آرسن لوپن ایران – مهدی بلیغ – که بود و چگونه کاخ دادگستری را فروخت؟!
مهدی بلیغ که به آرسن لوپن ایران مشهور شده، یکی از باهوشترین و زبدهترین و در عین حال جسورترین سارقان و کلاهبرداران ایرانی بود که در مورد دزدیها و کلاهبرداریهای عجیب و حساب شده او، روایتها و داستانهای بسیاری نقل میشود. مهدی بلیغ که حدود ۷۸ سال پیش در شهریار متولد شده بود، مردی بیسواد اما باهوش بود و به طرز عجیبی به زبانهای عربی و انگلیسی تسلط داشت . این نابغه کلاهبردار در کارش از ترفندهای بسیار زیرکانه و ابتکاری استفاده میکرد و خودش میگفت از انجام دزدیها و کلاهبرداریهای پیچیده و برنامهریزی شده لذت میبرد. در واقع شاید بیشتر این کارها را برای ارضای روحی و روانی خود انجام میداد.
دو روایت درباره فروش کاخ دادگستری
ماجرای فروش کاخ دادگستری توسط مهدی بلیغ آن چنان مشهور بود که نام او در دهه ۱۳۳۰ به عنوان بزرگترین و باهوشترین کلاهبردار ایران به ثبت رسید. در نخستین نشریاتی که این واقعه را ثبت کردهاند، قربانیان کلاهبرداری، دو آمریکایی ذکر شدهاند، اما با گذشت زمان ملیت آنها در برخی موارد به عرب و حتی خرده مالکی از اراک تغییر کرد. این مورد آخر بیشتر در نشریاتی که به صورت پاورقی به این موضوع پرداختهاند (به طور مثال ویژه نامه پایان سال ۱۳۴۳ روزنامه آفتاب شرق مشهد) دیده شده است. محمد بلوری (خبرنگار سرویس حوادث روزنامه کیهان در دهههای ۳۰ و ۴۰) هم در خاطراتش فردی که بلیغ کاخ دادگستری را با تدلیس به او فروخته اراکی میداند. در ادامه هر دو روایت را میآوریم.
در روایت اول که خریداران را آمریکایی میدانند گفته شده که بلیغ در رفت و آمدهایش متوجه شده بود، خارجیهای زیادی هستند که حاضرند در ایران پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سرمایهگذاری کنند. پس یک دفتر کار در گیشا اجاره کرد. سرووضعش را به شکل مقبولی در آورد و شروع به شناسایی سرمایهگذاران خارجی مشتاق و اندکی ابله کرد. او به زودی توانست دو تاجر آمریکایی پیدا کند که در ص دد بودند در تهران هتلی بخرند. بلیغ بعد از آن که اطمینان آنها را جلب کرد، به دو تاجر آمریکایی ساختمان دادگستری را، البته نه با این نام، برای فروش پیشنهاد داد. سپس آنها را به دفترش برد و باب معاشرت و خوش و بش را باز کرد و برای چند روز بعد قرار بازدید از کاخ دادگستری را گذاشت. قبل از آمدن تاجرهای ساده لوح، دفتردار وزیر را تطمیع کرد و دفتر او را در ساعت غیراداری برای یک ساعت اجاره کرد. همچنین چندصد جفت دمپایی خرید و جلوی درهای اتاقهای وزارت دادگستری قرار داد
. وقتی میهمانان آمدند، آنها را به دفترش برد و سپس ساختمان را نشانشان داد اما به بهانه حضور میهمانان هتل، با نشان دادن دمپاییها نگذاشت آنها داخل اتاقها را ببینند. بلیغ که حسابی موفق شده بود، از آن دو تاجر بیچاره ۵۰۰هزار تومان پیش پرداخت گرفت و بلافاصله از کشور خارج شد و به مصر رفت و تا آبها از آسیاب بیفتد چندماهی آنجا | زندگی کرد. اما محمد بلوری در خاطراتش فروش کاخ دادگستری توسط بلیغ را این گونه روایت میکند که یک زمیندار دهاتی و ساده دل شنیده بوده که در پایتخت راحت میشود به پول وپله رسید، همه املاک و زمینهایش را | میفروشد و راهی تهران میشود تا با سرمایهگذاری ثروت کلانی به دست بیاورد. این روستایی ساده دل در پایتخت تصادف با بلیغ آشنا میشود و از او راهنمایی میخواهد. بلیغ برای او از دارایی و املاکش در تهران و ش میرانات تعریف میکند و میگوید: در مرکز پایتخت یک کاخ بزرگ دارم، هر چند در سه مشتری هست که اصرار به خریدش دارند ولی به خاطر آشنایی و نان و نمکی که با هم خوردهایم حاضرم این کاخ را با قیمت مناسبی به تو بفروشم. بلیغ اتومبیل شیکی کرایه میکند و یکی از دوستانش را هم به عنوان راننده پشت فرمان میگذارد. مرد روستایی را با این اتومبیل به خیابان خیام میبرند و نمای کاخ دادگستری را | نشانش میدهند و قرار میگذارند فردا داخلش را هم ببیند، بلیغ به راننده قلابیاش سپرد مرد دهاتی را به هتلی برد وشبانہ روز مراقبش باشد که تا اتمام نقشه با کسی رابطه برقرار نکند. روز بعد بلیغ به همراه مرد روستایی وارد کاخ دادگستری میشود و او را در دادسرای تهران وارد یکی از اتاقهای بازرسی میکند که از قبل یکی از همدستانش را | به عنوان مباشر خود در آن نشانده بود.
این مباشر قلابی با ادای احترام به بلیغ میگوید چون کاخ در اجاره دولت است نمیتوانند برای تخلیه فشار بیاورند اما قول دادهاند تا یک ماه دیگر این ساختمان را تخلیه کنند. سپس بلیغ مرد روستایی را برای تنظیم قولنامه فروش کاخ به یک بنگاه | معاملات ملکی قلابی میبرد که در حقیقت دکانی خالی و متروک بود و با نصب یک تابلو و چیدن میز و صندلی آن را | به صورت بنگاه در آورده بود. بعد هم با گرفتن پولهای مرد روستایی یک سند مالکیت جعلی به دستش میدهد تا کاخ تخلیه شده را در موعد مقرر تحویل بگیرد. مرد ساده لوح با سند قلابی به روستا برگشت تا موعد تحویل کاخ برسد و بلیغ با پولها از کشور خارج شد. وقتی در موعد مقرر مرد روستایی برای تحویل گرفتن کاخ برگشت با کمال تعجب دید کاخ تخلیه نشده و وقتی قباله قلابیاش را نشان داد و اصرار به تخلیه کاخ کرد همه به ریشش خندیدند و او فهمید بلیغ چه کلاه گشادی سرش گذاشته است.
احتمالا اختلاف و تعدد روایتها درباره طرف قرارداد هم یکی دیگر از بازیها و سرگرمیهای بلیغ بوده و داستان را در مقاطع مختلف به صورتهای مختلف برای مخاطبانش تعریف کرده است.
خائن کشی
آرام آرام، دیگر، دزدیهای کوچک بلیغ را راضی نمیکرد. برق طلاهای جواهر فروشیهای تهران | وسوسهاش کرد و باندی تشکیل داد که اعضای اصلیاش جز او دو سابقه دار دیگر به نامهای مهدی نظری و هوشنگ مجتبایی بودند. بلیغ یکبار که به جرم جعل و کلاهبرداری مدتی زندان بود با این دو فرد سابقه دار در زندان قصر آشنا شده بود. مهدی نظری استوار اخراجی ارتش بود که به جرم سوء استفاده اخراجش کرده بودند. هوشنگ مجتبایی هم که به مهندس معروف بود در جعل و کلاهبرداری و دایر کردن خانه فحشا سابقه کیفری داشت. باند این سه نفر علاوه بر سرقت از سازمانهای مختلف با نقشههایی زیرکانه از چند جواهر فروشی س رقت کردند. آنها با هم پیمان بسته بودند که هر کدام در جریان سرقت دستگیر شدند دو عضو دیگر برایش وکیل بگیرند و ترتیب آزادیاش را بدهند. اوایل سال ۱۳۲۸ مهدی بلیغ در ارتباط با جعل پروانههای خرید ارز بازداشت شد. او انتظار داشت طبق پیمانی که بسته بودند از راه فروش جواهرات مسروقهای که داشتند جریمه را بپردازند اما این اتفاق نیفتاد و ماهها در زندان ماند.
این خیانت قلبش را به آتش کشید. هوشنگ مجتبایی با نیمی از جواهرات و پس از فریب دادن همسر بلیغ، به خارج فرار کرد و برای مهدی نظری نامهای نوشت. مهدی نظری که در ایران مانده بود، از انتقام بلیغ هراسان شد و برای در امان ماندن از انتقام و جلب دوستی بلیغ به ملاقات او در زندان رفت و نامه هوشنگ مجتبایی را نشانش داد. او با تحویل دادن سهم خود به بلغ سعی کرد خود را خیر خواه او نشان دهد اما این کار مانع از آن نشد که مهدی بلیغ از او انتقام نگیرد. بلیغ سرانجام ۱۰ مهر ۱۳۲۸ موقت با قید کفالت آزاد شد. بعد از حدود ۲۲ روز سرانجام مهدی نظری به دیدن او رفت اما هرگز از خانه بلیغ بیرون نیامد. بلیغ او را کشت و در زیرزمین خانه دفن کرد اما به همه دوستان مشترکشان گفت مهدی به خارج رفته و خبر آوردند که در تصادف کشته شده است. بعد از قتل مهدی نظری، بلیغ دست به چند سرقت از طلافروشیها زد و در همین حین دستگیر شد. مأموران که با راپورت صاحب خانهاش برای تفتیش به خانه بلیغ رفتند به طور اتفاقی جنازه متلاشی شده مهدی نظری را پیدا کردند اما بلیغ به طور قاطع دخالت در قتل را انکار کرد و چند روز بعد در راه بین زندان و دادگاه فرار کرد و به کویت رفت. در کویت ازدواج کرد ولی مدتی بعد در بغداد دستگیر شد. او را به تهران آوردند اما بار دیگر فرار کرد و این بار به بیروت رفت. چند سالی در بیروت زندگی کرد تا این که یکی از مرتبطان با ساواک به نام حسن عرب (مدیر هفته نامه پرچم خاورمیانه) او را شناخت و در هتل توسط پلیس اینترپل دستگیر شد و بار دیگر مهمان زندان قصر شد.
یک روز مأموران زندان به داخل سلول مهدی بلیغ ریختند و لابراتوار مخفی او را که برای تولید هروئین ساخته بود، کشف کردند و دهها بسته هروئین که آماده پخش در زندان بود، به دست آوردند. بعضی از مأموران که با بلیغ همکاری داشتند، بستههایتریاک را وارد زندان میکردند و او با استفاده از اینتریاکها، اقدام به تولید هروئین میکرد. به دستور رئیس زندان پروندهای درباره ساخت هروئین در زندان قصر علیه مهدی بلیغ تشکیل شد و در محاکمهای که برای رسیدگی به این اتهام برگزار شد، قضات او را به جرم تولید و پخش مواد مخدر در زندان به ۱۰ سال زندان محکوم کردند و همچنین به جرم قتل با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شد. مهدی بلیغ در زمان انقلاب در زندان بود و در شلوغیهای آن دوره توانست از زندان بیرون بیاید؛ ولی یکی دو سال بعد، به خاطر حمل مواد مخدر و اعتیاد دستگیر و در فروردین ۵۸ با حکم صادق خلخالی اعدام شد.