کتاب دنیای سوفی | نوشته یوستین گردر | معرفی و بررسی

یوستین گردر، آموزگار پیشین فلسفه در نروژ، در پی متن فلسفی سادهای میگشت که هم به درد شاگردان جوانش بخورد هم به درد بزرگسالان. و چون موفق نشد، خود نشست و دنیای سوفی را نگاشت. کتاب در عرض یکی دو سال به بیش از سی زبان خارجی ترجمه شد و تاکنون تنها در آلمان بیش از یک میلیون نسخه به فروش رفته، در انگلستان مدتها درصدر پر فروشترین کتابهای سال بوده است.
سوفی دختری است پانزده ساله. روزی از مدرسه که به خانه میآید، نامهای بیامضا و مرموز منتظر اوست. نامه دو کلمه بیشتر نیست: «تو کیستی؟» سپس نامهٔ دیگری میرسد: «جهان از کجا آمده؟» و بعد نامهای بالابلند، که در واقع پیشدرآمدی بر فلسفه است. و نامهها و گفتگوهای دیگر…و سوفی و خواننده پاورچین پاورچین میروند به جهان فلسفه.
ابتدا با فیلسوفان یونانی، خردگرایان نخستین، آشنا میشویم، که میخواستند برای رویدادهای جهان علل طبیعی، به جای فوق طبیعی، پیدا کنند. از سقراط و افلاطون و ارسطو به قرون وسطا و رنسانس، به دکارت، اسپینوزا، لاک، هیوم، بارکلی، کانت، هگل، کیرکه گور، مارکس، داروین، فروید، سارتر…و به امروز میرسیم: «تنها چیزی که لازم داریم تا فیلسوف خوب شویم قوهٔ شگفتی است.»
گردر استاد سادهنویسی و توضیح و تبیین فشرده است: «خردگرا کسی است که اعتقاد دارد منشاء اصلی دانش ما از جهان عقل انسان است». و چه راحت رابطههای گستردهتر را روشن میسازد، برای نمونه چه خوب نشان میدهد چگونه در مسیحیت از نظریههای افلاطون و ارسطو بهرهجویی شد، یا چگونه فرهنگ اروپایی از فرهنگ سامی و هند-اروپایی ریشه گرفت.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
و فراموش نکنیم که دنیای سوفی رمان است، رمانی، خودآموز، با طرح و بسطی بسیار گیرا و پرهیجان. نویسنده 3000 سال اندیشه را در 400 صفحه میگنجاند و زیرکانه از قول گوته میگوید: «کسی که از سه هزار سال بهره نگیرد تنگدست میزید.» بحثهای پیچیدهٔ فلسفهٔ غرب، بیآنکه مبتذل شود، در داستانی به زبان ساده و همه فهم بیان شده است. دنیای سوفی بیش از هر چیز کتابی است دربارهٔ هستیشناسی.
کتاب دنیای سوفی | اثر یوستین گردر | ترجمه حسن کامشاد
نویسنده : یوستین گردر
مترجم : حسن کامشاد
نشر نیلوفر
و اینک بخشهایی از اوایل کتاب:
فلسفه چیست؟
سوفی عزیز:
بسیاری مردم گونهای سرگرمی دارند. پارهای سکهٔ قدیمی یا تمبر خارجی گرد میآورند، بعضی دوخت و دوز میکنند، دیگران در اوقات فراغت خود بیشتر به ورزش میپردازند. گروهی از خواندن لذت میبرند. ولی ذوق مطالعهٔ آنها باهم فراوان فرق دارد.
عدهای فقط روزنامه یا چیزهای فکاهی میخوانند، جمعی رمان دوست دارند، و سایرین چه بسا خواندن کتابهای ستارهشناسی، طبیعت وحشی یا کشفیات فنی را ترجیح دهند.
اگر من تصادفا به اسب یا به سنگهای قیمتی دلبستگی نشان بدهم، نمیتوانم انتظار داشته باشم همه کس در شوق من سهیم باشد. اگر من همهٔ برنامههای ورزشی تلویزیون را با ذلت تام تماشا میکنم، باید این واقعیت را بپذیرم که افراد دیگر حوصلهشان از ورزش سر میرود.
آیا چیزی هست که همه به آن علاقهمند باشیم؟ آیا چیزی هست که مربوط به همه-صرف نظر از این که کی هستند و کجای جهان به سر میبرند-باشد؟ آری، سوفی عزیزم، مسائلی هست که قطعا مورد علاقهٔ همگان است. و موضوع بحث این دورهء آموزشی دقیقا همینها است.
مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سؤال را از کسی بکنیم که در آستان گرسنگی است، خواهد گفت خوراک. اگر از کسی بکنیم که از سرما نزدیک مرگ است، خواهد گفت گرما. و اگر از آدمی تنها و بیکس همین را بپرسیم، لا بد خواهد گفت مصاحبت آدمیان.
ولی هنگامی که این نیازهای اولیه برآورده شد-آیا چیزی میماند که همه بدان نیاز داشته باشیم؟ فیلسوفان میگویند بلی. به عقیدهٔ آنها انسان نمیتواند فقط در بند شکم باشد. البته همه خورد و خوراک لازم دارند. البته همه محبت و مواظبت لازم دارند. ولی-از اینها که بگذریم-چیز دیگری هم هست که همه لازم دارند، و آن این است که بدانیم ما کی هستیم و در اینجا چه میکنیم.
علاقه به دانستن این که ما کی هستیم امری «تصادفی» چون گردآوری تمبر نیست. پرسندگان این پرسشها در بحثی شرکت دارند که با پیدایش بشر بر کره زمین آغاز شد و هنوز ادامه دارد. جهان، زمین، حیات چگونه وجود یافت، موضوعی بس مهمتر و بزرگتر است تا این که چه کسی در المپیک پیش بیش از همه مدال برد.
بهترین راه نزدیک شدن به فلسفه پرسیدن یکی چند سئوال فلسفی است:
جهان چگونه به وجود آمد؟ آیا در پس آنچه روی میدهد اراده یا مقصودی وجود دارد؟ آیا بعد از مرگ حیاتی هست؟ این مسائل را چگونه میتوان پاسخ داد؟ و مهمتر از همه، چگونه باید زیست؟ آدمیان در طول قرون و سالیان این پرسشها را کردهاند. ما فرهنگی نمیشناسیم که نخواسته باشد بداند بشر چیست و جهان از کجا آمد.
سئوالات فلسفی در اصل چندان زیاد نیست. شماری از مهمترین آنها را ما در همین گفتگو مطرح کردهایم. ولی تاریخ برای هرکدام این سئوالها جوابهای متعدد پیش نهاده است. بنابراین پرسیدن مسائل فلسفی آسانتر از پاسخ دادن آنهاست.
امروزه نیز هر فرد میباید برای این سئوالات جواب خود را پیدا کند. برای درک این که آیا خدایی وجود دارد یا پس از مرگ حیات هست نمیتوان به دایره المعارف رجوع کرد. هیچ دائره المعارفی به ما نمیگوید چگونه باید زیست. اما بررسی معتقدات دیگران میتواند کمک کند که نظر خود را دربارهٔ زندگی سر و صورت بدهیم.
جستجوی فیلسوفان برای حقیقت بیشباهت به داستانهای پلیسی نیست. بعضی فکر میکنند فلان کس قاتل است، دیگران این یا آن را مسئول میدانند. پلیس گاه موفق به کشف حقیقت میشود. ولی گاهی نیز، با وجود آنکه جواب مسأله جایی نهان است، به اصل قضیه پی نمیبرد. پس چنانچه پاسخ مطلب دشوار هم باشد، پاسخی احتمالا هست، و پاسخ درست فقط یکی است. یا نوعی هستی پس از مرگ هست-یا نیست.
بسیاری از معماهای کهن را علم اکنون پاسخ گفته است. روزگاری هیچکس نمیدانست رویه تاریک ماه چه شکلی است. این را نمیشد با بحث و جدل حل کرد، و هرکس از آن تصویری داشت. ولی امروزه دقیقا میدانیم سمت تاریک ماه چه شکل است، واحدی دیگر به آدمهای کره ماه، یا به این که ماه از پنیر ساخته شده است «باور» ندارد.
فیلسوفی یونانی که بیش از دو هزار سال پیش میزیست معتقد بود ریشهٔ فلسفه حس شگفتی و کنجکاوی انسان است. بشر زنده بودن را آنچنان حیرتانگیز یافت که پرسشهای فلسفی به خودی خود پیش آمد.
درست مانند هنگامی که تردستی شعبدهباز را مینگریم. نمیدانیم این کارها را چگونه میکند. پس میپرسیم: چطور توانست از دو دستمال ابریشمی سفید خرگوش زندهای درآورد؟ شعبدهباز کلاه را نشان تماشاگران میدهد، کاملا تهی است، ولی ناگهان خرگوشی از آن بیرون میکشد. بسیاری آدمیان به دیدهٔ تعجب و ناباوری یسکانی به جهان مینگرند.
در مورد خرگوش، خوب میدانیم که شعبده باز به ما حقه زده است. و دلمان میخواهد بفهمیم این کار را چگونه کرد. ولی در مورد جهان موضوع کمی متفاوت است. میدانیم که جهان چشمبندی و نیرنگ نیست، چون خودمان درآنیم، بخشی از آنیم. در واقع ما خود خرگوش سفیدی که از کلاه درمیآید هستیم. تفاوت ما و خرگوش سفید تنها این است که خرگوش نمیداند در ترفند شعبدهباز شرکت دارد. ولی ما میدانیم در چیزی مرموز شرکت داریم و میخواهیم از سازوکار آن سر درآوریم.
پینوشت: در مورد خرگوش سفید، شاید هم بهتر باشد کل جهان را به آن قیاس کنیم. ما که در اینجا به سر میبریم حشرات بسیار ریز در عمق موهای خرگوشیم. منتها فیلسوفها مدام میکوشند از این موهای نازک بالا بروند و راست در چشم شعبدهباز بنگرند.
سوفی، هنوز اینجایی؟ بقیه دارد…
موجود عجیب و غریب
دوباره سلام! همانطور که میبینی، این دورهٔ کوتاه فلسفی لقمه لقمه حواله میشود. اول برویم سراغ چند مطلب مقدماتی دیگر:
گفتم تنها چیزی که لازم داریم تا فیلسوف خوب بشویم قوهٔ شگفتی است؟ هان؟ اگر نگفتم، حالا میگویم: تنها چیزی که لازم داریم تا فیلسوف خوب بشویم قوهٔ شگفتی است.
کودکان این قوه را دارند و این تعجبآور نیست. پس از تنها چند ماه در زهدان، به جهان تازهای پا مینهند. اما هرچه رشد میکنند ظاهرا از قوهٔ شگفتی آنان کم میشود. میدانی چرا؟
اگر طفل نوزاد میتوانست حرف بزند، شاید اولین چیزی که میگفت این بود که به چه دنیای شگفتانگیزی آمده است. لا بد دیدهای چگونه به دور و برمینگرد و از سر کنجکاوی به سوی هرچه بیند دست دراز میکند.
رفته رفته کلماتی میآموزد، و هر وقت سگی میبیند میگوید «هاپو، هاپو». بالا و پایین میپرد، دست تکان میدهد: «هاپو! هاپو! هاپو!» ما که بزرگتر و عاقلتریم شاید تا اندازهای از این همه ذوق و شوق کودک احساس فرسودگی کنیم. شاید نفهمیم اینهای و هوی برای چیست، و شاید بگوییم «بعله، بعله، هاپو است. اینقدر داد نزن!» چرا ما به وجد نیامدیم، چون سگ زیاد دیدهایم.
این اشتیاق و بیتابی ممکن است صدها بار تکرار گردد تا آن کودک یاد گیرد بیسر و صدا از کنار سگ، یا فیل، یا اسب آبی بگذرد. ولی بچه مدتها پیش از آنکه کاملا به حرف درآید-و مدتها پیش از آنکه فلسفی بیندیشد-به جهان عادت میکند.
و، اگر عقیدهٔ مرا بخواهی-چه حیف!
سوفی عزیزم، دلواپسی من این است که مبادا تو هم مانند بسیاری مردمان چنان تربیت بشوی که جهان را بدیهی بشماری. پس محض اطمینان، پیش از شروع خود درس به یکی دو آزمایش فکری میپردازیم.
تصور بکن روزی رفتهای در بیشههای اطراف قدم بزنی. در راه ناگهان سفینهٔ فضایی کوچکی برابر خود میبینی. مریخی ریزه اندامی از سفینه بیرون میآید و روی زمین میایستد و بالا بالا ترا مینگرد…
چه به ذهنت میرسد؟ فکرش را نکن، مهم نیست. ولی هیچگاه به این واقعیت اندیشیدهای که تو خودت نیز یکتا مریخی هستی؟
البته بعید است که هیچگاه با موجودی از دیگر سیارات روبهرو شوی. ما حتی نمیدانیم که در دیگر سیارهها حیات وجود دارد. اما هیچ بعید نیست که روزی با خودت روبهرو بشوی. ممکن است، در گردشی این چنان در میان درختان، ناگهان بایستی و خود را به دیدهای کاملا تازه بنگری.
به فکر بیفتی که من موجودی فوق العادهام.من مخلوقی اسرارآمیزم.
گویی از خوابی جادویی بیدار شدهای.از خود میپرسی، من کیستم؟ میدانی که در سیارهای در میان کائنات سکندری میخوری. ولی کائنات چیست؟
اگر خود را در یک چنین حالتی یافتی چیزی درست مانند موجود مرموز مریخی کشف کردهای. موجودی از فضای برونی که سهل است، تو خودت در کنه نهادت متوجه میشوی چه موجود فوق العادهای هستی.
میفهمی چه میگویم، سوفی؟ اجازه بده آزمون فکری دیگری بکنیم:
بامدادی پدر و مادری با کودک دو یا سه سالشان دارند در آشپزخانه ناشتایی میخوردند. مادر پس از مدتی برمیخیزد و میرود سراغ ظرفشویی، و پدر-بله، پدر-پرواز میکند بالا و دور سقف میگردد و کودک نشسته او را مینگرد. خیال میکنی کودک چه میگوید؟ شاید پدرش را نشان بدهد و بگوید: «بابا رفت هوا!» کودک البته به حیرت میافتد، ولی طفلک مرتب دچار حیرت است. پدرش مدام کارهای عجیب و غریب میکند و این جهش کوچک بر فراز میز صبحانه نیز لا بد یکی از آنهاست. پدر هر روز صبح با ماشین مضحکی صورتش را میتراشد، گاه بالای بام میرود و آنتن تلویزیون را اینور و آنور میچرخاند-یا این که سرش را زیر کاپوت اتومبیل میچپاند و صورتش که سیاه شد بیرون میآورد.
حالا نوبت مادرمیرسد. صحبت کودک را که میشنود تند سرش را میگرداند. میبیند پدر در بالای میز صبحانه خونسرد در هوا شناور است، فکر میکنی چه واکنسی نشان میدهد؟
فریادی از ترس میکشد و شیشهٔ مربا از دستش میافتد. شاید هم وقتی پدر مرحمت کرد و به زمین برگشت بایستی او را به بیمارستان برساند (آخر این راه و رسم غذا خوردن آدم نیست!) چرا عکس العمل مادر و بچه این همه باهم فرق دارد؟
اینها همه مربوط به عادت است. (این را به خاطر بسپار!) مادر آموخته است که انسان نمیتواند پرواز کند. کودک هنوز این را نیاموخته. هنوز مطئمن نیست در این دنیا چه کارهایی از دست ما برمیآید و چه کارهایی برنمیآید.
اما خود جهان چی، سوفی؟ فکر میکنی جهان از عهدهٔ کاری که میکند برمیآید؟ جهان ما نیز در فضا شناور است.
افسوس، پا به سن که میگذاریم به نیروی جاذبه خو میگیریم، و تنها این هم نیست: دیری نپاییده به خود جهان نیز عادت میکنیم. گویی در حین نشوونما توان شگفتی دربارهٔ جهان را از دست میدهیم. و با این کار، از چیزی اساسی محروم میشویم-و همین است که فیلسوفان سعی دارند به ما بازگردانند. چیزی در نهاد یک یک ما به ما میگوید حیات راز بزرگی است. این چیزی است که روزی ما همه، خیلی پیش از آنکه اندیشیدن اندیشه را بیاموزیم، آزمودهایم.
دقیقتر بگویم: با آنکه مسائل فلسفی مربوط به همهٔ ماست، ما همه فیلسوف از آب درنمیآییم. اکثر مردم به دلیلهای گوناگون چنان در چنبر امور روزمره میافتند که شگفتی آنها از جهان فراموششان میشود. (به اعماق موهای خرگوش میخزند، آنجا راحت میلمند، و بقیه عمر همانجا میمانند.)
جهان و هرچه در آن است، برای کودک تازگی دارد، او را به حیرت میاندازد. بزرگترها اینطور نیستند. بیشترشان جهان را بدیهی میشمرند.
فیلوسفها از این قاعده مستثنا هستند. فیلسوف هیچگاه به دنیا خو نمیگیرد. دنیا در نظر او همواره کمی نامعقول، گیجکننده و اسرارآمیز است. بدینصورت، فیلسوفان و کودکان وجه مشترکی مهمی دارند. میشود گفت فیلسوف همچون کودک، سراسر عمر حساس و پوست نازک باقی میماند.
خب، سوفی، حال تو هم باید راه خود را برگزینی. آیا تو بچهای و هنوز از دنیا دلزده نشدهای؟ یا فیلسوفی که عهد میکند هرگز از دنیا دلزده نشود؟
اگر سرت را تکان میدهی، و میگویی من نه اینم و نه آن، پس بدان و آگاه باش که به جهان خو گرفتهای و آنچنانکه دیگرت به حیرت نیندازد. زینها را سرت به خطر است. و این دوره درس فلسفه برای همین است، برای محکم کاری است. من به تو یکی اجازه نخواهم داد به صف آدمهای دلسرد و بیتفاوت بپیوندی. دلم میخواهد ذهنی جویا داشته باشی.
درسها کاملا مجانی است، پس چنانچه دوره را به پایان نرسانی پولی پس نمیگیری. و اگر وسط کار خواستی ادامه ندهی هم آزادی. در آنصورت باید پیامی برای من در صندوق پست بگذاری قورباغهٔ زندهای هم بگذاری کافی است! چیزی سبز رنگ، که پستچی را نترساند.
خلاصه کنم: خرگوش سفیدی از کلاه شعبده درمیآید. از آنجا که خرگوش بیاندازه بزرگی است انجام این تردستی میلیاردها سال طول میکشد. آدمیزاد در نوک موی نازک خرگوش چشم به جهان میگشاید، و در وضعی قرار دارد که به ناممکنی این تردستی به اعجاب مینگرد. ولی رفته رفته پا که به سن میگذارد از موها پایین و پایینتر میرود، و در همانجا میماند، و دیگر خود را به خطر نمیاندازد، و نزدیک نوک موی شکننده نمیشود. فقط فیلسوفانند که تن به این گشت و گذار مخاطرهآمیز میدهند و دورترین زوایای زبان و هستی را میکاوند. بعضی فرو میافتند، اما دیگران دو دستی صخرهها با میچسبند و به سوی کسانی که گرم و نرم در ژرفا جا خوش کردهاند و مدام تنور شکم میتابند، فریاد میزنند:
«آقایان، بانوان، ما در فضا وسط زمین و هوا شناوریم!» ولی کسی این پایینها به آنها اعتنا ندارد. و بین خود میگویند «چه مردمان مزاحمی! نمیگذارند به کارمان برسیم: لطفا آن ظرف کره را بده به من. سهام شما امروز چقدر بالا رفت؟ گوجهفرنگی کیلویی چند است؟ شنیدهاید پرنسس دیانا آبستن است؟…»
دنیا بسان خرگوشی بزرگ گفتگوی استیون ماتیوس با نویسندهٔ کتاب «دنیای سوفی»
گفتگو با ژوستین گاردر (Jostein Gaarder) تجربهای شوقآفرین است. این معلم پیشین بسیار فروتن-علیرغم اینکه گاهگاهی نسبت به اصطلاحات زبان انگلیسی تسلط کامل نشان نمیدهد و نیز با وجود لهجه نروژیاش که گاه تعبیر و تفسیر گفتههایش را دشوار میسازد- فلسفه را با چنان شور-و حتی هیجانآفرینی-به بحث میگذارد که در شنونده علاقهای همراه با اشتیاق به وجود میآورد آن هم نسبت به موضوعی که میتواند توسط دیگران به گونهای بسیار خشک و ملالآور مطرح گردد.
گاردر دنیا را به خرگوشی بزرگ شبیه میکند که از کلاه شعبدهبازی بیرون کشیده شده است. انسان گرچه در نوک موی خرگوش به دنیا آمده است اما با گذشت زمان و بالاتر رفتن سن، به آسایش پوست درونی گرم تمایل پیدا میکند. تنها فلاسفه هستند که به موهای خارجی میآویزند، شگفتی را زنده نگاه میدارند و به دنبال پاسخ برای پرسشهای بزرگ زندگی هستند.
گاردر که برای شرکت در «هفته فستیوال نویسندگان ادلید» به استرالیا سفر کرده بود کتاب پرفروش «دنیای سوفی» را که آمیزهایست از افسانه و فلسفه به این منظور به رشته تحریر کشیده است که حس شگفتی را-که به باور وی غریزی انسان است-دوباره بیدار کند. به گفته گاردر «در شگفت بودن از حیات چیزی نیست که بتوان فرا گرفت، بلکه بیشتر چیزیست که ما فراموش میکنیم. ما کنجکاو به دنیا آمدهایم.»
شخصیت اصلی کتاب وی دختریست که گاردر او را «سوفی» نام نهاده است«زیرا کلمه سوفیا‘به معنای خرد و عقل است و در سنت اروپایی خرد فرایافتی مؤنث میباشد. شاید بدین دلیل که برای زنان نکته حائز اهمیت اغلب این است که درک کنند و حال آنکه برای مردان احتمالا نکته مهم بیشتر این است که دیگران آنان را درک نمایند.»
تصادفی نیست که سوفی حدودا پانزده سال دارد. او به اصطلاح از مرز کودکی گذشته وارد دوران بلوغ میشود، سنی که دخترها-و نیز پسرها-کمکم به خود به عنوان یک شیء نگاه میکنند: مردم نسبت به من به عنوان یک شخص چگونه واکنش نشان میدهند؟ ایستادن شما در برابر آینه اکنون کاملا متفاوت است با ایستادن جلوی آینه زمانی که ده ساله بودید.
«به علاوه بچهها کنجکاو هستند، سؤال میکنند. وقتی که به چهارده، پانزده و شانزدهسالگی میرسیم میتوان گفت که چیزی تازه آغاز میشود. هورمونها در بدن ما به ستیز برمیخیزند. نگران عاشق بودن یا چیزی شبیه به آن هستیم. و این پرسشهای بزرگ به کنار گذاشته میشوند. سوفی کشف میکند که دارد وارد’پوست‘میشود، و به زودی در پی خوشیهای زندگی خواهد رفت؛ اما پس از آشنا شدن با فلسفه دیگر تمایلی به دنبال کردن خوشیها ندارد.»
گاردر قبول میکند که گروهی از شگفتی روی برمیگردانند به این دلیل که دامنه پرسشهای فلسفی بسیار گسترده است و پاسخی برای این پرسشها وجود ندارد. با این حال وقتی که سخن از پرسشهای ماوراء الطبیعه به میان میآید «هرچند که به پاسخ آنها نمیتوان دست یافت، ولی به گمان ما پاسخی وجود دارد. درست مثل یک داستان پلیسی-قتلی صورت گرفته است و پلیس میداند که اتفاقی افتاده است. حتی اگر پلیس از عهده حل قضیه برنیاید آنچه که مسلم است این است که بههرحال راهی برای گشودن این رازها وجود دارد. من فکر میکنم که ما به پاسخ بسیاری از این پرسشها نزدیک شدهایم. تا چند سال پیش این سؤال مطرح بود که چند سال از عمر دنیا میگذرد. امروز دانشمندان میدانند که عمر کره زمین 6/4 بیلیون سال است.»
پرسشهایی نیز وجود دارد چون: خوشبختی چیست؟ زندگی خوب چیست؟ عشق چیست؟ گاردرمیگوید «همه افراد و همه نسلها اینگونه سؤالات را داشتهاند و دارند؛ باید برای آنها پاسخی یافت.»
وی کتاب «دنیای سوفی» را با کلامی از گوته آغاز میکند: «کسی که نتواند به سه هزار سال پشتگرم باشد به فکر فردا نیست.» گاردر توضیح میدهد که دلیل این که ما میتوانیم با یکدیگر سخن بگوییم این است که «هر یک از ما از یک جنگل بیرون نیامده است؛ بلکه ما با یکدیگر سابقه مشترک تاریخی داریم. از نظر من خواندن فلسفه نیز برقراری رابطه و درک چیزیست بسیار ژرفتر از نفس و خویشتن انسان.»
«میدانم روزی فرا خواهد رسید که من دیگر زنده نخواهم بود؛ این واقعیت قابل تحمل است. اما تحمل دیدن نابودی کل تمدن انسان را ندارم. ما با خواندن تاریخ هویت خود را بسط میدهیم.» به عقیده گاردر فلسفه کاربردهای عملی دارد؛ میتواند مشکلات اجتماعی را برطرف سازد. «برای مثال مشکل بیکاری را درنظر بگیریم: کسانی که کار خود را از دست میدهند شروع به مشروبخواری میکنند، از همسر خود جدا میشوند، بیمار میگردند و حتی شمار خودکشیها افزایش مییابد. پرسشی که من مطرح میکنم این است: آیا این وضع ساخته دست طبیعت است یا اجتماع آن را به وجود آورده است؟ من اعتقاد راسخ دارم که این یک مسأله اجتماعی است.»
«اگر مردم اطلاعات بیشتری درباره تاریخ، و نیز فلسفه، داشته باشند و اذهان خود را برای سؤال کردن باز کنند زندگی بدون کار موظف به هیچ روی مصیبت بزرگی قلمداد نمیشود.» وی میگوید به راستی فکر میکند که بچهها پس از خواندن کتابی مانند کتاب او «مشکلتر میتوانند از مسائلی به راستی فکر میکند که بچهها پس از خواندن کتابی مانند کتاب او «مشکلتر میتوانند از مسائلی چون نژادپرستی دفاع کنند. و نیز ممکن است مجازات مرگ را کمی بیشتر مورد سؤال قرار دهیم، حال بگذریم از مقولههایی چون اختلافات مردم بوسنی.»
وی بدن را با ذهن مورد قیاس قرار میدهد: در رابطه با سوء استفاده جنسی به بچهها میآموزیم که بدن آنان فقط متعلق به خودشان است. «درست به همین صورت باید راجع به ذهن و فکرشان به آنها بیاموزیم-شما ذهن و فکر دارید، شما یک انسان هستید. هرچه در زندگی شما رخ دهد-پدرتان کارش را از دست بدهد، مادرتان بیمار شود، پایتان بشکند-در شأن و حیثیت انسانی شما تغییری حاصل نمیشود.»
گاردر به تأثیر مطلق عوامل خارجی در زندگی انسان اعتقاد ندارد. «ممکن است بگویید که طبیعت، پدر و مادر و غیره همه چیز را تعیین میکنند. از یک دید ویژه این گفته درست است ولی نکته بسیار مهم این است که ما به گونهای زندگی کنیم که گویی به راستی مسئول کارهای مختلف، البته به درجات گوناگون، دلبستگی نشان داد. جامعهشناسی تمدنی در این میان، به علل مختلف، خودمان هستیم.»
در پاسخ اشاره به این واقعیت که بسیارند کسانی که مسئولیت زندگی خود را به گردن عوامل دیگری میاندازند گاردرمیپذیرد که «زنان و مردان سی، چهل و پنجاه سالهای را میبینیم که مسئولیت را به گردن مادران یا پدران خود میاندازند. به نظر من نابخردی است که آدم چهلسالهای انگشت اتهام را به سوی مادر 65 ساله خود بگیرد. گاه لازم است که خود را از ریشههایمان جدا سازیم و خویشتن را مسئول زندگی خود بدانیم.»
گاردر با فروتنی دلنشینی اقرار میکند که موفقیت جهانی « دنیای سوفی» برای وی مبهوتکننده است. نظر او بدوا نوشتن یک کتاب درسی بوده است. ولی «این کار را بسیار کسلکننده یافتم. ازاینرو از نوشتن چنین کتابی صرفنظر کردم و پس از اینکه طرح داستان ‘سوفی‘را در سر پروراندم دوباره آغاز به کار نمودم. اینبار نوشتن تمام کتاب بیش از چهار ماه طول نکشید، زیرا که من تمام مطالب-یعنی مطالب فلسفی-را داشتم.» وی به خاطر دارد که به همسرش میگفته است که این کتاب برای «برخی کتاب مهمی خواهد بود. ولی بهطور قطع جزو پرفروشترین کتابها نخواهد بود و مسلما کسی دست به ترجمه آن نخواهد زد.بلکه فقط برای بازار کوچک داخلی خواهد بود.»
گاردر برای موفقیت کتاب سه تئوری دارد. یکی چهارچوب افسانهای کتاب: «مغز ما برای داستان ساخته شده است.» دیگر آنکه مردم از فلسفه آلترناتیو-که گاردر «فلسفه فوری» میخواندش-خسته شدهاند. و اما مهمتر از این دو تئوری سوم است: «ما در دنیایی بسیار از هم گسیخته و بیارتباط با یکدیگر زندگی میکنیم؛ همه چیز جدا از هم است و همه مردم نیاز دارند که زندگی خود را از چشماندازی هوایی بنگرند.»
وی «دنیای سوفی» را اصلاحیهای بر تجزیه و تحلیل دیق فلسفی و ادبی میبیند: «بسیاری از تئوریسینهای رشتههای علوم انسانی و زیباشناسی به این نتیجه رسیدهاند که باید دست به تجزیه و تحلیل تئوریها، فیلمها، یا علوم دینی زد.من برعکس عمل میکنم-کوشش من بر این است که دوباره ترکیب کنم، دست به بازسازی بزنم، ارتباطات، قوارهها و سبکهایی را نشان دهم چیزی که بدان سخت نیازمندیم.»