.

معرفی کتاب: فقط یک طاعون ساده – نوشته لودمیلا اولیتسکایا

با همه‌گیری بیماری کرونا، نویسنده کتاب -لودمیلا اولیتسکایا- تصمیم می‌گیرد به سراغ یکی از متن‌های قدیمی‌اش برود و آن را به برای این روز‌ها بازنویسی کند.

کتاب فقط یک طاعون ساده درباره مردی به نام رودولف ایوانویچ است، او میکروبیولوژیستی که بر روی واکسن طاعون کار می‌کند. رودولف برای سخنرانی در همایش شورای مدیران وزارت بهداشت به مسکو دعوت شده است، اما خبر ندارد که به‌خاطر یک اشتباه خودش مبتلا به طاعون است.

رودولف پیش از آنکه نشانه‌های را بروز دهد با آدم‌های زیادی معاشرت کرده است و حکومت تصمیم می‌گیرد از شیوع جلوگیری کند، رئیسِ پلیس‌مخفی را مامور می‌کند تمام کسانی را رودولف با آن‌ها در ارتباط بوده است قرنطینه‌ کنند. تصمیم به پنهان کردن حقیقت و دستگیری افرادی که ممکن است بیماری را بیشتر پخش کنند اگرچه جلوی شیوع بیماری را می‌گیرد اما به فجایع وحشتناک دیگر ختم می‌شود.

این کتاب با ساختن وضعیتی بحرانی در دل شوروی استالینی به نقد وضعیت سیاسی، اجتماعی آن دور ان روسیه پرداخته است، همچنین توصیف بسیار دقیقی از دوران ترس و وحشت مردم از نیروهای امنیتی و حکومت در قدرت بر شوروری استالینیستی نشان می‌دهد. و با ساخت موقعیتی جالب و نمادین اشتباهات سیستم معیوب شوروی را به نمایش می‌گذارد.


لودمیلا اولیتسکایا در مورد کتاب گفته است:

من ماجرای این وقایع را، که در شوروی شمار اندکی از آن خبر داشتند، از دوستم ناتاشا راپاپورت شنیدم. پدر او، که متخصص کالبدشکافی بود، در بخشی از ماجرا، که در ۱۹۳۹ در مسکو رخ داده بود، شرکت داشت. همان پزشکی بود که اجساد کسانی را که در اثر طاعون مرده بودند کالبدشکافی کرده بود. راستش قربانیان فقط سه نفر بودند. یک دانشمند، که در آزمایشگاهی روی ساخت واکسن ضد طاعون کار می‌کرد، در جریان تحقیقاتش به این بیماری مبتلا شد و در همان حال برای شرکت در کنفرانسی به مسکو آمد. اولین نشانه‌های بیماری در غروب همان روز ورودش به مسکو پدیدار شد، ولی پیش از آن در کنفرانسی سخنرانی کرده بود و شمار زیادی از افراد را با خطر ابتلا مواجه کرده بود که هر یک از آنان ممکن بود به ناقل باکتری طاعون تبدیل شده باشد.

مسئولیت ردیابی تمام ناقلان احتمالی بیماری به ان. کا. و. د. (پلیس مخفی) واگذار شد که رئیسش در آن زمان لاورنتی بریا بود. در آن سال‌ها مردم عادت کرده بودند که نیمه شب‌ها زنگ خانه‌ها به صدا درآید و اشخاصی ناپدید شوند و دادگاه‌های فرمایشی چند دقیقه‌ای سرنوشت انسان‌ها را مشخص کنند، البته تا حدی که بشود به این قبیل چیز‌ها عادت کرد. از آنجا که بازداشت در ذهن همگان مترادف بود با حبس یا تبعید یا اعدام، بازداشت «فقط برای قرنطینه» مانند هدیه‌ا‌ی آسمانی پذیرفته می‌شد؛ آن دانشمند، «میکروب بیرون آمده از لوله آزمایشگاهی شکسته»، پزشکی که خود را به همراه نخستین قربانی قرنطینه کرد و آرایشگر هتل که با دانشمند تماس نزدیک داشت واقعیت دارند. بقیه شخصیت‌ها زاییده تخیل من هستند.

زمانی این فکر در وجودم ریشه دوانده بود که طاعون وحشتناک‌ترین بلایی نیست که ممکن است‌گریبانگیر بشریت بشود؛ همه‌گیری فرایندی طبیعی است که گذشته از انسان‌ها ممکن است حیوانات را هم مبتلا کند، ولی همه‌گیری اختناق، که هرازگاهی در جوامع انسانی شایع می‌شود، ساخته بشر است و طبیعت هیچ نقشی در این شر و بلای اختناق سیاسی ندارد.

او در مورد همه‌گیری کرونا گفته:

واکنش‌ها متفاوت بوده‌اند. دو حد افراطی می‌توان برایشان مشخص کرد: یک نگرش می‌گوید که اوضاع آنقدر‌ها هم وحشتناک نیست و این بیماری حتی به اندازه آنفلوانزا هم جدی نیست و نباید نگران شد… نگاه بسیار رایج دیگر آن است که مدام در بوق هشدار و ناله بدمیم: این بدترین کابوس ماست، پایان دنیاست، بشریت از بین خواهد رفت.

به عنوان یک زیست‌شناس سابق، اعتقاد دارم که این بلا هم به آخر می‌رسد. قانون حاکم بر ویروس‌ها می‌گوید که این زنجیره ضعیف خواهد شد و بیماری تا این حد کشنده نخواهد ماند. علاوه بر آن، هیچ بیماری واگیردار دیگری تا کنون با چنین واکنش نیرومند و سریع علمی (در تقابل با واکنش‌های سیاسی روبه رو نشده بود.

پیامد‌های همه‌گیری هنوز ناشناخته است. شاید منجر به اقتدار و تحکیم قدرت مسئولان کشور‌ها بشود. مسلما تأثیر‌هایی به همراه خواهد داشت، ولی پیش بینی آن‌ها ساده نیست. تأثیر همه‌گیری‌های قبلی کل سیاره را در بر نگرفته بود. امیدوارم تحولاتی در راه باشد. امیدوارم بودجه علم و پزشکی بیشتر شود.

امیدوارم همه‌گیری لرزه‌ای به نظام سیاسی فعلی بیندازد که فعلا جلوه‌ای از یک ناسیونالیسم ابلهانه دارد…


“لودمیلا اولیتسکایا متولد ۲۱ فوریه‌ی ۱۹۴۳ در مسکوی روسیه است. کودکی و نوجوانی‌اش شبیه بسیاری از مردمان پس از جنگ‌های جهانی در سختی و فقر گذشت و مثل بسیاری از دختران روس خیلی زود ازدواج کرد. بعد از آن به دانشگاه رفت و در رشته‌ی ژنتیک ادامه‌ تحصیل داد. از همسر اولش جدا شد و دوباره ازدواج کرد. هم‌زمان با کار در یک آزمایشگاه ژنتیک به‌عنوان مشاور ادبی به انجمن تئاتر یهودیان پیوست. در سال ۱۹۹۰ اولین داستان کوتاهش داستان سیندرلا در مجله‌ای ادبی منتشر شد و توجه یکی از نویسندگان مشهور آن زمان را به خود جلب کرد.

مربای روسی – تدفین پارتی و زیبا از آثار دیگر لودمیلا اولیتسکایا هستند که به فارسی ترجمه شده‌اند.


کتاب: فقط یک طاعون ساده - نوشته لودمیلا اولیتسکایا

جلسه شورای مدیران وزارت بهداشت. هشت شخصیت مهم با دقت به سخنرانی گوش می‌کنند. یکی با لباس نظامی. سرهنگ پاولیوک است.

مایر صحبتش را به پایان می‌برد.

«حالا، همان طور که خودتان ملاحظه می‌فرمایید، کاملا روشن است که انتخاب این سویه خاص از باکتری که توانایی بیماری زایی بسیار بالایی دارد درست و موجه بود و با آن که کار از نظر من هنوز به انتها نرسیده، ولی بخش اصلی آن انجام شده و به زودی اولین نمونه‌های واکسن جدید در اختیار ما خواهد بود که در مقابل همه سویه‌های شناخته شده طاعون مؤثر است. »

سینسکی می‌پرسد: «رولف ایوانویچ، به نظرتان، چقدر زمان می‌برد که واکسن به تولید انبوه برسد و این تولید انبوه با چه مشکلاتی ممکن است مواجه شود؟ »

مایر شقیقه‌هایش را مالید، به سختی متوجه سؤال پسینسکی شد. ظاهره از تاب و توان افتاده بود.

برای جواب قطعی… حدود یک ماه و نیم زمان می‌خواهیم که از تأثیر دارو مطمئن بشویم. حدود سه ماه صرف آزمایش می‌شود، بعد به تولید واکسن آزمایشی می‌رسیم و از آنجا به بعد دیگر در حوزه کار من نیست و بیشتر به تأمین مالی تولید و سازماندهی آن برمی گردد. از نظر تکنولوژی هم احتمالا با چیز چندان تازه‌ای مواجه نیستیم که مشکلی ایجاد کند، البته غیر از این که مراحل و سطوح تأمین ایمنی باید بسیار بالاتر برود. »

گریگوریف، رئیس شورا، نگاهی به ساعتش انداخت: «رفقا! ما امروز شاهد اتفاقی هستیم که اهمیتی استثنایی… می‌خواهم بگویم اهمیتی استثنایی برای کل بشریت دارد. ساخت این واکسن ما را یک گام دیگر به پیروزی کامل کمونیسم در سراسر جهان نزدیک می‌کند و یک شاهد دیگر است بر کامیابی سیاست خردمندانه استالین. به رودلف ایوانویچ تبریک می‌گوییم. بابت کاری که انجام داده‌اید و همین طور بابت سخنرانی‌تان از شما ممنونیم. خواهش می‌کنم فردا حوالی ساعت دو بیایید پیش من که صورت جلسه تصمیمات شورا را تنظیم کنیم. »

اعضای شورا به جنب و جوش افتادند، نفس راحتی کشیدند و کم کم متفرق شدند. پسینسکی به سراغ مایر رفت: «رودلف! تبریک می‌گویم! کارت درخشان بود!»

ولی مایر چشمانش را مالید و پاسخی نداد.

«چه شده؟ خسته‌ای؟ »

«از خستگی هم آن طرف‌تر…»

سرهنگ پاولیوک نزد‌ گریگوریف، رئیس شورا، می‌آید.

«فسوولود الکساندرویچ! باید درباره‌اش حرف بزنیم. فکر می‌کنم باید مختومه‌اش کرد و محولش کرد به سازمان ما. درباره‌اش فکر کنید. فعلا باید تصمیم‌گیری را به تعویق بیندازیم. »

گریگوریف با تفاهم سر خم می‌کند. پسینسکی دوباره به مایر نزدیک می‌شود: «رولف، چه اتفاقی برایت افتاده؟ می‌خواهی ماشین خبر کنم؟ » …


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]