معرفی و بررسی کتاب مترو، نوشته هاروکی موراکامی

بخش اول: مقدمه موراکامی بر این کتاب:
یک روز عصر موقع ورق زدن مجلهای، به صفحه نامههای خوانندگان برخوردم. واقعأ درست نمیدانم چرا؛ احتمالا از بیکاری بود. به ندرت مجله خانگی بانوان یا چیزی شبیه آن را برمی دارم؛ خیلی هم بعید است صفحه نامهها را بخوانم.
به هر روی یکی از نامهها توجهام را جلب کرد؛ نامه زنی بود که شوهرش به خاطر حمله با گاز در توکیو، کارش را از دست داده بود. یک مسافر مترو که از بدشانسی آن روز با یکی از واگنهایی که در آن گاز سارین آزاد شده بود، به سر کارش میرفت. او از هوش رفت و به بیمارستان برده شد؛ اما حتی بعد از چند روز استراحت، تأثیرات بعدی باقی ماند و نتوانست به نظم کاری قبلیاش برگردد. اول با او کنار آمدند، اما با گذشت زمان، رئیس و همکارانش نیش و کنایه را شروع کردند. او که دیگر نمیتوانست آن فضای سرد را تحمل کند و حس میکرد مجبور است برود به استعفا داد.
مجله بعد از آن ناپدید شد. در نتیجه نمیتوانم دقیقا از خود نامه نقل قول کنم، اما مضمون آن کمابیش همین بود. تا جایی که به یاد میآورم، نامه نه لحنی اندوهگین داشت و نه با جملات خشم آلود همراه بود. در واقع غرولندی زیرلیی و تقریبا ناشنیدنی بود.
«آخر چه طور چنین اتفاقی برای ما افتاد…؟ » این را نمیفهمید و هنوز نمیتوانست بپذیرد که ناگهان چه بلایی بر سر خانوادهاش آمده است.
این نامه مرا تکان داد. هنوز آدمهایی بودند که از آسیبهای جدی روانی رنج میبردند. متأثر شدم، واقعا متأثر شدم، اگرچه برای زن و شوهر درگیر در داستان، همدردی من بیهوده بود. با این حال، چه کار میتوانستم بکنم؟
مطمئنم، من هم مثل بیشتر آدمها فقط آهی کشیدم و صفحه را ورق زدم. اما مدتی بعد متوجه شدم، هنوز به آن نامه فکر میکنم. آن «آخر چرا…؟ » عین علامت سؤال بزرگی در ذهنم مانده بود. انگار برای آن مرد رنجور؛ کاملا اتفاقی بودن خشونت کافی نبود. حالا رنج میبرد که قربانی دست دوم هم شده، یعنی کسی که به صورتی بسیار فراگیر هر روزه در محیط کار با خشونت روبه روست. چرا هیچ کس نمیتوانست در این باره کاری کند؟ آن موقع با کنار هم گذاشتن شواهد، به تصویر بسیار متفاوتی رسیدم.
به هر دلیلی، همکاران او از این فروشنده جوان چنین حرف میزدند: «همان کسی که در آن حمله عجیب بوده.» از نظر او، این رفتار نمیتوانست اصلا منطقی باشد. او، احتمالا کاملا از این رفتار «ما و دیگران» همکارانش بیاطلاع بود. ظواهر گمراهکننده بود. احتمالا او خودش را مثل هر کس دیگری ژاپنی تمام عیار میدانست.
کنجکاو شدم تا درباره زنی که آن نامه را درباره شوهرش نوشته بود، بیشتر بدانم. میخواستم درباره اینکه چه طور جامعه ژاپن به چنین خشونت مضاعفی دستزده، عمیقتر تحقیق کنم.
کمی بعد تصمیم گرفتم با بازماندگان حمله مصاحبه کنم. مصاحبهها نزدیک به یک سال، از ژانویه تا پایان دسامبر ۱۹۹۶ ادامه داشت. بیشتر جلسات بین یک تا دو ساعت زمان برد، اما بعضی تا چهار ساعت هم به درازا کشید. من همه چیز را ضبط کردم.
نوارها، بعد از آن پیادهسازی شد که به طور طبیعی حجم زیادی از متن را تشکیل داد و بیشتر به شکلی از موضوع پرت شده بود، از بحث اصلی فاصله گرفته و بعد دوباره متمرکز شده بود؛ درست مثل صحبتهای روزمره. این متن ویرایش شد و در جاهایی برای اینکه بهتر خوانده شود، بازنویسیاش کردم و در مجموع به صورت متن کتابی بلند درآمد.گاه و بیگاه، وقتی به نظر متن چیزی کم داشت، دوباره نوار اصلی را گوش میدادم.
فقط یک نفر حاضر نشد حرفهایش ضبط شود. با اینکه تلفنی گفته بودم مصاحبه را ضبط میکنم، وقتی ضبط صوت را از کیفم بیرون آوردم، مصاحبه شونده ادعا کرد چیزی به او گفته نشده است. دو ساعت به سرعت اسمها و اعداد را به خط عادی یادداشت کردم، و به محض رسیدن به خانه، چند ساعت دیگر صرف بازنویسی
مصاحبه شد. (خودم در واقع تحت تأثیر این قرار گرفتم که چه طور توانستم با توان کام انسانیام از چند یادداشت، باز تمام مکالمه را به یاد بیاورم . بیتردید این برای مصاحبهکنندههای حرفهای، کاری روزمره است، اما برای من تازگی داشت. با این حال در پایان به من اجازه نداد در کتاب، از این مصاحبه استفاده کنم؛ پس تمام زحماتم بینتیجه ماند.
دو دستیارم، سستو اوشیکاوا و هیدمی تاکه هاشی، در یافتن مصاحبه شوندهها یاریام میکردند. ما یکی از این دو روش را به کار میبردیم: مرور تمام منابع رسانهای برای یافتن لیست قربانیان حمله گاز در توکیو؛ یا با اطلاعات شفاهی دنبال هر کسی گشتن که با یکی از قربانیان گاز آشنایی دارد. کاملا صادقانه، معلوم شد این کار به مراتب دشوارتر از آن است که انتظار داشتم. آن روز مسافران بسیاری در مترو توکیو بودند، به
خودم گفتم، تهیه گزارشها کار سادهای خواهد بود؛ گذشته از هر چیز، طی محاکمه، قانونی در منع شهادت بیرون از دادگاه وجود نداشت؛ مگر اینکه به تحقیقات دادگاه یا پلیس مربوط میشد. آنها وظیفه داشتند از حریم خصوصی افراد حفاظت کنند، و این شامل بیمارستانها هم میشد. تنها چیزی که در اختیار داشتیم، فهرستهای روزنامه از افراد بستری شده در همان روز حمله با گاز بود. تنها اسمها؛ بدون هیچ آدرس یا تلفنی.
به نحوی به فهرستی هفتصد نفره رسیدیم که فقط بیست درصد آنها قابل شناسایی بود. چه طور میشود رد یک ایچیرو ناکامورا، معادل ژاپنی برای جان اسمیت (فرد ناشناس) را دنبال کرد؟ حتی وقتی موفق میشدیم با صد و چهل نفر یا بیشتر افراد شناخته شده تماس بگیریم، معمولا از مصاحبه سر باز میزدند. میگفتند: «ترجیح میدهم کل ماجرا را فراموش کنم.» یا «نمی خواهم خود را با فرقه اوم درگیر کنم» یا «من به رسانهها اعتماد ندارم.» نمیتوانم به شما بگویم، چند بار مردم فقط با شنیدن اسم به چاپ رسیدن گوشی را به زمین کوبیدهاند. در نتیجه، فقط چهل درصد از صد و چهل نفر تن به مصاحبه دادند.
بعد از دستگیری اعضای اصلی فرقه اوم، افراد کمتری از مکافات میترسیدند، اما باز سر باز زدنها ادامه داشت، «عارضههای من زیاد جدی نیست، پس گزارش در این باره ارزشی ندارد.» یا بیش از یک مورد، بازماندگان مایل به مصاحبه بودند، اما خانوادهشان نه: «همه ما را درگیر نکنید.» شهادت مأمورین دولتی و کارمندان مؤسسههای مالی هم در دسترس نبود.
به دلایل عملی مشابه، مصاحبه با خانمها هم کم است، چون معلوم شد یافتن آنها فقط با استفاده از اسم دشوارتر است. دوشیزگان جوان، در ژاپن فقط حدس میزنم – دوست ندارند غریبهها از آنها زیاد سؤال کنند. با این حال، تعدادی، علی رغم مخالفت خانواده، پاسخ دادند. درنتیجه، از میان هزاران قربانی، فقط شصت نفر را یافتیم که حاضر به همکاری بودند و این حجم عظیمی از کار را میطلبید.
در روند شکلگیری مصاحبههای مکتوب، نوشتهها را برای مصاحبه شوندهها فرستادیم تا صحت آنها را بررسی کنند. من یادداشتی اضافه کردم و از آنها خواستم که اگر چیزی وجود دارد که «مایل نیستند در چاپ بیاید» و اینکه متن چه طور باید جرح و تعدیل شود، من را مطلع کنند. تقریبا هر کسی میخواست بخشی تغییر کند یا حذف شود، و من این کار را میکردم. اغلب مطالب حذف شده، جزئیات روشنی درباره زندگی مصاحبه شونده بود که من، به عنوان نویسنده، به خاطر از دست دادن آن متأسف بودم.گاه و بیگاه، پیشنهاد دیگری به آنها ارائه میدادم تا تأیید کنند.
بعضی مصاحبهها تا پنج بار دست به دست شد. تلاشها برای پرهیز از هر نوع سناریوی سودجویانه رسانهای بود که به احتمال سبب میشد، مصاحبه شوندهها سر تکان بدهند و بگویند: «قرار نبود، این طور باشد.» یا «شما به اعتماد من خیانت کردید.» کارها زمان میبرد.
بعد از همه آن هماهنگیهای دقیق و وقت گیر به شصت ودو مصاحبه رسیدیم. اگرچه، همان طور که گفته شد، دو نفر در لحظه آخر انصراف دادند؛ آن هم دو شهادت بسیار صریح. برای حذف بخشی از متن نهایی بسیار دیر بود. من، صادقانه، حس میکردم، انگار بخشی از تن خودم را قطع میکنم؛ اما «نه» یعنی «نه». مخصوصا وقتی از آغاز روشن کرده بودیم قصد ما احترام به نظر هریک از افراد است.
به عبارت دیگر، هرچه در این کتاب آمده، نتیجه همکاری کاملا داوطلبانه است و به عنوان آخرین نکته باید بگویم – بسیار خوشحال و سپاسگزارم – که تقریبا همه موافقت کردند تا از اسم واقعیشان استفاده کنیم، که تأثیر عمیقی بر جان کلام دارد: کلام آنها، خشم آنها، متهم کردنهای آنها، رنجهای آنها… (این از ارزش آن اندک افرادی نمیکاهد که به دلایل شخصی از نام مستعار استفاده کردند).
در آغاز هر مصاحبه، از مصاحبه شونده درباره زندگیاش به اینکه کجا به دنیا آمده، چه طور بزرگ شده، خانواده، کارش (به خصوص کارش) – میپرسیدم تا از هریک تصویری روشن ارائه دهم. آنچه نمیخواستم، مجموعهای از صداهای بدون تن بود. شاید این از خطرات شغلی رمان نویس حرفهای باشد، اما من کمتر به تصویر بزرگی که وجود داشت، علاقهمند بودم و توجهم معطوف به انسانیت استوار و خدشه ناپذیر هریک از افراد بود. پس شاید بیش از حد به بخشهایی از هر مصاحبه دو ساعته وفادار ماندهام که بیارتباط با جزئیات به نظر میرسد، اما میخواستم مطمئن شوم خواننده شخصیت گوینده را کاملا درک میکند. بخش بسیار زیادی از این سویههای تکمیلی، امکان انتشار نیافت.
رسانههای ژاپنی، ما را با شرح حالهای مفصل مجرمین فرقه اوم (حمله کنندگان) بمباران کردند و روایتهایی چنان خیرهکننده و فریبنده ساختند که شهروند عادی (قربانی) تقریبا فراموش شد. به «رهگذر الف» فقط نگاهی گذرا انداختند. خیلی به ندرت یکی از روایتهای کمتر به شکل قابل توجهی ارائه شد. اندک داستانهایی که به آنها پرداخته میشد در قالب حاشیه نویسی متن بود. رسانهها احتمالا می خواستند از «رنج ژاپنیهای بیگناه» تصویری کلی ارائه بدهند و این کار وقتی با چهرههای واقعی سر و کار نداشته باشید، به مراتب آسانتر است. به علاوه، از تضاد بین بدکار زشت (و قابل دیدن و شهروند سالم (بدون چهره) داستان بهتری خلق می کند.
به این دلیل میخواستم اگر امکان داشته باشد . از هر فرمولی پرهیز کنم؛ تا نشان دهم هر فردی که آن روز در مترو بود، یک چهره داشت و یک زندگی، یک خانواده، امیدها و ترسها، تضادها و درگیریها، و اینکه همه این عوامل در ماجرا نقشی داشتند.
زمانی که یک شخص حاضر در صحنه را مییافتم، میتوانستم تمرکز را به خود وقایع معطوف کنم. «برای شما چه جور روزی بود؟ » «چه چیز دیدید تجربه کردید؟ حس کردید؟ » و اگر ممکن است، «از حمله با گاز (جسمی یا ذهنی آسیب دیدید؟ » و «این مشکلات ادامه دارد؟ »
میزان آسیب دیدگی از حمله گاز توکیو، فرد به فرد متفاوت است. بعضی با آسیب اندکی جان به در بردند؛ آنها که شانس کمتری داشتند جان باختند یا به خاطر آسیبهای جدی هنوز تحت معالجهاند. بسیاری در آن زمان هیچ نشانه مهمی نداشتند، اما بعد به اختلالات استرسی پس از ضایعه روانی دچار شدند.
حتی اگر افراد ظاهرأ هم از گاز سارین آسیب ندیده بودند، با آنها مصاحبه کردم. به طور طبیعی آنهایی که آسیب اندکی دیده بودند، توانسته بودند زودتر به زندگی عادی برگردند اما آنها هم، داستانهای خودشان را برای گفتن داشتند. ترس و درسشان. از این نظر، هیچ ویرایشی بر اساس اولویت انجام ندادم.
نمی توان کسی را نادیده گرفت، چون فقط علائم ناچیزی دارد. برای هر کس که در حمله با گاز درگیر شد، ۲۰ مارس روز سنگین و بسیار دشواری بود.
به علاوه، حس میکنم باید تصویر واقعی همه بازماندهها را ببینیم، چه به شدت آسیب دیده باشند یا نه، تا بتوانیم کل حادثه را بهتر درک کنیم. این را به شما خواننده، واگذار میکنم تا بشنوید و قضاوت کنید. نه حتی پیش از آن، میخواهم مجسم کنید.
دوشنبه، ۲۰ مارس، ۱۹۹۵ است؛ صبحی بهاری، زیبا و آفتابی. هنوز نسیم خنکی میوزد و مردم خود را در کت هاشان پوشاندهاند. دیروز یکشنبه بود و فردا اعتدال بهاری است؛ تعطیل رسمی. در این فکر که چه آخر هفته طولانی ای میشد، احتمالا فکر میکنید: «کاش مجبور نبودم که امروز سر کار بروم.» اما چارهای نیست. در ساعت معمول بلند میشوید، دست و صورتان را میشویید، لباس میپوشید، صبحانه میخورید و به طرف ایستگاه مترو میروید. قطار مثل همیشه شلوغ است. چیزی غیرمعمول وجود ندارد. به نظر میرسد روزی کاملا عادی است. تا آنکه مردی پنهانی با نوک چتر به کف واگن ضربه میزند، کیسهای پلاستیکی پر از مایعی عجیب را سوراخ میکند…
کتاب مترو
نویسنده: هاروکی موراکامی
مترجم: گیتا گرکانی
انتشارات نگاه
بررسی رمان مترو اثر هاروکی موراکامی
نوشته آزاده شریفی
می خواستم اگر امکان داشته باشد، از هر فرمولی پرهیز کنم تا نشان دهم هر فردی که آن روز در مترو بود، یک چهره داشت و یک زندگی، یک خانواده، امیدها و ترسها، تضادها و درگیریها و اینکه همه این عوامل در ماجرا نقشی داشتند»
مترو از متفاوتترین آثار موراکامی است. موراکامی رمان نویس مشهور ژاپنی در این اثر مستند به وقایع نگاری حادثه حمله به متروی توکیو ( با گاز سارین) در ۲۰ مارس ۱۹۹۵ پرداخته است. هر گزارش صورت پیاده شده مصاحبه با کسی است که در حادثه حضور یا به نوعی با آن ارتباط داشته است. موراکامی با سخت کوشی همیشگیاش دنبال اسناد و مدارک و نام و نشان قربانیان گشته، با آنها مصاحبه کرده و مصاحبهها را مکتوب و تدوین کرده است. بسیاری از قربانیان را نیافته، برخی حاضر به مصاحبه نشدهاند و بسیاری نیز پس از انجام مصاحبه پشیمان شده و اجازه درج مصاحبهشان را ندادهاند.
خواندن همه این گزارشها در یک کتاب چنان است که گویی خواننده روایتی واحد را از چندین راوی میشنود و تکههای مختلف آن را کنار هم میگذارد. تصویرها و روایتهای متفاوتی که از ماجرا داده میشود همانند تکههای پازل یکدیگر را تکمیل میکنند و به مخاطب اجازه میدهند خود را بارها و بارها در بطن حادثه بیابد. یک روز عادی و شاید کسلکننده… مردمانی سوار بر قطار بودند که عمدتا به محل کار خود میرفتند و مأموران ایستگاه هم در حال انجام وظایف متداول خود بودند؛ ناگهان چند نفر از اعضای فرقه اوم با کیسههای پر از گاز سارین وارد چند ایستگاه شدند و در بین راه کیسهها را سوراخ و گاز را منتشر کردند.
اعضای فرقه اوم از خلوتی یک روز بین تعطیل استفاده کردند تا با حمله گاز حضور رعبانگیز خود را به اهالی توکیو اعلام کنند. برخی معتقدند فرقه اوم قصد راه انداختن کشتار وسیعی نداشتند، وگرنه انداختن بمبی در یکی از خیابانهای توکیو هم رعب و وحشت بیشتری ایجاد میکرد و هم جان افراد بیشتری را میگرفت. مسمومیت با گاز در همان ایستگاه و ایستگاههای دیگر دوازده نفر را | به کام مرگ کشید. اما ماهیت ماده سمی به گونهای بود که بسیاری از قربانیانی که گاز سمی را استنشاق کرده بودند تا مدتها علائمی مانند سرماخوردگی، تاری دید و … داشتند، به همین دلیل بعد از ظهر روز حمله بسیاری از افرادی که در زمان حادثه در ایستگاه بودند به بیمارستانها مراجعه کردند. این اتفاق چیزی از زمینه اصلی اکثر رمانهای موراکامی کم نداشت. این حمله برای چند ساعت زندگی شهر توکیو را بر هم زد.
فکر تدوین این کتاب با خواندن نامهای از همسر یکی از قربانیان حمله گاز در مجله بانوان به ذهن موراکامی رسید. او اگرچه در زمان حمله گاز برای تعطیلاتی کوتاه مدت به ژاپن آمده بود اما ۷-۸ سالی میشد که خارج از ژاپن زندگی میکرد. اقامتی که به قول خود او «تبعیدی خودخواسته بود تا بتواند از بیرون به مردم و سرزمین مادریاش نگاه دقیقتری بیندازد. او حمله گاز و زلزله کوبه را «آغازگر دوران تحقیق انتقادی در مورد ریشههای وضعیت ژاپن» میداند.
موراکامی مجموعه داستان پس از زلزله را با محوریت زلزله کوبه نوشت که مدتی پیش از حمله گاز اتفاق افتاده بود. این داستانها در سال ۲۰۰۰ در ژاپن منتشر شد.
حمله اعضای منتسب به فرقه اوم با گاز سارین به متروی توکیو یکی از مهمترین و وحشیانهترین حملات تروریستی تاریخ معاصر است. دوازده نفر کشته شدند و تعداد بسیاری نیز آسیبهای جدی دیدند. شدت آسیب در برخی قربانیان به حدی بود که امکان زندگی عادی و روزمره را از آنها سلب یا ترسی دائمی از تکرار حمله را با ایشان همراه کرد. به عقیده موراکامی، قربانیان این حادثه تنها کسانی نیستند که در مترو بودند و آسیب دیدند، خانوادهها، همکاران، دوستان و تمام مسافران همه خطوط شلوغ متروهای توکیو و سراسر ژاپن قربانی این حادثهاند. در بخش دوم این کتاب – که در ژاپن در مجلدی جداگانه به چاپ رسید – مصاحبههای موراکامی با برخی اعضای قدیم و جدید فرقه اوم آمده است. اگرچه بیشتر این مصاحبهها با نام مستعار چاپ شدهاند و بسیاری از مصاحبه شوندگان از حمله فرقه به مترو بیاطلاع بودند یا اساسا انتساب آن به فرقه خود را رد میکردند. با این حال، افزوده شدن این قسمت غنای خاصی به کتاب بخشیده و تحلیل عمیقتری را که موراکامی در پیاش بوده میسر ساخته است.
دیگر شخصیتهای این مستند مردمان آن سوی خیابان، اعضای فرقه اوم و مسئولینی هستند که بیاعتنا از کنار حادثه عبور کردند. تصویر رقتانگیز دستپاچگی مردم و نرسیدن نیروهای امدادی در برخی مصاحبهها به خوبی ترسیم شده است. تصویر دوپاره این سو و آن سوی خیابان در حمله گاز بسیار شبیه به درک موراکامی از ژاپن امروز است؛ تضادی ناگفته میان ظاهر و باطن.. جلو رفتن و به درون خزیدن که در هیاهوی زندگی روزمره گم شده است
«… آن نیمه خیابان جهنم مطلق بود. اما طرف دیگر مردم طبق معمول به سر کار میرفتند. داشتم به کسی کمک میکردم و سرم را بالا آوردم و دیدم رهگذری با حالت اینکه «محض رضای خدا اینجا چه اتفاقی افتاده؟ » به من نگاه میکند. اما کسی نزدیک نیامد. انگار یک دنیا فاصله داشتیم. هیچ کس توقف نکرد. همه آنها فکر کردند: «به من ربطی ندارد».
آنچه برای موراکامی جالب توجه بوده واکنش آنی افراد مختلف به این اتفاق و تأثیرات بعدی آن در زندگی ایشان است. قطعا اتفاق افتادن این حادثه در قطار شهری در جلب توجه موراکامی به آن نقش داشته است، چون موراکامی و شخصیتهایش عاشق قطارند. همچنین محتمل است که توجه به فرهنگ بومی و سرزمین مادری از انگیزههای موراکامی در تدوین این اثر باشد، زیرا منتقدان ژاپنی او را از این نظر بسیار ملامت کردهاند و معتقدند او بیشتر برای مخاطبان و جایزههای جهانی مینویسد و توجهی به ادبیات سرزمین مادریاش ندارد.
جستجوی تصویری کامل از جامعه ژاپن هدف اصلی و درونی موراکامی در این اثر وقایع نگارانه است. عنوان فرعی این کتاب (حمله گاز توکیو و روان ژاپنی ها) گویای قصد اصلی موراکامی از گردآوری و تدوین این مصاحبه هاست: جلوگیری از فراموش شدن قربانیان، شنیدن و ثبت روایت شخصی ایشان و بازنمایی ابعادی متفاوت از جامعه امروز ژاپن. حضور موراکامی در سراسر کتاب بسیار کم رنگ است و بیشتر خواسته است داستانی را که گردآورده همراه با مخاطب تماشا کند. موراکامی طی مصاحبهها تا حد ممکن از اظهارنظر خودداری کرده و تمام نظرهای خود را به مؤخرهای نه چندان بلند در انتهای کتاب برده است. سامان دهی مطالب به گونهای است که اولویتی به خواننده القا نمیکند؛ هر تجربه، هر احساس و هر خاطرهای از روز واقعه فارغ از اهمیت و قضاوت برای نویسنده مهم است و این مساوات را با نحوه ساماندهی اطلاعات به خواننده هم منتقل میکند. پرداخت دقیق و جزئی نگرانه موراکامی به سیر حوادث و جزئیات تجربه هر قربانی موجب شده اثر از مجموعه مصاحبهای عادی به داستانی جذاب و پرکشش ارتقا یابد.
بدین ترتیب مخاطب بدون فاصله روبه روی مصاحبه شونده قرار میگیرد و این جایگاهی است که موراکامی برای مخاطبانش آرزو میکند؛ اینکه خود را در صبحگاه ۲۰ مارس در یکی از ایستگاههای مترو توکیو تصور کنند و از خود بپرسند: اگر آنجا بودم چه میکردم؟
ترجمه فارسی این کتاب در دو بخش جداگانه در یک مجلد (مطابق چاپ انگلیسی) انجام شده است. در نسخه ژاپنی، کتاب مترو دو جلد دارد که جلد اول آن مصاحبه با قربانیان حادثه و جلد دوم شامل مصاحبههای عاملان حمله تروریستی است. مقاله تأثیرگذاری که موراکامی در پایان بخش نخست نوشته است (کابوس کور؛ ما ژاپنیها به کجا میرویم؟ ) دیدگاه اصلی موراکامی را توضیح میدهد. یکی از چیزهایی که موراکامی خواسته مطرح کند برخورد سرد و نظم آهنین جامعه ژاپن در مواجهه با چنین اتفاقی است: مدت کوتاهی پس از حمله گاز، قطارها دوباره راه میافتند … شاهدان به سر کار خود باز میگردند و عدهای تنها با پخش خبر از تلویزیون متوجه میشوند در قطاری که بر آن سوار بودهاند چه روی داده است.
موراکامی با افزودن بخش دوم با عنوان مکان موعوده (که مصاحبههای برخی اعضای فرقه) را در برمی گیرد قصد دارد دوگانگی مردم مظلوم ژاپن و فرقه متعصب و جنایتکار اوم را درهم بشکند و آن را دو چهره از جامعه ژاپن معرفی کند. به عبارت دیگر، میخواهد گفتمانی را که با صورتبندی تقابل ما/ آنها حل شده بود، زیر سقف ما گرد آورد و از درون به آن نگاهی بیندازد. این وجهی از ماجراست که دادگاه و قانون نمیتواند در باب آن سخنی بگوید. در این مصاحبهها موراکامی حضور پررنگتر و فعالتری دارد و پیداست که در پی پاسخ پرسش اصلی خود در این پروژه است: اعضای فرقه اوم چه کسانی هستند؟ یا به عبارت دقیق تر، اعضای فرقه اوم چطور ژاپنیهایی هستند؟
بیشتر ژاپنیها آمادهاند تا همه واقعه را در صندوقی جا بدهند و بر آن برچسب امور حل شده و انجام گرفته بزنند. ترجیح میدهیم توضیح این مصیبت برای روند دادگاه مانده باشد و به همه چیز در سطح سیستم رسیدگی شود… بیتردید روند قانونی با ارزش است و خیلی از حقایق را روشن میکند. اما اگر ما ژاپنیها آن واقعیتها را هضم نکنیم و در حوزه دید قرار ندهیم، همه چیز در تودهای از جزئیات بیمعنی، شایعات پروندهای دادگاهی، در گوشهای مبهم و فراموش شده از تاریخ گم میشود. هر قدر ناخوشایند به نظر برسد، مهم است تا اندازهای «آنها» را در آنچه «ما» نامیده میشود، یا دست کم در جامعه ژاپن بپذیریم»
موراکامی همه جا این حمله را تقبیح و عاملان آن را محکوم میکند اما معتقد است تنها تحلیل دقیق و پذیرفتن آنچه واقعا اتفاق افتاده است میتواند از تکرار چنین وقایعی جلوگیری کند. موراکامی سعی دارد هویت فردی و جمعی ژاپن را از سایه خارج کند. روشی که موراکامی در پیش گرفته بهتر از هر بیانیه و مقالهای میتواند ابعاد فاجعه بار تروریسم و فرقه گرایی را نشان دهد. سرگردانی اعضای فرقه اوم شباهت زیادی به شخصیتهای رمانهای موراکامی دارد:
« ….. برای اعضای فرقه این احتمالا بسیار آرامش بخش بود. عاقبت کسی را داشتند که از آنها مراقبت کند، آنها را از اضطراب ناشی از تنهایی مواجهه با هر موقعیت تازه در امان نگه دارد و از هر نیازی برای اینکه خود فکر کنند، نجات دهد».
شوکو آساهارا (۱۹۵۵-۲۰۱۸) رهبر مرموز این فرقه تقریبا نابینا بود و به همین دلیل از رفتن به دانشگاه محروم شد. اما به تحصیل طب چینی و فلسفه تبتی و بودایی و … پرداخت و در سال ۱۹۸۴ با دوازده عضو اصلی در کلاسهای یوگا فرقه اوم را بنیاد نهاد. این فرقه که اندیشههای آخرالزمانی دارد در دهه ۱۹۹۰ به اوج قدرت خود رسید. اصول عقاید آساهارا تلفیقی از مسیحیت، بودیسم ژاپنی و آیین زودیاک است.
در سال ۱۹۹۳، آساهارا – که موفق نشده بود به مجلس نمایندگان راه یابد از اعضای خود خواست تا در پایگاهی در کوههای فوجی گرد آیند و به صورت اردوگاهی زندگی کنند. تأثیر شخصیت و تعلیمات او به حدی بود که به زودی بسیاری دانشمندان و روشنفکران ژاپنی به فرقه جذب شدند و در آزمایشگاههای پایگاه به آزمایش سلاحهای اتمی و نظامی پرداختند.
اعضای فرقه موفق به کشف فرمول گاز سارین شدند. گازی بسیار خطرناک و سمی که از مرگبارترین سلاحهای شیمیایی است و بر سیستم عصبی اثر میکند، دستگاه تنفس را از کار میاندازد و خسارات جبران ناپذیری به بار میآورد. مشهور است که اولین بار نازیها از این سلاح شیمیایی استفاده کردند. آساهارا پس از حمله گاز دستگیر و سرانجام پس از محاکمهای طولانی در ۲۰۱۸ اعدام شد.
موراکامی در پی پاسخ به این پرسش است که چگونه آساهارا توانسته از اعضای ماهر و سرسپرده فرقه خود جنایتکارانی بیرحم بسازد و ایشان را به چنین عمل وحشیانهای وادارد. موراکامی سعی دارد نشان دهد چگونه خلأ روحی در جامعه بیش از حد صنعتی ژاپن زمینه ظهور و به قدرت رسیدن افرادی چون آساهارا را فراهم میکند. در مصاحبههایی که با اعضای فرقه انجام داده است، بارها بر این مطلب تأکید دارد که آنها افرادی تحصیل کرده و اهل تفکر بودهاند که نظام آموزشی و دانشگاهی را از پاسخ به پرسشهای خود قاصر یافتهاند و آرامش، پاسخ و امنیتی که در فرقه یافتهاند باعث جذب ایشان شده است، چون نظام آموزشی در ژاپن در درجه اول در خدمت تربیت نیروی کار است و کار چندانی به تکامل شخصیت و ابعاد وجودی و فلسفی آموزندگان خود ندارد.
تأثیر ظریف این واقعه را میتوان در پیرنگ رمان بسیار محبوب و پرفروش ۱Q84 بازیافت. اگر چه منتقدان نام این اثر را برآمده از شوخی موراکامی با ۱۹۸۴ جورج اورول میدانند (زیرا عدد ۹ در زبان ژاپنی تلفظی شبیه Q دارد) باید توجه داشت که تشکیل هسته مرکزی فرقه اوم نیز به سال ۱۹۸۴ بازمی گردد. شخصیت اصلی رمان ۱Q84 زنی است که آمامه (به معنای لوبیا سبز) نام دارد و قاتلی حرفهای است که در کودکی عضو فرقهای مذهبی بوده است.
موراکامی در این اثر موفق شده است از روابط درون و میان فردی فاصله بگیرد و روابط اجتماعی را محل توجه خود قرار دهد. همانند زمینه اصلی بیشتر رمانهایش موراکامی میخواهد از عادی جلوه داده شدن این حادثه جلوگیری کند و جنبههای نامعمول و ابعاد پنهان واقعیت را بازشکافد. در بخش دوم مصاحبهها موراکامی سعی دارد نشان دهد که هم قربانیان و هم عاملان در درجه نخست قربانی انفعال و پذیرفتاری خودند، چون اجازه دادهاند نظام اجتماعی یا عقیدتی بزرگتری میان ایشان و خودشان فاصله بیندازد.
بسیاری قربانیان پس از حادثه بلافاصله به سر کار خود برمی گردند و بزرگترین دغدغه آسیب دیدگان نیز همین ناتوانی از کار کردن است. همانند شخصیتهای اصلی داستانهای موراکامی که مجبور شدهاند از کار دست بکشند و سفری درونی را آغاز کنند با این تفاوت که این بار حادثهای تروریستی آنها را به این سفر فراخوانده است نه یک زن.
موراکامی را باید از نخستین کسانی دانست که پیش از ظهور فرقههای خطرناکی چون داعش و … خطر فرقه گرایی و تعصب مذهبی را گوشزد میکند.