بررسی کتاب کافکا در کرانه، نوشته هاروکی موراکامی

نوشته مرسده کسروی:
کتاب کافکا در کرانه را که خواندم، اولین چیزی که از خودم پرسیدم این بود که چه چیزی سبب شد من رمان طولانی کافکا در کرانه را در سه روز بخوانم و بعد دوباره و سه باره هم بخوانم و لابه لای خواندن بارها و بارها ذوقزده و مشعوف شوم؟!
بیشک پیوستگی این رمان به اسطورهها، پاسخ سوالم بود. شروع علمگرایی از قرن هفدهم که پس از هزار سال دوران تیره و تاریک قرون وسطایی نوید جهانی روشن و تازه میداد، در کنار تمامی دستاوردهای عظیم، شکافی محسوس و مشهود میان عقل و حس به وجود آورد. آنچه انسانها به سبب پیوستگی با طبیعت و حیات وحش به مدد حس ادراک میکردند توسط علوم جدید، خرافه به حساب آمد و به قهقرا رانده شد.
اوج این تغییر رویکرد را در قرن نوزده تا نیمه ابتدایی قرن بیستم شاهد هستیم. این تغییر رویکرد انسان به جهان که از قرن هفدهم با ورود عالمانی چون فرانسیس بیکن و را در قرن نوزده تا نیمه ابتدایی قرن بیستم شاهد هستیم. این تغییر رویکرد انسان به جهان که از قرن هفدهم با ورود عالمانی چون فرانسیس بیکن و دکارت و نیوتن آغاز شد در عرصه ادبیات نیز تاثیری بسزا داشت.
تا پیش از به دنیا آمدن ادبیات کلاسیک، داستانها شامل اسطورهها و افسانهها | بودند. اسطورهها داستانهایی درباره شخصیتهای الهی و نیمه الهی و افسانهها داستانهایی درباره شخصیتهای تاریخی و نیمه تاریخی بودند. به واقع ادبیات، داستانهایی اسطورهای و تاریخی بود که بصورت شفاهی و سینه به سینه انتقال مییافت.
با خلق ادبیات کلاسیک اسطورههای شخصی نویسندگان آثار جای اسطورههای جمعی را گرفت و شکاف میان عقل و حس فراشخصی بشر عمیقتر شد. از نیمه دوم قرن بیستم، علوم توانمندتر شدند تا آن جا که قادر باشند حقایق پس جهان عین را نیز کشف و ارایه | کنند و نگاه جست وجوگر به این ترتیب بسیاری از چیزهایی که پیشتر برچسب خرافه و ماوراء الطبیعه به آنها میزد نیز در دایره علوم قابل اثبات گنجاند.
این تغییر رویکرد جدید شامل حال ادبیات نیز شد و رفته رفته شاهد بازگشت دوباره به اصل ازلی و جهان شمول در ادبیات هستیم که در حال گذر از تکثر به وحدت از طریق اسطوره هاست. اسطورهها اگرچه بعضا منشایی نامعلوم و نامکشوف دارند اما تشابه حضورشان در فرهنگها | و جغرافیای متفاوت و در زمانهای متفاوت در طول صد سالی که از عمر علم اسطورهشناسی میگذرد اثبات شده است. در واقع شباهت اسطورههای ملل مختلف اثباتکننده این امر است که دغدغه بشر در همه زمانها و مکانها شبیه به هم بوده و این همان وحدت در عین تکثر ابنای بشر است.
موراکامی در کافکا در کرانه به شکلی هوشمندانه این وحدت را دریافته و در قالب کلمات همچون یک تابلوی نقاشی با اثری موسیقایی که از هارمونی بینظیر عناصر برخوردار است آن را متجلی کرده است. به واقع علت اصلی احساس نزدیکی خواننده به اثر از نوعی درک ورای ساختار به ظاهر غریب داستان نشات میگیرد که با روح جمعی بشر در ارتباط است.
پیوند زیبای اسطورههای یونانی، ژاپنی و ایرانی از این نظر در رمان بدیع است که نظرگاه خاص موراکامی به عنوان انسانی آزاداندیش با قوه تخیلی استثنایی است. خواننده این امکان را نیز در اختیار دارد که گاهی در پاگردهای داستان که همان ملودی آهنگین جملات است استراحت کند و صرفا از تماشای اثر مانند شنیدن یک نوای موسیقایی لذت ببرد.
در اسطوره ادیپ، سرنوشت محتوم آدیپ کشتن پدر است و ادامه دادن چرخه معیوب پدر – مردسالاری تا نسل به نسل قربانیهای بیشمار در راه | آفرینندهای فدا شود که انسان سپاسگزاری از او را با تفویض سپاسگزاری به مادر زمین از یاد برد همان گونه که در اسطوره آفرینش ماداگاسکاری و اسطورههای دیگر آمده است.
اکنون کافکا تامورا همچون جان اسکای واکر جنگ ستارگان باید به گونهای از این سرنوشت محتوم بگریزد اما او از روح ژاپنی خود بهره میگیرد و آرام و بیهیاهو راه دوری از پدر را برمی گزیند. او باز هم فرسنگها دور از پدر و دور از زادگاه، مادر خود را مییابد و باز هم سرنوشت محتوم رهایش نمیکند. مادری که مانند ایزانامی اسطورهای خواهان بازگشت معشوق است و سالهاست که سنگ مدخل را باز کرده است و اگر چه به ظاهر جزء زندگان است اما همانند ایزانامی سالها قبل، پس از رفتن معشوق مرده است.
مادر ترتیبی داده تا سنگ مدخل ورود به دنیای زیرین باز بماند تا کافکا در انتهای جنگل، انتهای دنیا، انتهای زندگی، جایی که دیگر گریزی از آن نیست، او را به خود بکشاند اما ناکاتا که نماینده شهود محض فاقد هوشمندی (ذهن- خرد) کافکا تامورا در داستان است، پدر کافکا را برای نجات گربهها میکشد. گربه در اسطورههای ژاپنی بست (Bast) الهه حامی عشق و زنانگی است، ناکاتا زبان گربهها را میفهمد. این ویژگی زمانی در او به وجود میآید که هوشمندی خود را در رابطه با جهان عین از دست داده است و به این ترتیب توانسته است با گربه ها؛ نمادی از روح ایزدبانوی کبیر و یا بخش زنانه وجود مرد ارتباط برقرار کند.
او ابتدا در نقش حامی و نگهبان گربهها ظاهر میشود و به خاطر این وظیفه جانی واکر را که نماینده نظام قدرت سالاری کور و خونخوار و یا مردسالاری سنگدل و رادیکال است به شیوه خودش و با خنجر خود جانی واکر میکشد. جانی واکر میداند که فقط میتواند از طریق اتحاد روح گربهها (زنانگی) به جاودانگی دست پیدا کند اما او نه همچون ناکاتا از طریق مصاحبت و دوستی با آنها که میخواهد از طریق کشتن آنها روحشان را تصاحب کند.
این بخش داستان تنه به تنه سفر قهرمانی میزند آن جا که جوزف کمبل یکی از مراحل سفر قهرمانی را اتحاد با ایزدبانو معرفی میکند و لوک اسکای واکر جنگ ستارگان از طریق اتحاد با خواهر به واقع با جنبه زنانه وجود خود متحد میشود تا از سرنوشت محتوم نجات پیدا کند. ناکاتا پس از کشتن جانی واکر به سفر ادامه میدهد تا سنگ مدخل را | بیابد.
کافکا تامورا از راه گریز و فرار نمیتواند به سرنوشت چیره شود او باید داوطلبانه همچون اودیسه به جهان زیرین و نزد تیرسیاس پیشگو رهسپار شود تا راه بازگشت به خانه را پیدا کند. پس ناکاتا راه را باز میکند. کافکا تامورا در خیال با مادر در آمیخته و قادر نیست از این خیال بیرون بیاید اما باید بتواند به کمک ناکاتای وجود بموقع و پیش از بسته شدن سنگ مدخل و ماندن در دیار زیرین برای ابد به خانه و زادگاه خود بازگردد. او همچون اودیسه است که راه ایتاک را از تیرسیاس پرسید و توانست پیش از هجوم ارواح به جهان بالا باز گردد. در این راه اوشیما که یک دوجنسی است همراه او میشود. موجود
اسطورهای هرمافرودیت در اسطورههای یونان که از پیوند هرمس خدای پیام رسان و آفرودیت الهه عشق و زیبایی خلق میشود. او زیبا و کامل است، ابولهول هرمافرودیت؛ نماد دوره هیتریسم، نماد خدای اولیه، نماد تجلی وحدت نرینه و مادینه. تنها اوست که میتواند راهنمای مسافران به جهان زیرین باشد. اوشیمای هرمافرودیت است که کافکا را به ملکه جهان زیرین (در رمان میس سائه کی) معرفی میکند. او باهوش است، ارتباط دهنده است و مانند ابولهول جواب تمام معماها را میداند. کافکا بر خلاف اودیپ که ابولهول را میکشد و به سرنوشت شوم خود گردن میگذارد با اوشیما در میآمیزد. اودیپ با کشتن ابولهول گذر از دوران هیتریسم به مرد سالاری را رقم میزند که به کور شدنش برای ابد میانجامد و کافکا به اوشیما، به روح یگانگی پناه میبرد.
داستان با پایانی امیدناک برای نجات ابنای بشر از سلطه گری و در افتادن به دور باطل کوری اودیپ، هبوط و شکنجه ابدی سیزیف وار و پرومته وار به جرم مقابله با خدایان پایان میگیرد. موراکامی نویسندهای جامع الاطراف است. آن نشستن جان کلام برجان خواننده و آن جریان گرم داستان زیر پوست وی، چیزی نیست جز ارتباط داستان با مخاطب از راه موسیقی کلام که موراکامی در آن چیره دست است. آن جا که اوشیما از شوبرت و نقص در موومان سخن میگوید این نقص قابل تعمیم به جهان مخلوقات هم هست و همین طور جهان صفات تجریدی شده، تا بهانهای باشد برای حرکت و کشف قطعههای گمشده پازل هستی و این نقصان عمدی یا همان برداشتن تعمدی قطعاتی از پازل اثر شامل حال رمان هم شده است. آنجا که در رمان میخوانیم؛ «یک نقص هنری آگاهیات را بر میانگیزد و هوشیار نگهت میدارد».
خالق کافکا در کرانه دست به تقلید کار آفرینندهزده تا اثرپذیر را برای کشف رمز به تکاپو وادارد. خالق و مخلوق در چنین پیوندی کامل میگردند و این رازی است که شاید در انتهای جهان بر هردو مکشوف گردد.