فیلم فانی و الکساندر اینگمار برگمان – تحلیل و نقد و بررسی – Fanny and Alexander

میسون وست
فانی و الکساندر اینگمار برگمان درباره دنیای خیالانگیز پسرکی است که نقش خود فیلمساز را ایفا میکند و به روزگار پیش از تولد خود برمیگردد. فانی و الکساندر؛ نمایش دنیای کودکانهای است که نیکی را براساس باورهای اخلاقی تازه شکل گرفته پسرکی که شیرینی دوست دارد؛ شور و نشاط جنسی تازه در او راه یافته و حتی اشتیاقی ددمنشانه برای کینهتوزی دارد تعریف میکند. این دنیای کودکانه تهدید و و تهاجمی که در دنیای بزرگسالان هست را بیشتر متوجه آدمهای دیگر میکند تا والدین. خانوادههای اکدال و وارگروس آینه یکدیگر هستند. خانواده وارگروس در نقطه مقابل خانواده اکدال، نیمه دیگر شر دوگانه موضوع/ضد موضوع در آستانه انفجار است. در این عصارهکشی از الگوی خانواده، الکساندر سهم شیرین را از آن خود میداند و آن نیمه تلخ را از بهشت خود بیرون میگذارد. خانواده اکدال تجسم خاطرات ملموس دوران کودکی و خانواده وارگروس نمونه شر و زشتی دنیای او هستند. دنیای او؛ دنیایی است که جادو در آن ممکن است و حتی آرزوی مرگ و نابودی قدرتی بیش از جادو دارد.
فانی و الکساندر گرچه صحنههای متعددی از رویا را با ساختار رویا مینمایاند؛ اما این صحنهها، از فیلم نمایشی رویایی نمیسازند. باید دانست که آنچه که ما در این فیلم میبینیم لزوما انعکاس دنیای بیرون نیست بلکه دنیای درون الکساندر اکدال کلید درک و فهم ما از بسیاری از وقایع و رویدادهاست.
رویا در سینمای برگمان
فیلمهای برگمان روان خام مانده شخصیتهایش را آشکار میکند. ما در دقایقی از عزم و اراده، وحشتها، تردیدها؛ پوچی سکوت نیز در مواجهه با مرگ و البته همیشه در رویاهایشان شریک میشویم. برگمان ارتباط روانشناسانه عمیقی را از طریق رویا با شخصیتهایش برقرار میکند، نه به شیوه خوابهای احساساتی فیلمهای هالیوودی، بلکه با نگاهی عمیق به لحظات خالصانه درونی آنها. در سینمای هالیوود با فوکوسی نرم روی موضوع و ترفندهای نازل به تماشاگر نشان میدهد که صحنه خواب فیلم شروع شده است. در فیلمهای برگمان تا زمانی که صحنه رویا تمام نشود متوجه نمیشویم که این رویا بوده است گاهی حادثهای عجیب و یا غیرمتعارف مینمایاند که صحنه رویا دارد اتفاق میافتد.
در برخی از فیلمهای برگمان گاهی به وضوح میبینیم که کسی خواب است و یا ناله میکند و این نشانه این است که ما شاهد یک رویا خواهیم بود. در فیلم فانی و الکساندر در آغاز بسیاری از صحنهها آدمها میخوابند، اما گاهی برگمان با ما بازی میکند، چون حد اقل در برخی از صحنههایی که با نشانه رویا؛ آدمهای در حال خواب را نشان میدهد، با بیداری و یا با کابوس آنها درمیآمیزد. نشانههای رویا در فیلم فانی و الکساندر زیاد نیست، چون فیلم اساسا درباره رویا است و نمایشی از رویاها است.
برگمان خود یک رویا است
برگمان درباره معنای فیلمهایش سکوتی رمزآمیز کرده است. او ترجیح میدهد فقط درباره فرم فیلمهایش حرف بزند و آنها را رویاگونه بنامد: من هرگز در فیلمهایم نمادسازی نکردهام.واقعا راست میگویم و اگر نمادی در فیلمهایم بیابم آن را حذف میکنم، چون از نظر من، فیلمهایم رویاهای من هستند. البته میدانید که به ما گفتهاند که در رویاهای ما نمادهای زیادی وجود دارد که برای من اصلا مهم نیست. اگر قطاری به درون تونلی برود، از لحاظ من همین اتفاق ساده افتاده است. آن را به عنوان نماد استفاده نمیکنم، چون من ممیزی غریبی دارم. من مدتی طولانی رویاهایم را یادداشت میکردم، بعد متوجه شدم که وقتی دوباره دارم درباره رویاهایم مینویسم، این رویاها تبدیل به خودآگاه میشوند. برگمان در فیلم خاک آره و پولک شب عریان تاریخ طولانی نماد را به دنیای رویا میفرستد. البته برگمان نمادها را به کلی انکار نمیکند. اگر نماد وجود دارد علتش این است که جزو لاینفک رویاست. در واقع صحنه بازگشت به گذشته (فراست) دلقک و همسرش (آلما) در ساحل، هرچند که گفته هم شود این صحنه صرفا بازگشت به گذشته است، اما با نورپردازی ویژه، کیفیتی سوررئالیستی و خوابگونه گرفته است.
مطمئنترین توضیحی که میتوان درباره آثار برگمان داد این است که رویا غالب است و در تمام حوادث، زیر پوسته رویا یک روان در مصاف با مرگ، قدرت، شر و خداوند خاموش وجود دارد.
رویا در فیلم فانی و الکساندر
در این مقاله از نشانه رویا در فیلم فانی و الکساندر به عنوان تابلوی اعلان استفاده میکنیم تا بتوانیم مکانیزم نمایش رویا را در فیلم دنبال کنیم و نقش هر رویا و هر روح را در این نمایش رویا بررسی کنیم.
در اولین نمای فیلم فانی و الکساندر، وقتی پرده نمایش عروسکی بالا میرود تا برتیل گوه در نقش الکساندر اکدال دیده شود، برگمان داستانش را رو میکند. گوه شباهتی انکارناپذیر به کودکی برگمان دارد. این صحنه آغازین فیلم است، اما درعین حال آغاز داستانی است که الکساندر عروسکگردان آن است. برگمان در چندین فیلم، شخصیت خودش را نیز وارد داستان کرده است؛ در نقش کارگردان صحنه و نیز کارگردان حرفهای تئاتر در فیلم خاک آره و پولک و یا در فیلم فانی و الکساندر در مقام کارگردان نمایش عروسکی، یا با استفاده از پروژکتور داستانگویی کرده است (در نقش وانتون شیطان فریادها و نجواها و شعبدهباز و همچنین در فیلم پرسونا).
کمی بعد از آغاز نمایش عروسکی فیلم، ما از نمایش عروسکی فراتر میرویم و در نمایش کریسمس متوجه میشویم که در اینجا هم داستان درباره الکساندر (یا برگمان) است. این داستان درباره نجات پسرکی از دوزخ شاه هرود است که اسارت الکساندر و نجات او را از دست اسقف روایت میکند. اولین دریافت ما از تخیل الکساندر، در اتاق ناهارخوری آپارتمان مادر بزرگ است که الکساندر خود را زیر میز پنهان میکند. زنگهای ساعت- نشانه برگمان-به صدا درمیآید و ما مجسمهای به اندازه واقعی میبینیم که دستهایش به حرکت درمیآید. به نظر میرسد که الکساندر تنهاست. او خانواده و خدمتکارها را صدا میزند، اما پاسخی نمیآید. درست بعد از اینکه ما مجسمهٔ درحال حرکت را میبینیم خدمتکاری میآید تا زغال بخاری را پر کند. الکساندر واقعا تنها بود؟ یا مثل حرکت مجسمه، تخیلات تنهایش را نشان داد؟
دنیای کوچک در مقابل دنیای بزرگ
اسکار در سخنرانیاش در سالن تئاتر؛ مرز میان دنیای کوچک درون و دنیای بزرگ بیرون را نشان میدهد: «تنها استعداد من، اگر شما هم آن را استعداد بدانید، این است که دنیای کوچک درون این دیوارهای ضخیم را دوست دارم. و از آدمهایی که در این دنیای کوچک کار میکنند خوشم میآید. بیرون، دنیای بزرگی است و گاهی در این دنیای کوچک، دنیای بزرگ بیرون را انعکاس میدهند تا ما بتوانیم آن را بهتر درک کنیم، و یا شاید ما به مردمی که به اینجا میآیند فرصت میدهیم تا دقایقی دنیای بیرون را فراموش کنند.. دنیای ناخوشایند بیرون را. تئاتر ما فضای کوچکی از نظم و نظام؛ شناخت و.. عشق است.
برگمان وقتی از دنیای کوچک سخن میگوید به تئاتر اشاره دارد، درعینحال دنیای کوچک میتواند اشارهای به دنیای جوانانه الکساندر باشد که در مرکز خانواده اکدال قرار گرفته است. انعکاس دنیای بزرگ در دنیای کوچک درون، گاهی نیز توصیف دنیای رویایی و تخیلی است. دنیای کوچک، دنیای الکساندر است؛ دنیایی که ما فیلم را بر بستر آن مشاهده میکنیم.
درعینحال بسیار جالب است که اسکار تئاتر را به مثابه «فضای کوچکی از نظم و نظام» شناخت و معرفی میکند و در آخر «عشق» را به آن ضمیمه میکند، چون فضای بدون عشق، توضیح مناسب خانه اسقف در دنیای بیرون است. در دنیای کوچک، الکساندر با پدر و مادر، عمه، و مادر بزرگش زندگی میکند. در دنیای بزرگ، الکساندر با ناپدری، مادر و خواهرش، مادر و خواهر اسقف و عمه اسقف زندگی میکند. وقتی به خانه اسقف نقل مکان میکنند، الکساندر نمایشی کابوسی گونه اجرا میکند که در آن اعضای اصلی خانواده که عشق از دل آنها رفته، خشک و کاریکاتوری شدهاند.
کریسمس رویایی یک کودک
بعد از شام باشکوه، خانوادهٔ اکدال، آوازخوانان و رقصکنان، زنجیروار درون آپارتمان میچرخند. هنوز هم تصور این مسئله سخت است که این رقص خاص بزرگسالان است. برای پسرک 10 ساله تصور رقص بسیار ساده است. زنجیره رقص به این دلیل جالب است که کودکان را نشان میدهد که باعث و بانی رقص هستند-یا در پشت داستان هستند-اما درعینحال فرصتی برای برگمان است تا ارتباط میان شخصیتهایش را هم هویدا کند. هلنا وارث؛ رکن اصلی خانواده، رقص را آغاز میکند و فانی و الکساندر بلافاصله پشت سر او به راه میافتند. البته پشت سر بچهها، مای؛ پرستار بچهها و درست پشت سرش گوستاو آدولف به زنجیره رقص ملحق میشود. سر آخر هم ایساک جاکوبی؛ یهودی کمی مردد اما پای ثابت خوشگذرانیهای کریسمس به زنجیره میپیوندد. (زنجیره رقص نیز میتواند اشارهای به مرگ باشد؛ چون مرگ، یکی از عناصر فیلمهای برگمانی است.) بعد ما تصویری شیرین از واقعیت را میبینیم، در موقعیتی که مای بچهها را آزاد میگذارد تا بالش بازی کنند و خودش هم با آنها همراهی میکند. الکساندر متوجه میشود که مای بابت این بازی سرزنش میشود. (آیا الکساندر متوجه این نکته میشود که آلما به این دلیل مای را تنبیه میکند که با گوستاو آدلف سرخوشانه رفتار میکند؟) بعضی شبها مای، الکساندر را به اتاق خوابش راه میدهد. وقتی هلنا به یاد میآورد که یک بار شوهرش، او و ایساک را غافلگیر کرده و تفنگش را به تهدید آورده بود، این صحنه را با شوخی و خنده برگزار میکند. داستانی اینگونه در زندگی واقعی مسلما به خون و خشونت ختم میشود.
شادیهای کریسمس، پرستار بخشنده و مادربزرگی که روابط زناآمیزش خندهدار است، همه فضای رویاهای الکساندر را شکل میدهند.
داستان آرابلا
شب، کودکان از خواب بیدار میشوند تا نمایش الکساندر را با فانوس خیال تماشا کنند. آیا این هم رویاست؟ شاید نه، چون امیلی بوی پارافین فانوس را احساس میکند. اما همچنان بیدار شدن از خواب و نمایش خیالی، نشانه رویا است. داستانی را که الکساندر درباره آرابلا تعریف میکند-مادر مرده است و پدر با همنشینان نازل حشر و نشر دارد، و بعد روح مادر ظاهر میشود-البته همان داستان همیشگی است. وقتی آرابلا با روح ملاقات میکند، در رختخواب است و ما بایستی بپرسیم که آیا داستان آرابلایی که الکساندر تعریف میکند؛ نمایشی رویایی است؟
اندوه و روح
صحنهای که فانی و الکساندر صدایی میشنوند و بعد مادرشان را میبینند که جیغ میکشد و در مقابل تابوت پدرشان به چپ و راست میرود با خواب کودکان آغاز میشود. به عبارت دیگر؛ این نگاه کودکان به مادرشان، نوعی نشانه رویاهای برگمانی است. اولین باری که روح پدر ظاهر میشود، فانی و الکساندر در کنار فانوس خیال هستند. الکساندر سرش را بر میز گذاشته است و شاید خواب است. فانی نوای چنگ میشنود و توجه الکساندر را جلب میکند. پدر در لباس سفید ظاهر شده است.
رویاها و اسقف
وقتی معلوم میشود که الکساندر توی مدرسه به دروغ گفته است که او را به یک سیرک فروختهاند به دردسر میافتد. او در واقع تخیل رویاگونهاش را آشکار کرده است. این نکتهای است که بایستی بر آن مکث کنیم و بپرسیم: اگر داستان سیرک الکساندر خیلی عجیب و غریب است؛ پس آیا داستان فانی و الکساندر باورکردنی است؟ پاسخ این است: نه نیست. داستان فانی و الکساندر با وجودی که درست مثل هر داستان دیگری ریشههایی در واقعیت دارد؛ نمایشی رویایی است که تخیل پسرکی 10 ساله هر اتفاقی را در آن ممکن کرده است. البته وجود اسقف همهچیز را تغییر میدهد. چگونه میتوانیم تخیل الکساندر را درباره زنجیر ستمهای اسقف و نیز زندانی کردن آنها باور کنیم. اسقف به الکساندر میگوید که: «تخیل نیروی قوی و باشکوهی است که خداوند به انسان هدیه داده است. هنرمندان بزرگ، نویسندگان و نوازندگان، این تخیل را برای ما باورپذیر میکنند.» تخیل الکساندر بیش از آنی است که اسقف بتواند این همه را تحمل کند و به واقع زندان و حبس تنها گزینه است و اسقف آنها را مجبور میکند در اتاقشان بمانند و بیرون نیایند. وقتی اسقف با خانواده جدید دعا میخوانند، الکساندر که هنوز غرورش از مسئله سیرک جریحهدار است روح پدرش را میبیند. در مراسم ازدواج امیلی و اسقف الکساندر پدرش را در گوشهای از مراسم میبیند. پیش از پایان مراسم الکساندر بیرون میآید و در خانه مادربزرگش خودش را روی میز ناهارخوری میاندازد. واقعا الکساندر این کار را کرد؟ احتمالا نه، اما درباره برگمان و رویاهای الکساندر خط میان رویا و حقیقت را مخدوش میکنند.
هلنای خواب و روح
به نظر من یکی از صحنههای تکاندهنده این فیلم، ملاقات روح اسکار با هلنا است. هلنا در کلبه تابستانیاش در خواب قیلوله است. بنابراین ملاقات او نیز در رویا اتفاق میافتد. او با اسکار از خاطرات گذشته حرف میزند، گاهی از خاطرات مادرانهاش میگوید از خاطرات بازیگریاش در تئاتر. بعد متوجه میشود که اسکار نگران فرزندانش است و با اندوه آه میکشد.
رویای دفاع
در صحنهای که اسقف میفهمد الکساندر درباره روح فرزندان اسقف حرف زده است، الکساندر سعی میکند موضوع را لاپوشانی کند و میگوید که یوستینا دروغ میگوید:
اسقف: متوجه موضوع شدی؟
الکساندر: نه آقا.
اسقف: یوستینا شهادت دروغ داد؟
الکساندر: شاید خواب میدیده است.
اسقف الکساندر را کتک میزند و او را در اتاق زیر شیروانی که در آن یک صلیب میبینیم حبس میکند. همین تصویر صلیب دستمایه بسیاری از تصورات الکساندر میشود که خود را گوسفند قربانی میبیند. بعد میبینیم که مادرش میآید و او را در آغوش میگیرد؛ و به این ترتیب تصویر مریم مقدس را هم به ما میدهد.
>رویاها و معجزه جاکوبی
برگمان آخرین صحنهٔ رویا را در خانهٔ ایساک میگذارد، اما همزمان صحنههایی را هم از خانه اسقف نشان میدهد. مونتاژ موازی، ریتم مونتاژ فیلم، موسیقی زیر و حس کلی صحنه؛ همچنانکه داستان فیلم به اوج میرسد؛ تنشی را به وجود میآورد.
وقتی ایساک، فانی و الکساندر را از خانه اسقف نجات میدهد، اسقف به خانه بالا و اتاق بچهها میرود تا ببیند آنها هنوز روی زمین افتادهاند یا نه. توضیح این موضوع عجیب که خانواده ایساک چگونه و چرا عروسک میسازند که خانواده ایساک چگونه و چرا عروسک میسازند کار دشواری است. اما میشود به این نتیجه رسید که جادویی در کار است و در رویا جادو امکانپذیر است. وقتی ایساک، فانی و الکساندر را در جعبهای جا میدهد روی آنها ملافه میاندازد. ایساک ملافه را همانجور میگیرد که شعبدهبازی که میخواهد آب و تاب قضیه را بیشتر کند. بعد از اسقف میخواهد نگاه کند ببیند که هیچ چیزی وجود ندارد، درست به سبک و سیاق شعبدهبازی که حقهای تازه را نشان میدهند. الکساندر شب. در خانه ایساک بیدار میشود، چون به لگن احتیاج دارد. میبیند که ایساک وارون با چشمان باز، خواب هستند. دوباره روح پدرش را میبیند:
پدر: گناه من نیست که همهچیز بدجور پیش رفت. نمیتوانم ترا ترک کنم. کلمات اسکار، شبیه همان کلماتی است که در فیلم فریادها و نجواها وقتی اگنس در خواب آنا به زندگی برمیگردد، میگوید:
الکساندر: بهتر است که به آسمان برگردی. در هر صورتی نمیتوانی به ما کمک کنی.
پدر: من عمرم را با شما فرزندانم و امیلی گذراندم. مرگ نمیتواند تغییری بدهد.
الکساندر این چیه؟
الکساندر: چرا نمیتوانی بروی پیش خدا و بهش بگویی که اسقف را بکشد؟ خودت و ما برای خداوند مهم نیستیم؟ اصلا تا به حال آنجا خدا را دیدهای؟ هیچ کس اینجا قدرت فکر کردن نداره. احمقها فراوانند.
الکساندر همان سوالی را میپرسد که آنتونیوبلاک در فیلم مهر هفتم و نیز در فیلم فریادها و نجواها میپرسند.
پدر: باید با مردم مهربان باشی؛ الکساندر. (فانی و الکساندر)
بنابراین وقتی که الکساندر با روح حرف میزند؛ همان سوال بسیار مهمی را میپرسد که هرکسی اگر روحی را ببیند و میپرسد آیا خدا واقعا وجود دارد؟ و بعد درخواست دوم الکساندر از خدا این است که اسقف را بکشد. اما روح پدر، که در مقابل نیازهای الکساندر کاملا بیتفاوت است از او میخواهد که با مردم مهربان باشد. بعد وقتی الکساندر را میبینیم که پشت میز خوابیده، رویاها دوباره شکل میگیرند. دیوارها که میلرزند، الکساندر پنهان میشود، خداوند تهدید میکند که برای اثبات وجودش خود را نمایان خواهد کرد. اما همه اینها عروسکهای نمایشی ارون هستند. با این همه ارون، خودش کلمه وجود خداوند را بر زبان میآورد؛
ارون: همهچیز زنده است. همهچیز خداوند است و اندیشه خداوند است، نه فقط خوبیها، بلکه ظالمانهترین چیزها. در چه فکری؟
الکساندر: اگر خدا…
رویای قتل جادویی
ارون، الکساندر را به جایگاه ویژه، جایی که اسماعیل را نگاه میدارند میبرد. این صحنه در سه سطح اجرا میشود؛ سطحی واقعی که کمک زیادی به موضوع نمیکند. دوم سطح اغواگری همجنسبازانه که اسماعیل و الکساندر در یکدیگر ترکیب میشوند، و سطح معنوی که در این سطح آنها یک شخص هستند.
الکساندر نامش را روی یک تکه کاغذ مینویسد و میخواند اسماعیل رتزینسکی. بعد؛ همانطور که در آیین هم هست، اسماعیل، الکساندر را محکم میگیرد و هردو میاندیشند. آنها یک نفر هستند و اسماعیل افکار پلید الکساندر را میخواند و آنها را اجرا میکند. اسماعیل به الکساندر میگوید: «من حرف نمیزنم. خودت حرف میزنی». اسماعیل میگوید: «ساختن یک تصویر و بعد سوزن فرو کردن در آن برای افکار شیطانی که تند و سریع پیش میروند، روشی خام و ناپخته به نظر میرسد.» مرد خطرناک و وحشی به درون الکساندر میرود تا افکار او را به دنیا بیاورد: «مرگ یک انسان در ذهنیت هست.» افکار مرگآور الکساندر متولد میشوند؛ زندگی مییابند و به واقعیت میپیوندند.
دنیای کوچک گوستا و آدولف
در اواخر فیلم، گوستاو آدولف یک سخنرانی میکند که شبیه سخنرانی اسکار در اول فیلم است. گوستاو آدولف هم مثل اسکار به دنیای کوچک اشاره میکند: «دوباره همه باهم هستیم. بعد از زمانه ترس و آشفتگی، دنیای کوچک ما باز هم امنیت و منطق و نظم پیدا کرده است…ما خانواده اکدال، به دنیا نیامدهایم تا آن را تماشا کنیم. هرگز فکرش را نکنید. ما مهیای چنین سفرهایی نیستیم. ما بایستی مسائل بزرگ را نادیده بگیریم. ما بایستی در همین دنیای کوچک کوچک زندگی کنیم.
«بازی یک رویا» ی استریندبرگ
در پایان فیلم فانی و الکساندر امیلی، نسخهای از «بازی یک رویا» را به هلند نشان میدهد. املی به هلنا میگوید در این نمایشنامه نقشهایی برای هر دوی آنها وجود دارد. ابتدا هلنا کر بازی در یکی از نمایشنامههای استریندبرگ را پس میزند و او را «ضد زن منفور» مینامد، اما بعد تسلیم میشود، چون یادداشت نویسنده را بر نمایشنامه «بازی یک رویا» میخواند.
«در این نمایشنامه، نویسنده مثل نمایشنامه قبلیاش؛ «به دمشق» تلاش میکند تا از شکل و منطق رویا که گسسته اما شفاف است سود بجوید. در رویا هر چیزی پیش میآید، هر چیزی ممکن و محتمل است. زمان و مکان وجود ندارد، تخیل بر مبنای نامعلومی از واقعیت استوار است، الگوهای تازهای را درهم میتند، آمیزهای از خاطرات، تجربه، رویای آزاد، عدم تجانس و بداههسازی است. در این نوع نمایش؛ شخصیتها از هم جدا میشوند، جمع میشوند. اما بر همه اینها شناختی مترتب است؛ خودآگاه رویاپرداز که حاکم بر همهچیز است. چون برای او نه رازی وجود دارد نه ضد منطق، نه قوانین و نه منع اخلاقی. او نه تبرئه میکند و نه محکوم؛ صرفا ارتباط برقرار میکند و چون رویاها اغلب غمآلود هستند تا شادمانه، پسزمینه مالیخولیا و اندوه مرگ، همراه و همدم این داستان بیثبات است. خواب رهاییبخش، اغلب آزاردهنده میشود، اما وقتی که رنج و درد، شدید میشود، بیداری و رضایت در واقعیت رخ میدهد که هرچند دردناک است اما هنوز هم در مقایسه با درد و رنج رویا، نوعی بخشش و پناه است. (استریندبرگ) در نتیجه فیلم فانی و الکساندر، نوع نمایش رویا است، نه به این دلیل که صحنههای متعددی از رویاها را نشان میدهد یا صحنههای شبه رویا دارد، بلکه به این دلیل که بسیاری از قواعد را در هم میریزد و در فیلم هر اتفاقی میتواند رخ دهد. باید بپذیریم که در فیلم لزوما انعکاس عملکرد دنیای بیرون را نمیبینیم، بلکه دنیای درون الکساندر اکدال؛ کلید شناخت بسیاری از حوادث و وقایعی است که در فیلم به تماشاگر نشان داده میشود.
ترجمهٔ اختر اعتمادی