سریال فرار از زندان Prison Break – نقد، بررسی و خلاصه داستان

کارگردانان: بای راث، کوین هوکس، دوایت اچ لیتل، کارن گاویولا و میشل سویتزر، گری یایتانس، وینسنت می سیانو و میلان چیلوف
بازیگران: دومینیک فورسل، ونت ورث میلر، آموری نولاسکو، روبرت نپر، سارا وین کالیس، وید ویلیام، ویلیام فیکنر، پل آدلستین
خلاصه داستان سریال فرار از زندان Prison Break
فصل اول: لینکلن باروز به اتهام قتل برادر معاون رئیس جمهور به زندان فاکس ریور منتقل شده و محکوم به اعدام است. مایکل اسکارفیلد برادر کوچکتر لینکلن، در پی اظهارات او و با توجه به شواهدی که بی گناهی لینکلن، در پی اظهارات او و با توجه به شواهدی که بی گناهی لینکلن را اثبات میکنند تصمیم به فراری دادن لینکلن از زندان میگیرد. مایکل نقشه کامل زندان را به شکل تصویری عجیب روی بدناش خالکوبی میکند و به جرم یک دزدی ساختگی از بانک، به همان زندان فاکس ریور منتقل میشود. اما فاکس ریور زندانی است که مشکلات و حوادث بسیار سختتر و پیچیدهتری نسبت به تصورات مایکل در خود میبیند. به مرور تعدادی از زندانیها از نقشه فرار باخبر میشوند و همراه گروه میشوند. سوکره که هم سلولی مایکل است، جان آبروزی که مسئول خدمات زندانیان است و تئودور بگ ول که یکی از شرورترین زندانیان فاکس ریور محسوب میشود از جمله این زندانیان هستند که همراه گروه فرار میکنند.
فصل دوم: داستان فصل دوم مربوط به فرار هر یک از زندانیها، مسیری که بعد از فرار طی میکنند و عاقبتی که برایشان اتفاق میافتد است. مایکل و برادرش پس از رهایی از زندان وارد دنیای میشوند که فرار از آن به سادگی میسر نخواهد شد. آلکس ماهون به عنوان مامور ویژه اف بی آی مسئول تعقیب و دستگیری گروه فرار شده است. ماهون ماموری بسیار تیزهوش با خصوصیات عجیبی است. نماینده قانونی که در دستگیری زندانیان و مجرمان از هیچ عمل غیر متعارفی خودداری نمیکند. از طرفی فعالیتهای مستقیم سازمان برای از میان برداشتن مایکل و لینکلن بیشتر شده است.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
فصل سوم: در انتهای فصل دوم از هشت فراری زندان، سه نفر کشته میشوند و یکی به پلیس پناه میبرد. چهار نفر باقی مانده که قهرمانان سریال هم جزو آنها هستند به پاناما میگریزند. بعد از گذراندن ماجراهایی که مایکل به جرم آدمکشی به زندانی در پاناما به نام زندان سونا میافتد. ماهون، بلیک و تی بگ هم هر کدام به دلایل جداگانهای در پاناما مجرم شناخته شدهاند و آنها هم به زندان عجیب و رعب آور سونا منتقل شدهاند. در سونا خبری از نگهبان و مسئول نیست. مسئولیت اداره زندان با خود زندانیان است و سربازان فقط از فضای بیرونی زندان محافظت میکنند. حالا در اینجا لینکلن وظیفه نجات مایکل را بر دوش خود احساس میکند و مایکل باید در زندان کاری غیرممکن برای نجات یک زندانی مرموز به نام جیمز ویسلر را به سرانجام برساند.
فصل چهارم: مایکل که فکر میکند سارا کشته شده است، به دنبال انتقام اوست و پس از رویارویی با عوامل سازمان در مییابد در ازای آزادی خود و دوستانش به عدهای در براندازی شرکتهای مافیایی کمک کند. شرکت مافیایی، اطلاعاتی مربوط به یک پروژه عظیم در ارتباط با انرژی را در ارتباط با انرژی را روی یک وسیله دیجیتال به نام «سیلا» ذخیره کرده و مایکل پی میبرد رقبای این شرکت هم به دنبال سیلا هستند. در پایان مایکل متوجه زنده بودن مادر خود میشود و پی میبرد که مادرش نیز در جرگهٔ افرادی است که میخواهند سیلا را به دست آورند. حالا قرار است او و تمام افرادی که با وی از فاکس ریور فرار کردهاند و البته جان سالم به در برده بودند (به جز یک نفر، تئودور بگ ول) به خاطر همکاری با این گروه منجر به از هم پاشیدن شرکت مافیایی و دستگیری رئیس آن میشود، مورد بخشش قرار گیرند.
معرفی شخصیتهای اصلی سریال فرار از زندان Prison Break
لینکلن باروز (دومینیک فورسل، زندانی و محکوم به اعدام): شخصیت لینکلن باروز با اندامی ورزیده و نیرومند، هرکول قصه است. در طول داستان چندین و چند بار مشکلات پیش روی قهرمانان قصه، به جای ذهن فعال دیگران، با زور بازوی لینکلن حل و فصل میشود. هرچند لینکلن بارها ثابت میکند که از هوشمندی و تفکر رهایی بخش هم بی نصیب نیست. این شخصیت یکی از دو قهرمان اصلی داستان است که در هر چهار فصل حضور موثر و کاملی دارد.
مایکل اسکارفیلد (ونت ورث میلر، برادر لینکلن و مغز متفکر فرار): مایکل اسکارفیلد شخصیت محوری داستان است و بینندگان انبوه این سریال بیش از همه نام فرار از زندان را با تصویر مایکل اسکارفیلد به یاد میآورند: برادر کوچکتر لینکلن باروز و مهندس سازه و برخوردار از نبوغ ذاتی بی نظیر. در تعریف شخصیت پیچیده مایکل باید به یک بیماری روانی او اشاره داشت. بیماری کمک و فداکاری! مرضی که باعث میشود خود را موظف به نجات هر عنصر در خطری بداند. در طول داستان گرههایی ایجاد شدهاند تا به دست یا بهتر بگوییم به ذهن توانمند مایکل باز شوند. از زبان خودش و اطرافیانش چند بار با این جمله رو به رو میشویم که: «تو برای برقراری عدالت آمدی».
فرناندو سوکره (آمورین آلاسکو، هم سلولی مایکل و عضو گروه فرار): سوکره مکزیکی الاصل است. انگیزه اصلی او برای فرار رسیدن به نامزدش و ازدواج با اوست! سادگی و بلاهت از اصلیترین صفاتاش هستند. به نوعی بازوی اجرایی مایکل برای پیاده کردن نقشههایش است و نقش آچار فرانسه داستان را بازی میکند. سوکره با وفاداری که از خود نشان میدهد لیاقت حضور در هر چهار فصل سریال را داشته است. در ابتدا هم سلولی و در ادامه رفیق شفیق مایکل اسکارفیلد در طول سریال است.
تئودور بگ ول ملقب به تی بگ (رابرت نپر، عضو گروه فرار): در مورد شخصیت تئودور بگ ول همین بس که با تماشای او و اعمالاش، با دیدن شیوههای مبتکرانه شرارت و جنایتاش، حتماً عده بسیاری برای ارتکاب به جرم و جنایت تحریک میشوند. تی بگ ضد قهرمان و شخصیت شرور و بی بند و بار داستان است. به دلیل کینهای که از مایکل دارد دائماً در تلاش است برای شکست دادن و آسیب رساندن به اوست ولی اکثراً شرایط به گونهای رقم میخورد که این دو نیروی خیر و شر قصه در تکامل هم به اهداف بالایی میرسند.
سارا تانکردی (سارا وین کالیز، پزشک مخصوص زندان): شخصیت سارا تانکردی در ابتدای مجموعه چندان کاراکتر مهم و موثری به نظر نمیرسد ولی هر چه که میگذرد با قویتر شدن رابطه احساسی میان او و مایکل، تاثیر کاراکتر سارا هم در مجموعه بیشتر و بیشتر میشود. او در هر فصل سریال اسیر جریانی خاص است. از اسارت عشق به مایکل تا گرفتاری در دام مواد مخدر، تا اسیر شدن به عنوان گروگان گروههای تبهکاری و بالاخره اسارت در خود زندان. یکی از وظایف قهرمانان در فرار از زندان حفاظت و نجات ساراست!
براد بلیک (واید ویلیامز، سر نگهبان زندان): معاون زندان فاکس ریور که از همان ابتدا تمام تلاشاش را کرد تا شخصیتی منفور در طول سریال باشد. برای موقعیت و پول حاضر به هر کاری هست. به نوعی حریف مرحله اول مایکل محسوب میشد. اما نوع مرگ شخصیت بلیک او را تطهیر کرد و یکی از احساسیترین سکانسهای سریال را رقم زد.
آلکس ماهون (ویلیام فیکنر، مامور اف بی آی): مامور بسیار تیز هوش اف بی آی با خصوصیات اخلاقی عجیب و غریب. ماهون با اینکه نماینده قانون است و رئیس و فرمانده دارد ولی در اصل از خودش دستور میگیرد و به فرمان خودش عمل میکند. در دستگیری زندانیان و مجرمان از هیچ عمل غیر متعارفی خودداری نمیکند. در ابتدای ورود (در فصل دوم) به عنوان رقیب اصلی مایکل و در ادامه وقتی خودش هم گرفتار توطئه میشود همراه برادران است. بی شک یکی از پیچیدهترین و جذابترین شخصیتهای سریال متعلق به آلکس ماهون است.
چرا سریال فرار از زندان Prison Break خوب است؟
ایده اولیه مجموعه و جذابیت همیشگی آثار ضد سیستم در سینما و تلویزیون آمریکا را باید از مهمترین دلایل موفقیت فرار از زندان به حساب آورد. موضوع ملتهب سریال که انتقادهای جدی را نسبت به سازوکارهای مدیریت دولتی وارد میآورد. همچنین استقبال مخاطبان که از همان ابتدا در رسانههای مجازی سر و صدا به پا کرد و همه نگاهها را به سوی فرار از زندان برد.
اصلیترین بحث مطرح شده در سریال فرار از زندان همان گزینه قابل تایید همه مردمان جوامع امروزی است. این روزها وقتی به اخبار حوادث کشورهای جهان رو به رو میشویم و تلاش و آب و تاب رسانههای رنگارنگ را در نحوه نمایش و گزینش این اخبار مشاهده میکنیم، بیش از همه یک پرسش فلسفی بزرگ در پیش رویمان جلوه میکند. حقیقتاً معنای آزادی چیست؟
در فرار از زندان ماهیت فرار یک سوی قضیه است اما کیفیت فرار است که اصل مطلب و ارزشمند محسوب میشود. حالا وقتی یک فرار با کیفیت و به وسیله یک ذهن برتر، در پیچ و تاب یک دنیای پر فشار و غیر متمرکز، حاصلی موفقیت آمیز دارد، میتوان آن را مقابله و انقلابی در برابر یک سیستم امنیتی چند وجهی و سازمان یافته به حساب آورد. سیستمی که هدفاش کسب منافع برای گروهی خاص است. اینجاست که باید به پیامهای انقلابی ابتدایی این سریال توجه کرد. پیامهایی که اتفاقاً در فصل اول چندین بار با دیالوگهایی مستقیم در دهان قهرمانان داستان جای گرفتهاند. پس در درجه اول فرار از زندان یک اثر انقلابی است.
هر چند در ادامه نگاه فرار از زندان نسبت به مبارزه و فرار قهرمانانش چندان هم خوشبینانه نیست. بارها و بارها مایکل و لینکلن حرف از هیولاهایی میزنند که یکی پشت دیگری ظاهر میشوند. مایکل در جایی میگوید؛ «بعد از هر فرار دنیایی خشنتر در انتظار است و فراری ابدی.» این نوع نگاه تا جایی پیش میرود که پیروزهای همیشگی داستان، مستاصل شده و نتیجه همه این مبارزهها برای آنها منتهی میشود به انتخاب گزینهای بین شرایط بد و بدتر. این مفهوم در بزرگترین افسانهها و داستانهای پریانی هم بوده است و فرار از زندان هم از این الگو پیروی میکند. که قرار نیست با هر جنبش، بهشتی رو به رویت ظاهر شود. که نهایت تلاش میتواند حداقل تاثیری ناچیز بر جهان پیرامون بگذارد. منتهی مایکل، لینکلن و باقی همراهانشان تسلیم نمیشوند.
آری. این تلاشی بود که از یک جنبش خانوادگی برای برقراری حداقل عدالت (نجات برادر از مصیبت اعدام) آغاز شد و رفته رفته پای این بازی به محیطی فراتر از نجات یک بی گناه از اعدام کشیده شد. در این مسیر هرچه میدان بازی گستردهتر شد، میزان عوامل و آدمهای درگیر با آن گستردهتر، میزان تلفات، موانع و شکستها و قربانی کردنها گستردهتر و میزان وحشت و اضطراب از شکست و سقوط گستردهتر میشود. پس رفته رفته یک جنبش خانوادگی به یک جنبش اجتماعی، تلاش در طلب یک عدالت محدود، به تلاش برای برقراری عدالت ریشهای و یک نجات فردی به یک نجات گروهی تبدیل میشود.
در ادامه در مییابیم که نیروها و فرماندهان بزرگتری پشت قضیه هستند. کسانی که رئیس جمهور و دولت یک کشور هم پیششان کوچک شمرده میشوند. روسا کسانی هستند که انرژی را در اختیار دارند. در همین حال و هواست که در پایان فصل چهارم، مایکل به جملهای در اودیسه اشاره میکند و میگوید که درست متوجه منظور آن نشده است؛ «تنها راه نجات مبارزه است.»
در همان فصل اول سریال، دکتر سارا تانکردی درباره مشکلات روانی مایکل میگوید؛ «او بیماری کمک به دیگران دارد. دیگران برای او مهمتر هستند. مایکل به یک نجات دهنده تبدیل شده است.» اما شاید بخشنده بودن و منجی بودن فقط بخشی از شخصیت مایکل باشد. وجه دیگری از شخصیت او که هیچ کس، هیچ حرفی از آن به زبان نمیآورد علاقه وافر مایکل به تقابل و پیروزی در برابر هر چالش بزرگ است. جاهایی هستند که انتظار داریم هوش و منطق او حکم کند و مثلاً از مهلکه بگریزد ولی او در برابر یک انتقام یا جبران شکست به میدان مبارزه باز میگردد. این اتفاق مخصوصاً در فصل دوم و تقابل تماشاییاش با آلکس ماهون (همان مامور خوش فکر اف بی آی) بسیار دیده میشود. تشنگی بیش از حد به پیروزی در تقابلها. همه میدانیم که مایکل به همان آسانی و مهارتی که وارد زندان شده برای خروج از آن هم نقشهها و ترفندهای زیاد طراحی و برنامه ریزی کرده است. به چشم میبینیم که همه حریفان مایکل بعد از شکست به یارانش تبدیل شدهاند. از بلیک و ماهون گرفته تا دشمن درجه اولاش تی بگ. این راز پیروزی است و کاملاً تعریف شده. مثل این بازیهای کامپیوتری که باید مرحله به مرحله جلو بروی و در هر پیروزی در ادامه مسیر سختتری داری، اما افتخار، تجربه، اعتماد به نفس و غرور مسیر پیموده شده و قدرت پیروزی بر حریفان در مراحل گذشته، همراهان تو هستند.
و اینجاست که میتوان با خیالی آسودهتر ایده جدیدی را مطرح کرد. که مایکل نماد آمریکاست. نماد آمریکا یعنی ذهنیت و تفکر و فلسفه وجودی آمریکایی. تمام تلاش مایکل و سریال جدال با رسم و رسومات معاصر آمریکایی است. ولی یکی از مهمترین مضامین سریال مواجهه دو مسیر رفته و نرفته است. آن چیز که الان هست و آن چیزی که قرار بوده باشد. در واقع اگر مایکل را نماد آمریکا به حساب آوریم (با در دست داشتن دلایل کافی. از جمله ارجاعتان میدهم به اعترافات و سخنان مایکل پیش کشیش) باید گفت او آمده حقانیت تفکر آمریکایی را در برابر نظام سیاسی منحرف، قدرت طلب و فاسد اثبات کند. این روزها مخصوصاً با پیگیری جریان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بیش از پیش چنین شعارهایی به گوش میرسد.