هوش هیجانی چیست؟

سارا سرمد
یکی از مباحثی که امروزه مورد توجه روانشناسان، جامعهشناسان و کارشناسان علوم انسانی قرار گرفته است و دامنهٔ توجه و پرداختن به آن در میان بسیاری از مردم نیز گسترده شده است، بحث هوش هیجانی و کاربردهای آن در زندگی افراد است.
امروز تحقیقات و گزارشات ارایه شده توسط روزنامهنگاران و نویسندگان موجب شده تا افراد به این باور برسند که هوش، مفهومی گستردهتر از آنچه تاکنون در ذهن میپنداشتهاند را دربرمیگیرد و پدیده و واقعیتی به نام هوش هیجانی میتواند آنان را سالم، غنی، موفق و مقبول در جامعه سازد. اما آنچه که در باور سنتی وجود داشته و هنوز هم زمینهساز پنداشت افراد از مفهوم هوش است، همان هوش کلی (Intelligence Quotient) یا IQ میباشد که در انسان متاثر از دو عامل اساسی ژنتیکی و اکتسابی است. عامل ژنتیکی از طریق استعدادهای ذاتی تحت تاثیر عوامل وراثتی است که از والدین به کودکان منتقل میشود و عوامل اکتسابی نیز، امکانات، محیط و شرایطی است که کودک در آن قرار گرفته و میتواند در رشد و تکامل مغز و در نهایت افزایش نسبی هوش افراد موثر باشد. مثلا تجربه نشان داده دو کودک که دارای استعداد و تواناییهای مغزی نسبتا مشابهی هستند، اگر در دو محیط کاملا متفاوت از نظر امکانات، رسیدگی و بهرهگیری از موقعیتهای حاکم بر محیط زندگی یا حتی اجتماع قرار گیرند، در میزان هوش آنها تفاوتهایی حاصل میشود. اما بهطور کلی تاثیر عوامل ژنتیکی بیش از عوامل محیطی است که این عوامل با تستهایی نظیر آزمونهای کلامی فردی و عملی مشخص میشود و این تستها میزان هوش کلی (ضریب (IQ افراد را مشخص مینماید.
هوش هیجانی (EQ)
اما همان طور که اشاره شد امروزه در کنار IQ پدیدهای دیگر به نام هوش هیجانی یا عاطفی Emotional intelligence مطرح است که بسیار مورد توجه پژوهشگران و دانشمندان قرار گرفته است.
طبق نظریهٔ (هاوارد کارنر) تنها IQ موجب موقعیت در مسیر زندگی نمیشود و عوامل روانشناختی و قابلیتهای دیگری نیز بر میزان موفقیت افراد تاثیرگذار است.
وی انواع هوش را به هوش کلامی-زبانی، آهنگین- موزیکال، منطقی-دریافتی، دیداری-فضایی، جسمانی- لمسی، هوش درونشخصی و هوشی میانشخصی تقسیم کرد که بعدها افراد دیگری به تکمیل نظریه او پرداختند.
روانشناس دیگری به نام (سالوی) اصطلاح هوش هیجانی را به کاربرد که دربرگیرندهٔ شناخت احساسات توسط خود فرد و دیگران و استفاده در شرایط متفاوت زندگی برای اتخاذ تصمیمات مناسب و همچنین توانایی اداره و درک احساسات و روحیات افراد است.
رابطه میان هوش و موفقیت
همهٔ ما در طول زندگی به مواردی برخورد کردهایم که پاسخ مناسبی برایشان نداشتهایم و به افراد موفقی برخوردهایم که با معیارهای از پیش تعیینشدهٔ ممتاز بودن و شاخصههای موفقیت از دید ما منطبق نیستند. در بسیاری از این موارد هوش هیجانی به یاری ما میشتابد و میتواند پاسخ قانعکنندهای برای پرسشها باشد. پرسشهایی از این دست که مثلا چرا بسیاری از جوانانی که دارای IQ بالا بوده و موفقیتهای تحصیلی چشمگیری را کسب کردهاند، نتوانستهاند در صحنهٔ عمل و اجتماع، انسانهای موفق و کارآمدی باشند و یا اینکه مثلا چرا یک مهندس جوان تحصیل کرده نمیتواند شرایط مثبت و ارتباط خوبی را در زندگی شخصی خود با همسرش ایجاد نماید. و یا صدها مثال تاریخی از جمله اینکه چگونه ناپلئون که از نظر سازماندهی نظامی و پارامترهای شخصیتی، از نوادر روزگار به شمار میرود، هنوز هم نمرهٔ ده ناپلئونی، میزانی برای حد اقل نمرهٔ قبولی در بسیاری از کشورها محسوب میشود. همچنین انیشتین، فیزیکدان بزرگ قرن بیستم در مدرسه جزو ضعیفترین شاگردان بوده که حتی با ارفاق موفق به اخذ دیپلم شده است، یا ادیسون مخترع بینظیری که دنیا مانند او را کمتر به خود دیده از مدرسه به علت استثنایی و کودن بودن اخراج شده است.
پس به راستی چگونه است که چنین افرادی جزو نوابغ به شمار میروند درحالی که اگر امروز در مدارس ما مشغول به تحصیل بودند، هیچکس برایشان شانسی در احراز موفقیت قایل نمیشد و چه بسا در روزگار نمرهمحور امروزی، این بزرگان و دانشمندان در ردههای آخر استعداد و هوش طبقهبندی میشدند. پاسخ این است که تکیه بر IQ و هوش سنتی به تنهایی نمیتواند ضامن موفقیت و درخشش افراد در زندگیشان باشد. در حقیقت برخلاف IQ که در افزایش آن نمیتوان چندان دخیل بود و با در نظر گرفتن شرایط ویژه، تنها تا حدود کمی میتوان به رشد و نمو آن در افراد کمک کرد، هوش هیجانی (عاطفی) قابل افزایش است و میتوانیم با تمرین و پشتکار، EQ را در خود بالا ببریم. به ویژه که این مساله نقشی اساسی را در آیندهٔ فردی و اجتماعی ما ایفا خواهد نمود. فردی که EQ بالا دارد، چگونگی برخورد با مسایل زندگی و کنترل هیجانات منفی خود را بهتر دریافته و در مقابله با بحرانها موفقتر عمل میکند، در نتیجه به موفقیتهای بیشتری در زمینههای تحصیل، شغیل و اجتماعی دست خواهد یافت. قابل ذکر است که اخیرا پژوهشگران بر این عقیدهاند که هوش هیجانی، توانایی است که به نحو چشمگیری در پدیدههای بین فردی تاثیرگذار است و هیجاناتی مانند خشم، احساس گناه، حسادت و عشق را میتواند هدایت کرده و بر آنها تاثیر گذارد. جولی فیتنس معتقد است میتوان از مفهوم هوش هیجانی حتی به عنوان یک دستور العمل برای موفقیت در زندگی زناشویی و ازدواج استفاده کرد. چرا که اهمیت هوش هیجانی در روابط صمیمی موجب میشود که افرادی با EQ بالاتر، ازدواجهای بادوامتر و شادتری داشته باشند.
این تاثیر و میزان اهمیت و توجه به پدیدهٔ هوش هیجانی در بخشهای دیگر زندگی شغلی و اجتماعی افراد نیز بسیار حایز اهمیت بوده و امروزه دیگر نقش آن قابل چشمپوشی نیست. پس دیگر تکیه به میزان IQ و مقایسه هوش ما با دیگران، نمیتواند توجیه مناسبی برای عقبماندگیهایمان باشد.
هری ترومن میگوید: «شاگرد متوسطها هستند که جهان را تغییر دادهاند نه شاگردان برتر و زرنگ» و شاید زمان آن رسیده که در نوع نگرش خود نسبت به ممتاز بودن افراد و شاخصههای عارض بر آن تغییراتی را به وجود آوریم.
تاثیر رفتار والدین بر رشد هوش هیجانی
نحوه رفتار والدین با فرزندان خود پیامدهای عمیق و درازمدتی بر زندگی عاطفی و هیجانی آنها میگذارد. رفتار مستقیم آنان با کودک و همچنین شیوه برخورد والدین با یکدیگر درسهای نیرومندی به فرزندان میآموزد. سه نمونه از رایجترین الگوهای رفتاری نامناسب عبارتند از:
نادیده گرفتن هرگونه احساس کودک. اینگونه والدین با آشفتگی هیجانی کودک به عنوان دردسر و یا مسالهای بیاهمیت برخورد میکنند.
بیقیدی بیش از حد. اینگونه والدین حتی اگر پاسخ عاطفی کودک آشکارا نادرست باشد هیچگونه تلاشی برای جایگزینی آن به وسیله یک پاسخ عاطفی مناسب نمیکنند. والدین بیقید برای کاستن از اندوه یا خشم کودک، به او رشوه میدهند.
تحقیر احساسات کودک. اینگونه والدین هم در انتقاد کردن و هم در تنبیه کردن سختگیرند، مثلا ممکن است هرگونه تظاهری از خشم را در کودک بهطور کلی نهی کنند و آن را به وسیله تنبیه سرکوب نمایند.
شکلگیری اجزای هوش هیجانی در سالهای اولیه زندگی کودک انجام میگیرد و در خلال سالهای مدرسه نیز ادامه مییابد. تقریبا تمام دانشآموزانی که در مدرسه عملکرد ضعیفی دارند، فاقد یک یا چند مورد از عوامل هوش هیجانی هستند، اگرچه ممکن است مشکلات شناختی و اختلال یادگیری هم داشته باشند. آمادگی کودک برای تحصیل به هفت توانایی اساسی بستگی دارد که همگی به گونهای به هوش هیجانی مربوط هستند.
اطمینان. داشتن احساس کنترل و تسلط بر بدن، این احساس که در اموری که به او محول میشود موفق خواهد شد.
کنجکاوی. احساس لذت از کشف قوانین حاکم بر امور.
هدفمندی. تمایل و قابلیت اثرگذاری و احساس توانایی و عملکرد توام با پشتکار.
خویشتنداری. توانایی تعدیل و کنترل اعمال خود به گونهای متناسب با سن و موقعیت.
مرتبط بودن. توانایی آمیزش با دیگران براساس این حس که شخص وضعیت دیگران را درک میکند و دیگران نیز او را درک میکنند.
توانایی برقراری ارتباط. میل و توانایی تبادل افکار، احساسات و مفاهیم که با احساس لذت از آمیزش با دیگران و به ویژه بزرگسالان همراه است.
تشریک مساعی. ایجاد تعادل بین نیازهای خود و دیگران.
اهمیت پرداختن به EQ در مدارس
در کنار تحول و پیشرفت در زمینههای مختلف، دنیای امروز تحولات گستردهای را در حوزهٔ آموزش و تعلیم و تربیت به خود میبیند. گفته میشود که آموزش در قرن 21 متحول شده و دیگر نمیتوان انبوهی از دانشآموزان را در سر کلاسهای تنگ و تاریک جا داد و با تخته و گچ، فرمولها و اسامی افراد را پشت سر هم و به صورت مسلسلوار به ذهن بچهها تزریق نمود. بچههای امروز نیازهایی فراتر از گذشته داشته و با گسترش اینترنت و توسعه تکنولوژی، دریافتهای نوین و پیچیدهتری از انسان و زندگی اجتماعی دارند.
در ژاپن در سالهای اخیر برای اینکه نظام آموزشی از بند معیارهای ژنتیکی و ارثی رهایی یابد، مدرسههایی با توجه به مولفههای دیگر از جمله هوش هیجانی پدید آمده که در این مدارس جدید بچهها تحسین میشوند، لحظات شادی را در کنار هم میگذرانند و مطالب موردنظر را به شیوهای نوین و دوستداشتنی یاد میگیرند و در نهایت به موفقیتهای بزرگی نیز برای خود و جامعهشان دست مییابند. البته نه به خاطر اینکه IQ بالایی دارند، بلکه به این دلیل که از لحاظ روحی، عاطفی انسانهایی ویژه و منحصر به فرد هستند و این تواناییها در وجودشان مورد توجه و پرورش قرار گرفته است.
شنیده میشود که کارآفرینان بزرگ اقتصاد ژاپن مثل بنیانگذاران شرکتهای سونی، میتسوبیشی و پاناسونیک افرادی متوسط اما با EQ بالا بودهاند. شما چگونه فکر میکنید؟ آیا زمان آن نرسیده که ما نیز به قطار تحولات جهانی بپیوندیم و مفاهیم نوین را در جهت پیشبرد اهداف فردی و اجتماعی خود به کار گیریم؟
باور کنیم که ما هم میتوانیم.