فیلم راننده تاکسی Taxi Driver با بازی عالی رابرت دونیرو در نقش تراویس بیکل – داستان، نقد و بررسی

شاگرد شلف آکتورز استودیو خیلی زود مدارج رشد و ترقی را طی میکند و در موقعیتی تثبیت شده قرار میگیرد. راننده تاکسی مارتین اسکورسیزی، شاخصترین کار در دورهی اول بازیگری رابرت دونیرو است. پل شریدر رفیق گرمابه و گلستان اسکورسیزی در فیلمنامهی درخشاناش بهترین فرصت را برای جولاندهی هنرمندانهی یک بازیگر فراهم میکند.
شریدر در پرورش شخصیت تراویس بیکل و بخشی از داستان خود از سرگذشت آرتور برمر، بیمار روانیای که جورج والاس فرماندار ایالت آلاباما را در سال ۱۹۷۲ تعقیب و سرانجام به قتل رساند، اقتباس کرده بود. اندی دوکان در کتاب زندگی و آثار رابرت دونیرو اینگونه شخصیت محوری فیلم ماندگار اسکورسیزی را توصیف میکند: «درد و رنجی که دونیرو در نقش تراویس در فیلم راننده تاکسی تحمل میکند، از بازیگری ساده فراتر میرود. هر روانپزشکی تایید میکند که دونیرو برای درک این زجر و ایفای آن بدین قدرت، حتما مقداری از آن را تجربه کرده است. »
خود دونیرو وقتی دربارهی تراویس از او سئوال میشود، غیرمستقیم میگوید: «حقایق درونی در زندگی هر آدمی وجود دارد که دلاش نمیخواهد دربارهی آنها صحبت کند. همان بهتر که این مسایل روی کاغذ یا در فیلم عنوان شود. » پل شریدر این عنوان با مسمّا را در مورد تراویس به کار میبرد: «مرد تنهای خدا». در فصل عنوانبندی عبور آرام تراویس با تاکسیاش از شهر بارانخورده و پوشیدهشدن هر از گاه تاکسی از تودهی انبوه بخار و اینسرتی که از چشمان نافذ و پرسوءظن تراویس گرفته میشود (همراه با موسیقی شنیدنی و به شدت تصویری برنارد هرمن)، به گونهای است که انگار او دارد کابوسی را پشت سر میگذارد.
پرسهزنی تراویس در شهر و محلههای فاسد و بدناماش همراه با رنج و عذاب است. گویی او همچون شخصیتهای داستایفسکی باید این رنج را متحمل شود تا به رستگاری برسد. برخورد و آشنایی این تکاور سابق نیروی دریایی و سرباز قدیمی جنگ ویتنام با بتسی (سیبیل شپارد) و آیریس (جودی فاستر) در سادگی و معصومیت کامل شکل میگیرد. اینگونه به نظر میرسد که تراویس با حضور بیتکلف خود در ستاد انتخاباتی یک کاندیدای ریاست جمهوری (چارلز پالانتاین) و پیشنهاد دوستی به بتسی میخواهد به ما در مقام بیننده و شنوندهی این روایت کابوسگونه القاء کند که این موطلایی موقر به درد این محیط آلوده به سیاست نمیخورد.
در مورد آن دختر نوجوان خیابانگرد (آیریس) که خیلی زود به فساد و تباهی کشیده شده، تراویس به عنوان یک ناجی عمل میکند و عدالت را به شیوهی دلخواه خود به اجرا در میآورد و آیریس را به کانون خانوادهاش باز میگرداند و بدون آنکه خود بخواهد تیتر درشت روزنامهها (در مقام یک قهرمان) میشود. اما تنهایی گویی تقدیر محتوم انسانی با خصایص و خلق و خوی تراویس است. نگاه کنیم به تاکید دوربین بر این تنهایی، در نمایش پرسهزنیهای شبانهی تراویس در سطح شهر، در صحنهای که تراویس برای جلب اعتماد دوبارهی بتسی از تلفن عمومی با او حرف میزند، دوربین از تراویس فاصله میگیرد و بر راهروی خالی مُشرف به خیابان مکث میکند.
این میزانسن نهایی، بینتیجه بودن ارتباط کلامی میان تراویس و بتسی و تنهایی ناگزیر تراویس را یادآور میشود. در صحنهای دیگر که در اتاق تراویس میگذرد، از صفحه تلویزیون یک ترانه جاز قدیمی همراه با رقص عدهای زن و مرد پخش میشود. تراویس در حالی که اسلحهای را به دست گرفته، به دو لنگه کفش خالی در وسط پیست خیره شده و انگار زوجهای سرگرم رقص را نمیبیند. این یک جفت کفش بدون صاحب در وسط پیست رقص، وصف حال تراویس و دنیای تکافتادهاش است. از منظری دیگر، تراویس الگو و شمایل قهرمان معترض و سرخوردهی بعد از جنگ ویتنام در دههی هفتاد به شمار میآید که مایک در شکارچی گوزن (مایکل چیمینو، ۱۹۷۸) با بازی خود دونیرو و نمونهی دیگر آن است.
صحنهای که تراویس کاندید ریاست جمهوری (چارلز بالانتاین) و محافظاناش را سوار کرده، اینگونه با صراحت لهجه حرف دلاش را میزند: «خب رئیس جمهور باید شهر را تمیز کنه. اینجا پر از کثافت و اراذل و اوباشه، و فساد. مثل یه فاضلابِ رو بازه. بعضی وقتها دیگه نمیتونم تحمل کنم. بعضی روزها که میرم بیرون، بوی گندش را حس میکنم. بعد سردردی میگیرم که دیگه هیچوقت راحتم نمیگذاره. ما یه رئیس جمهوری لازم داریم که همه این گند و کثافتها رو تمیز کنه. همه را بریزه بیرون. » در صحنهای دیگر، حضور پرخاشگر و آنارشیستی تراویس را با نشانه رفتن اسلحهاش از پشت پنجره به سمت شهر میبینیم.
او پس از عقیمماندن اقداماش در ترور چارلز بالانتاین، به پاکسازی یکی از مناطق آلودهی شهر از فساد میپردازد. نوعی همراهی دوربین با تراویس در فصلی که او به نیت کشتن پاانداز آیریس به آن مکان میرود. حالتی اسلوموشن و نیمهپلانِ سکانسی دارد تا با نگاه عصبی و جنونزدهی تراویس همخوانی داشته باشد. خشونت جاری در این صحنه، در خدمت نگرش آنارشیستی پل شریدر و عدالتخواهی کنشمندانهاش است. و توجه کنیم به حضور حاشیهای و منفعلانهی نیروهای پلیس در طول این صحنه. آن اقدام نهایی تراویس در شلیک فرضی به شقیقهی خود با انگشتان خونیاش، تصویر واقعی این قهرمان گمنام و مرگ آگاه را به نمایش میگذارد.
در این دگردیسی شخصیتی تراویس، میبینیم که برخورد او در دیدار دوباره با بتسی در سکانس پایانی آن گرمای سابق را ندارد و صرفاً به چشم یک مسافر به او مینگرد. حالا این بتسی است که نگاهی عمیقتر و جدیتر به این قهرمان راهیافته به صحنهی اول روزنامهها دارد. اما گویی تراویس دیگر تاب دیدن آنچه را پشت سر گذاشته ندارد. تقدیر ناگزیر او باز تنهایی و رنج و پرسهزنی شبانه با آن نگاه ناظر و کنجکاو و دلواپس است.
نوشته جواد طوسی – دنیای تصویر