نقد و بررسی سریال خانه پوشالی House of Cards با بازی عالی کوین اسپیسی در نقش فرانک آندروود
ضدقهرمانی جذاب که با فرو رفتن به سویههای تاریک و جنبههای شر درون آدمی، فراتر از هر قهرمان و منجی، همراه تماشاگر شده و با گفتگوهای پنهانی با دوربین، قسمت به قسمت به مخاطبان نزدیکتر شده و آنها را هم طرف خود میکشد. شخصیتی پیچیده و چندبعدی که از جنبه حیلهگری و حسابگری وامدار مکبث و ریچارد سوم است و منفعتطلبیهای بیرحمانه و شهوت سیریناپذیرش در تصاحب قدرت، واژگان و سطرهای آثار درخشان هابز (لویاتان) و ماکیاول (شهریار) را تداعی میکند.
مردی خالی از هر ایدئولوژی و بیقید به هر مکتب فکری که تمام زندگی را در یک هدف شخصی و بیانتها خلاصه کرده و هرگز دست از آن هدف برنداشته و همچون قماربازان بزرگ آنقدر بازی میکند تا بالاخره بازی را ببرد. بازی برای او با گرفتن وزارت امور خارجه آغاز شده و بعد از شکست در کسب این عنوان به جایگاهی بالاتر (معاون اول رئیس جمهور) میرسد و در فصل دوم بازی جدیدی برای کسب قدرت بیشتر و رسیدن به ریاست جمهوری ایالت متحده (آن هم بدون داشتن رای مردم) آغاز کرده و در نهایت پیروز میشود و حالا در فصل سوم در انتظار کسب رای از مردم برای امتداد قدرت و ماندن در جایگاه ریاست جمهوری است. در دنیای هزارتوی سیاست، فرانک به واسطه به کار بستن آموزههای ماکیاول موانع پیش رویش را بر میدارد و میداند که چطور ظاهرآرایی کند: گاهی همچون روباه مشغول شناسایی دامهاست و گاهی همچون شیر، گرگها را میرماند.
قدرت در نگاه او همچون صخرههای نفوذناپذیری است که در دل تاریخ جاودانهاند و هر چیز دیگری حتی ثروت در مقایسه با آن ناچیز است. فلسفه زندگی فرانک ریشه در اندیشه فلسفی هابز دارد. زندگی برای او در ماده و حرکت خلاصه شده (امتناع وی از داشتن فرزند به نوعی عدم اعتقاد به روح را نشان میدهد) و به همین خاطر ماهیت زندگی او حرکت از خواستهای به خواسته دیگر است و رسیدن به هر هدف، مقدمهای برای رسیدن به اهداف بعدی است. فرانک همچون «انسان فطری» هابز موجودی خودخواه و خودپرست است و اعمالاش همگی از امیالی سرچشمه میگیرد که نیازمند کامیابی است.
فرانک علاقهای به زندگی اجتماعی نداشته و به اجبار تن به این زندگی داده (لحظات تنهایی و ساعات تفکر و تصمیمگیریهای نبوغآمیزش را در هر سه فصل به یادآورید که هیچکس حتی همسرش را به خلوت خود راه نمیدهد) فرانک با الگو قراردادن مکبث، آدمکشی و جنایت را از او آموخته و باهوش و ذکاوتی بیشتر به نسبت مکبث ردی از خود به جا نمیگذارد و دچار عذاب وجدان نیز نمیشود. جایگاه افراد در برابر فرانک چنان سیالیتی دارد که در لحظهای از دشمن به دوست (و بالعکس) تغییر میکند، بدون اینکه مورد اتهام قرار بگیرد. مسیر رسیدن به قدرت و سیراب نمودن این عطش تمامنشدنی مسیر مشخصی دارد: «میتوانی هر کسی را که مانعی در سر راه توست را از بین ببری و همچنین از هر کسی برای رسیدن به قدرت استفاده و سوءاستفاده کنی. »
نوشته امیرعباس صباغ