بیلی وایلدر، کارگردان کلاسیک بزرگ – زندگینامه و بهترین فیلمهایش
بیلی وایدلدر به نوعی آخرین بازمانده نسل دایناسورهای سینمای کلاسیک بود. بزرگانی که توانستند سینما را به رسانهای فراگیر با تشخیصی هنری بدل سازند.
یک اتریشی مهاجر که طی 50 سال فعالیت در هالیوود به عنوان نویسنده و کارگردان جای خود را در میان مولفان کلاسیک این سینما، جایی در کنار هیچکاک و فورد و هاوکس ولز و چاپلین و لوبیچ و لانگ، محکم ساخته است.
وایلدر در 96 سالگی مرد. اما آنقدر عمر کرد که شاهد محبوبیت شگرفش در دو دهه اخیر باشد. تمام منتقدانی که در دههای 50 و 60، سینمای او را تحقیر میکردند، به تدریج زبان به ستایش از هوشمندی، ذکاوت و مهارت به کار رفته در فیلمهای او گشودند. اندرو ساریس که 40 سال قبل وایلدر را، «کمتر از آنچه به نظر میرسید» ارزیابی کرده بود، حالا سانست بولوار را در میان 10 فیلم برگزیده عمرش قرار میدهد. ریچارد شیکل، پیتر وولن و دیگر بزرگان نقدنویس به تحسین «غرامت مضاعف» و یا «بعضیها داغشو دوست دارند» میپردازند…وایلدر در ایران نیز طرفداران فراوانی دارد. منتقدین پیر و جوان، همه ستایشگر فیلمهای او- بخصوص کمدیهایش-هستند.
وایلدر از دیدگاهی انتقادی
طنز نهفته در دیر «کشف» کردن وایلدر از اینجا سرچشمه میگیرد که وایلدر یکی از معدود کارگردانهای امریکاییست که فیلمهایش به نحوی پایدار، دیدگاهی مشخص و کاملا شخصی ارائه میدهند. یک دلیل اینکه وایلدر نویسنده کارگردانیست که روی طرحهایش، به طور مداوم، از مرحلهٔ فیلمنامه به بعد اختیار کامل داشته است. در میان فیلمهای تهیه شده طی سالهای «خط تولید» هالیوود، فیلمهای وایلدر مشخص است چرا که برای باز شناختن شخصیت او نیازی به حیلههای شعبدهبازی نیست.
گرایش وایلدر به کاریکاتور راهی برای رقیق کردن اسید است، اما این کاریکاتور، حتی در نهایت سکبسریاش، نیز قادر به جلوگیری از آشکار شدن خوی مردمگریز وایلدر نیست. در «خارش هفت ساله» یک روانکاو کاریکاتور مانند زودتر از موعد مقرر سرمقالاتی میرسد و با خونسردی توضیح میدهد «بیمار ساعت سهٔ من در جلسهٔ معالجهاش از پنجره بیرون پرید، و از آن به بعد من پانزده دقیقه از برنامهام جلو افتادهام». تنها یک تلخاندیش میتواند چنین شوخیای بپراند با طنزی اینقدر ماهرانه و بیاعتنا، اما در این مورد دربارهٔ شخصیت آنچنان مبالغه شده که ما مجبور نیستیم طنز پیرامون روانکاوی را جدی بگیریم. اینک نوعی دیگر از شوخی تلخاندیشانه: قهرمان زن «یک ماجرای خارجی» در یک لحظه از فیلم با تأسف گزارش میکند که زادگاهش ایوا کمترین میزان جنایت را در کشور داشت تا آنکه یک پسر بچه با چراغ جوشکاری سراغ مادربزرگ و سایر اعضای خانوادهاش رفت. امکان دارد به این گفته بخندیم، اما نیمی از خنده در گلویمان محبوس میشود. حملهای که به خونسردی و بیرحمانه بر منزه بودن ظاهر فریبندهٔ مزارع طلایی امریکایی وارد میشود، این «تودهٔ اکثریت» را که در میان تماشاگران هستند محکوم میکند. در بررسی آثار وایلدر، مهم است که خط فاصلی قائل شویم بین این گونه طنز سیاه آزاردهنده و ویرانگر و شوخیهای بیمارگونهٔ راحتتر- شوخیهایی نمایشگر چارچوب تلخاندیشانهٔ ذهن که موفق نمیشوند چیزی را به نحوی مؤثر یا هوشمندانه هجو کنند.
دیگرگون شدنهایی که در لحظات آخر فیلمهای وایلدر پیش میآیند سازشکاریهای پردردسری هستند. در «غرامت مضاعف» زن، که بیرحم و توطئهگر است، قهرمان فیلم را یکبار هدف گلوله قرار میدهد، و بعد اسلحهاش را میاندازد، برای اولین بار در زندگیاش شدت واقعی احساس عشق بازش میدارد. در «سانست بولوار» جو، فیلمنامهنویس ضعیف، تلخاندیش، و فرصتطلب دست به عملی نهایی و شرافتمندانه میزند-دوست دخترش را به عمارت نرمادزموند میخواند، دربارهٔ رابطه آلودهاش با زن مسنتر با او صحبت میکند، دختر را نزد نامزد شرافتمندش برمیگرداند، و نرما را ترک میکند، در حالی که فقط لباسهایی را برمیدارد که هنگام ورود با خود داشته. چاک، خبرنگار خودبزرگبین «تکخال در حفره» بعد از مرگ مرد در غار، انزجاری ناگهان و تعجبآور از آنچه انجام داده تجربه میکند، یک دیگرگونی کامل کارمند فرصتطلب و نادان «آپارتمان» ناگهان به این نتیجه میرسد که پیش از این نمیتواند در بداخلاقی اداره شریک باشد؛ کلید دستشویی رؤسا را پس میدهد و برای آخرین درگیری با قهرمان زن فیلم به سرعت به خانه میرود. قهرمان همانقدر فاسد «شیرینی شنانسی» به کلاهبرداری از شرکت بیمه که وسیلهٔ شوهر (تصویرتصویر) خواهرش ترتیب داده شده پشت پا میزند، چرا که نمیتواند جلوی خودش را بگیرد و به قصد زدن کارآگاه نژادپرست که رفیق سیاهش را بسیار آزار داده از روی صندلی چرخدارش برمیخیزد.
مطمئنا اینگونه دیگرگونیها محتملند. اما وایلدر به ندرت از عهدهٔ نمایشی کردن آنها برمیآید. چنین مینماید که او تنها وابستهٔ همان طرز تلقی تلخاندیشانه است که در سه چهارم اول این فیلمها بیان میگردد. نتایج اخلاقی کمابیش همیشه ارائه میشوند، بیآنکه هیچ اعتمادی به آنها وجود داشته باشد. به احتمال زیاد این قوانین انعطافپذیر بازبینی هالیوودیست که برخی از این سازشکاریها را تحمیل کرده. اما همقولی با جان سیمون که به خاطر این خطاها باید این برچسب را بر وایلدر چسباند که «فیلمسازیست با اخلاقی دروغین یا بیهیچ اخلاقی». به مثابه بیش از حد ساده گرفتن مسأله است. هرچه بیشتر فیلمهای وایلدر را بررسی کنیم، این مسأله نمایانتر میشود که سردرگمیها و تضادهای آثارش همیشه سازشکاریهایی ساده نیستند، و محرکی قویتر از سر فرود آوردن در برابر فروش فیلم دارند. حساسیت وایلدر بسیار پیچیدهتر از آن چیزیست که اکثر مردم تا به حال حاضر بودهاند بپذیرند.
وایلدر خصوصا در مورد بازگو کردن وحشیگریهای تودهٔ آمریکایی بیرحم است. در یک میفروشی قهرمان «تعطیلی از دست رفته» هنگامی که برای به دست آوردن پول نوشیدنیاش درصدد دزدیدن کیف دختری است، گیر میافتد درحالی که دستپاچه و درمانده بیرون میخزد، مردم پشت سر او آواز سر میدهند که «یک نفر کیفم را دزیده یک نفر کیفم رادزدیده»، در آخر «سانست بولوار» خبرنگاران و عکاسان و تماشاگران-«آن گونه جمعیت که برای افتتاح یکی از این فروشگاههای جدید پیدایشان میشود»-در محل وقوع یک فاجعه ازدحام میکنند، در حالی که نسبت به هرچیزی ورای احساسات مبتذل بیاعتنا هستند، بدون قصد دلسوزی برای نرما دزموند یا آنچه دنیای «باروک» اش ارائه میدهد. هدا هاپر، که نقش خود را با رغبتی شرمآور ایفا میکند، و آشکارا بدون کوچکترین اطلاعی از اینکه وایلدر چگونه به کارش گرفته، هولناکتری کیفیتهای آمریکایی خشن را در خود خصلاصه میکند.
این انتقاد در «تکخال در حفره» حتی بسط بیشتری مییابد. چاک خبرنگار، نمونهٔ دیگری از آمریکایی خشن وایلدر، به خاطر تهیهٔ داستانی بهتر، سنجیده نجات لئومینوسا را به تأخیر میاندازد، رنجس را طولانی میکند-و سرانجام موجب مرگش میشود. با این وصف حتی این جا هم وایلدر سوزانترین تحقیرهایش را برای جمعیت هیجانطلب نگاه میدارد کهبه دور غار جمع میشوند. تصویرهای او از آمریکاییهای ناشناسی که در محل فاجعه بساط چرخفلک برپا میکنند، بستنی قیفی میلیسند، یادگاری میخرند، تصنیف میخوانند، و به گردش مبارزه میکند، نمایشگر تودهٔ امریکایی بیاحاسس به هولناکترین شکلش است. «تکخال در حفهره»، به خاططر حملهٔ بیرحمانهاش به تماشاچی یکی از کمفروشترین فیلمهای وایلدر بود، و او را سالهای بسیار از ساختن اثری چنین تلخ یا شخصی باز داشت. علت اینکه وایلدر از توده بیش از چاک نفرت دارد این است توده، کاملا بیاحساس و احمق، با بیعاطفگی و حریصانه، صرفا وسیلهٔ فاجعه ارضاء میشود، در حالیکه چاک گرچه یک هیولاست، فاجعه را خلق میکند. تفاوتی که وایلدر بین شرارت اصیل و متهاجم و بیعلاقگی قائل است تفاوتیست که مورد علاقهٔ هنرمندان امروزی دیگر نیز هست؛ وایلدر نیز مثل آنها شخصیتی غولآسا و شریر را به تودهای آرام و حشرهمانند آمریکاییهای متوسط ترجیح میدهد. چاک دیوآسا حداقل از تحرک، بیپروایی و دیوانگی حقیقی برخوردار است.
اینکه بگوییم وایلدر منتقد خشمگین امریکایی متهاجم است تنها بخشی از حقیقت است. کیفیت خشن، بیروح، و عامی امریکاییهای وایلدر به شرطی که دارای تحرک و شیوهٔ ضروری باشند همواره او را به سمت خود میکشاند. ممکن است هدا هاپر یک متهاجم خشن باشد، اما شخصیت نابغهٔ سازمان کوکاکولا که جیمز کنی نقشش را در «یک، دو، سه» ایفا میکند نیز چنین است-افراطکاری کگنی، وایلدر را غرقه میسازد، همانگونه که تمامی شخصیتهای دیگر فیلم را نیز غرقه میسازد. مریلین مونرو در «خارش هفت ساله» و «بعضیها داغش را دوست دارند». نمونهٔ عامیگری امریکاییست که تا به سر حد افراط کشیده شده باشد، با این وصف وایلدر او را مقاومتناپذیر مییابد. شخصیتی که او نقشش را در «خارش هفت ساله» ایفا میکند، یک «هنرپیشهٔ فیلمهای تبلیغاتی مربوط به خمیر دندان، با لحنی جدی به قهرمان فیلم میگوید «هربار که من دندانهایم را در تلویزیون نشان میدهم بیش از آن جمعیتی که سارا برنا را در تمامی زندگیاش دیدند مرا میبینند. به فکر کردنش میازرد، مگر نه؟» واقعا به فکر کردنش میارزد؛ این گفته مشخصکنندهٔ دید سرخوردهٔ وایلدر از دنیای امروز است.
فیلمهای وایلدر از نظر بصری خیرهکننده نیستند، او خود را در وهلهٔ اول یک نویسندهٔ میداند، نویسندهای که کارگردان و سپس تهیهکننده شد تا از فیلمنامههای خود مراقبت کند. بارها ذکر کرده که به حرکات دوربین نرم و بیپیرایه است که اعتقاد دارد: «در فیلمهای من هیچ حرکتی تقلبی یا زاویهٔ غریب- عجیب پیدا نمیکنید…من دوست دارم بر این اعتقاد بمانم که حرکت میتواند بلیغ، باظرافت، بی هیچ اتلاقی و منطقی به دست آید، بدون اینکه لزومی داشته باشد از توی سوراخ در زمین فیلمبرداری کنیم، یا بدون اینکه دروبین را از چلچراغ آویزان کنیم و بدون اینکه جراثقال دوربین «پولکا» برقصد.» او همچنین اقرار کرده است که نمیتواند با فضاهای وسیع باز کار کند؛ هرگز یک وسترن یا فیلمی جنگی نساخته است. «(پنج قبر تا قاهره» و «بازداشتگاه 17» هردو دوز از جبهه میگذرند.) در صحنههای داخلیاش که توجه زیادی به صحیح بودن دارد، و طراحان صحنهاش، هاسن درهیر در فیلمهای اولیهاش، و اخیرا الکساندر ترنر، سهم عمده در فیلمهایش دارند. اما از صحنههای خارجیاش سریعا میگذرد. حتی فیلمهای پاریسیاش، «عشق در بعد از ظهر» و «ایرمای شیرین» بهرهٔ ناچیزی از پسزمینهٔ میبرند.
مهمترین هدیهٔ وایلدر به فیلم امریکایی هوشمندیست، و از این طریق مجموعهای از علائق-و سردرگمیها-با وابستگیهایی منطقیتر از آنچه میشود در تمامیآثار اکثر کارگردانهای امریکایی یافت، حتی کارگردانهایی که قدرت تخیل بصری آنها بسیار عظیمتر است. او سازندهٔ دست کم چهار فیلم واقعا فراموش نشدنی است-«غرامت مضاعف»، «سانست بولوار»، «تکخال در حفره»، «بعضیها داغش را دوست دارند» -و حتی پیش پا افتادهترین آثارش مرتبا با جرقههایی از بذلهگویی تند و خاص او نجات داده میشوند. فیلمهای وایلدر به خاطر سازشکاریهایی که تا این اندازه در فیلمهای هالیوودی همدورهاش معمول است صدمه میبینند، اما حاوی درکی بسیار غیر معلومند، درک برخی از افراط کاریهای مشوشکنندهٔ در کارآیی امریکایی.
بیلی وایلدر به روایت جک لمون
«مهمانیهای شبی که وایلدر میگفت فوق العاده بودند. این مهمانیها معمولا پر بود از افراد جالب توجه، نویسندگان، کارگردانان مهم و تاجرین آثار هنری. بعضی اوقات بازیگران زن و مرد هم حضور داشتند. غرق شدن در فضای منزل او که سرشار از هنر بود، آدم را محفوظ میکرد. گاهی تابلوهای نقاشی روی دیوارها چنان نظرات را جلب میکرد که دیگر افراد حاضر در مجلس را نمیدیدی. تابلوهایی از ماتیس، پیکاسو و…خیلی جذاب بود. اودری هم یک کدبانوی تمامعیار و میزبانی استثنایی بود. در هرشرایطی که فکرش را کنید حتی یک دقیقه ملالآور و آزاردهنده در کنار بیلی نداشتم. چه در پلاتو و چه در جاهای دیگر بیلی فوق العاده بود. درست مثل یک باتری همیشه سرشار از انرژی بود و این انرژی را به اطرافیانش نیز منتقل میکرد. هرگز نمینشست! اگر بتوانید عکسی از او در حالت نشسته پیدا کنید، به نظر من باید آن را در موزه بگذارید…من که هیچوقت ندیده بودم بنشیند. عاشق بازیگرها بود و احترام زیادی به آنها میگذاشت. همیشه این امکان را به بازیگرانش میداد که تجربههای جدید را بیازمایند؛ فقط میگفت: «برام توضیح نده بهم نشون بده تا مطمئن بشم منظور تو فهمیدم».
در برخورد با کارگردانان بزرگ مختلف به این نتیجه رسیدهام که همه آنها یک صفت مشترک دارند؛ به شما اطمینان میکنند. اگر به نظر خودتان خوب از آب درنیاید، کارگردانهای خوب به شما میگویند: «با تو موافقم، اینجوری نمیشه، بیا روش دیگهرو امتحان کنیم». بیلی به خوبی میدانست چهطور به بازیگرش اطمینان کند. چون مؤلف بزرگی بود، دقیقا میدانست چه میخواهد و دچار سوء تفاهم نمیشد. درست به همین (تصویرتصویر) منظور کارگردان شده بود، برای اینکه نگرش و دیدگاه خاص خود را روی پردهٔ نقرهای به تصویر کشد. اکثر نویسندگان درست به همین دلیل به کارگردانی روی میآورند و من آنها را درک میکنم.
بیلی به طرز باورنکردنی باهوش و زیرک بود. به رغم اینکه دربارهٔ لحن نیشدار او سخنان زیادی گفته شده، آدم بسیار حساسی بود. داشتن نگاهی چنین انتقادی به رفتار انسانها مستلزم داشتن حساسیت زیاد است. بیلی از استعداد شگرفی برخوردار بود چه در درام و چه در کمدی! ارزشها را میشناخت، میدانست چطور به طور مستقیم به سوی هدف برود. به طور مثال «آپارتمان» را در نظر بگیرید، صحنهای که شرلی مکلین جعبهٔ پودرش را پیش من جا میگذارد. من جعبه را پیدا میکنم و وقتی به دفتر کارم برمیگردم، آن را باز میکنم و در آینهٔ ترکخوردهٔ آن چهرهٔ شرلی را که پشت سرم ایستاده میبینم. با یک نگاه میتوانم بفهمم که جعبه پودر به چه کسی تعلق دارد. بیلی با یک چنین میانبری ده صفحه دیالوگ صرفهجویی میکند. بیلی فوق العاده بود، فوق العاده!
وقتی که روی «بعضیها داغش را دوست دارند» کار میکردیم بیلی به من گفت: «بین هردیالوگ برقص، خودت را بجنبان و عضلاتت را تکان بده، سروصدا کن چون تو از خوشبختی سرمت هستی». گفتم: «باشه». حتی اگر خودم در مورد شیوهٔ بازی در آن صحنه ایدهٔ خاصی داشتم، اما وقتی تکرار میکردم به این نتیجه میرسیدم که چقدر نگاه درستی داشته، چون بدینترتیب به مخاطب فرصت میداد بخندد و درعینحال دیالوگ تونی را هم از دست ندهد. در غیر این صورت مخاطب هیچ چیز نمیشنید. خیلی جالب است در سینما نمیتوان طول مدت خندهٔ مخاطب را محاسبه کرد، کاری که در تئاتر تقریبا میسر است.
«در اکثر نامههایی که از گوشه و کنار دنیا به دستم میرسید، مطالب و نطقهنظراتی دربارهٔ بعضیها داغش را دوست دارند وجود داشت. بدون تردید این فیلم موفقیت بزرگی بود. من در فیلمهای پرفروش زیادی بازی کردم ولی اکثر آنها عمر کوتاهی داشتند، اما بعضیها داغش را دوست دارند، همیشه برای مخاطب جذاب و لذتبخش است. آن زمان فیلمهایی هم بودند که در طول نخستین ماههای نمایش عمومیشان بیش از یک و نم میلیون دلار میفروختند، اما در مقایسه با بیلی وایلدر به شکل شوخی پیش پا افتادهای جلوه میکردند. بدون هیچ شک و تردیدی-و صرف نظر از اینکه من خودم در آن بازی میکردم-میتوانم بگویم که «بعضیها داغش را دوست دارند» دارای بهترین فیلمنامهٔ کمدی بود که تا آن زمان خوانده بودم و احتمالا هرگز چنین چیزی نخواهم خواند. به نظر من بیلی وقتی این فیلم را ساخت، در اوج تواناییهای خود بود. چه آن را اثری کمدی در نظر بگیریم، چه درام، یکی از بهترین آثار وایلدر است و بدون تردید بهترین فیلمی که تاکنون دیدهام.»
غرامت مضاعف – Double Indemnity
بازیگران: فرد مکمورای، باربارا استنویک، محصول 1944.
ییک از فیلمهای نوآرهای کلاسیک. داستان زنی اهریمنخو که با اغوای یک ماءمور بیمه، ترتیب قتل شوهر خود و استفاده از بیمه عمر او را میدهد. فیلمی استادانه از رمان مشهوری نوشته جیمز امکین با فیلمنامهای از ریموند چندلر بزرگ. فیلم با مقیاس سینمایی امروز نیز فیلمی است استادانه و استاندارد هرچند شاید تحمل باربارا استنویک با آن نوع آرایش مو و حرکات مثلا اغواگرانه، امروز کمی سخت به نظر برسد.
غرامت مضاعف طی 60 سالی که از ساختش میگذرد جای خود را در صف مهمترین فیلمهای سینمایی سیاه بیش از پیش محکم کرده است. فیلمی تلخ، یاسآلود و نومیدانه که گویی تمام عناصر سینمای نوآر را با دقت گلچین کرده و در کنار هم چیده است.
سانست بولوار – Sunset Boulvard
بازیگران: ویلیام هولدن، گلوریا سوانسون، اریش فن اشتروهایم. محصول 1950.
شاید میتوان این فیلم نوآر ظریف و نبوغآمیز را شاهکار سینمای وایلدر نامید. تجمع عناصر مهم سینما سیاه با طنز تلخ و گزیده وایلدر و تمایل همیشگی او در نمایش موقعیتهایی که احساسات انسانی، جلوهای جنونآمیز و افراطی مییابند. داستان فیلمنامهنویسی ورشکسته که در گذر کاخ قدیمی بازیگری کهنهکار، در روابطی پیچیده گرفتار میشود. به سبک آثار وایلدر دچار یک سقوط اخلاقی میشود اما در آخرین لحظه به خود میآید و تا پای مرگ پیش میرود.
فیلم با جنازهای شناور در یک استخر شنای بورلی هیلز آغاز میشود و صدای مرد مرده که حوادث چند ماه پیش از مرگش را نقل میکند.
آکسل مدسن، فیلم را این چنین توصیف میکند: مملو از دقت، ذکاوت، استادی و لذت، فیلمی آزاردهنده، تسخیرکننده ذهن و بیرحم با رایحهای چندشآور از اوهام تباهکننده!
تعطیلات از دسته رفته – The Lost Weekend
بازیگران: ری میلاند، جین وایمن. محصول 1945. (تصویرتصویر) یک فیلم کلاسیک درباره آخر هفته یک مرد دائم الخمر. مردی که بیش از 5 روز در گرداب مشروبات الکلی تا فروپاشی کامل پیش میرود و باز هم در اوج سقوط به شکل باور نکردنی به زندگی عادی باز میگردد. فیلم تلخ است. بسیار تلخ و علی رغم این مساءله، با استقبال گسترده تماشاگران روبهرو شد و حتی یک جایزهٔ اسکار غیر مترقبه نیز برای وایلدر به ارمغان آورد و همین طور سه اسکار دیگر برای فیلمنامه، فیلم و بازیگر اول مرد. تعطیلات از دست رفته اما در گذر زمان از ارج و قرب اولیه فروافتاده است.
تکخال در حفره – Ace in hole
بازیگران: کرک داگلاس، جن استرلینگ، محصول 1951. تماشای تکخال در حفره به تحملی غیر عادی احتیاج دارد. فیلم لعنتنامهای علیه روزنامه و روزنامهنگاری است. داستان خبرنگار دائم الخمری که در نیومکزیکو تلاش میکند دوران موفقیتآمیز خود را تکرار کند. او کشف میکند مردی در یک غار، زنده گرفتار شده است. خبرنگار با این سوژه خبری، مردم سراسر آمریکا را به هیجان میآورد و آن را به یک سوژه داغ بدل میکند. مرد به دام افتاده میتواند با یک عملیات نجات ساده، از غار خارج شود، اما خبرنگار با اغوای مقامات شهری برای ادامه این نمایش دلخراش و جلب نظر افکار عمومی و کسب شهرت برای شهر، از این اقدام جلوگیری میکند. آنها موفق میشوند هزاران هزار توریست و خبرنگار را جلب کنند اما مرد بخت برگشته میمیرد!
کلکسیونی از نمایش خصایل و صفات کثیف انسانها، فیلم لعنت شده، که در زمان نمایش با حملات همه جانبه مطبوعات روبهرو شد. فیلم به یک شکست تجاری سنگینی تبدیل شد و وایلدر مجموعهای از دشنامها و ناسزاها را با ساخت این فیلم به جان خرید.
خارش هفت ساله – The Seven years Itch
بازیگران: تام ایول، مریلین مونرو. محصول 1955 اقتباس درخشان از کمدی مشهور جورج اکسلراد. درباره وسوسههای مردی میانسال که وقتی همسر و فرزندانش به مسافرت میروند، حواسش متوجه زن همسایه (با بازی مریلین مونرو) میشود. فیلمی شاد و پر از دقت نظر و ریزهکاریهای خالص وایلدر در نمایش روحیات انسانها و نمایش ظریف سقوط اخلاقی آنها. یک موفقیت تجاری گسترده که بیشتر به نفع مریلین مونرو تمام شد تا بیلی وایلدر.
عشق در بعد از ظهر – Love in Afternoon
(تصویرتصویر) بازیگران، گری کوپر، ادری هپبورن. محصول 1957.
یک کمدی ظریف و رمانتیک، با یک زوجگ نابههنجار با بازی گری کوپر و ادری هپبورن با یک اختلاف سنی عجیب. نکتههای دلچسب روایتی، با اصرار بیش از حد وایلدر برای بازسازی پاریس و هتل ریتس در استودیوهای کالیفرنیا. داستان فیلم سطحی است اما شیوه کارگردانی وایلدر او را در اوج نشان میدهد.
بعضیها داغشو دوست دارند – Some Like it Hot
بازیگران: جک لمون، تونی کرتیس، مریلین مونرو. محصول 1959.
اگر بهترین فیلم وایلدر بیشک خندهدارترین و مشهورترین فیلم است: دو نوازنده بخت برگشته و بینوا به شکلی تصادفی شاهد قتل عام بزرگی در شیکاگو میشوند. و برای فرار از دست گانگسترها، در هیاءت دو نوازنده زن، همراه با یک گروه هنری رهسپار شهری دیگر میشوند. اما از بخت بدشان در همان هتلی که اقامت دارند، کنگره سراسری گانگسترهای آمریکا، برپاست!! بعضیها داغشو (تصویرتصویر) دوست دارند مملو از شوخیهای بکر است و تا به امروز نیز مقام خود را به عنوان یکی از خندهدارترین فیلمهای تاریخ سینما حفظ کرده است. یک سرگرمی به تمام معنا.
آپارتمان – The Apartment
بازیگران: جک لمون، شرلی مکلین، فرد مکمورای. محصول 1960.
یکی دیگر از شاهکارهای وایلدر. یک کمدی سیاه و هجویهای بر زندگی کارمندی و باز هم نمایش سقوط اخلاقی (آن هم با نگاهی شفقتآمیز) و سپس یک خیزش مجدد.
داستان کارمندی دونپایه که برای ارتقای شغلی، به شکل حقیرانهای به روسای خود باج میدهد و منزل خود را برای تفریحات ناسالم، در اختیارشان میگذارد.
فیلم، نسبت به بعضیها داغشو دوست دارند، کمتر خندهدار و در عوض رگههای تلخی و نومیدی در آن شدیدتر است. فیلم برخی از آزارندهترین لحظات سینمای وایلدر را همراه دارد از جمله صحنهای که یک پزشک میخواهد شرلی مکلین را از مرگ نجات دهد. فیلم اسکار بهترین کارگردانی را بار دیگر برای وایلدر به ارمغان آورد.
ایرمای شیرین – Irma Ladouce
بازیگران: جک لمون، شرلی مکلین. محصول 1963.
یکی از معروفترین کمدیهای بیلی وایلدر، هرچند امروزه خط داستانی آن بیش از حد سطحی و گاه مبتذل به نظر میرسد. تلاش وایلدر برای شوخی با عناصر کمدیهای فرانسوی. وایلدر با ساخت این فیلم متهم به عامیگری شد. هرچند خودش حکیمانه گفته است: مرا به عامی بودن متهم میکنند، چه بهتر. این ثابت میکند که من به زندگی نزدیکتر هستم. بازلی کراوتر منتقد مشهور مشکل ایرمای شیرین را اینگونه طرح کرده است: «آقای وایلدر برای ایرمای شیرین که کاملا مهیا بوده، کاری بیش از حد لزوم کرده است.»
آوانتی!(بفرمایید) – Avanti!
بازیگران: جک لمون، جولیت مایلز. محصول:1972.
یک سرمایهدار آمریکایی به ایتالیا میآید تا جسد پدرش را. یک کارخانهدار ثروتمند که در یک حادثه رانندگی کشته شده -تحویل بگیرد و آن در این حین با دختری انگلیسی برخورد میکند که برای تحویل گرفتن جسد مادرش که در یک حادثه رانندگی کشته شد، به آنجا آمده است. آخرین کمدی درخشان وایلدر، فیلمی که در 66 سالگی ساخت و در زمان اکران چندان مورد توجه قرار نگرفت اما مملو است از صحنههایی خاص کمدیهای وایلدر و ادامه سنت کمدیهای لوبیچ.