معرفی کتاب: ما مورچهایم

رپورتاژ
«هستی ممکن است فراموشمان کند؛ اما نورمان از الان تا همیشه تاریکی این کیهان را روشن نگه میدارد… حتی اگر چیزی از موجودیتمان باقی نمانده باشد. شاید هستی فراموشمان کند اما تا وقتی هستیم نمیتواند نادیدهمان بگیرد. خبر خوب اینکه ما هنوز اینجاییم… آیندهمان هنوز نانوشته مانده… میتوانیم انتخاب کنیم همینطور بنشینیم و روزبهروز رسیدن مرگمان را انتظار بکشیم یا نه… میتوانیم همین لحظه را زندگی کنیم. میشود رفت لبهی پرتگاهِ پوچی و داد زد… داد زد و عدم را به چالش کشید. باید داد زد و گوهر حضور را فریاد کشید. ما مهمیم… همهمان. هنوز اینجاییم… در پوچی زندگی میکنیم اما زندهایم… دیگر روا نیست همین حیات پوچمان را هم ازمان بگیرند. نه شهابسنگها نه کرمچالهها و نه گرما نمیتواند ما را شکست دهد… شاید نتوانیم مرگمان را انتخاب کنیم ما انتخاب زندگی کردنمان که دیگر دست خودمان است. شاید هستی ما را فراموش کند اما مهم نیست… چون ما مورچهایم و مورچهها هیچوقت از رژه رفتن خسته نمیشوند.»
درباره نویسنده
شان دیوید هاچینسون (Shaun David Hutchinson) نویسنده جوان فلوریدایی است که گرچه همیشه دلش گواه میداد روزی نویسنده میشود اما به قول خودش همه کار کرد تا بالاخره بتواند این آرزو را به واقعیت تبدیل کند. او همهجور شغلی را امتحان کرد، از توسعهی پایگاه داده تا کار در شرکت نوشیدنی، فروش قهوه در استارباکس و حتی مجسمهسازی. اما آن لحظهی نابِ جرقهی ذهنی زمانی رقم خورد که سریال علمیتخیلی دکتر هو (Doctor Who) را دید.
او تصمیم گرفت در دانشگاه ادبیات بخواند و همین زمینهای شد برای علاقهاش به ژانر ادبیات گوتیک… از حماسهی بیوولف گرفته تا فری چاسر. البته در رشتههای طب اورژانس و بیمه هم خرده تخصصی دارد. او اکنون در حوزه آیتی فعالیت دارد و اوقات فراغت خود را با طراحی وب، ویرایش و طراحی پایگاه اطلاعاتی سپری میکند.
مقدمهی مترجم: نوشین سلیمانی
صادقانه بگویم صرفنظر از خود اثر، وقتی با زندگینامهی شان دیوید هاچینسون بیشتر آشنا شدم حس کردم از جهات بسیاری رشتههای فکریمان با یکدیگر همسو است. من نیز مانند او سالها در حوزهی آیتی فعالیت داشتم، در دانشگاه ادبیات خواندم و از قضا عاشق ادبیات گوتیک و گروتسک شدم. و بعد وقتی به کتاب ما مورچهایم او برخوردم متوجه شدم این اشتراک فکری حتی در جهات دیگر هم سر باز کرده است: فرازمینیها، سفینه، ربایش، تنهایی، یأس فلسفی، علم ستارهها، عظمت کهکشان. اما از اینها گذشته، صفحه به صفحهی این رمان را که جلو رفتم دیدم چقدرعاشق هِنری شدهام، عاشق تنهاییهایش، افکار ناب، زیرکانه و درعین حال متواضعانهاش در مورد آدمها، هستی، مرگ… تمام افکاری که بلند بلند در سرش مرور میکرد… حتی شیفتهی بدبختیهایش شدم…. هنری دنتون برایم حتی از جیم و ویلِ خاطرهساز در رمان بوی شر میآید هم دوستداشتنیتر شد…. دیگر نه تنها خودش و دغدغههایش برایم مهم شده بود که حتی زندگی تکتک آدمهای اطرافش هم برایم اهمیت پیدا کرد… از چارلیِ گند اخلاق و شلخته گرفته تا مارکوس، آدری، دیهگو، زوئی و حتی خانم فاراسی. اوه مادربزرگ شیرین، بانمک و کمحافظهاش را که دیگر نگویم. شاید باور نکنید اما به آخرهای داستان که نزدیک شدم مدام اضطراب داشتم دنیا تمام شود و دیگر نتوانم ترجمهی این رمان را به پایان برسانم…. حقیقت این است که همهی ما مورچهایم اما مورچههایی خوشنقش و نگار و اگر روزی دنیا تمام شود خوشحالم زمانی با شما در این رژهی کوچک همگانی همراه بودهام.
درباره کتاب
رمان بینظیرِ هاچینسون پر از ایده است…. این کتاب مخاطبین را بـه چالشـی بـزرگ دعـوت میکند: تعقل در مورد دنیایی که اغلب پوچ و ناعادلانه به نظر میرسد. این رمان بـه هـیچوجـه تنمایهی تعلیمی ندارد.. برعکس، پیوسته بارِ دراماتیکی به دوش دارد و آنقدر بـا شخصـیتهـا بازی میکند که دیگر محال است فکر کنید ساختگی بودهاند. آیا هنری دکمه را فشار مـیدهـد؟ همه منتظر تصمیمش هستیم. هاچینسون زبردستانه خودنگارهای کشیده که ملغمهای است از درد، عشق، خسـران…. او ایـن کار را بسیار هوشمندانه در قالب داستانی نوجوانانه درآورده است. در ما مورچـهایـم، درسـت درتقاطع خط داستانیای منسجم با موضـوعاتی چـون جنـون و دیـوانگی، سوءاسـتفاده، اعتیـاد، خودکشی و از همه بدتر حس انزجارآورِ بلوغ روبرو خواهید شد. سفرِ هنری زیرکانه و سخت است: تراپیهای پیاپی برای درمان درد گذشته، حال وآینده… همه و همه در متنی عمیق و درعینحال طنازانه. ما مورچهایم طنزی تلخ دارد و البته از دلِ ملالی کهنه روزنهی امیدی را نوید میدهد.
بخشی از متن کتاب
فیزیکدانان میگویند ما در جهانی بیکران زندگی میکنیم که دائماً در حال بزرگتر شدن است؛ جایی که هر چیزی در آن، نهایتاً مدام تکرار خواهد شد. نسخههای بینهایتی از مادر و پدر و حتی خواهر کوچولوی لباسدزدت وجود دارد. حتی نسخههای بینهایتی از خودت نیز وجود دارد. کاری ندارم به اینکه تمام مدت زندگیات چه باورهایی داشتهای اما واقعیت این است: فکر نکن از دماغ فیل افتادهای. جایی آنطرفتر، نسخهی دیگری از تو دارد زندگیات میکند. تازه اگر شانس بیاورد و زندگیاش از تو بهتر باشد. به خودشان فشار میآورند و شیرهی مغزشان را میکشند تا فرانسه یاد بگیرند، حال آنکه میتوانند روی مبل راحتیشان لم بدهند و دو لپی مواد غذایی را داخل شکمشان بریزند و درعینحال به این فکر کنند که چرا باید جمعهشب را تنهایی سپری کنند. اما این تازه جای خوب ماجراست. چیزی که از همه بیشتر ملالآور به نظر میرسد این است که اساساً هیچیک از اینها اهمیتی ندارد. همهچیز گذراست؛ تو میمیری… یعنی همهمان میمیریم.. همهچیز تمام میشود… کارهایی که انجام دادیم، تصمیمهایی که گرفتیم… همهاش پوچ است.
جایی بیرون این دنیا، در گوشهای از شهری مزخرف به نام شوشونی یا مدسینبو مورچهای دارد میخزد. تو از وجودش خبر نداری. نمیدانی آیا مورچه سرباز است، مورچهی ملکه و یا دران. برایت فرقی نمیکند دارد دانه را بر روی دوش خرکش میکند و به لانه میبرد یا دارد برای حشرهی نوزاد لرزان و ضعیفش تونل جدیدی میسازد. تا همین الآن این مورچه برای تو وجود نداشت. اگر این را نمیگفتم احتمالاً زندگیات را باز هم ادامه میدادی… کاری کسلکننده پشتبند کار کسلکنندهی دیگر- ول چرخیدن روی اسمهای مختلفی که در دفترچهات نوشتی، منتظر ماندن برای نشانهای که به تو ندا دهد کسی در همین لحظه دارد به تو فکر میکند. فکرش را بکن: انتظار کشیدن تنها برای یک لحظهی گذرا که بدانی در طی آن، تو در زندگی کسی که دوستش داری مهمترین کس بودهای. اما حالا چه میدانستی و چه نمیدانستی باید بگویم که آن مورچه هنوز دارد همان کارهای مورچهایاش را انجام میدهد؛ این درحالیست که هنوز منتظر پیام بعدی هستی که به تو ثابت کند از بین هفت میلیارد آدم خودمرکزِ روی کرهی زمین، تو مهم هستی. کل حس عزت نفست بر پایهی این باور است که مهمی… که وجودت برای دنیا ارزش دارد. اما مهم نیستی. چون همهمان مورچهایم.
آدرس اینستاگرام نوشین سلیمانی، مترجم این کتاب:
https://www.instagram.com/nooshimani/
لینک خرید کتاب: