زندگینامه جوزف کنراد و پیشنهاد مطالعه کتاب نوسترومو از او

دورهای که در آن آشنایی با فراز و نشیب زندگی رمان نویسان به شکلی سنتی بخشی از نقد و درک رمان بود دیگر گذشته است. اما زندگی رماننویس به عنوان یک خالق، هنوز هم میتواند الهام بخش باشد و به درک شرایطی که اثر در آن خلق شده است کمک کند. ملاحظات زندگینامهای اگرنه در نقد خود رمان، بلکه دست کم، در تجربه جهان و بستری که اثر در آن خلق شده اساسی آند. میان دنیای واقعی نویسنده و دنیای خیالی رمانش همیشه پیوندهای اسرارآمیزی برقرار است که بررسی آنها حکم خواندن رمانی در باب رمان دیگر را دارد. سپس در این راه، زندگی نویسنده نیز راهی جز تبدیل شدن به داستان یا رمانی دیگر ندارد.
یوزف تئودور کنراد کوژنیوفسکی Joseph Conrad در سوم دسامبر سال ۱۸۵۷ در لهستانی که در آن زمان تحت فرمان و انقیاد روسیه بود به دنیا آمد. در پنج سالگی به همراه پدر و مادرش، که به عنوان عناصر سیاسی به روسیه تبعید شدند، پا به این کشور گذاشت. در دوازده سالگی یتیم شد و در کراکوف به دبیرستان رفت. در سال ۱۸۷۴ به قصد فرانسه از لهستان خارج شد. در شهر مارسی به گروه مدافعان دون کارلوس، پسر دوم چارلز چهارم، که خود را پادشاه برحق اسپانیا میدانست، پیوست و در قاچاق اسلحه برای کارلیستها شرکت کرد. اولین بار در سال ۱۸۷۵ با کشتی تجاری فرانسه راهی سفر دریایی شد.
سپس بین سالهای ۱۸۷۸ تا ۱۸۹۴ به همراه کشتیهای بریتانیا، کشوری که تابعیت آن را پذیرفت، به آبهای دور دنیا سفر کرد. در این مدت از ناخداسومی به ناخدایکمی ترفیع پیدا کرد و سرانجام در سال ۱۸۸۶ ناخدای کشتی شد. در سال ۱۸۹۰، چهار سال پس از پذیرش تابعیت بریتانیا، با کشتی راهی رودخانه کنگو شد و در سال ۱۸۹۴ به رغم میل خودش دریا را ترک کرد. نخستین رمانش (۱) در سال ۱۸۹۵ چاپ شد. در سال ۱۸۹۶ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد.
در تابستان ۱۹۱۴ برای دیدن کشورش به لهستان برگشت و پس از آغاز جنگ جهانی اول، به کمک سفیر آمریکا در وین توانست به انگلیس برگردد. در سال ۱۹۲۳ در حالی که به گرمی از او استقبال شد به آمریکا سفر کرد و در سوم اوت سال بعد، یعنی سال ۱۹۲۴ درگذشت و در گورستانی در کنتر بری به خاک سپرده شد.
خود کنراد به فورد مدوکس فورد، دوست و همکارش، گفته بود که اولین رمانش را روی آستر بدرقه و حاشیهها و داخل جلد کپی ای که از رمان مادام بواری داشته، نوشته است. او همچنین به فورد گفته بود که اولین بار، وقتی از پنجره کوچک کشتی چشمش به اسکله افتاده و مهمانکدهای را که وعده گاه مادام بواری و رودولف بوده، دیده بود، به فکر نویسنده شدن افتاده بود. البته کنراد بعدها در این باب ماجراهای دیگری نیز تعریف کرد. اما صرف نظر از این داستان، روشن است که کنراد ابتدا با آثار ادبی فرانسه آشنا شده بوده. پیش از آن که بتواند به زبان انگلیسی صحبت کند، فرانسه را خوب و روان حرف میزده است. در حوزه نوشتن، تحت تأثیر فلوبر، کار رماننویس را به معنای واقعی کلمه هنر میدانسته، هنری که مستلزم تلاش، زحمت و ایثار بسیار است.
فورد مدوکس فورد میگوید که زبان اندیشه کنراد فرانسه بوده، اما با توجه به نثر متکلف و آهنگین کنراد در آثارش، به ویژه آن دسته از آثارش که رخدادهایشان بیشتر بر پهنه آب میگذرند، کاملا مشخص میشود که احساسات و اندیشه و خاطرات این نویسنده با زبان انگلیسی پیوندی انکار نکردنی دارند.
آثار کنراد را در نگاهی کلی میتوان به دو گروه تقسیم کرد: اول نوولها هستند، منظور از نوول داستان کوتاه بلندی است که حجم آن چنان هست که به شکل جداگانه صحافی و چاپ شود، اما از طرف دیگر، به اندازه رمانهای کلاسیک قطور و پرحجم نیست. اتفاقا کنراد در عرصه نوولنویسی بسیار کارکشته و خبرهتر است. رمانهای کلاسیک و مفصل او نوسترومو(۱۹۰۴)، مأمور مخفی (۱۹۰۷)، از چشم غربی (۱۹۱۱)، شانس (۱۹۱۳) و پیروزی (۱۹۱۵) هستند. از این نظر، نوسترومو نسبت به مابقی رمانها پیچیدهتر و به لحاظ محیط داستان بسیار گستردهتر است. از نوولها نیز میتوان دل تاریکی، طوفان و جوانی را نام برد.
مضمون تعدادی از برترین آثار کنراد تنهایی است. این مضمون در نوسترومونیز آشکار است. تنهایی نوسترومو، تنهایی خانم گولد، تنهایی مبارز پیر ایتالیایی که هرگز به تفاهم یا پیوندی متقابل نمیانجامد. نوسترومو، در حقیقت، بررسی عمیق و نیز ظریف تأثیرات فاسدکننده سیاست و منافع مادی بر روابط انسان هاست. از این لحاظ، مأمور مخفی و از چشم غربی نیز از مضمون تأثیر سیاست خالی نیستند.
شخصیتهای رمان نوسترومو پنداری هر یک صاحب تاریخی مجزا و منحصر به فرد هستند. چارلز گولد تجلی شخصیت حقیقی یک استعمارگر اروپایی است؛ سرد و بیاحساس و منطقزده. زندگی همسرش، خانم گولد، نیز در این سرزمین خیالی در آمریکای جنوبی به فاجعه تبدیل میشود، فاجعه ناشی از تنهایی و عدم ارتباط. مارتین دیکود فرانسوی نیز آن جا که چند شب و روز در جزیرهای کوچک تنها میماند، به عنوان شخصیت روشنفکر رمان پی میبرد که استقلال وجودیاش توهمی بیش نبوده و در نهایت در اوج تنهایی راهی متفاوت در پیش میگیرد. اما جورجو ویولای پیر از جهانی دیگر، از دنیای کهن، دنیای ارزشها میآید، و دنیای قدیمی او با دنیای پر از حرص و فسادی که در نوسترومو میبینیم هیچ همخوانی ای ندارد.
در مورد سبک و نوع نگارش کنراد نیز، برای مثال، نوعی تفاوت میان نثر نوسترومو و نثر دل تاریکی مشهود است. از این نظر، نوسترومو و معدودی از آثار دیگر کنراد مانند پیروزی و شانس را میتوان در یک دسته، و آثاری چون داستان مرداب، سیاهپوست نارسیسوس و طوفان و دل تاریکی را در دسته دیگر گنجاند. نثر آثار گروه اول در عین آن که چون همه آثار این نویسنده سنگین است، ساده و زودفهم هم است.
برای مثال، ویژگی نوسترومو عظمت و ساختار دقیق این رمان است. زبان به مفهوم ادبی کلمه چالش برانگیز نیست، بلکه تمهیدی است برای توصیف و تشریح، توصیف مکانها و شرح انگیزهها و شخصیتها. اما در آثار دسته دوم، زبان کارکردی پیچیدهتر دارد، زبان نوعی حال و هوای رازورزانه و پر رمز و راز خلق میکند، و بسیار آهنگین است، به نحوی که حتی بدون آن که رشته حوادثی را توصیف کند یا انگیزهای را شرح دهد، رازآفرین و آبستن نماد و اسطوره خلق شده است؛ نمونه بارز این آثار دل تاریکی است. با این که خوانندگان کنراد را بیشتر به خاطر این گونه آثارش میشناسند، خود کنراد و حتی منتقدانی برجسته چون اف. آر. لیویس نوسترومو را بهترین رمان او میدانند.
کنراد، خود توضیح داده است که ایده نگارش رمان نوسترومو چگونه به ذهنش رسید. او از یکی از دوستان صمیمیاش در مورد ملوانی در آمریکای جنوبی داستانی میشنود، در این داستان، ملوان واقعی مردی پست است که دست به دزدی نقره میزند و حتی به هنگام مستی و از خود بیخودی در مورد این کارش لاف هم میزده.
ملوان در حضور همه فریاد میزده که علت پولدار شدنش کار کردن با کشتی کوچکش نیست، بلکه هر از گاه، به گنجینهای که ربوده سری میزده و کمی نقره از آن برمی داشته و میفروخته. کنراد شرح میدهد که مدتی درگیر این داستان بوده تا سرانجام به این نتیجه میرسد که این شخصیت در رمانش نباید حتما شخصیتی منفی باشد، بلکه برعکس، میتواند قهرمانی محبوب و مردمی باشد، مردی با معیارها و اخلاقیات خاص خود حال.
نوسترومو به فارسی ترجمه و چاپ شده است. جای این رمان هم مثل بسیاری دیگر از آثار ادبی دیگر، از جمله بعضی از آثار خیلی خوب خود کنراد، در ترجمههای فارسی خالی بود. تصور این که دوران کنراد و آثار او گذشته و حال باید به آثار دیگر پرداخت، نه تنها زاییده ذهنی آشنا با ادبیات نیست، بلکه بچگانه نیز به نظر میرسد. نویسندگانی چون کنراد، به قول خود غربیها اوریژینال یا اصیل و صاحب سبک هستند، و روشن است که بدون در نظر گرفتن نویسندگانی مثل او، هر برداشتی از رمان در هر دوره و برهه زمانی ای، ناقص و دچار کم و کاستی خواهد بود.
کتاب نوسترومو
نویسنده : جوزف کنراد
مترجم : سهیل سُمّی
گروه انتشاراتی ققنوس
۵۱۹ صفحه
نقرههای معدن – فصل اول
در دوره حکومت اسپانیاییها، و تا سالها پس از آن، سولاکو(۲) شهری که زیبایی و سرسبزی باغهای پرتقالش شاهد قدمت آن است به لحاظ اهمیت تجاری فقط بندرگاهی ساحلی بود که خرید و فروش نیل و پوست گاو محلی در آن رونق زیادی داشت. آن جا که کشتی مدرن و تندرو با کوچکترین جنبش بادبانهایش سینه امواج را میشکافت، کشتیهای بیقواره و اقیانوس پیمای فاتحان که بدون وزش تندباد حتی از جایشان حرکت نیز نمیکردند، به واسطه آرامش فراگیر خلیج وسیع سولاکو، از رسیدن به سواحلش باز مانده بودند. بعضی از بندرگاههای دنیا به دلیل خیانت پیشگی صخرههای پنهان در زیر آب و طوفانهای ساحلی به سختی قابل دسترسیاند. سولاکو در سکوت سنگین گولفو پلاسیدوی (۳) عمیق، انگار در داخل معبری عظیم و نیم دایرهای و بدون سقف، مشرف به اقیانوس، با دیوارهایی از کوههای مرتفع و پردههای سیاه ابر، در برابر وسوسههای دنیوی اهل تجارت و معامله، برای خود حریمی امن یافته بود.
در یک سوی این منحنی عریض در ساحل هموار جمهوری کوستاگوئانا، (۴) آخرین پشته ناحیه ساحلی، دماغهای کوچک ایجاد میکند که نامش پونتا مالاست. (۵)از میانه خلیج، آن نقطه از خشکی به هیچ وجه قابل رؤیت نیست؛ اما شانه تپهای با شیب تند در پشت، محو و مبهم، مثل سایهای بر آسمان مشهود است
در سوی دیگر، آنچه تکهای مجزا از مه آبی رنگ به نظر میرسد، نرم و سبک برخط پرتلألؤی افق شناور است. این همان شبه جزیره آسوئرا(۶) ست، مجموعهای درهم و شلوغ از صخرههای تیز و پهنههای سنگی که آب کندهای عمودی جابه جایش را شکافتهاند. این شبه جزیره تا دل دریا پیش میرود، مثل سری زمخت و سنگی که از ساحلی سبز در انتهای گردنی باریک و ماسهای، پوشیده از بیشه درختچههای پرخار و تیغ امتداد یافته باشد. میگویند این شبه جزیره بیآب حتی برای رشد یک ساقه علف نیز خاک کافی ندارد، چون حین ریزش باران، آب در آن واحد از هر سویش به دل دریا جاری میشود و خاک را میشوید و میبرد، انگار که کل شبه جزیره نفرین شده باشد. فقرا که بنابر غریزه، برای تسکین رنج و محنت هایشان، مفاهیم شوم و اهریمنی را با ثروت و تمکن پیوند میزنند، به شما میگویند که آن مکان به خاطر وجود گنجهای ممنوعهاش مرگبار است.
مردم معمولی آن حوالی، کارگران مزرعه، مستقر در خوابگاهها و گاوچرانهای دشتهای ساحلی، سرخپوستان آرام و مطیع که با پشتهای نیشکریا سبدی ذرت به ارزش حدود سه پنس مایلها راه را تا به بازار از پاشنه در میکنند، همه و همه آگاهند که فضای تیره و تار پرتگاههای عمیقی که انگار زمینهای سنگی آسوئرا را شکافتهاند، پرند از تودههای درخشان طلا در مورد ماجراجویان دوران قدیم که در جستجوی طلا در آن سرزمین سربه نیست شدهاند، از دیرباز داستانهای بسیاری سینه به سینه نقل شده. تا آن جا که در یاد و خاطر مردم مانده، یکی از این داستانها به دو ملوان سرگردان مربوط میشود – آمریکایی بودن یا نبودنشان قطعی نیست، اما مسلماگرینگو(۷) بودهاند که با جوانکی بیمصرف در مورد قماریا کاری خطرناک حرف میزدهاند؛ بنابراین، این سه نفر یک الاغ میدزدند تا برایشان یک پشته هیزم خشک، یک مشک آب و آذوقه کافی برای چند روز حمل کند. به این ترتیب، این گروه، در حالی که هفت تیر به کمرشان بسته بودند، از میان درختچههای خاردار گردن شبه جزیره راهشان را با قمه باز کرده و راه افتاده بودند.
در غروب دوم برای اولین بار ستونی مستقیم از دود(که به حتم از آتش اردوی آنها بود) به شکلی مبهم و محو بر فراز پشتهای تیغه مانند بر آن سر سنگی دیده شد. خدمه کشتی ای دودکله و ساحل پیما، که در سه مایلی ساحل آرام گرفته بود، تا پهن شدن پرده تاریکی، در اوج حیرت و تحیر، به آن ستون دود خیره شدند. ماهیگیری سیاهپوست، که در خوری کوچک در همان اطراف در کلبهای دورافتاده زندگی میکرد نیز در آغاز آنها را دیده و هوشیار بود تا نشانهای از جانب آنها ببیند. وقت طلوع خورشید، ماهیگیر همسرش را صدازده بود. هر دو با غبطه، ناباوری و ترسی آمیخته به احترام به آن نشانه عجیب چشم دوخته بودند.
از ماجراجویان بیاعتنا به مقدسات و محرمات هیچ خبر دیگری نشد. ملوانها، آن جوان سرخپوست و قاطر ربوده شده؛ دیگر هرگز دیده نشدند. چون آن جوان یکی از مردان اهل سولاکو بود، همسرش برای آمرزش او پول انجام مراسم را داد، و آن حیوان چارپای بینوا، که هیچ گناهی مرتکب نشده بود، نیز احتمالا بدون فراز و نشیب مرده بود؛ اما آن دوگرینگو، شبحآسا و زنده، به عقیده مردم هنوز در میان آن صخرهها مستقرند، مفتون و فریفته موفقیت خودشان، فریفتگی و شیدایی ای مرگبار. روحشان از بدنشان جدا نمیشود و مدام بر فراز گنجینه کشف شده نگهبانی میدهد. حال، آنها ثروتمند و گرسنه و تشنهاند نظریهای عجیب در باب اشباح سرسختگرینگوها، ملحدانی سرکش و نافرمان که از گرسنگی و تشنگی رنج میکشند، در حالی که مسیحیان در همین شرایط مورد بخشش قرار میگرفتند و آزاد میشدند.
در هر حال، اینها هستند ساکنان افسانهای آسوئرا که از گنج ممنوعهاش پاسداری میکنند؛ و سایه افتاده بر آسمان از یک سو، با تکه گرد مه مانند و آبی که آسمان درخشان افق را در سوی دیگر تیره و تار میکند، دو نقطه پایانی و متقابل منحنی ای هستند که گولفو پلاسیدو نام دارد، چون بر سطح آبهای این خلیج هرگز تندبادی نوزیده است.
کشتیهای اروپایی ای که راهی سولاکو هستند، به محض عبور از خط فرضی میان پونتا مالا تا آسوئرا، از تندبادهای اقیانوس بیبهره میمانند. این کشتیها بازیچه بادهای ناپایدار و بازیگوشی میشوند که سی ساعت تمام بیوقفه آنها را بازی میدهند. پیش روی آنها، رأس خلیج آرام اکثر روزهای سال آکنده از حجم عظیم ابرهای راکد و تیره و تار است. در نادر صبحهای روشن و درخشان، سایه دیگری نیز بر سطح خلیج میافتد. سپیده از پس دیواره مرتفع و دندانه دار کوههای زنجیرهوار برمی دمد، منظرهای واضح و روشن از قلههای تاریک که دامنههای پرشیبشان بر ستونی از درختان جنگلی قامت برافراشته از لبه ساحل استوار شدهاند. در میان این قلهها، سر سفید کوه ایگروتا(۸) در کمال جلال و شکوه سربه آبی آسمان ساییده است. تودههای برهنه و عور صخرهها با نقاط ریز و سیاه بر گنبد صاف و صیقلی پوشیده از برف پراکندهاند.
سپس، ظهرهنگام که خورشید سایه کوهها را از فراز خلیج پس میزند، ابرها به تدریج از دل درههای بالنسبه کم عمقتر بیرون میزنند. این ابرها به شکل پاره ابرهایی تیره، صخرههای برهنه پرتگاهها را بر فراز دامنههای جنگلی در آغوش میگیرند، و قلههای کوهها را از دیده پنهان میکنند، و چون خطوطی طوفانی و آشوبزده بر سطح برفهای ایگروتا پراکنده میشوند. زنجیره کوهها از پیش چشمانتان محو میشوند، پنداری تبخیر شده و به تودههای عظیم بخارهای سیاه و خاکستری بدل گشته و نرم نرمک به جانب دریا میروند، و در برابر حرارت سوزان روز گم و ناپیدا میشوند.
لبههای رقیق و پراکنده پشته ابر همیشه تقلا میکنند خود را تا به میانه خلیج برسانند، اما به ندرت موفق میشوند. آن طور که ملوانها میگویند، خورشید این پاره ابرها را میبلعد. مگر این که برحسب اتفاق، حجمی بزرگ و تیره و تار از ابر از بدنه اصلیاش جدا شود و چون برق به سرتاسر خلیج دست درازی کند و از مرز آسوئرا بگذرد و آن جا ناگهان مثل توپ کشتی هولناک دزدان دریایی در برود و به بالادست افق بغلتد و سر به سر دریا بسابد
شب هنگام، پیکره عظیم ابرها که به سطحی بالاتر از آسمان بالا میخزد، سرتاسر خلیج آرام و خاموش را در تاریکی ای نفوذناپذیر فرو میبرد، و در دل این تاریکی صدای آغاز و پایان ناگهانی تندبادها به گوش میرسد – گاه از یک گوشه، گاه از گوشهای دیگر در حقیقت، این شبهای ابرزده در سرتاسر ساحل غربی قاره بزرگ دستمایه شکل گرفتن چه ضرب المثلها که نشده. وقتی پلاسیدو، به قول معروف، زیر پانچوی سیاهش میخوابد، آسمان و زمین و دریا همگی محو و ناپیدا میشوند.
چند ستارهای که در این گوشه و آن گوشه آسمان هستند انگار در کام غاری سیاه کورسو میزنند. در عمق بیکرانگی این تاریکی، کشتیها، نامرئی و پنهان از دیدهها، زیر پاهای آدم شناورند، و بادبانهایشان نیز بیآن که پیدا باشند در بالای سر در اهتزارند. چشم خداوند در دل آن تاریکی نمیتواند کاری را که مردان با دستهایشان انجام میدهند ببیند و انسان آزاد است تا بدون تحمل هیچ مجازات و مکافاتی، شیطان را به کمک بطلبد، حتی اگر بغض و عداوت شیطان در این تاریکی کور نیز از بین نرفته باشد.
سواحل خلیج، دورتادور به سمت آب شیب دارد؛ سه جزیره غیرمسکونی که درست بیرون از نقاب تیره ابر، زیر نور خورشید تفتیده میشوند، و در مقابل ورودی النگرگاه سولاکو قرار گرفتهاند، جزایر ایزابل نامیده میشوند.
نامهای آنها به ترتیب از این قرارند: ایزابل بزرگ؛ ایزابل کوچک، که گرد است؛ و ارموسا، (۹) که از همه کوچکتر است.
این آخرین جزیره فقط یک فوت ارتفاع و حدود هفت قدم عرض دارد، درست مثل نوک تخت صخرهای خاکستری که پس از رگبار مثل سرباره گداخته از رویش بخار بلند میشود، جایی که تا پیش از غروب خورشید نمیتوان با پای برهنه قدم بر روی آن گذاشت. بر ایزابل کوچک یک نخل زمخت و ناهموار، با تنهای ضخیم و برآمده و مضرس قد راست کرده، چون ساحرهای عجوزه در میان دیگر درختان نخل، که با برگهای پژمرده و خشک بر فراز ماسههای زبر و خشن در نمایی محنتانگیز و مغمومانه، خش خش میکنند. در ایزابل بزرگ چشمه آب شیرینی هست که از دل آب کندی پوشیده از گیاه بیرون میزند. این جزیره، به طول یک مایل، به تکه زمینی سه گوش به رنگ سبز زمردین شبیه است و، تخت و همواره بر سطح آب امتداد یافته، دو جنگل نزدیک به هم دارد، با پهنهای گسترده از سایه در پای تنههای صاف درختان. آب کندی نیز در طول کل جزیره امتداد یافته که پوشیده از بیشهها و گیاهان است؛ و شکافی عمیق و پوشیده از گیاهان در سمت بلندتر جزیره هست که تا به آن سوی جزیره با فرورفتگی کم عمق و نزدیک به ساحل ماسهای امتداد مییابد.
از آن سوی کوتاهتر ایزابل بزرگ، چشم انسان به شکافی در دو مایلی میافتد، شکافی ناگهانی، چنان که پنداری با تبری عظیم در امتداد ساحل ایجاد شده است، مسیری که تا به خود لنگرگاه سولاکو میرسد. آب در این قسمت از خلیج، مستطیلی و دریاچه مانند است. در یک سو، پشتههای سنگی و درههای سبز کوههای زنجیرهای از سمت راست با زاویهای معلوم تا به خود ساحل ماسهای امتداد یافتهاند: در سوی دیگر، نمای باز دشت بزرگ سولاکو تا به وادی پر رمز و راز پوشیده از سنگ اپال و دوردستهای دور میرسد، نقاط دوری که گرد و غبار داغ و خشک چون بختکی شوم بر فرازشان افتاده. خود شهر سولاکو بالای دیوارها، گنبدی عظیم، بارقههای نور برجکهای سفید در درختزار عظیم پرتقال – میان آن رشته کوه و آن دشت باز و هموار قرار گرفته، با اندکی فاصله از لنگرگاه و خارج از دیدرس مستقیم ملوانان روی دریا.