کتاب ریچارد سورژ ، جاسوس ویژه استالین، نوشته اوون متیوس

این کتاب شرح حال مردی است که از وفاداری اطرافیانش توبره‌ای بافت و آن را خرج اثبات وفاداری خود در راه وطن کرد. برای جلب اعتماد و کسب اطلاعات دست به هر نیرنگی زد و ناغافل، خود قربانی نیرنگ کسانی شد که از ترس جان در برابر اطلاعات او، تحریف و سکوت پیشه کردند.

قهرمان این تراژدی تلخ، ضدقهرمان کمدی تکرار شونده‌ای است که بشر هرگز از بازآفرینی آن خسته نشده چون هیولای آز سیری ناپذیر است و از زایل کردن هیچ چیز بیم ندارد.

در نوامبر ۱۹۴۱، به یاری قشون کمکی سیبریایی، میدان هولناک جنگ جهانی دوم به خارج از مسکو که تا پیش از آن در آستانه سقوط بود، تغییر کرد.

احتمالا چنین چیزی محقق نمی‌شد، مگر با خدمات جاسوس کمونیست آلمانی که در آن سوی دنیا مشغول انجام وظیفه بود، مأمور مخفی ای که تا محرمانه‌ترین اسرار فرماندهان عالی رتبه هر دو کشور ژاپن و آلمان رخنه کرد، اما کماکان سوءظن سرجاسوس‌های خود در مسکو را بر می‌انگیخت.

عملکرد درخشان ریچارد سورژ نقشی حیاتی در نجات اتحاد جماهیر شوروی از فاجعه سال ۱۹۴۱ داشت و مسیر پیروزی نهایی استالین در ۱۹۴۵ را هموار کرد.


کتاب ریچارد سورژ ، جاسوس ویژه استالین
نویسنده: اوون متیوس
مترجم: زهره قلی‌پور
انتشارات خوب


ریچارد سورژ مردی سرکش بود که به جاسوسی برجسته تبدیل شد، درواقع یکی از برجسته‌ترین جاسوسانی که جهان تاکنون به خود دیده است. شبکه جاسوسی ای که سورژ در توکیوی پیشاجنگ تشکیل داد به او جایگاهی بخشید که تنها یک رده تا بالاترین مدارج قدرت در آلمان، ژاپن و اتحاد جماهیر شوروی فاصله داشت.

سورژ، به عنوان سرجاسوس ناشناس شوروی، قریب به نه سال در توکیو دوام آورد، حتی زمانی که ژاپن به جاسوس هراسی گرفتار شد و پلیس از جست و جو برای یافتن منبع پیام‌های رمزنگاری شده رادیویی او دست بردار نبود و با وجود این، او موفق شد پوشیده‌ترین اسرار نظامی و سیاسی هر دو کشور آلمان و ژاپن را به سرقت ببرد و در عین حال، از نظر دور بماند.

سورژ هم کمونیستی آرمان گرا و هم دروغگویی بیعار بود. او خود را سرباز انقلاب و عضو یکی از رده‌های عالی هسته‌های مخفی حزب میدانست که وظیفه مقدس نفوذ در پایگاه‌های دشمنان امپریالیست اتحاد جماهیر شوروی به آن‌ها سپرده شده بود.

در عین حال، فضل فروش، میخواره و زن باره نیز بود. خطرجو، فخرفروش و اغلب بسیار افسارگسیخته بود. هنگام میگساری‌های مکرر خود، با اتومبیل‌ها و موتورسیکلت‌ها تصادف می‌کرد، در مستی، پیش چشم معاشران نازی‌اش، عشق خود را به استالین و اتحاد جماهیر شوروی به زبان می‌آورد، و با گستاخی، همسران بهترین مأموران و نزدیک‌ترین هم قطاران خود را اغوا می‌کرد.

سورژ غالب خود را قهرمانی عاشق پیشه و شوالیه‌ای متقلب می‌دانست که از اشعار رمانتیک آلمانی آمده است. در حقیقت، او یکی از صحنه گردانان بییاوری بود که در حواشی پهنه سیاست آمدوشد می‌کنند، مردی که همواره می‌خواست بار سنگین دانش نخبگان و انگیزه‌های فراتر از حد و اندازه اطرافیان میانمایه‌اش را به دوش بکشد. به ادعای خودش، مبارز توده‌های کارگر بود و یک متفرعن فرهیخته طاغی که کازینوها، روسپی خانه‌ها و تالارهای رقص شانگهای و توکیو، در دوران پیش از جنگ، پاتوق‌های همیشگی‌اش بودند.

او، بیشتر از هر چیز، متظاهری حرفه‌ای بود. سورژ، مثل اغلب کسانی که در حرفه او سرآمد شدند، فرمان بردار کشش درونی عمیقی بود که او را به نیرنگ و دورویی سوق می داد. نیرنگ هم مهارت سورژ بود و هم اعتیاد هلاکت بارش. سورژ در بیشتر عمر خود به همه اطرافیانش دروغ می‌گفت . به دلبرکان بیشمار و دوستانش، همکاران و مافوق‌هایش. شاید حتی به خودش هم دروغ می‌گفت.

در بیشتر دوران فعالیت ریچارد سورژ، اتحاد شوروی و آلمان، به رغم اختلافات ایدئولوژیکی، درواقع هم پیمانان پنهانی یکدیگر بودند. ارتش آلمان طی دهه ۱۹۲۰ تحت شروط معاهدهای مخفی بین مسکو و برلین هزاران دسته نظامی را برای آموزش به دشت‌های بلاروس فرستاد. استالین در ۱۹۳۹ برای تقسیم اروپا از کشورهای حوزه بالتیک تا بالکان از وسط لهستان با هیتلر پیمان بست.

سرانجام هیتلر، در حالی که آماده هجوم به اتحاد جماهیر شوروی می‌شد، در فوریه ۱۹۴۱ به استالین پیشنهاد عضویت در نیروهای محور را داد و اصرار داشت آلمان، ایتالیا، ژاپن و اتحادیه شوروی جهان را بین دیکتاتوری‌های کبیر زمانه تقسیم کنند. استالین، در حین اینکه احتیاط می‌کرد، آشکارا تحریک هم شده بود. تا اینکه شب ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ هیتلر و استالین با هم پیمان بستند و گویا استالین باور کرده بود که هیتلر بر سر این پیمان می‌ماند.

حتی عجیب‌تر اینکه اکنون می‌دانیم – گرچه ریچارد سورژ نمی‌دانست- استالین هم از سپتامبر ۱۹۴۰ نقشه‌های احتمالی خودش را برای حمله به آلمان – موسوم به عملیات گروزان – طراحی می‌کرد. با وجود ارسال محموله‌های سنگین غلات، نفت و فولاد برای تقویت تلاش‌های نظامی آلمان تحت مفاد پیمان عدم تجاوز ۱۹۳۹ با برلین، دیکتاتور شوروی طرحی فرصت طلبانه برای خیانت به هیتلر داشت تا، در صورت فراهم شدن زمینه، آن را پیاده کند.

نقش ژاپن در جنگ جهانی حتی بی‌ثبات‌تر از اینها بود. از لحظه‌ای که چند تن از افسران قانون شکن ژاپن در ۱۹۳۱ آتش حمله به منچوری چین را شعله ور کردند، بدیهی بود ارتش توکیو رؤیاهای توسعه طلبی در آسیا را در سر می‌پروراند،

دنیای سورژ جایی بود که در آن حتی بین دشمنان خونی نظیر هیتلر و استالین، استالین و نظامی گرایان ژاپن پیمانها منعقد و شکسته می‌شد.

سورژ برای سال‌های متمادی مورد سوء برداشت و ناسپاسی مقامات عالی رتبه مسکو بود و در زندان اعتراف نامه‌ای طولانی نوشت و در آن به مهارتش در جاسوسی، کارکشتگی و راست کرداری‌اش مباهات کرد. هرچند خود سورژ نمی‌دانست، ما می‌دانیم که او مورد سوء ظن آشکار ناظرانش در مسکو نیز بود، که احتمال می‌دادند او جاسوس دوجانبه باشد. سورژ تا آخرین لحظات امیدوار بود اتحاد شوروی نجاتش دهد، از این رو به هیچ یک از تردیدهایش درباره کمونیسم، نقشه‌هایش برای فرار و حساب بانکی مخفی‌اش در شانگهای اقرار نکرد.

همان طور که جان لوکاره عنوان کرده، جاسوس‌ها راویان بسیار اعتمادناپذیری هستند، چون غالبا خودشان را آفریده و بازآفرینی می‌کنند. سورژ بیشتر دوران بزرگسالی‌اش را در دنیایی سپری کرد که خطر بازداشت و خیانت مثل سایه دنبالش می‌کرد.

سورژ، مثل بسیاری از جاسوسان، مرد زن باره‌ای بود که هرگز از اشتها نمی‌افتاد. استعدادهایی چون جاسوسی و اغواگری عمیقا در هم تنیده‌اند. طبق تخمین سازمان اطلاعات آمریکا، او طی دوران سکونتش در توکیو دست کم باسی زن حشرونشر داشت. اما حتی محبوبه‌های سورژ هم کم و بیش مهره‌هایی بودند که او در بازی‌های جاسوسی خود به کارشان می‌گرفت.

سورژ با موتورسواری جنون آسای خود در طول شب آن‌ها را تهییج یا مرعوب می‌کرد. جلوی چند نفر از آن‌ها ذات خودبزرگ بینش را حین رقص در خانه و چرخاندن یک شمشیر سامورایی و یاوه سرایی درباره سلاخی هیتلر و تبدیل شدن به خدا برملا کرد. حتی در خصوصی‌ترین لحظات زندگی‌اش، نقش کسی مهم‌تر از خود را بازی می‌کرد. نزد دلبرکانش مدام از تنهایی خود می‌نالید، اما هرگز به هیچ یک از آن‌ها اجازه نمی‌داد در حمل بار سنگین اسراری که به دوش می کشید سهیم شوند.

او مردی با دوستان بیشمار بود، اما تقریبا به هیچ یک از آن‌ها اعتماد نداشت. اغلب شب‌ها را در ضیافت‌ها، میخانه‌ها و رستوران‌ها به میگساری می‌گذراند، اما به یکایک افراد حلقه وسیع دوستان و آشنایانش دروغ می‌گفت و از آن‌ها استفاده می‌کرد.

وقتی سرهنگ خون خوار گشتاپو، ژوزف مایزینگر، ملقب به «قصاب ورشو»، برای بازرسی او به توکیو اعزام شد، سورژ او را برای میگساری به عشرتکده گینزا برد و بلافاصله از سرسخت‌ترین دشمن خود یک رفیق هم پیاله ساخت.

سورژ انسان شجاعی هم بود. در هر حالت، خونسردی محیرالعقول خود را حفظ می کرد، چه هنگام عکس برداری مخفیانه از اسناد سری وقتی چند دقیقه در دفتر سفیر آلمان تنها می‌ماند و چه وقتی که با جراحات شدید در اثر تصادف موتورسیکلت در حین مستی روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و به هر مشقتی خود را بیدار نگه میداشت تا یکی از دوستانش برسد و اسناد مجرمانه را از جیب کتش بردارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]