تیم برتون و خلق کاراکتر ادوارد دست قیچی – به مناسبت زادروز برتون
ادوارد دست قیچی نخستین فیلم به کارگردانی تیم برتون بود که نویسندگی آن را نیز خود او با همکاری کارولین تامسن برعهده داشت. این اولین فیلمی بود که برتون و تامسون با هم کار کردند و همکاری آنها بعد از ادوارد دست قیچی در چند پروژهی دیگر نیز ادامه یافت.
تصویرپردازیهای تاریک و گاه ناراحتکنندهای که تیم برتون در بسیاری از فیلمهایش به کار میبرد، بسته به تمایلات شخصی افراد، ممکن است باعث پس زدن یا نشاط بخشیدن به بیننده شود. ادوارد دست قیچی نیز فیلمی است
این فیلم مؤید مناسبی است بر این نظر که برتون فیلمسازی مولف است. پیام ملی فیلم، همان پیام بیشتر کتابها و فیلمهای برتون است، یعنی معلولیت و بیگانههای خوشقلب.
سندروم اسپرگر
برتون در این فیلم، به تصادف یا آگاهانه تمثیلی تقریبا تمام عیار از انسانی ارائه کرده است که از اختلالی به نام سندروم اسپرگر (Asperger’s Syudrome) که اختلالی است از طیف اختلالات درونماندگی (اوتیسم) رنج میبرد.
سندروم اسپرگر اخیرا مورد توجه فراوان قرار گرفته است. در سال 1944 یعنی تقریبا همزمان با کشف درونماندگی (اوتیسم)، پزشکی به نام هانس اسپرگر (Hans Asperger) گزارشی از این اختلال ارائه کرد اما در سال 1994 بود که سندروم اسپرگر به ویرایش چهارم راهنمای تشخیصی و آماری بیماریهای روانی (DSM) اضافه شد. تا پیش از آن بسیاری از مبتلایان به این سندرم یا بیتشخیص میماندند و یا به اشتباه مبتلا به اختلال کمبود توجه یا بیماریهای مشابه دیگر دانسته میشدند.
از ویژگیهای سندروم اسپرگر مختل شدن شدی قابلیتهای اجتماعی، خصوصا در تشخیص اشارات اجتماعی و عاطفی (همفهمی)، و تقابلهای اجتماعی و عاطفی است. کسانی که دارای سندرم اسپرگراند اغلب میل به برقراری ارتباط اجتماعی دارند اما ناتوانی در تعبیر قوانین ظریف و نانوشتهٔ اجتماع آنها را از داشتن عملکردی اجتاعی عاجز میسازد. بیشتر مبتلایان به این سندروم در موضوع ذهنی خاصی به نهایت تبحر رسیده و با دشت و تمرکزی غیر عادی به آن میپردازند. در بزرگسالانی که دچار این اختلالاند یک عمر عقبماندگی اجتماعی ممکن است منجر به کنارهگیری از موقعیتهای اجتماعی و تمرکز صرف بر کار شود.
به نظر میرسد که شخصیت «ادوارد دست قیچی» در تعریف افراد مبتلا به این اختلال میگنجد. در ابتدای فیلم او را تکافتاده و منزوی در عمارتی پر زرقوبرق میبینیم که بر ناحیهای در حومهٔ شهر با رنگهای روشن پاستلی مشرف است و میبینیماش که با جدیت تمام مشغول کار به روی مجسمههای چمنیاش است که با جزییات پیچیده شکل داده شدهاند.
بیداری اجتماعی او وقتی است که پگ باگز او را به درون شهر میبرد. این انتقال برای ادوارد گیجکننده است و او در وفق دادن خود با مشکل مواجه میشود، با این حال ادوارد دوست دارد معاشرت کند و میخواهد که دوستش بدارند (از اولین حرفهایی که پگ میزند این است که «نرو»، و این نشاندهندهٔ آرزوی ادوارد برای تماس اجتماعی به جای انزواست).
استعداد او در باغبانی و آرایشگری (که با وجود قیچیها/دستها برایش فوقالعاده آسان است) مورد ستایش دیگران قرار میگیرد اما در رفتارش سرکشی و بیتناسبی هست (مثل صحنهای که جویس مونرو میخواهد اغوایش کند و موفق نمیشود). در نهایت ادوارد به تلقین و اجبار کیم باگز به زور وارد خانهای میشود. بعد دستگیرش میکنند و روانپزشک پس از معاینه میگوید که اگر ادوارد به میان مردم برود حالش خوب میشود. بعد که مردم از او روگردان میشوند باز دست به قانونشکنی میزند و دوباره به عمارتش برمیگردد تا جدا از دنیا زندگی کند.
آشکارترین نماد فیلم، قیچیهایی است که ادوارد به جای دست دارد و نمایانگر قابلیتهای اجتماعی او و مشکلاتی است که برایش ایجاد میکنند. در طی فیلم میبینیم که ادوارد در انجام دادن فعالیتهای روزمره مثل لباس پوشیدن، استفاده از وسایل غذاخوری و یا چرخاندن دستگیرهٔ در بسیار ناتوان است. با این که این را میتوان صرفا تمثیلی از ناتوانی بدنی دانست اما لحظات دیگری هست که به برخی اختلالات اجتماعی که در مورد سندروم اسپرگر روی میدهد اشاره میرود؛ از جمله اینکه ادوارد مرتب صورت خود را ناخواسته میبرد و زخم میکند. اثر این زخمها میتواند نمودی باشد از اثر زخمهای عاطفی ناشی از شکست تلاشهای اجتماعی، تلاشهایی که به سبب ناتوانی در اداره کردن ماهرانه و زیرکانهٔ موقعیتهای اجتماعی به شکست میانجامد.
وقتی با پگ باگز سوار ماشین به طرف خانه میروند ادوارد دست دراز میکند تا چیزی را نشان دهد و نتیجه این است که فریاد پگ از درد بلند میشود. از این به بعد ادوارد هر وقت که به نظر میرسد کار خطایی کرده است از رفتار خود خجالتزده میشود. قیچیها جدا ادوارد را از برقراری رابطهٔ عاشقانه با دیگران عاجز میکنند چنانکه وقتی کیم باگز به او میگوید بغلش کند ادوارد جواب میدهد «نمیتوانم.» این نیز آرزوی دیگری است، آرزوی توانایی ایجاد تقابل عاطفی که نحوهٔ تدوین فیلم شاید قدری از شدت آن کاسته است چرا که در صحنهٔ بعد با برشی در زمان به عقب برمیگردیم و ادوارد خاطرهٔ مخترع خود را به یاد میآورد که پیش از آنکه فرصت بیابد تا دستهایی به دردبخور (یا در این خوانش تمثیلی، دستهایی که عملکرد اجتماعی داشته باشد) برای ادوارد درست کند میمیرد.
ساختن مجسمههای یخی شاید تلاشی باشد برای نشان دادن عواطف و احساسات به شیوهای غیر مستقیم ولی گویا. ادوارد از کیم مجسمهای به شکل فرشته میسازد و کیم در میان «برفی» که از مجسمهسازی ادوارد به اطراف میپرد دور مجسمه میرقصد. گرچه ادوارد قادر نیست رابطهای بر اساس تقابل و همفهمی با کسی برقرار کند اما این توانایی را دارد که عواطف و احساسات درونی خود را با استفاده از جلوهای بیرونی آشکار سازد. اگر نمیتواند مستقیما به کیم دست بزند، چون در این صورت به او آسیب خواهد رساند، در عوض میتواند با برفی که بر او میبارد او را «لمس» کند. در اینجا قیچیها تصویریاند از تلاشهایی که فرد دچار سندروم اسپرگر صورت میدهد برای آنکه کاستیهای اجتماعی خود را با قابلیتهای ذهنی پیشرفتهتر دیگری جبران کند.
قیچیها در عین حال که نشاندهندهٔ قابلیتهای اجتماعی ناکارآمد ادواردند، تصویرگر استعدادیاند که بیشتر مبتلایان به سندروم اسپرگر در برخی زمینههای تخصصی دارند. ادوارد تا پیش از آنکه به شهر برود پیکر انسان نمیسازد و اولین تندیسی که از انسان میسازد از یکی از افراد خانوادهٔ باگز است که اولین تماس اجتماعی واقعی او محسوب میشوند. در محوطهٔ عمارت ادوارد دستکم یکی از مجسمهها است که از آرزویی حکایت دارد و آن مجسمهٔ دست است که در سطحی عینی تصویرگر آرزوی ادوارد برای داشتن دستهایی کارآمد است. در سطح تمثیلی این مجسمه نمود آرزوی داشتن ابزارهای لازم برای برقراری تعامل اجتماعی است که آرزوی مشترک مبتلایان به سندروم اسپرگر است. قرار گرفتن مجسمهٔ دست هم در مرکز صحنه و هم، در بسیاری از موارد، در مرکز قاب این مساله را تشدید میکند.
هنگام کار کردن با قیچیها، چه موقع مجسمهسازی، چه اصلاح مو و چه سبزی خرد کردن دیگر چیزی از جهان بیورن به دنیای کار ادوارد راه ندارد و صورتش حالتی از شور و شوق و در عین حال بیروحی به خود میگیرد. این حالت مشابه حالتی است که به برخی مورد علاقهشان دست میدهد. همچنین ادوارد وسواس عجیبی دارد که ببرد و مرتب کند، گاهی حتی فقط محض حواسپرتی، مثل صحنهای که در راه دستبرد به خانهٔ پدر جیم مکثی میکند و چند قیچی به پرچینها میزند. بسیاری از مبتلایان به سندروم اسپرگر در طول مکالماتشان تمایل به تکرار دارند و یا بیتوجه به تغییر جریان گفتگو مرتبا به بحث خاصی که مورد علاقهشان است برمیگردند. این افراد به سبب مشکل داشتن در تفسیر قصد و غرض اشخاص ممکن است برای مقاصد گوناگون مورد سوءاستفاده قرار بگیرند.
ادوارد نیز چیزی مشابه این را در دو مورد تجربه میکند، یکی وقتی که قفل در را برای کیم و جیم باز میکند و دیگری وقتی کیم، به درخواست جیم، از او میخواهد که قفل خانهٔ پدر جیم را بشکند. استعداد خاص او در باز کردن قفلها با قیچیهایش مورد سوء استفاده قرار میگیرد. همچنین به نظر میرسد که ادوارد قادر نیست بین دوست واقعی و کسی که از او سوءاستفاده میکند فرق بگذارد. در صحنهای که بعد از اولین قفلشکنی میآید ادوارد را در یک میزگرد میبینیم. اولین سوال این است که در شهر از چه چیزی بیش از همه لذت میبرد و او جواب میدهد: «دوستانی که پیدا کردهام.» بعد از رفتن به خانهٔ پدر جیم، به کیم میگوید که فقط به خاطر خواهش او این کار را کرده است.
در چند مورد تصادفا کسانی را زخمی میکند، چیزهایی را خراب میکند و یا سوءتفاهم در مورد قیچیها دردسرساز میشود. نخستین مورد وقتی است که پگ برای اولین بار ادوارد را میبیند و از قیچیهای او به وحشت میافتد. زخم صورتش را هم که پیشتر اشاره کردم. موقع بیرون آمدن از خانهٔ پدر جیم پلیس به او میگوید «اسلحهات رو بنداز زمین» و نزدیک است که به او تیراندازی شود. هنگام ساختن مجسمهٔ یخی تصادفا دست کیم را میبرد و وقتی میخواهد کوین باگز را که نزدیک بوده با ماشین جیم تصادف کند دلداری بدهد، صورت او را زخمی میکند. موقعی که «پدر» ادوارد، مخترع، قبل از آنکه برای ادوارد دست بسازد میمیرد، ادوارد سعی میکند صورت او را نوازش کند اما آن را میبرد. این اتفاقات میتواند نمودی باشد از آسیبهایی که فرد مبتلا به سندروم اسپرگر ناخواسته و به سبب ناآگاهی از اشارات اجتماعی باعث میشود. این افراد اغلب ممکن است سخنانی بگویند و یا کارهایی بکنند که چه بسا گستاخانه یا سرد و خشک تلقی شود، صرفا از آن رو که بیخبرند از اینکه تا چه حد باعث رنجشاند. صحنهای که ادوارد بعد از بدرفتاری جیم از فرط عصبانیت و ناامیدی پردهها و حولهها و کاغذ دیواری را پاره میکند، میتواند تصویرگر خشم و برونریزیهای ناشی از دشواری کنار آمدن با مسایل اجتماعی در برخی از مراحل رشد باشد.
نکتهٔ قابل توجه آن است که احتمالا بنا بر این نبوده است که شخصیت ادوارد دست قیچی سندروم اسپرگر داشته باشد و تنها ساخت تمثیلی آن است که مشکلات پیش روی مبتلایان به این سندروم را باز مینمایاند. اما با این حال ادوارد حائز برخی صفات شخصیتی است که صرفنظر از وجه تمثیلی قیچیها، بین کسانی که دچار این سندروماند مشترک است. ادوارد کمحرف و تودار است و حالات چهرهاش خشک و بیروحاند. بسیاری از این افراد به دلیل مشکلات ادراکی، چگونگی تفسیر و برقراری ارتباط بیکلام از طریق چهرهرا، جز به شیوههای ابتدایی، نمیآموزند. همچنین لحن صداهای آنها به بیآهنگی میزند و زیروبهمهایی عجیب و نابهجا دارد. ادوارد در طول فیلم با لحنی یکنواخت حرف میزند و در تفسیر استعارهها و ظرافتهای زبانی دچار مشکل است.
برخی از مبتلایان به سندروم اسپرگر در تعبیر زبان، کنایهها و اصطلاحها مشکل دارند، مگر کسی یادشان بدهد. اینکه بعد از این صحنه بیدرنگ صحنهای میآید که در آن مخترع ادوارد سعی میکند به او آداب معاشرت یاد بدهد از نظر سینمایی بسیار تأثیرگذار است. در اواخر همین صحنه مخترع به این نتیجه میرسد که این کار خیلی خستهکننده است و یک شعر فکاهی میخواند. حتی این را نیز باید به ادوارد گفت که کجا باید خندید و کجا نباید خندید.
نکتهٔ آخر، که شاید بیش از همه مؤید نظر مؤلف بودن برتون است، این نکتهٔ غمانگیز است که فرد دچار معلولیت از داشتن عملکرد مطلوب عاجز است و مجبور میشود برای صلاح خودش و کسانی که دوستشان دارد در انزوا به سر ببرد. در اواخر فیلم پگ به ادوارد میگوید که وقتی او را به میان مردم میبرده فکر مشکلاتش را نکرده و شاید بهتر باشد ادوارد برگردد «آن تو،» یعنی برگردد به خانهٔ بزرگ خودش (یا به گونهای تمثیلی به انزوای اجتماعی). تأیید این مطلب را دستکم در یکی دیگر از آثار تیم برتون نیز میتوان یافت، در کتاب شبه کودکانهٔ مرگ غمانگیز پسرک صدفی و داستانهای دیگر (The Melancholy Death of Oyster Boy and Other Stories).
حیرتانگیزترین پرسشی که از این خوانش تمثیلی برمیآید این است که چطور تیم برتون که از قرار معلوم اطلاعی از درونماندگی (اوتیسم) یا سندروم اسپرگر نداشته چنین تمثیل دقیقی از این اختلال نوشته است؟
حدس من این است که تنها امکان موجود برای برتون برای آنکه بتواند داستانی با این همه اشارات ظریف و مشهود بنویسد این بوده که خود دچار به اختلالی از اختلالات طیف درونماندگی بوده و یا آنکه با فرد مبتلایی آشنا و نزدیک بوده باشد. میگویند خود برتون شخصی «تودار و متواضع» بوده است. در زندگینامهاش، برتون دربارهٔ برتون، میگوید در کودکی بیشتر اوقات تنها بوده و در نگه داشتن دوستیهایش مشکل داشته است.
نوشته کری سپمسون – ترجمهٔ علیرضا طاهری عراقی – شماره پاییز 84 نشریه فارابی