سریال «دایی جان ناپلئون»: تحلیل و نقد و بررسی

سریال «دایی جان ناپلئون» ساختهٔ ناصر تقوایی برای نسل پیشین یک خاطرهٔ همیشه زنده است. چرا؟ چون تلویزیون ایران تاکنون نتوانسته است هیچ مجموعهای را به قوت و استحکام و جذابیت فراگیر این سریال به روی آنتن بفرستد.
اما برای مخاطب امروزین تلویزیون و سینما مرگ اینکه با مقایسههای آزاردهنده بتوان ویژگی مسحور کنندهٔ «دایی جان ناپلئون» را اثبات کرد. چه اینکه مخاطبین امروز متاسفانه نه به سهولت توان دیدن سریال را دارند و نه رمانی که تقوایی براساس آن سریال را ساخته از محاق توقیف برون افتاده است که لا اقل با خواندن آن در لذت دیدن این سریال شریک شوند. پس فایدهٔ گفتن و نوشتن درباره «دایی جان ناپلئون» چیست؟
بیشترین فایده؛ گرامیداشت میراث تصویری این سرزمین است که اینک گرد و غبار زمانه (و نه فراموشی) آنها را فرا گرفته است. و کمترین فایده، توجه دادن سیاستگزاران جام جم است که سرمایههای هنگفتی را مصرف مجموعهسازیهایی میکنند که در جذب تماشاگران ایرانی-بهندرت-موفقاند. از دیگر سو در این سالها صدا و سیما سعی وافری کرده است تا برخی از زبدهگان عرصه سینما را جذب مجموعهسازی برای تلویزیون کند. نوشتن دربارهٔ ویژگیهای «دایی جان ناپلئون» برای سینماگرانی که سر و کارشان با تلویزیون افتاده هم قطعا جالب توجه است.
چرا که «دایی جان ناپلئون» را کسی ساخته که پیش از آن چند فیلم سینمایی هم در پرونده خود دارد و از فیلمسازان پیش روی این دیار بهشمار میرود. از فیلمسازان خوب آن سالها معدود افرادی توانستند برای تلویزیون مجموعهسازی کنند. این بخت به جز ناصر تقوایی شامل حال مرحوم علی حاتمی نیز شد. اما امروز مشی صدا و سیما در مجموعهسازی بر این است که عرصه را برای فیلمسازان عرصه سینمایی ایران گسترده کند. این گستردهگی البته اگر با سیاستگزاری درستی صورت نگیرد، ای بسا نتیجهٔ عکس نشان دهد. به هر روی برای سینماگری که تجربیات موفقی در سینما دارد، شکست در تلویزیون به مراتب سختتر از شکست در سینماست. دلایل آن هم واضحتر از این است که نیاز به موشکافی داشته باشد. همین بس که افکار عمومی در حوزه تلویزیون بسیار حساستر از سینماست. سخن به درازا کشید.
در آغاز این نوشته بدون هیچ پیشفرضی از قوت و استحکام و جذابیت فراگیر «سریال دایی جان ناپلئون» سخن گفتیم. قبل از پرداختن به این موضوعات اگر مرور کوتاهی داشته باشیم بر موضوعاتی که آنها را در خارج متن نامیدهایم، قطعا برای امروزیان و علاقمندان فیلم و سینما جذابیت خواهد داشت و به درک و فهم آنچه از برجستگیهای این مجموعه برخواهیم شمرد، کمک خواهد کرد.
سریال «دایی جان ناپلئون» براساس رمانی به همین نام نوشته ایرج پزشگزاد ساخته شد. پزشگزاد در دهه چهل رمانش را به صورت پاورقی در نشریه فردوسی منتشر ساخت و در سال پنجاه و یک در یک ماه دوبار به صورت کتاب چاپ شد که از آن پس تا زمان نمایش این سریال از تلویزیون گویا به چاپ هشتم هم رسید.
براساس گفتههای دوستان نزدیک پزشگزاد، رمان براساس رخدادهای واقعی زندگی خود او شکل گرفته و به نگارش درآمده است. گویا به خاطر همین پیوند نزدیک نویسنده با وقایع بوده است که پزشکزاد واگذاری امتیاز کتاب را به تلویزیون مشروط بر این کرده است که خود نیز بر مراحل نگارش فیلمنامه و ساخت آن نظارت داشته باشد. حتی پزشگزاد در سر صحنه هم حاضر میشده و در یکی از همین حضورهایش از نصرت کریمی که نقش «آقا جان» را در سریال ایفاء میکند، به خاطر اینکه این نقش را خوب اجراء میکند تشکر کرده است. چون «آقا جان» در حقیقت پدر خود پزشگزاد است.
رمان فروپاشی نمادین یک خانوادهٔ اشرافی از نوع قجری را روایت میکند که حوادث آن به نوعی با یک نخ تسبیح بسیار نازک و ظریف (عشق یک پسر تازه بالغ شده به دختر دایی جان ناپلئون که فرزند بزرگ این خانوادهٔ اشرافی است) به هم متصل شدهاند دایی جان که فرزند بزرگ «آقای بزرگ» است، نظامی بازنشستهای است که در خیال، خود را با ناپلئون بناپارت مقایسه میکند و سخت در توهم این است که بالاخره انگلیسها بلائی را که سر ناپلئون آوردند بر سر او هم خواهند آورد.
او نمایندهٔ قشر اشرافی است. پرداخت تپیکال او مؤید چنین فرضی است. بنابراین توهم «کار، کار انگلیسیاست» در ذهن دایی جان به نوعی قابل تعمیم اگر نگوئیم به همهٔ اشراف بلکه به بخش عمدهای از اشراف ایرانی است که بیشتر نوادگان شاهزادههای قاجاری بودند. البته مقولهٔ اشراف و تحلیل روابط آنها با سلطنت و مردم نیز نیازمند نگاه دقیق تاریخی است. به قول استاد زرینکوب تاریخنگاری هم حرفهایی حسود است و اجازه نمیدهد مورخ به کار دیگری بپردازد. درواقع حتی مورخ اگر به کار دیگری هم بپردازد. با دید تاریخی به آن مینگرد همهچیز را نسبی مییابد و محدود به زمان و مکان خاصی. با این همه هر دورهیی، تاریخ گذشته را دوباره از سر مینویسد و میکوشد که در آن کنجکاویهای عصر خویش را پاسخ دهد.
بههرحال اگر بخواهیم بر دایی جان ناپلئون انگشت بگذاریم، چون از امروز و عصری که ما در آن به سر میبریم، نگاه میکنیم، شاید کنجکاویهای عصر خویش را در آن جستجو کنیم. اشراف بازمانده از قاجار غالبا ضمن اینکه مال و منال و ملک و طبقه را از اجداد خود به ارث برده بودند، روابط اجتماعی و بیگانگان و حاکمیت و…را نیز از مقولات موروثی تلقی کرده و نفرت و مؤانست و خیر و شر را نیز همانی میدانستند که پدرانشان پیش از آنها تأکید کرده بودند. از سوی دیگر انتقال سلطنت از قاجاریه به پهلوی سکتهای را در ارکان اشراف ایران ایجاد نمود. برای آنان بسیار گران بود که یک قزاق پاپتی به نام رضا خان میرپنج بر تخت بنشیند و سلطنت را در اعقاب خود موروثی کند. اما نکتهٔ مهم و کلیدی اینجاست که به سلطنت رسیدن پهلویها را جامعهٔ ما مدیون! انگلیسیهاست. این دین هم بر شانهٔ اشراف و هم پادشاه ایران به نوعی سنگینی میکرد. اشراف کینهٔ انگلیسیها را بر دل داشتند چون سناریوی مضحکی را تدارک دیدند که فینال آن حاکمیت بلامنازع یک بیسواد سوادکوهی بود.
اما پهلوی دوم چرا کینهٔ انگلیسیها را به دل داشت؟ مضحکتر از سناریوی اول سناریویی بود که انگلیسیها در شهریور بیست اجرا کردند و آن اخراج رضاشاه کبیر! از ایران با ذلت و خواری و بر پادشاهی گماردن پسر جوان او بود که برای از دست ندادن تاج و تخت به چنان ذلتی گرفتار آمد که دستآخر با امر دولت فخیمه بر تخت نشست ولی کینهٔ گردانندگان ماجرا را هیچگاه از دل بیرون نکرد هرچند پنهان کرد تا روزی که سروکارش با ارباب جدید (آمریکاییها) افتاد. اما این کینهٔ مشترک باعث نمیشد پهلوی دوم همواره خطر شاهزادههای قجری را نادیده بگیرد و حتی مایل بود افول این نوع اشرافیت موروثی و کهنه تفکرات پوسیدهٔ آریستوکراتیک را که سوغات قجرها بود، به رخ بکشد و اگر زمینه مساعد بود در حوزهٔ هنر و ادبیات هم این موضوع پرداخته شود. بنابراین شاید بتوان گفت تلویزیون ایران از این زاویه به «دایی جان ناپلئون» نگریست و حتی گمان برد که ای بسا با یک تیر دو نشان خواهد زد.
از یک سو فروپاشی یک جامعهٔ اشرافی کوچک که مصداق «اشراف و شاهزادههای قجر» بود به نمایش گذاشته میشود و از سوی دیگر تماشاگر به سبب همذاتپنداری با دایی جان و احساس ترحم به او، انگلیسیها را عامل مرگ او تلقی خواهد کرد (به تصویر صفحه مراجعه شود) و در نهایت انگلیس تبدیل خواهد شد به ضد قهرمان در ناخودآگاه تماشاگرد. اگر تلویزیون ایران تا حد فراوانی توانست فروپاشی اشرافیت را به نمایش بگذارد اما هدف دوم با توجه به ساختار کمدی سریال و طنز جاندار داستان تحقق نیافت. ولی با این همه کارکرد خود را از دست نداد و از دیگر سو رویهای شد بر اندیشههای پارهای از روشنفکران آن روزگار که غالبا چشم امیدشان اردوگاه شرق بود و بر «تئوری توطئه» استعمارگران صحه میگذاشتند. همین نیز خود موضوعی نبود که از به تمسخر گرفتن آن، رژیم پهلوی ناراضی باشد. آنچه ما گفتیم شاید (و البته فقط شاید) فرضیاتی بیش نباشد. ولی گریزی از آن نیست و ما اکنون که پس از ربع قرن از نوشتهشدن رمان و نمایش سریال نشستهایم و «خارج از متن» این پدیدهٔ استثنایی را تحلیل میکنیم، خود نشانگر برجستگیهای این اثر درخشان است.
نمیدانم تا به حال به این موضوع اندیشیدهاید که آیا «داستان ایرانی» وجود دارد و یا میتواند وجود داشته باشد یا نه؟
منظور از داستان ایرانی، این نیست که شخصیتها، فضا و… ایرانی باشد بلکه موضوع بر سر این است که آیا میتوانیم براساس نیازهای فرهنگی، قومی، زبانی و حتی سیاسی و اجتماعی و… تغییراتی را در انواع روایتهای متداول در جهان به وجود آوریم که پاسخی باشد بر آن نیازهایی که برشمردیم؟ قبل از پاسخ گفتن به این پرسشها اجازه بدهید به یک نکتهٔ فوق العاده مهم اشاره کنم. ما ایرانیها در فرهنگ کهنمان، سنتهای روایت مکتوب نداریم و یا اگر داریم در مقایسه با شفاهیات بسیار اندک و قلیل است.
حالا به هر دلیل که پرداختن به آن شاید از حوصله این نوشته خارج باشد مردم ما روی خوی به متون مکتوب نشان نمیدهند. یعنی کمتر حاضرند از طریق چشم به فهم موضوعی دست یابند بلکه برای آنها گوش جاده هموارتری است برای ادراک معقولات و محسوسات بنابراین در جهان امروز که براساس رشد بشر در تمام زمینهها، نوع روایتها نیز دگرگون شده است و اساسا این تغییرات را میتوان ماحصل پیشرفت بشر در انتشار مکتوبات دانست، در جامعهای شرقی چون ایران که با روایت مکتوب میانه خوشی ندارد، تکلیف رمان و ساسا هنرهایی از ایندست چیست؟
رمان نویس ایرانی همواره با این مشکل روبرو بوده است. یعنی خواننده ایرانی که با مکتوبات بیگانه است، میزان استقبالش از رمان که نوع تکاملیافتهٔ روایت است در مقایسه با خوانندگان فی المثل فرانسوی به طرز رقتآوری اندک است. با این همه تلاشهایی صورت گرفته است تا متنی خلق شود که به مذاق ایرانی خوش بیاید. چگونه؟ گفتیم که براساس سنتهایمان(نقالی و قصهگویی مادربزرگها و سنت قهوهخانهنشینی و عادت به خاطرهگویی در شبنشینیها و پردهخوانی و…) مردم ما بیشتر به روایت شفاهی گرایش دارند تا روایت مکتوب. با توجه به این موضوع رمان نویس ایرانی میتواند از نوع روایت شفاهی در متنی که اساسا مکتوب است، الگو بگیرد تا جذابیت خیرهکننده برای خوانندهٔ خود دستوپا کند.
رمان «دایی جان ناپلئون» از این شگرد بهره گرفته تا خواننده ایرانی را مجذوب خود سازد، بهویژه اینکه زاویه دید اول شخص را برگزیده است تا این تمهید به جا، کارکرد بیشتری داشته باشد، از این گذشته سخن و نوع روابط بین آدمها و رفتارشان (اعم از نشستن و برخواستن و خوردن و خوابیدن و حرفزدن و…) علایق و سلایق…همه در نظر خوانندهٔ ایرانی آشنا و ملموس است. شاید به این خاطر که پزشگزاد براساس حوادث واقعی در پیرامون و متن زندگی خود دست به نگارش این رمان زده است، موفق شده تا تمام آنچه را که برشمردیم در روایتی که مایههای غلیظ شفاهی دارد، گردهم آورد تا خواننده با شیفتگی و ولع متن را بخواند. برای نمونه شخصیت داییجان که دستخوش توهم شده است. این متوهم شدن محصول بلوفها و دروغها و به قول امروزیها خالیبندیهایی است که دایی در مدح شخصیت شجاع و دلاور خود در نزد دیگران اظهار کرده و به مرور خود نیز باور کرده است. این آدم با این ویژگیها واقعا برای خوانندهٔ ایرانی بیگانه نیست. یعنی دایی جان از آنرو که ریشه در واقعیتهای جامعه ما دارد (بهویژه اینکه پزشگزاد این شخصیت را براساس یک آدم واقعی خلق کرده است) برای خوانندهٔ ایرانی پذیرفتنی و قابل درک و لمس است.
آنچه گفتیم مهمترین ویژهگی رمان «دایی جان ناپلئون» است که باید سبب استقبال خوانندگان را نیز در همین ویژگی جستجو کرد. اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود. «دایی جان ناپلئون» موقعیتی از یک مجموعه شخصیتها و تیپها را در یک خانوادهٔ بزرگ به تصویر کشیده است که موقعیت در ذات خود سر از طنز درمیآورد. طنزی گزنده و نیشدار که در پس خنداندن مخاطب خود، مزه تلخی در انتهای ذهن برجای میگذارد که پیش از این به آن اشاره کردم: انحطاط طبقه اشراف. از دیگر ویژهگیهای رمان اتکاء بر دیالوگ و گفتار است. این ویژهگی نیز در راستای بهره از شگردهای شفاهی بر جذابیت رما افزوده است. میدانیم که تصویرپردازی در متن الزاما منجر بدان میشود که خواننده در ذهن خود به تصویرسازی بپردازد. از آنرو که دیالوگ تنها از طریق گوش (گرچه در اینجا توسط چشم خوانده میشود) وارد ذهن میشود به گونهای که مقولهٔ شفاهیات به حساب میآید. بنابراین پزشگزاد برای آنکه روایتی سهل الوصول و مطلوب خوانندهٔ ایرانی خلق کند، براساس گفتار داستان را به جلو میبرد. حال که در رمان دیالوگ نقش پیشبرنده دارد، نویسنده سعی کرده است با ویژگیهای کلامی در گفتار تکتک آدمها داستان آنها را از هم تمایز دهد و در ضمن زمینهای فراهم آورد تا خواننده ضمن انس با شخصیت، از لابهلای گفتارها به لایههای ذهن او نیز رخنه کند. دربارهٔ رمان «دایی جان ناپلئون» گفتنی فراوان است اما ناصر تقوایی با این متن چه کرده است؟
بدون شک وفاداری تقوایی به رمان را باید به حساب هوشمندی او گذاشت نه بر شرط و شروطی که پزشگزاد در قرار دادش با تلویزیون بر آن تأکید کرده است. چرا که خود متن قائم به ذات برای تصویر شدن نوشته شده است. البته زاویه دید رمان (من راوی) در فصولی که راوی حضور ندارد و از قول دیگران حوادث را نقل میکند، برای به تصویر کشیدن آن حوادث فیلمساز را با مشکلاتی روبرو کرده است که به غیر از یکی دو مورد که تقوایی زاویه دید را شکسته است، تا آخر وقایع سریال از زاویه دید سعید برای تماشاگر به تصویر کشیده میشود.
همانگونه که دربارهٔ رمان و امتزاج سنتهای روایتی در متن آن سخن گفتیم، تلاش تقوایی نیز برای به تصویر کشیدن یک اثر ادبی، آنجایی به ثمر مینشیند که او نیز بر آن سنتها و امتزاج روایت شفاهی و تصویری (و حتی سنتهای نمایشی مثل تعزیه و روحوضی) توجه نشان داده و با دقت و خلاقیت منحصر به فردی، شخصیتهایی را خلق کرده است، که در موقعیت شکل میگیرند و پرداخته میشوند. یعنی کاراکتر در صحنه خلق میشود و در پس دیالوگهایی که بر زبان میراند داستان را به جلو میبرد. انتخاب درست بازیگران خلاقی چون مرحومان؛ پرویز فنیزاده و غلامحسین نقینه و یا نصرت کریمی و پرویز صیاد نیز در موفقیت تقوایی بیتأثیر نیست.
آنچه گفته آمد مختصری بود پیرامون یکی از درخشانترین رمانهای فارسی و همچنین مهمترین حادثه تاریخ تلویزیون ایران در زمینهٔ سریالسازی یعنی «سریال دایی جان ناپلئون-ساخته ناصر تقوایی» این پدیده استثنایی بیش از اینها باید مورد مطالعه و مداقهٔ صاحبنظران قرار گیرد. بهویژه در روزگار ما که «سریال سازی» افت و خیزهای فراوانی را از سر میگذراند، درحالیکه پارهای اوقات و به زعم برخی بیشتر اوقات-بودجهای را که از هزینههای عمومی صرف میشود باید هدرشده تلقی کرد.