کتاب عشق و نفرت؛ ازدواج طوفانی لئو و سونیا تالستوی

در تاریکی سرد پیش از سحرگاه ۲۸ اکتبر ۱۹۱۰، لئو تالستوی هشتاد و دوساله که در آن هنگام، به دلیل توجهش به فقرا و در مقام یک مبلغ مسیحی برای مقاومت بدون خشونت در برابر بدی، احتمالا نامدارترین نویسنده جهان و مورد تحسین میلیون‌ها تن در داخل و خارج کشور بود، در جست و جوی اندکی خلوت و آرامش که نمی‌دانست کجا آن را بیابد، از خانه اجدادی‌اش در یاسنایا پولیانا گریخت و پس از چهل و هشت سال زندگی زناشویی همسرش را ترک کرد.

ده روز بعد، در کلبه دورافتاده رئیس ایستگاه راه آهن، آن سوی خطوط قطار ایستگاه آستاپوفا، دهکده‌ای که اندک شماری از روس‌ها حتی نامش را شنیده بودند، جان باخت. در کوپه‌های درجه سه بادگیر دودآلود بدون وسایل گرمایشی، در معرض سرما، ریه‌هایش متورم شده بود. ذات الریه‌اش که پیشرفت کرده بود زندگی طولانی و پرثمرش را به پایانی نامنتظر رساند.

برای بسیاری، به ویژه میلیون‌ها تن از روستاییان روس که فقط چهل و نه سال پیش از قرن‌ها نظام برده داری آزاد شده بودند، همچنین برای کارگران و دانشجویان، او تقریبا یک قدیس بود. مردمان بسیاری در همه زمینه‌های زندگی، در روسیه و خارج از روسیه، از جمله آمریکا و کانادا، خود را پیرو تالستوی می‌خواندند و می‌کوشیدند احکام اخلاقی او را دنبال کنند. برای مهندس گاندی که به تازگی تلاش‌هایش را در راه ستمدیدگان هند در افریقای جنوبی آغاز کرده بود، تالستوی بیش از هر کس الهام بخش بود. از آنچه نویسنده روس مستقیما برای گاندی نوشته بود چنین برمی آمد که سرانجام مقاومت عاری از خشونت را به صورت سلاحی اجتماعی و سیاسی استقلال هند به کار خواهد برد. گاندی گروه خود را«مزرعه تالستوی» می‌خواند.

قطعا برای میلیون‌ها خواننده کتاب در جهان، تالستوی نویسنده برجسته جنگ و صلح و آنا کارنینا و سایر رمان‌ها و نوشته‌ها بوده است.

مطبوعات سراسر جهان، حیرت‌زده از خبر گریز تالستوی از یاسنایا پولیانا، آن را در صفحات نخست درج کردند. در سرمقاله ستون وسط صفحه اول نیویورک تایمز صبح ۱۲ نوامبر آمده بود: «تالستوی خانه‌اش را به قصد پناهگاهی نامعلوم ترک می‌کند.» در سه سطر بعدی، داستان بیش‌تر توضیح داده می‌شود:

تلگراف ویژه به نیویورک تایمز لندن، ۱۱ نوامبر، مخابره ویژه از مسکو به تایمز لندن، عالی جناب تالستوی یاسنایا پولیانا را به قصد مقصد نامعلومی ترک کرده است و گفته است که می‌خواهد آخرین روزهایش را در انزوا بگذراند.

در خبر، همچنین از والامقام دمیتری اوبولنسکی، داماد نویسنده، نقل شده است که: «عالی جناب تالستوی امیدش را از دست داده بود.»

گریز شتابناک تالستوی چه توجیهی داشت؟ چه چیزی موجب چنین اقدام جدی و مهمی شده بود؟

حتی دو پسرش از دلیل آن مطمئن نبودند. چهار سال بعد، ایلیا تالستوی، دومین پسرش، نوشت: «از لحظه مرگ پدرم تاکنون به مغزم فشار آورده‌ام تا ببینم چه چیز موجب شد تا آن آخرین گام را بردارد.»

سرگئی، بزرگ‌ترین پسر تالستوی، نیز سال‌ها بعد پرسید: «اصلا چرا رفت؟ و چرا زودتر نرفته بود؟ به این سؤال‌ها نمی‌توان پاسخی ساده و صریح داد.» سرگئی می‌گوید ولادیمیر چرتکوف، نزدیک‌ترین دوست او در سال‌های آخر زندگی‌اش و پیرو پرشور او، نیز همین عقیده را داشت. و از چرتکون نقل قول می‌کند: «هر جست و جویی، هر اندازه دقیق، نمی‌تواند به شناخت علل وقوع آن رویداد کمک کند. در زمینه زندگی شخصی او نیز، که مستلزم تحقیق است، علل مستقیم و غیرمستقیم گریز او چنان متعدد و دارای ابعاد گوناگون است که یک فرد به تنهایی نمی‌تواند آن‌ها را برشمارد.»

چرتکون نمی‌گوید خودش یکی از«علل» بوده است؛ هرچند بوده است. این مرد بدنهاد و موذی، افسر پیشین گارد حکومت تزاری که از پیروان تالستوی شد و به دلیل تلاش‌های ایثارگرانه‌اش در راه نویسنده بزرگ رنج تبعید در انگلستان را نیز کشید، در از هم گسستن زندگی زناشویی تالستوی و گریز نومیدانه او از همسرش نقش مهمی داشت. او دشمن خونی بانو تالستوی شد و هر آنچه در توان داشت به انجام رساند تا تالستوی را وادار به ترک همسرش کند.


کتاب عشق و نفرت؛ ازدواج طوفانی لِئو و سونیا تالستوی
نویسنده : ویلیام ال. شایرر
مترجم : گیتی خوشدل
نشر هرمس
۴۷۸ صفحه

عنوان اصلی: Love and Hatred: The Tormented Marriage of Leo and Sonya Tolstoy
نوشته: William L. Shirer


برای درک مرگ تالستوی، نخست باید زندگی‌اش را دریافت. علاوه بر تلاش برای نوشتن که شامل حال هر نویسنده‌ای می‌شود، با دو کشمکش بزرگ دیگر نیز درگیر بود. یکی کشمکش با خودش و دیگری با همسرش. خودش کشمکش با همسرش را «جدالی در حد مرگ» خوانده است. شاید در مورد کشمکش نخست نیز همین را گفته باشد: پنجه درافکندنی مادام العمر با خویشتن، با وجدان، تردیدها و تناقضات فراوانش. یکی از منتقدان گریز تالستوی را«تلاش نهایی و بیهوده برای گریز از تناقضاتش توصیف کرده است: همسری که دوستش داشت اما نمی‌توانست با او به سر برد، شهرتی که به دست آورده بود اما آن را برنمی تابید، از مزیت زندگی اشرافی که در آن به دنیا آمده بود بهره می‌برد، اما آن را مایه شرمساری می‌دانست.» تناقض دیگری که می‌توان به آن افزود اینکه رمان نویس بلند آوازه بعدا از رمان‌هایی که نوشته است، حتی بزرگ‌ترین آن‌ها، احساس پشیمانی می‌کند. کسی که پس از«آیین نوین» خود در میان سالی از آثارش رو برگرداند تا بیش‌تر قطعات مذهبی و اخلاقی بنویسد. و بسیاری آن را کار احمقانه تأسف باری پنداشتند، اما از نظر تالستوی راهی به سوی رستگاری بود.

نخستین سال‌های زندگی‌اش کمابیش شاد بود. ظاهرا یکی از معدود نویسندگانی بوده است که می‌تواند به کودکی شادمانه‌اش بنگرد که چنین به زیبایی در سه داستان زندگی نامه‌اش کودکی، نوجوانی، جوانی نوشته است. هرچند در نه سالگی یتیم شد – مادرش، وقتی دوساله بود، درگذشت و پدرش هفت سال بعد ظاهرا هیچ داغی از کودکی بر دلش نمانده است. داغی که، در سال‌های کودکی بسیاری از نویسندگان، اغلب با عواقب روانی ماندگار مشاهده می‌شود. او در بیست و چهارسالگی با نگریستن به آن سال‌ها با سرخوشی می‌گوید: «اوقات شادمانه کودکی…» والدین او و سپس خویشاوندان بامحبتی که او را بزرگ می‌کردند با عشق و تفاهم با او رفتار کردند.

در واقع این ازدواج سرنوشت سازش در سی و چهارسالگی بود که بر مابقی زندگی‌اش سایه افکند: نخست سرو سامان گرفتن پس از سال‌ها پراکندگی و بیهدفی، تشکیل خانواده و نوشتن پی درپی دو شاهکار بزرگش جنگ و صلح و آنا کارنینا زندگی‌اش را به سمت بهتری راند و سپس زندگی زناشویی، که برای هر دو نامطلوب بود زندگی را برایش بدتر کرد، و نهایتا همین زندگی مشترک پس از چهل و هشت سال که در نومیدی از آن گریخت پایان غم‌انگیزی برایش رقم زد.

1. آزمون‌های اوایل ازدواج دقیقا نمی‌توان گفت از چه وقت زندگی زناشویی تالستوی و همسرش در هم شکست. بعضی معتقدند مشکل تقریبا ده سال پس از ازدواجشان در سال ۱۸۶۲ آغاز شد. دیگران می‌گویند پس از بیست سال، یعنی هنگامی که تالستوی به آیین نوین خود روی آورد یا دچار بحران میان سالی شد و شیوه و بینش زندگی‌اش به شدت دگرگون گردید، اما به رغم یأسی تلخ نتوانست همسر و فرزندانش را متقاعد کند او را دنبال کنند و زندگی زناشویی‌اش فروپاشید.

میرسکی در کتاب تاریخ ادبیات روسیاش نوشت پانزده سال نخست زندگی زناشویی تالستوی به طرز استثنایی و شرم‌آوری شاد بوده است. تانیا بزرگ‌ترین دختر تالستوی، که در میان همه فرزندان بیش از دیگران توانسته در قضاوت والدین خود توازن را حفظ کند، می‌گوید: «به دلیل عشق بزرگی که آن‌ها را پیوند می‌داد، بذر اختلافاتی که از همان آغاز ازدواجشان هم وجود داشت به مدت بیست سال زندگی مشترک شاد آن‌ها، یعنی تا قبل از بحران عقیدتی تالستوی، خفته ماند.»

سونیا – تالستوی ترجیح می‌داد همسرش را به این نام بخواند، هرچند نام تعمیدی‌اش سوفیا بود نوشت: «نوزده سال نخست که در یاسنایا پولیانا گذراندیم شادترین زمان زندگی‌مان بود.» تالستوی ۲۶ مه ۱۸۹۴ در دفترچه خاطراتش می‌نویسد: «چهارده سال پیش گسست آغاز شد و رشته پاره شد و من از تنهایی‌ام آگاه شدم.» منظور هفدمین سال پیوند زناشویی آن هاست.

در واقع، خاطراتشان نشان می‌دهد از همان آغاز زندگی زناشویی مشکلاتشان شروع شده بود. دو فرد خودرأی، کاملا مستقل، ظاهرا اختلاف بین آن‌ها قطعی به نظر می‌رسیده است. هرچند عروس فقط هجده سال داشت و تجربه‌ای در زندگی نداشت، نشان داد که می‌تواند برای تالستوی دنیادیده سی و چهارساله زوج مناسبی باشد؛ تالستویی که

به خطا می‌پنداشت می‌تواند همسر جوانش را، با آن تصور قدیمی که زن چگونه باید باشد، شکل دهد. اگرچه از این نظرتالستوی نیز مانند لوین (۲۳)، که پس از سه ماه ازدواج با کیتی در آنا کارنینا دلسرد شد، خیلی زود سرخورده شد. لوین از بسیاری جهات تصویر آفریننده‌اش تالستوی است.

سه ماه از ازدواج لوین می‌گذشت… و در هر گام می‌دید رؤیاهای پیشین او به نومیدی می‌انجامد. لوین خوشبخت بود. اما می‌دید، زندگی مشترک اصلا به آنچه می‌پنداشت شباهتی ندارد.

لوین هرگز تصور نمی‌کرد او و کیتی بتوانند مشاجره کنند.

… اما ناگاه در همان روزهای نخست چنان مشاجره شدیدی میان آن‌ها درگرفت که زن به همسرش گفت او دوستش ندارد، فقط خودش را دوست دارد. البته آشتی کردند… اما این جلو برخوردهای تازه را نگرفت… و مکررا بر سر ناچیزترین و نامنتظرترین دلایل… دوران نخست زناشویی‌شان پرچالش بود. کلا ماه عسل، یعنی نخستین ماه ازدواج، در خاطر هر دوی آن‌ها به صورت دشوارترین و تحقیرآمیزترین دوران زندگی‌شان باقی ماند.

برای تالستوی نیز تقریبا همین گونه بود. سونیا تالستوی، ۸ اکتبر ۱۸۶۲، فقط دو هفته پس از ازدواجش، نگارش خاطرات دوران پختگی‌اش را آغاز کرد. در کودکی نیز خاطراتش را نوشته بود. نخستین بخش این خاطرات مشتمل بر چند صد واژه است.

از دیروز که گفت به عشق من اعتماد ندارد، واقعا احساس ناخوشایندی داشته‌ام… دوست دارد مرا زجر بدهد و ببیند که اشک می‌ریزم… دارد با من چه می‌کند؟ اندک اندک خود را به طور کامل کنار خواهم کشید و زندگی‌اش را مسموم خواهم کرد… امروز احساس کردم از هم دور و دورتر می‌شویم. و فکر کردم به اینکه چنین رابطه‌ای تا چه اندازه پیش پا افتاده است. کم کم اعتمادم را به عشقش از دست دادم. هرگاه مرا می‌بوسد می‌اندیشم: «من نخستین زنی نیستم که او دوست داشته است.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]