فیلم لولیتا ، نقد و تحلیل و بررسی – Lolita 1997
کارگردان: ادرین لاین-نویسنده فیلمنامه: استفان شاف (براساس داستانی از ولادیمیر ناباکوف)-مدیر فیلمبرداری: هاوارد آثرتون-تدوین: جولی مونرو-موسیقی: انیو موریکونه-بازیگران: جرمی آیرونز (هامبرت هامبرت)، ملانی گریفیث (شارلوت هیز)، فرانک لانگلا (کلر کوئیلتی)، دومنیک سوآین (لولیتا)-محصول آمریکا و فرانسه،1997-137 دقیقه.
خلاصه داستان:
جنوب فرانسه، دهه بیست، هامبرت هامبرت 13 ساله، دیوانهوار عاشق دختر کوچکی به نام آنابللی میشود، اما آنابل پس از مدت کوتاهی میمیرد.
1947، هامبرت به آمریکا وارد میشود تا در کالج میدوسترن به تدریس بپردازد. در خانه شارلوت هیز اتاقی میگیرد و در آنجا با دختر 12 ساله شارلوت به نام لولیتا ملاقات میکند. هامبرت با شارلوت که زن بیوهای است، ازدواج میکند، اما هنگامی که شارلوت دفترچه خاطرات هامبرت را میخواند، در جادهای تصادف میکند و میمیرد، هامبرت لولیتا را از کمپ تابستانی تحویل میگیرد. پس از اینکه هامبرت خبر مرگ شارلوت را به لولیتا میدهد، آن دو سفری به دور آمریکا را آغاز میکنند.
هامبرت و لولیتا در کالج شهر بیردزلی اقامت میکنند. زمان اجرای یک نمایش در مدرسه، لولیتا با کلرکوئیلتی نمایشنامهنویس که از آشناهای قدیمی مادرش است، دیدار میکند. رفتهرفته هامبرت به او شک میکند که با شخص دیگری هم ملاقات میکند. وقتی دوباره باهم به جاده رفتهاند، یک اتومبیل آنها را تعقیب میکند. شک هامبرت زمانی به واقعیت میپیوندد که لولیتا میگریزد.
چند سال بعد، هامبرت لولیتا را پیدا میکند و درمییابد که او ازدواج کرده و آبستن است و برای سفر به آلاسکا، به پول احتیاج دارد. لولیتا اعتراف میکند که مردی که با او فرار کرده بود، کلر لوئیلتی بوده است. هامبرت به سراغ کوئیلتی میرود و او را میکشد. نوشتههای پایانی به ما میگوید که کمی بعد هامبرت و لولیتا نیز مردهاند.
لولیتا همچون سایر آثار سازندهاش، فیلم قرص و محکم و قابل توجهی است و یک سروگردن از غالب فیلمهای روز فراتر میایستد، ادرین لاین (که در اینجا به غلط آدرین لین نوشته میشود) فیلمساز متفکر و صاحبسبکی است که آخرین ساختهاش، چیزی است دقیقا در راستای آثار قبلی. ازاینرو، با رویکردی تماتیک، آشکارا درمییابیم که فیلم به روشنی از آن ادرین لاین است و نه ولادیمیر ناباکوف (نویسنده رمان)، در حالی که در نسخه فبلی لولیتا، ساختهٔ استنلی کوبریک (به سال 1962)،
نشان نویسنده بیشتر عیان بود تا کارگردان. البته اگر بپذیریم که کوبریک نشانی از خود دارد تا بتواند بر فیلمش باقی بگذارد) این است که لولیتای لاین آشکارا از فیلم کلاسیک آقای کوبریک پرمایهتر، خوششاختتر، جذابتر-و در نهایت-برتر است. این برتری را باید در سبک و سیاق و در دنیای سازنده جست. مایه اصلی فیلمهای لاین روانشناسی بشر معاصر است و همه آثار او به کل بر این محور بنا شدهاند، ازاینرو داستان در فیلمهای او چندان اهمیتی ندارد و قصه بهانهای بیش نیست تا در خلال آن به بررسی و کندوکاوی در اعماق شخصیت انسان معاصر پرداخته شود. فیلمهای او، یا داستان سرراستی ندارد (نه و نیم هفته و نردبان جیکوب) و یا اگر دارند (جذابیت مرگبار و پیشنهاد بی شرمانه)، داستان آنها فاقد هرگونه اهمیتی است، هرچند برخی به خاطر ظواهر جذاب داستان این دو فیلم، آنها را ملودرامهایی معمولی ارزیابی میکنند. حال لولیتا در راستای افکار و دنیای لاین، کندوکاوی است در شخصیت یک پروفسور (فرض بگیرید ادگارآلنپو که عاشق یک دختر دوازده ساله شده بود و با او ازدواج کرد). ازاینروست که اصلا لاین به رمان ناباکوف علاقه نشان میدهد و دقیقا وجوه روانشناسی آن را اصل میکند. لولیتا شرح پیچیدگیهای بشر معاصر در برخورد با مقولهای به نام عشق است؛ جایی را روایت میکند که عشقی خالص وجود دارد (عشقی که حتی در شنیدن صدای مسواک زدن معشوق متبلور میشود). اما نوع عشق، غیر قابل توجیه، پنهان کردنی و در نهایت محکوم به شکست است.
«رابطه» مهمترین مسأله ادرین لاین است. در مهمترین فیلمهای او شاهد ایجاد یک رابطه، شکلگیری آن و سپس قطع رابطه هستیم: با کیم بیسینگر در نه و نیم هفته، رابرت ردفورد با دمی مور در پیشنهاد بیشرمانه، این رابطهها، زندگی شخصیتها را به کل تحت تأثیر قرار میدهند و منشأ تغییر و تحولاتی عظیم در دنیای آنها میشوند. لولیتا نیز دقیقا چنین ماجرایی را داراست: ایجاد رابطهٔ بین هامبرت هامبرت و لولیتا، شکلگیری و عمق یافتن آن و در نهایت-و بالاجبار-گسست رابطه. لاین طبق معمول به آثاری توجه نشان میدهد که حتما پایانی تلخ داشته باند، چرا که به زعم او در زندگی مردن، امکان ادامه رابطه وجود ندارد و روابط نه لولیتا سایه افکنده است. از ابتدای فیلم درمییابیم که پایان تلخی در انتظار ماجراست، پایانی که از انتظار تماشاگر هم تلختر میشود (با مرگ دو شخصیت اصلی). صحنههای غمآلود فیلم هم فراوان (به تصویر صفحه مراجعه شود) رخ مینمایانند: صحنه گریستن دختر در تنهایی. صحنه استادانهای که در آن هامبرت خبر مرگ مادر لولیتا را به او میدهد (ابتدا با سکوتی سهمگین-در نماهایی بلند-و بعد گریههایی غمانگیز از درونی آشفته که تقابل حقیقتی به نام «زندگی» را با سرخوشی کودکانه به نمایش میگذارد، و چقدر درست)-صحنه مرگ زن (که فقط مردهاش را میبینیم با پیشزمینهٔ حرفهایی از دل برآمده که پوچی زندگیاش را به عیان به نمایش میگذارد)- صحنه دعوای عصبی لولیتا و هامبرت (با جملهای فراموش نشدنی از لولیتا خطاب به هامبرت: «منو بکش همونطور که مادرم رو کشتی») یا صحنه باران که تلخی عیانی در دل دارد و فرصتی استب رای یک گفتوگوی درونی صمیمانه میان تماشاگر و شخصیت اصلی.
تکنیک لاین هم جدای از محتوای آثارش نیست. تمام فیلم بسار راحت و روان پیش میرود، بیآنکه عامدانه خواسته شده باشد تکنیک عیان شود و خودنمایی کند. قطعهای بجا و حرکات دوربین دقیق و سنجیده، ریتم موزونی به فیلم میدهد که دقیقا در راستای محتوای آن است. همین ریتم آرام، به موقع به ریتم تندی هم بدل میشود: جایی که در بیمارستان، مرد به پزشک حمله میکند، دوربین بیقرار و ناآرام (گاه روی دست)، نماهای کوتاه، زوایای کج و زمانبندی دقیق و سنجیده، اضطراب و جنون حاکم بر شخصیت صلی را به خوبی القا میکند. یا صحنه شلیک به مرد، که نماهای کوتاه په درستی دیزالو میشوند. اینگونه است که لاین میتواند به عنوان یکی از برجستهترین فیلمسازان معاصر تلقی شود.