان آرتاواس محترمانه دعوت او را پذیرفت و متعهد شد ۵۰ هزار نیرو با تجهیزات کامل برای کراسوس بفرستد. شاه آسوریا هم با کراسوس معاهدهای امضا کرد و سوگند خورد در جنگ با ایران از او حمایت کند.
کراسوس خشنود از این معاهده پیشروی خود را آغاز کرد. مردم سر راه که از تعدی مأموران حکومتی اشکانیان در عذاب بودند و تصور میکردند رومیها شرایط بهتری را برای آنها فراهم میکنند از کراسوس استقبال کردند. چند پیروزی کوچک هم روحیهی سربازان رومی را بالا برده بود و آنها تصور میکردند با قشونی از وحشیان که نه سلاح درست و حسابی دارند و نه از استراتژیهای جنگی چیزی میدانند روبه رو خواهند شد، آنها را در هم میکوبند و گنجینههای افسانهای پادشاهان اشکانی به آنها تعلق خواهد گرفت.
کندی و تعلل کراسوس فرصت کافی را به آرد داد تا سپاهی نیرومند فراهم کند و فرماندهی آن را به سورنای جوان، سرداری که از خانوادهی بزرگ سورن بود سپرد و خود در رأس لشکری به سوی ارمنستان حرکت کرد تا مانع از پیوستن نبردهای ارمنستان به سپاه روم شود. در همان حال برای به جا آوردن رسوم دیپلماسی آن زمان، سفیری را با این پیام نزد کراسوس فرستاد. «اگر سپاه روم با فرمان سنای روم به جنگ آمده که چارهای جز جنگ نیست اما اگر کراسوس، بیتدبیر سنا و مطابق خواستهی خود برای کشورگشایی به این جنگ آمده، شاهنشاه ایران حاضر است با توجه به کهولت سن به او رحم کند، مشروط بر آن که کراسوس عذر بخواهد.»
کراسوس با تحقیر به این نامه نگاهی انداخت و گفت: «پاسخ شاهنشاه تو را در سلوکیه خواهم داد.»
بنا بر روایات پلوتارک، مورخ رومی: «سفیر ایران بعد از شنیدن این پاسخ پوزخندی زد و کف دست خود را به کراسوس نشان داد و گفت: اگر در کف دست من مویی میبینید، سلوکیه را هم خواهید دید.»
کراسوس فرمان پیشروی داد اما هوای نامساعد و ریزش باران مسیر را ناهموار و دشوار کرده بود. از طرفی ستون پنجم در میان سپاه رومیان شایع کرده بود که پارتیان ارتشی نیرومند و کارآزموده دارند و مقابله با چنین سپاهی ناممکن است. حتی فرماندهان رومی هم در کار بودن نقشههای جنگی کراسوس تردید نشان میدادند و پیشنهاد می کردند که استراتژیهای جدیدتری که مناسب مقابله با یک ارتش منظم و نیرومند است طراحی شود اما کراسوس به نظریههای آنان توجهی نشان نداد و اصرار بر اجرای نقشه خود کرد. همان زمان هم پوبلیوس پسر کراسوس با سربازان مزدور از سرزمین گل و شش هزار جنگجوی ارمنی به اردوی کراسوس پیوست.
پوبلیوس به پدرش توصیه کرد که برای حمله از گذرگاههای کوهستانی ارمنستان عبور کند که امنیت بیشتری دارد اما کراسوس توصیهی پسرش را نپذیرفت و فرصت مناسب را برای سواران کماندار پارتی که در دشتهای باز بهتر می جنگیدند فراهم کرد. کراسوس در پیشروی خود کم کم به سرزمینی خشک و گرم رسید که تهیه آب و غذا برای
سربازانش را دشوار میکرد. گرمای هوا هم سربازان را تشنه و فرسوده کرده بود اما کراسوس اعتنایی به وضعیت سربازان خود نداشت. او اشراف زادهای راحت طلب بود و وسایل آسایش او فراهم بود: خیمهای بزرگ و مجلل، رختخوابهای نرم، غذای خوب و آشامیدنی خنک. بنابراین رنجی که سربازان میکشیدند فقط به صورت گزارشهایگاه و بیگاه فرماندهان به گوش او میرسید که اهمیتی به آنها نمیداد؛ زیرا از نظر او سربازان میباید در سختی زندگی کنند. در همین ایام فرستادگان او سرگرم جمعآوری قوای جدید بودند، زیرا کراسوس میخواست پیروزی قاطعی به دست آورد و سراسر امپراطوری ایران اشکانی را تصرف کند. در این میان فرستادگانی از سوی شاه ارمنستان به اردوگاه او رسیدند و پیغام دادند که شاه ایران با قشون بزرگی به سرزمین او حمله برده و از کراسوس طلب یاری کردند اما کراسوس که از کمی نیروی کمکی که شاه ارمنستان فرستاده دلگیر بود اعتنایی به این پیام نکرد و کمک به او را موکول به زمانی کرد که خود از جنگ فارغ شود. دشتهای سوزان و بیآب و علف پیش روی او تمامی نداشت و وضعیت آذوقه و آب آشامیدنی سربازان بحرانی بود. چاههای آب در مسیر کمیاب بودند و بعضی از آنها آب اندکی داشتند که کفاف سیراب کردن یک ارتش را نمیداد. کراسوس که از سپاه پارتیان اثری نمیدید عدهای از سربازان خود برای شناسایی فرستاد. چندی بعد، چند نفر از آنها با وضعی فلاکت بار بازگشتند و گفتند که پارتها غافلگیرانه رفقایشان را کشتند.
دو روز بعد سپاه دشمن آشکار شد. آنها عمدا عقب نشینی کرده بودند تا میدان مناسب تاخت و تاز کمانداران پارتی را پیدا کنند. رشتهی زنجیرواری از مردان با ارابهها، آب و آذوقه را به سربازان پارتی میرساندند و از این نظر کمبودی نداشتند. اما پارتیان دست به حمله نزدند. این وضعیت کراسوس و سربازانش را عصبی کرده بود و میخواستند هرچه زودتر کار را به اتمام برسانند بنابراین دست به حمله زدند. جناح وسط رومیها به خط مقدم پارتیان حمله برد.
سپاهیان سنگین اسلحهی رومیها بر سربازانی که سلاح سبک داشتند به آسانی فایق شدند و پیش رفتند دو جناح چپ و راست که وضع را چنین دیدند برای در هم شکستن نهایی دشمن وارد کارزار شدند. پارتیان بعد از شکسته
شدن خط مقدمشان عقب نشستند و سپاه رومیان سرمست پیش میرفت غافل از آن که شکسته شدن خط مقدم و عقب نشینی آنی پارتیان بخشی از شیوههای جنگی آنهاست و به زودی از دو طرف گرد و خاکی برخاست و موجی از سواران کماندار پارتی از راه رسیدند که از فاصله یکصد قدمی به سوی رومیان تیراندازی میکردند و هنگامی که تیرهایشان تمام میشد جای خود را به سواران دیگر میدادند. به روایتی آسمان از شدت پرواز تیرها سیاه شده بود و تیرهای آختهی پارتی که از کمانهای سبک اما نیرومند آنها پرتاب میشد زره سربازان رومی را میدرید. رومیها که از دو طرف وضعیت دفاعی گرفته بودند و عقب مینشستند در انتظار پایان یافتن تیرها و تیراندازی بودند اما تیراندازی پایان نمیگرفت، بلکه با فشرده شدن سربازان رومی تلفات بیشتری بر آنها وارد میکرد(۴۱). در همین حال جناح مرکزی سپاه پارتی که عقب نشینی کرده بود دست به حمله زد. کراسوس که اوضاع را وخیم میدید، به پسرش دستور داد با سربازان گل به قلب دشمن حمله برد. پوبلیوس چنین کرد اما او هم در دام استراتژی کمانداران پارتی
افتاد. پارتیان دوباره دست به عقب نشینی زدند اما به زودی بازگشتند و رومیان را محاصره کردند و باران تیر، نفرات پوبلیوس را یکی بعد از دیگری به هلاکت میرساندند.
پوبلیوس برای پدرش پیامی فرستاد و درخواست کمک کرد، اما کراسوس قادر به اعزام نیروی کمکی نبود زیرا اوضاع سپاه تحت فرماندهی خودش هم وخیم بود.
نفرات سپاه پوبلیوس یکی بعد از دیگری از پا درآمدند و او هم که اوضاع را چنین دید برای آن که اسیر دشمن نشود دست به خودکشی زد و به شیوهی رومیان، دستهی شمشیری را در زمین فرو برد و استوار کرد و خود را بر روی آن انداخت.
این خبر که به کراسوس رسید، سردار رومی از پا درآمد و دستور عقب نشینی داد تا مابقی افرادش در امان بمانند. اما این عقب نشینی با وضعیتی آشفته و اسفبار صورت گرفت. غروب فرارسید. پارتیان پیام فرستادند که در شب نمیجنگند و رومیان فرصت دارند تا برای کشتگان خود مراسم تدفین برگزار کنند. کراسوس هم فرصت سوگواری خواهد داشت اما فردا میباید تسلیم شود تا او را به خدمت شاه اشکانی ببرند.
کراسوس شب هولناکی را گذراند و در مرگ پسر چنان ضعفی از خود نشان داد که مایه حیرت سرداران سپاهش بود. آنها سعی داشتند او را آرام کنند و از او خواستند در تاریکی شب عقب نشینی کنند و خود را به یکی از پادگانهای رومی برسانند زیرا مطمئن بودند پارتیان بنا بر رسوم خود در شب حمله نمیکنند.
حرکت اردو، سربازان زخمی و محتضر را به ناله و التماس انداخته بود و از دیگران میخواستند تا آنها را هم با خود ببرند و تنها نگذارند اما حدود 4500 نفر زخمی برجا ماندند که سحرگاه به اسارت پارتیان درآمدند.
کراسوس به شهر کارای که در نزدیکی سوریه قرار داشت عقب نشست. حاکم محلی به آنها اطمینان داد که با راهنمایی او میتوانند به سوریه برسند. قشون روم در شب به راه افتاد اما حاکم رفتار عجیبی از خود نشان میداد و رومیان را بدگمان کرد که مبادا خیال دارد آنها را به دام دشمن بیندازد. یکی از سرداران کراسوس که کاسیوس نام داشت از همراهی با او خودداری کرد و با تعدادی از سپاهیان به کارای بازگشت. سردار دیگر که اکتاویوس نام داشت با پنج هزار سوار به راه خود ادامه داد اما با دمیدن صبح آنها متوجه شدند که در زمینی باتلاقی گرفتار شدهاند و پارتیان خود را به نزدیکی آنان رساندهاند.
سواران پارتی نزدیکتر شدند اما معلوم شد قصد جنگیدن ندارند و به آنها پیشنهاد صلح و تسلیم کردند. پیشاپیش این سواران، سردار بزرگ سورنا، سوار بر اسب بود و همو رومیان را خطاب قرار داد و به گفتهی پلوتارک به زبان رومی سخن گفت. بخشی از سربازان تمایل به تسلیم داشتند. خود کراسوس هم چارهای جز تسلیم نمیدید اما بخشی از افسران و سربازان این کار را مایهی ننگ میدانستند و حاضر به تسلیم نبودند. میان این دو گروه نزاعی درگرفت که نتیجهی آن کشته شدن کراسوس بود. سر کراسوس بریده شد و او را به حضور سورنا آوردند که با تأسف بر آن نگاهی انداخت و دستور داد با جسد او به احترام رفتار شود اما سر او را برای شاه ایران آرد فرستاد و در همه جای سرزمین ایران جشن و شادمانی برپا شد.
وقتی خبر شکست سپاه کراسوس به روم رسید مردم نخست دچار بهت زدگی و سپس خشم شدند. همه خواهان انتقام بودند تا این لکهی ننگ پاک شود و از جولیوس سزار و پمپیی انتظار داشتند علیه ایرانیان لشکرکشی کنند اما هیچ یک از این دو سردار در آن شرایط آمادگی لازم را برای آغاز جنگی دیگر نداشتند تا آن که جولیوس سزار رقبایش را شکست داد و تدارک لشکرکشی علیه پارتیان را آغاز کرد اما مرگ به او فرصت نداد و به دست سناتورهای روم به قتل رسید.
اما سورنا سردار فاتح جنگ، سیاستمداری با تجربه نبود و شاه اشکانی که از محبوبیت زیاد او خواهان آن بود دچار حسادت شده بود فرمان قتل او را داد.
استراتژی پارتیان که در زمان فرماندهی سردار جوان، سورنا به اوج پختگی و کارآیی خود رسیده بود تلفیقی از جنگهای پارتیزانی(حمله سریع و غافلگیرانه، ضربه زدن به نقاط ضعف دشمن و عقب نشینی سریع) و جنگهای کلاسیک: حملهی همه جانبه و گازانبری به دشمن، محاصرهی آنها و بستن حلقهی محاصره بود. پارتیان بر تیراندازی از راه دور تکیه بسیار داشتند. این تیراندازی حداکثر تلفات را به دشمن وارد میکرد و موجب حداقل تلفات برای سپاه خودی بود. تیر و کمانی که آنها به کار میبردند اوج فناوری در آن زمان را نشان میدهد. کمانها از لایههای متعدد نوعی چوب ورقه شده سبک که روی هم چسبانده میشد، شکل میگرفت. چنین کمانی در عین سبکی بسیار کارآ بود و قدرت پرتاب فراوان داشت. پیکانهای نوک تیرها هم از آلیاژی ساخته شده بود که زره دشمن را میدرید و در بدن فرو میرفت. مهارتهای مخصوص تیراندازی با کمان و از روی اسب به سربازان آموخته میشد و سبک تیراندازی کمانداران پارتی منحصربه فرد بود. آنها هنگام عقب نشینی ساختگی، روی اسب میچرخیدند و در حال تاخت دشمنی را که در تعقیب آنها بود هدف قرار میدادند.
سردار پارتی سورنا، سربازی جنگ آزموده اما سیاستمداری کم تجربه بود که هنرجنگ را به خوبی میدانست اما هنر سیاستمداری را نه و همین دومی موجب هلاک او شد.