معرفی کتاب «مردی که میخواست پرتره نیستی را بکشد»، نوشته هاروکی موراکامی

«سپس خندید. شاید هم نه؛ ولی به نظر من که اینطور رسید. خندیدنش به صدای باد میمانْد که از اعماق گودالی مخوف به گوش میرسد! کلاهی که نیمی از چهرهاش را پوشانده بود، از سر برداشت. جای چهرهاش، هیچ چیزی دیده نمیشد، فقط گردباد کوچکی از مه بود! بلند شدم و به سمت کارگاهم رفتم و از آنجا یک دفترچهٔ اسکیس و یک مداد نرم آوردم. دوباره روی کاناپه نشستم و آمادهٔ کشیدن پرترهٔ مرد بیچهره شدم؛ اما نمیدانستم از کجا یا اصلاً چطور شروع کنم! در چهرهاش چیزی بجز پوچی پیدا نبود. چطور میتوان به چیزی که وجود ندارد، فرم بخشید؟»
کتاب «کشتن کمانداتور» Killing Commendatore هاروکی موراکامی در دو جلد به نامهای «ایده به منصه ظهور میرسد» The Idea Made Visible و « استعاره چموش» The Shifting Metaphor با عنوان «مردی که میخواست پرتره نیستی را بکشد»، ترجمه شده.
شخصیت محوری داستان یک نقاش پرتره سی و چند ساله است که مانند اغلب شخصیتهای اصلی این نویسنده مردی ساده، درون گرا، آرام، ساکن توکیو و شکست خورده در زندگی زناشویی است.
نقاش راوی مانند دیگر مردان موراکامی موسیقی گوش میدهد، تنها و منزوی زندگی میکند و دوستانی موقتی دارد. موسیقی، چاه، گربه، آشپزی، خواب و رویا، رابطههای جنسی نامتعارف، وگریز از فضای شلوغ شهر توکیو به مناطق کوهستانی به عنوان موتیفها و تصاویر محبوب موراکامی داستان را شکل دادهاند.
راوی بینام پس از اینکه همسرش او را ترک میکند تصمیم به رها کردن زندگی شهری میگیرد و سفری جادهای را آغاز میکند. در این سفر با زنی روبه رو میشود که در حال فرار از مردی مرموز است. او شبی شهوانی را با زن در هتلی میگذراند. بیگانه مرموز ذهن راوی را رها نمیکند و در سراسر کتاب با عنوان مرد سوبارو سوار حضوری آزاردهنده دارد.
راوی با اقامت در منزل پدر یکی از دوستانش در یک منطقه کوهستانی به سفر خود پایان میدهد و برای تامین هزینههایش به تدریس هنر و پذیرش سفارش پرتره مشغول میشود. او مردی است که از زندگی ملالآور خویشگریخته و مانند یک سامورایی تنها به کوهستان پناه آورده است. ولی دنیا و جهان ارواح در تعقیب او هستند و در خانهاش را میزنند.
مرد ثروتمند و کاریزماتیکی به نام منشیکی به او نزدیک میشود و از راوی بینام میخواهد که پرتره او را بکشد. میلیونر میان سال خوش چهره در واقع عمارت آن سوی دره را خریداری کرده تا بتواند خانه دختری که به باورش دختر بیولوژیکی او است را زیر نظر داشته باشد. این بخش رمان میتواند ادای احترام به «گتسبی بزرگ) نوشته فیتز جرالد باشد.
دختر نوجوان و عمهاش هم از دیگر رازهای کتاب هستند. نام منشیکی هم به معنای بیرنگ، یادآور سوکورو تازاکی بیرنگ است. ضرب آهنگ ماجراها به کندی پیش میرود تا اینکه صدای زنگی از جنگل پشت خانه هر شب به گوش میرسد. این صدا ممکن است با یک سنت باستانی در ارتباط باشد که در آن راهبهای بودایی خودشان را در یک گودال دفن میکردند.
راوی با کمک مالی منشیکی که حالا همسایه و دوست او شده است سنگها را برداشته و گودال را باز میکند. با گشودن گودال موراکامی راوی را به درون ناشناختههای ناخودآگاه ذهن میفرستد و در را روی اتفاقات غیر طبیعی میگشاید. او نویسندهای پرسشگر است و راویاش را برای رسیدن به جواب رازها به کنکاش وامیدارد و در مسیر این جست وجو نمادها را به عنوان کلید راهگشا در اختیارش میگذارد.
موراکامی در پی معنای وجود، فردیت و کشف خوشبختی است. جایی گفته که تمام قهرمانهایش به دنبال چیزی میگردند و این جست وجو نوعی ماجراجویی است و آنها ادیسههای کوچک امروز هستند. گودال تنها فضای گذر میان دنیاها نیست. خانهای که راوی در آن اقامت کرده، مکانی طلسم شده و متعلق به امادا، نقاش مشهور است. مردی که میخواست پرتره نیستی را بکشد عناصر سورئال را در هم میبافد و سپس از هم میگشاید.
کتاب مراقبه هنر است و نشان میدهد چگونه ایده یک اثر را به هنر حقیقی و اصیل بدل میکند. با پیدا شدن یک نقاشی بستهبندی شده در اتاق زیر شیروانی خانه آمادا رنگهای خیال و واقعیت در هم میآمیزند. این نقاشی به سبک سنتی ژاپنی یا «ادو» است که در قرن هفدهم رواج داشته است. تابلوی سنتی آمادا الهام گرفته از اپرای «دون ژوان» موتزارت است و نمایشگر آغاز اپرا است، هنگامی که کمانداتور با ضربه شمشیر دون ژوان کشته میشود.
آمادا برخلاف راوی که نقاش پرترههای تجاری است، هنرمند برجستهای است که در دوران دانشجویی و جوانی درگیر یک سوء قصد نافرجام سیاسی در وین سال ۱۹۳۰ شده بوده و پس از آن حادثه | سبک هنریاش را از رنگ روغن مدرن غربی به سبک سنتی ژاپنی تغییر داده است. او اکنون درآسایشگاه سالمندان بستری است و از زوال عقل رنج میبرد.
با کشیدن «کشتن کمانداتور» سعی کرده اسرار آن واقعه را روی بوم حفظ کند و حالا پس از پیدا شدن تابلو، آدم کوچکی با کمتر از یک متر قد ظاهر میشود و خودش را ایده معرفی میکند.
رمان مذکور را میتوان با آثار رئالیسم جادویی دستهبندی کرد که مردی معمولی با شغلی عادی در دنیای معمولی ما زندگی میکند اما ناگهان درگیر اتفاقهای حیرتانگیز و خارق العاده میشود. کتاب را با ترجمه امین و روان اسدالله حقانی از نشر ثالث بخوانید.
اسدالله حقانی -مترجم کتاب- در مورد دلیل انتخاب نام کتاب گفته:
در مورد انتخاب عنوان هم بعد از بررسی نسخههای مختلف این رمان به زبانهای مختلف، به اسامی مختلفی رسیدم که «کشتن کمانداتور» تصمیم نهاییام بود؛ اما به دلایلی به نتیجه نرسید و تصمیم گرفتم نام «مردی که میخواست پرتره نیستی را بکشد» را انتخاب کنم تا هم برای خواننده نکته مبهم و غریبی نداشته باشد و هم روح و حال و هوای داستان را در همان نگاه اول منتقل کند.
در مورد ترجمه هم گفته:
من نسخه ترجمه انگلیسی تد گوسن و فیلیپ گابریل (نشر Alfred A. Knopf) را در اختیار داشتم. هر دو از اساتید دانشگاهی در زمینه ادبیات ژاپن هستند و سابقهای طولانی در ترجمه آثار موراکامی به انگلیسی دارند.
ترجمه این رمان چالشهای زیادی داشت که از همان انتخاب عنوانش شروع شد و تا اواخر داستان همراهم بود. در مقدمه کتاب به اختصار اشارهای داشتهام به این چالشها؛ اینکه چطور یافتن معادلی برای واژه «commendatore» -که از شخصیتهای مهم داستان است- دردسرساز شد و چطور سعی کردم طرز صحبت کردن عجیبش را به ترجمه فارسی منتقل کنم. کمانداتور ضمیر دومشخص مفرد نمیشناسد، اعتقادی به مطابقت ضمیر و شناسه ندارد، دوست دارد کلمههای قلنبهسلمبه به زبان بیاورد و در کل عجیب و غریب حرف میزند. این تنها یکی از شخصیتهای داستان بود و سایر شخصیتها هر کدام صدای متفاوتی داشتند؛ راوی که همیشه سعی میکند مودب باشد، دوستش که اعتقاد چندانی به رعایت ادب در صحبتهایش ندارد، دختربچهای که وارد داستان میشود و دایره لغات محدودی دارد، آقای منشیکی که سخنوری ماهر است و … .
نکته دیگر اینجا بود که سرعت روایت در این رمان نسبتا بالاست و همین امر باعث میشود مناسبات بین افراد در طول داستان تغییر کند. شخصیتهایی که اوایل داستان سعی داشتند با هم محترمانه و به قول معروف با گارد صحبت کنند، در اواسط و اواخر داستان با هم صمیمیتر میشوند و این قطعا در نحوه ردوبدل شدن مکالماتشان تاثیر خواهد داشت.
از چالشهای دیگر ترجمه «مردی که میخواست پرتره نیستی را بکشد» می توانم به این موارد اشاره کنم: توصیفهای دراز و پیچیده از دنیای طبیعی، زمان افعال نسبت به روایت کلی داستان که به گذشته بود، و اصطلاحات تخصصی به کار برده شده در زمینه موسیقی، نقاشی و البته اشارات تاریخی فراوان. من سعی کردم ابهامات مرتبط با این موارد آخر را با اضافه کردن پانویسهای فراوان به متن برطرف کنم تا خواننده وسط مطالعه کتاب را رها نکند و بتواند تمام اطلاعاتی که برای درک روایت لازم است، پیش رویش داشته باشد.
تمام بندهای داستانی این رمان انگار به راوی گمنام میرسد؛ یک نقاش پرتره که سیوشش سال دارد و میان عشق و جنون، تنهایی و بیسرانجامی گام میزند. او انگار دارد چیزی را شکل میدهد که نمیداند و قطعاتی را کنار هم قرار میدهد که پازل تودرتوی موراکامی است. درباره این شیوه روایت بیشتر توضیح دهید. در حین خواندن این کتاب، موراکامی به جزئیاتی اشاره میکند که در نگاه اول اهمیت چندانی ندارند، اما وقتی دوباره در قسمت بعدی داستان به آن اشاره میشود، انگار کلیدی در ذهن خواننده زده میشود و حقیقت جدید از همان ماجرای بیاهمیت قبلی آشکار میشود. در کل داستان می توان این تکهها را مشاهده کرد و تنها در اواخر کتاب است که ارتباط منطقی بین تمام این تکهها برقرار میشود؛ البته نکته هایی هم مبهم باقی میماند که نیاز به تامل خواننده دارد تا برملا شود.
مترجم در مورد اتقباسی بودن کتاب گفته:
در اینجا هم اقتباسی که موراکامی از «گتسبی بزرگ» داشته، تنها در حد جابجاکردن یکی از شخصیتهای آن کتاب خواندنی به یکی از جزایر ژاپن بوده است. وقتی این رمان را میخوانید، به این راحتیها گستبی در ذهن شما تداعی نمیشود (دست کم تا زمانی که آن میهمانی باشکوهش را برگزار میکند)؛ اما اگر در شخصیت منشیکی دقیق شوید و همزمان گتسبی را هم در گوشه ذهنتان داشته باشید، متوجه میشوید که این دو کتاب چه ارتباطی با هم دارند.
از سوی دیگر، اوایل داستان «مردی که میخواست پرتره نیستی را بکشد»، شباهتهای زیادی دارد با داستان «کلید دوما»؛ یک هنرمند که به دلیلی از همسرش جدا شده و حالا پناه آورده به یک کلبه دورافتاده و رو میآورد به کشیدن نقاشی. تا اینجا کار هر دو داستان شبیه به هم هستند؛ ولی داستان موراکامی بسیار ملموستر و ایندنیاییتر است؛ هرچند رگههایی از رئالیسم جادویی هم در کتابش دیده میشود.
داستان کینگ بلافاصله وارد دنیایی سوررئال میشود و اتفاقاتی که در دنیای آن کتاب رخ میدهد، در عین حال که بسیار هیجانانگیز و شنیدنی است، برای خواننده قابل تجربه یا قابل لمس نیست. به علاوه، موراکامی داستان را از همان ابتدا از آنِ خود میکند؛ شخصیتهای همیشگی خودش را وارد داستان میکند، موسیقیهای خاص خودش را برایشان پخش میکند، از آشپزی میگوید و از تاریخ، هنر و فرهنگی که مخصوص به سرزمین خودش است.