تحلیل و نقد فیلم راننده تاکسی – Taxi Driver 1976

پالین کیل
راننده تاکسی قصه پر التهاب یک جدا افتاده در نـیویورک اسـت. مـردی که هیچ مفری برای ورود به درون جامعه انسانی نمییابد. تراویس بیکل (رابرت دنیرو)، شخصیت اول فیلم جـدید مارتین اسکورسیزی، برگرفته از فیلمنامهای نوشته پل شریدر، نمیتواند زندگی را بیابد. این تفنگدار سابق اهـل میدوست به این دلیـل شـغل رانندگی تاکسی در شب را پذیرفته، چون نمیتواند بخواند و دنیای شبانه مطرودین او را احاطه کرده است. شریدر، بزرگشده میشیگان در یک کلیسای ارشادی و کالوینیستی متعصب (که تا هفدهسالگی به سینما نرفته بود) قهرمانی خلق کـرده که از ترس، ریاضتکشی را برگزیده و آن هم نه بهاختیار. اسکورسیزی سخت عبوس و دلبسته احساساتگرایی عامهپسند فیلمهای دهه 1940 تنها کارگردانی است که میتواند خشم و رنجش مردی از دنیای زیرین را توصیف کند. تراویس میخواهد همنوا شـود، ولی قـالبی برای همنواییاش نمییابد. پس پشت فرمان مینشیند و درون پژمردگی بهتآور ناشی از بیتوجهی به اصول دین، رانندگی میکند با خشمی انجیلی از نیویورک متنفر است. از شهر بوی تعفن جهنم به مشام میرسد، پلشـتی و کـثافتش او را وسوسه میکند.
ترتیب ملاقاتی با بتی (سیبل شپارد) را میدهد که مبارزی سیاسیست که موی طلایی و لباس سفیدش نشانگر پاکدامنی و اصالت اوست، ولی تراویس چناندوری از دنیای واقعی به سر میبرد کـه سـهوا وی را تحقیر میکند و بتسی نیز از او جدا میشود. با تردید از یک راننده تاکسی منستر به نام ویزارد (پتیر بویل) تقاضای راهنمایی میکند و از فشاری که بر او میآید حرف میزند، اما ویزارد درکـی از صـحبتهای تـراویس ندارد. تراویس از یأس و تنهایی بـه تـنگ مـیآید و سپس همچون یک تکاور خود را آماده حمله میکند، به تطهیر جسمش میپردازد و خود را برای کشتن آماده میکند.
راننده تاکسی نسخه عـامه فـهم، بـرانگیزنده و خام از یادداشتهای زیرزمینیست و در تمام مدت با نفرت شـخصیت اول، هـمراه میشویم.
این فیلم سبعتر از پایین شهر لطیف و سرشار از کنایه اسکورسیزیست. راننده تاکسی با یک انگیزه ساخته شده: رستگاری تـراویس. فـیلم دارای دو شـخصیت است: تراویس و نیویورک که در تقابل هم قرار دارد. آنگونه که اسـکورسیزی فیلم را طراحی کرده، شهر لحظهای تماشاگر را رها نمیکند. این فضای روشن از نور مصنوعی فاقد زیبایی و شفقت است. رنـگ قـرمز چـراغهای نئون، بخاری که از خیابانها برمیخیزد و ویرانی همانگونه تجربه میشود که تـراویس تـجربه میکند. او به شدت درمانده است، ولی تنها کسی هم هست که میکوشد آیریس دوازده و نیم ساله (جـودی فـاستر) را نـجات دهد. تراویس ملتمسانه میگوید که آیریس به خانوادهاش و مدرسه تعلق دارد- ارزشهای امـن و اسـتواری از گـذشته خود او که دیگر نمیتوانند یاریرسانش باشد. مکانیسمهایی از اقتباس را در تراویس نمیتوان یافت؛ نکات ریز کـاملا پرداخـت نـشدهاند. فقط به یک پسزمینه قوی مذهبی و زخمی بر پشت اشاره میشود که نشان از حـضور او در جـنگ ویتنام دارد.
باوجوداینکه دنیای شهری با او فاصله دارد ولی فشاری را احساس میکند، چون تراویس بیمیل شـده دلیـلی بـر حضورش در شهر نمییابد. درک ما از شهر همان درک اوست و چنان پست و بدنهاد است که مـیتوانیم بـیگانگیاش را احساس کنیم.
اسکورسیزی میتواند ذاتا اکسپرسیونیست باشد؛ کودکی توأم با بیماری آسم در یـک خـانواده سـیسیلیایی/آمریکایی ساکن در محله ایتالیاییها او را مجذوب فیلمهای به شدت هیجانانگیز کرد. به لحاظ فیزیکی و ذهنی، اسـکورسیزی یـک درویش است. حتی در «آلیس دیگر در اینجا زندگی نمیکند» برای بیقراری، پایه و بـنیادی یـافت. ولی اسـکورسیزی نفسانیترین کارگردانها نیز هست-چون برای او حرکت موجب وجد و سرور میشود-و این واجدان او را نمیتوان در آلی یـافت. رانـنده تـاکسی فرصتیست برای بهکارگیری تمام و کمال اکسپرسیونیسم که در پایین شهر از آن منع شده بـود، چـون این فیلم اشاره شده با قصهای که در نیویورک روی میداد با بودجهای نازل در کالیفرنیای جنوبی سـاخته شـده بود (با هفت روز فیملبرداری در نیویورک). اکسپرسیونیسم اسکورسیزی شباهتی به دکورهای غلوآمیز کـارگردانهای آلمـانی ندارد. از مکانهای واقعی استفاده میکند، ولی عـناصر نـاموزون را بـه آنها میافزاید، فیلمبردار (مایکل چاپمن) ابتذال و زشـتی را بـه زندگی خیابانی میدهد. زمانی که تراویس مورد شماتت اسپورت (هاروی کایتل) قرار مـیگیرد، اسـپورت چنان مشتاق عمل کردن اسـت کـه نمیتواند سـکون را تـحمل کـند، این نوپرست فاقد اعتقاد به اصـول، بـا تکان ریتمیکاش تضادی خوفناک با تراویس فلج و متحیر به وجود میآورد. در چـنین صـحنهایست که اسکورسیزی به کیفیت از خود بـیخودشدگی دست مییابد، تمام فـیلم احـساسی از سرگیجه را القا میکند. نیویورک اسـکورسیزی کـلان شهر تریلرهاییست که تخیلش، از آنها تغذیه کرده است ولی در مرحله بعدی فساد و تباهی، ایـن نـیویورک دشمنی شهوتانگیز است. بخارهای خـیابانی شـبحگونه اسـت؛ آیریس طی رقـصی مـسحورکننده دل به اسپورت میبندد؛ سـالنهای نـمایش فیلمهای پ..ورنوگرافی به مردهشویخانه شباهت دارند؛ ترافیک متراکم مرگبار است. چنین جهتی همیشه نـیز در حـرکت است.