چرا لازم است مراقبه یا مدیتیشن کنیم؟ معرفی یک کتاب
چرا مدیتیشن؟ ما برای آسوده بودن مراقبه نمیکنیم. به عبارت دیگر ما برای این که همیشه و در همه حال، احساس خوب داشته باشیم، مراقبه نمیکنیم. من تصور میکنم که با شنیدن این حرف به شدت تعجب کردهاید، چون بسیاری از افراد صرفا برای این که حس بهتری داشته باشند به سراغ مدیتیشن میآیند. اگرچه هدف مدیتیشن داشتن احساس بد هم نیست. در عوض، مدیتیشن به ما فرصت میدهد که نسبت به هرآن چه که در جریان است، توجه باز و شفقتآمیز داشته باشیم. فضای مدیتیشن مانند آسمان بزرگ است، آن قدر گسترده و پهناور که هر چه را که برخیزد، در خود جای دهد.
در مدیتیشن، افکار و هیجانهای ما میتوانند مانند ابرها باشند که هستند و میگذرند. خوب و راحت و لذت بخش و سخت و دردناک، همهاش میآید و میرود. بنابراین ذات مدیتیشن، تمرین چیزی رادیکال است که قطعأ با الگوی آشنای موجودات متفاوت است: یعنی ماندن با خودمان، صرف نظر از چیزی که در حال وقوع است، بدون برچسب زدن خوب و بد، درست و غلط، خالص و ناخالص به روی تجربهای که داریم.
اگر مدیتیشن تنها به معنی داشتن حس خوب بود و من معتقدم که همه ما مخفیانه چنین آرزویی داریم)، ما غالبا باید احساس میکردیم که آن را اشتباه انجام میدهیم. چراکه گاهی اوقات، مدیتیشن میتواند تجربه بسیار سختی باشد. یک تجربه بسیار رایج یک مراقبهگر در یک روز عادی یا یک اردوی مدیتیشن، تجربه کسالت، بیقراری، کمردرد، درد زانوها، حتی اذیت شدن ذهن و خلاصه بسیاری احساسات ناخوشایند دیگر است. در عوض، مدیتیشن به معنی یک گشودگی شفقت آمیز و توانایی بودن با خود و موقعیت خود در حین همه انواع تجربه هاست. در مدیتیشن، شما به هر آن چه که زندگی پیش رویتان قرار میدهد باز هستید. زمین را لمس میکنید و باز میگردید به بودن در همین جا. اگرچه بعضی از انواع مدیتیشن، بیشتر به دستیابی به حالتهای خاص و فرارفتن از سختیهای زندگی میپردازند، نوعی از مدیتیشن که من آن را یاد گرفتهام و اینجا آموزش میدهم، به بیداری کامل به زندگیمان میپردازد. به گشودن دل و جان به سختیها و لذتهای زندگی همان گونه که هست. و ثمرات این نوع از مدیتیشن، بیپایان است.
چگونه مراقبه کنیم
یک راهنمای عملی برای دوست شدن با ذهنمان
نویسنده : پما چودرون
مترجم : علی سخاوتی
انتشارات اورنگ
۱۷۹ صفحه
در حین مدیتیشن، ما پنج ویژگی را در خود میپرورانیم که در ماهها و سالهای تمرین پیش رو، خودشان را نشان خواهند داد. هر زمانی که از خود میپرسید من چرا مراقبه میکنم، مراجعه به این ویژگیها ممکن است برای شما مفید باشد. اولین ویژگی – همان اولین کاری که به هنگام مدیتیشن انجام میدهیم – رشد و پرورش استواری با خودمان است. من زمانی با یک نفر در این باره گفتگو میکردم و او از من پرسید، آیا این استوار بودن نوعی از وفاداری است؟ ما به چه چیزی قرار است وفادار باشیم؟ از طریق مدیتیشن، مایک وفاداری به خودمان توسعه میدهیم. این استواری که در مدیتیشن پرورش میدهیم بلافاصله به وفادار ماندن به تجربه زندگی خودمان ترجمه خواهد شد.
استواری به این معناست که وقتی به مراقبه مینشینید و به خود فرصت تجربه هر چه را که در لحظه اتفاق میافتد میدهید، اگر ذهنتان با سرعت صد کیلومتر در ساعت حرکت کند، بدنتان بخارد، سرتان گیج برود، قلبتان از وحشت لبریز شود، هرچیزی که پیش آید شما آن تجربه را ترک نمیکنید. همین. بعضی وقتها برای یک ساعت آنجا مینشینید و چیزی بهتر نمیشود. آن وقت شاید بگویید جلسه مدیتیشن بد. من الان یک جلسه مدیتیشن بد داشتم. ولی اراده به نشستن در آنجا برای ده دقیقه، بیست دقیقه، نیم ساعت، یک ساعت، هر مدتی که شما آنجا نشستید. یک مصداق وفاداری به خود یا استواری است.
ما تمایل زیادی به برچسب زدن، نظر دادن و قضاوت کردن درباره چیزی که اتفاق میافتد داریم. استواری – وفاداری به خود معنیش این است که به خود اجازه میدهید که آن قضاوتها را رها کنید. پس بخشی از استواری این ست که وقتی متوجه ذهن خود میشوید که با سرعت یک میلیون کیلومتر در ساعت در حرکت است و دارید به هر چیزی فکر میکنید، این لحظه طبیعی وجود دارد که بدون هیچ تلاشی پدید آمده است: شما با تجربه خود میمانید.
در مدیتیشن، شما این ویژگی وفاداری و استواری و استقامت را در خود پرورش میدهید. و هم زمان با یادگیری انجام این کار در مدیتیشن، ما قادر میشویم که در انواع موقعیتها خارج از مدیتیشن یا آن چه که پسامراقبه مینامیم نیز، از خود استقامت نشان دهیم.
ویژگی دوم که در مدیتیشن پرورش میدهیم، شفاف دیدن است که شبیه استواری است. گاهی این ویژگی، آگاهی شفاف نامیده میشود. به کمک مدیتیشن، ما این توانمندی را در خود توسعه میدهیم که وقتی در برابر شرایط یا آدمها به لاک سخت خود فرو میرویم یا به نوعی به زندگی پشت میکنیم، مچ خودمان را بگیریم. کم کم، آغاز یک
زنجیره واکنش عصبی که توانایی ما در تجربه لذت یا برقراری ارتباط با دیگران را محدود میکند، شناسایی میکنیم. شما گمان میکنید که چون ما خیلی ساکت و بیحرکت، با تمرکز روی تنفس به مراقبه مینشینیم، چیز زیادی متوجه نمیشویم. ولی واقعیت کاملا برعکس است. به کمک پرورش استواری، این یادگیری ماندن در مدیتیشن، ما کم کم یک شفافیت بیطرفانه و بدون قضاوت در فعل دیدن پدید میآوریم. افکار میآیند و هیجانها میآیند و ما میتوانیم بیش از پیش آنها را به وضوح ببینیم.
در مدیتیشن، شما به خود نزدیکتر و نزدیکتر میشوید و به تدریج درک بسیار واضحتری از خود به دست میآورید. شما به دور از تحلیل مفهومی، شروع میکنید به دیدن خودتان، چون با تمرین منظم، متوجه کاری که چندین و چند بار تکرار میکنید میشوید. میبینید که یک نوار را دوباره و دوباره و دوباره و دوباره در ذهن خود پخش میکنید. نام همسر ممکن است فرق کند، نام کارفرما ممکن است فرق کند ولی الگوها به نوعی تکراری هستند. مدیتیشن به ما کمک میکند که خودمان و الگوهای رفتاری که زندگیمان را محدود میکنند به وضوح ببینیم. شما کم کم به وضوح متوجه نظرات خود میشوید. قضاوتهای خود را میبینید. مدیتیشن درک شما از خود را عمیق میکند.
ویژگی سوم که ما در مدیتیشن پرورش میدهیم چیزی است که من در حقیقت هنگام مطرح کردن هر دو ویژگی استواری و دیدن شفاف، مشغول اشاره به آن بودهام و آن زمانی اتفاق میافتد که به خود اجازه میدهیم با وجود فشار احساسی به مراقبه بنشینیم. من فکر میکنم بیان این نکته به عنوان یک ویژگی مستقل که در تمرین کسب میکنیم بسیار اهمیت دارد، چون وقتی در مدیتیشن دچار فشار احساسی میشویم (و البته که خواهیم شد) ما غالبا احساس میکنیم که مدیتیشن را درست انجام نمیدهیم. بنابراین سومین ویژگی که به نظر میرسد درون ما به شکل ارگانیک پرورش مییابد، شجاعت است، افزایش تدریجی شجاعت. من فکر میکنم که کلمه تدریجی، اینجا خیلی مهم است، چون این کار میتواند یک فرایند کند باشد. ولی در طول زمان شما خودتان را در حال توسعه شجاعت برای تجربه سختیهای احساسی و بالا و پایین زندگی خواهید یافت.
مدیتیشن یک فرایند متحولکننده است نه یک بازسازی جادویی که در آن تغییر چیزی در خودمان را سرسختانه نشانه گرفته باشیم. هر چه بیشتر تمرین کنیم بیشتر گشوده میشویم و بیشتر در زندگی خود شجاعت مییابیم. در مدیتیشن شما هرگز واقعا حس نمیکنید که به مقصد رسیدهاید یا کار را به سرانجام رساندهاید. شما حس میکنید که به اندازه کافی آرام هستید تا آن چه را که همیشه با شما بوده است تجربه کنید. من بعضی وقتها این فرایند متحولکننده را رحمت مینامم. چون هنگام پرورش این شجاعت برای اجازه بروز طیفی از هیجانهایمان، ممکن است به لحظههایی از بینش برسیم، بینشی که هرگز با تلاش برای شناخت مفهومی، از این که کجای کار ما یا جهان ایراد دارد نمیتوانست به دست بیاید. این لحظههای بینش، از عمل نشستن به مراقبه حاصل میشوند که به شجاعت نیاز دارد، شجاعتی که در طول زمان رشد میکند.
در حین این توسعه شجاعت ما اغلب از یک تغییر – هرچند اندک در جهان بینی خود برخوردار میشویم. مدیتیشن به شما اجازه میدهد که چیزی نو ببینید که قبلا هرگز ندیدهاید یا چیزی را درک کنید که قبل درک نکردهاید. گاهی اوقات این دستاوردهای مدیتیشن را نعمات مینامیم. در مدیتیشن، شما یاد میگیرید که برای ایجاد فضا جهت ظهور خرد خودتان، به اندازه کافی از سر راه خویش کنار بروید. و دلیل این امر این ستکه دیگر خرد خود را سرکوب نمیکنید.
هنگام پرورش شجاعت برای تجربه دشواری احساسی در مشکلترین سطح خود و صرفا به مراقبه نسشتن با آن، میفهمید که چقدر راحتی و چقدر امنیت از دنیای ذهن خود کسب میکنید. چون در آن نقطه، در حضور هیجانهای فراوان، شما کم کم با هیجانها و با انرژی نهفته در هیجانهای خود یک رابطه واقعی برقرار میکنید. همان گونه که در این کتاب خواهید آموخت شما کم کم کلمات و داستانها را تا جایی که میتوانید رها میکنید و بعد شما صرفا آنجا نشستهاید. بعد میفهمید که حتی اگر ناخوشایند به نظر برسد یا محکوم به دوباره زیستن خاطرات یا همان داستان هیجانهای خود هستید، یا محکوم به انکارشان. شاید دریابید که غالبا به سوی خیال چیزی لذتبخش کشیده میشوید. و نکته در این است که در حقیقت، ما هیچیک از این کارها را عمدا انجام نمیدهیم. قسمتی از ما صادقانه میخواهد که بیدار و گشوده شود. گونه بشر میخواهد که احساس بیداری و هشیاری بیشتری به زندگی داشته باشد. اما هم چنین گونه بشر با کیفیت گذرا و در حرکت انرژی واقعیت، راحت نیست. به عبارت ساده یک بخش بزرگ از ما راحتی فانتزیهای ذهنی و برنامه ریزی را حقیقتا ترجیح میدهد و به این دلیل است که انجام این تمرین این قدر دشوار است. تجربه فشار احساسی خود و پرورش همه این ویژگیها استواری، دیدن شفاف، شجاعت – الگوهای آشنای ما را واقعا به هم میریزند. مدیتیشن، شرطی بودن ما را تضعیف میکند، مدیتیشن عادت ما را به حفظ ظاهر و عادت ما برای تداوم رنجمان را تضعیف میکند.
چهارمین ویژگی که در مدیتیشن پرورش میدهیم چیزی است که من در سراسر مسیر به آن پرداختهام و آن توانایی بیدار شدن به زندگیمان است، به تک تک لحظات همان گونه که هستند. این ذات مطلق مدیتیشن است. ما توجه به این لحظه را توسعه میدهیم. ما یاد میگیریم که فقط اینجا باشیم. و ما برای فقط اینجا بودن مقاومت زیادی داریم. من وقتی ابتدا شروع به تمرین کردم فکر میکردم که در آن خوب نیستم. مدت زمانی طول کشید تا بفهمم مقاومت زیادی برای اکنون، در اینجا بودن دارم. صرف بودن در اینجا – توجه به این لحظه خاص- هیچ نوعی از قطعیت یا قابل پیش بینی بودن در اختیار ما نمیگذارد. ولی زمانی که یاد میگیریم چگونه در لحظه حال آرام باشیم، ما یاد میگیریم که چگونه با ناشناخته کنار بیاییم.
زندگی هرگز قابل پیش بینی نیست. شما میتوانید بگویید من” قابل پیش بینی نبودن را دوست دارم ولی این معمولا تا یک جایی صحت دارد، تا جایی که قابل پیش بینی نبودن به نوعی، سرگرمکننده و ماجراجویانه باشد. من بستگان زیادی دارم که کارهای وحشتناک مانند بانجی جامپینگ میکنند. من گاهی اوقات با فکر کردن به کارهایی که آنها میکنند وحشت شدیدی را تجربه میکنم. اما همه، حتى بستگان ماجراجوی من، جایی به مرز خود نزدیک میشوند. و بعضی وقتها ماجراجوترین ما مرزش را در عجیبترین جاها مییابد، مثل وقتی که نمیتواند یک فنجان قهوه خوب پیدا کند. ما حاضریم که وارونه از یک پل بپریم ولی وقتی که یک فنجان قهوه خوب پیدا نمیکنیم جنجال به پا میکنیم. عجیب است که پیدا نکردن یک فنجان قهوه خوب میتواند آن ناشناخته باشد، ولی برای بعضی، شاید برای شما، به نوعی همان پا گذاشتن به آن دنیای فاقد قطعیت و معذبکننده است.
بنابراین، این جای نزدیک شدن به مرز، پذیرش لحظه حال و ناشناخته، یک مکان بسیار نیرومند برای شخصی است که میخواهد بیدار شود و ذهن و قلبش را بگشاید. لحظه حال، آن آتش زایشگر مدیتیشن ماست. چیزی است که ما را به سوی تحول سوق میدهد. به عبارت دیگر، لحظه حال، سوخت طی طریق فردی شماست. مدیتیشن به شما کمک میکند که به مرز خود برسید، جایی که در برابر آن قرار میگیرید و شروع میکنید به از دست دادن کنترل۔
رسیدن به ناشناختگی لحظه، به شما اجازه میدهد که زندگیتان را زندگی کنید و به روابط و به تعهدات خود، تمام و کمال وارد شوید. این یعنی زندگی کردن از دل و جان.
مدیتیشن انقلابی است، چراکه یک مقصد نهایی برای آرام گرفتن نیست: شما میتوانید آرام و قرار خیلی خیلی بیشتری داشته باشید. به همین دلیل من به این کار هر سال پس از سال قبل ادامه میدهم. اگر به عقب نگاه میکردم و متوجه هیچ تحولی نمیشدم، خیلی ناامیدکننده میبود، اگر تشخیص نمیدادم که احساس آرام و قرار و انعطاف بیشتری دارم. اما آن احساس وجود دارد. و همواره یک چالش دیگر وجود دارد و آن چالش ما را متواضع نگاه میدارد. زندگی، شما را از روی سکو به پایین میاندازد. ما همیشه قادریم از یک فضای با آرام و قرار بیشتر و دل باز، با ناشناخته روبرو شویم. این برای همه ما اتفاق میافتد. شما گمان میکنید که همه چیز مرتب است و اوضاع
واقعا بر وفق مراد است و بعد یک چیزی حسابی برای شما به هم میریزد. برای مثال اینجا شما شروع کردهاید به خواندن کتابی درباره چگونه مراقبه کنیم توسط یک راهبه وارسته و شما باید بدانید که اتفاقاتی رخ میدهند که من را به یک بچه لوس بیادب بدل میکنند. حتی پس از سالها مدیتیشن، من هم لحظههایی دارم که در آنها در مواجهه با لحظه حال به چالش کشیده میشوم. سالها قبل من با نوهام که در آن زمان شش سال داشت به یک سفر رفتیم. تجربه بسیار خجالتآوری بود، برای این که او خیلی خیلی اذیت میکرد. او تقریبا به همه چیزنه میگفت و من دائما کنترلم را در مقابل این فرشته کوچک که عاشقش هستم از دست میدادم. بنابراین به او گفتم اوکی” الکساندریا، این بین تو و مادربزرگه، باشه؟ تو نمیری درباره چیزهایی که اتفاق میافته به کسی حرفی بزنی؟ ” میدونی، همه اون عکسایی که از مامان بزرگ روی جلد کتابا دیدی؟ هرکیو دیدی که یکی از اون کتابا دستشه، نمیری درباره این وضعیت بهش چیزی بگی”
نکته در اینجاست که کنار رفتن پوشش شما باعث خجالت میشود. زمانی که تمرین مدیتیشن میکنید، کنار رفتن پوشش به همان اندازه قبل خجالت آور است، ولی خرسند هستید که ببینید هنوز کجا گیر کردهاید، چون نمیخواهید زندگیتان با سورپرایزهای بزرگ به پایان برسد. در بستر مرگ خود وقتی خیال میکنید فلان قدیس هستید، نمیخواهید دریابید که پرستار، شما را به حد جنون عصبانی و ناراحت میکند. نه تنها به هنگام مرگ از دست پرستار عصبانی هستید، بلکه با ناراحتی و عصبانیت از کل وجود خودتان، از دنیا میروید. پس اگر بپرسید که چرا مراقبه میکنیم، من میگویم برای این که تحمل و انعطاف خود را نسبت به لحظه حال بیشتر کنیم. شاید شما در زمان مرگ از دست پرستار ناراحت باشید و بگویید میدونی چیه، زندگی اینجوریه.” اجازه میدهید که از درون شما عبور کند. شما قادرید با آن قضیه، احساس آرامش کنید و حتی با خنده از دنیا بروید- شانس شما بود که این پرستار گیر شما بیاید! میتوانید بگویید این” چه عجیب است! ” ما این آدمهایی که پوشش ما را کنار میزنند “مرشد” می نامیم.
پنجمین و آخرین ویژگی در رابطه با چرایی مدیتیشن، چیزی است که من آن را خیلی بزرگش “نکن مینامم. چیزی که وقتی میگویم نسبت به لحظه حال منعطف میشویم، به آن میرسم. بله با مدیتیشن، شما ممکن است بینش عمیق یا احساس باشکوه رحمت و نعمت یا حس تحول و شجاعت تازه یافته را تجربه کنید، ولی بعدش: خیلی بزرگش نکن. شما در بستر مرگ خود هستید با این پرستار که شما را روانی میکند و ماجرا خنده دار است: خیلی بزرگش نکن.
این یکی از بزرگترین آموزهها از طرف معلم من چوگیام ترونگپا رینپوچه بود: خیلی بزرگش نکن. من به خاطر دارم که یک بار با چیزی که فکر میکردم یک تجربه خیلی قدرتمند از تمرینم بود، نزد او رفتم. من خیلی هیجانزده بودم و وقتی تجربهام را برایش تعریف میکردم یک جوری نگاهم میکرد. از آن نگاهها که قابل توصیف نیستند، یک نگاه خیلی گشوده. نمیشد اسم شفقت آمیز یا قضاوت گرانه یا چیز دیگری روی آن گذاشت. و در حین این که از تجربهام برایش میگفتم دستم را لمس کرد و گفت: خیلی… بزرگش… نکن.” او نه میگفت بد و نه میگفت خوب. او میگفت این چیزها اتفاق میافتند و میتوانند زندگی تو را متحول کنند ولی در عین حال از آنها چیز خیلی بزرگی نساز چون به غرور و تکبر منجر میشود. از طرف دیگر بزرگ کردن سختیهایتان شما را به سوی دیگر میکشاند، شما را به فقر، خودزنی و خود کم بینی میکشاند. بنابراین مدیتیشن به ما کمک میکند تا این احساس خیلی بزرگش نکن را در خود تقویت کنیم، نه به عنوان یک جمله بدبینانه، بلکه به عنوان باوری همراه با شوخ طبعی و انعطاف. شما همه چیز را دیدهاید و دیدن همه چیز به شما اجازه میدهد که همه چیز را دوست داشته باشید…