فیلم زیبایی بزرگ The Great Beauty با بازی عالی تونی سرویلو در نقش جپ گامباردلا – داستان، نقد و بررسی
شخصیت چپ گامباردلا، خبرنگار 69 سالهی مشهور که با نوشتن رمان موفقی در جوانی، پای در طبقهی مرفه و روشنفکر ایتالیای معاصر گذاشته. علاوه بر تمامی اشارات و کتابات ظریفی که با خود حمل میکند. از یک نقطه نظر خاص، بینهایت جالب توجه است: او خیلی شبیه ماست! اصلا ایتالیاییها به جز تشابه ظاهری، گویا هم از نظر رفتاری و هم نوع جهانبینی نیز به ایرانیها بیشباهت نیستند. ایتالیای امروز با وجو داشتن پربارترین سابقهی فرهنگی ممکن، در رخوت عمیق ناشی از فقدان تلاش و خلاقیت فرو رفته و گذشته از صنعت کمزحمت توریسم و برندهای خلاق مُد مثل پردا، گوچی و آرمانی یا کارخانههای معتبر اما کمشماری مثل فراری، لامبورگینی، آلف و فیاث، زندگی اجتماعی عامهی مردم تکرار ملالآور چرخهی کار و تفریح است و در اغلب زمینهها خبری از طوفان صنعتی یا هنری نیست.
گامباردلا به عنوان یکی از اعضای طبقهی نخبه، مثال عالی و بینقض این انحطاط ملایم و تا حدی شیرین است. فیلم در واقع سفر گامباردلا در دل زمان گذشته و حال است در قالبگذاری بسیار تماشایی و دیدنی در خیابانها، ساختمانها و اماکن زیبا، شکوهمند و بیهمتای رُم. در نمایی مثالی از این کار، جپ زیر آفتاب ظهر آبی به سر و صورتاش میزند و با لبخند به خندهی دختربچههای سفیدپوش صومعه پاسخ میدهد. رهگذری با سگ کوچکاش عبور میکند و زنی با موبایلاش حرف میزند. دوربین با حرکتی پیوسته و دلپذیر صورت آدمها، چهرهی سنگی مجسمهها، دختان کهنسال، کوچههای ساکت و دیوارهای نارنجی را نشان میدهد. ما همراه با قدمهای آهستهی جپ در خیابان زیبا و خلوت، به حیاط صومعه و ردیف درختان پرتقال میرسیم. پرتقالهای رسیده روی علفها ریخته و راهبهای روی نردبان مشغول چیدن میوههای رسیده است و به جز دامن سفیدش زیر نور آفتاب بقیهی انداماش لایه لایهی برگهای سبز گم شده؛ جپ از پشت نردهها محو تماشاست. به راستی «زیبایی» چیست؟
گامباردلا نه فقط به عنوان ناظری هوشمند و فرهیخته، شاهد این تناقض عجیب بین گذشتهی سرشار از کار و نبوغ و آفرینش و زیبایی این سرزمین و رخوت و تساهل ساکنان امروز آن است؛ بلکه خود نیز جزئی از آن به شمار میآید. گامباردلا که در آغاز فیلم شصتو پنجمین سالروز تولدش را جشن میگیرد. ضمن تماشای عمیق و سیاحت مفصلاش، تلویحا دربارهی بیارزشی تلاشهای کمرنگ و بیثمر خود و دیگران گویی از خود سؤال میکند: زیبایی حقیقی چیست؟ نبوغ و کوشش فراوان برای آفرینش زیبایی اصیل و جاویدان چون اسلاف پرافتخارمان و سپس مرگ باعزت؛ با درک زندگی و تجربهی زیباییهای ماموس آن از خوردن و خفتن و موسیقی و ملاعبه و مغازله و سپس مرگ و فراموشی. چنان که چون من نیستم، کو که جهان هم نباش.
همین تردید عمیق فردی که در آینهی شخصیت گامباردلا میبینیم (و نه آنطور که رایج شده مسلک سیاسی برلوسکونی) باعث شده که در نهایت به شکل همهگیر، لذتجویی روزانه و گذرای فردی، نسبت به جدّ و جهد برای ساختن آیندهای پربارتر اما دوردست، ارجحیت یافته و مورد وثوق اکثریت قرار گیرد. جالب اینکه، تماشای این سقوط به شکل یک مهمانی آکنده از پرحرفیهای خودنمایانه، فضولیهای بیارزش، بدبینی و حسادتهای حقیرانه، شادخواری پرزرق و برق، اطوار نمایشی و اسراف بیدلیل؛ روی تراس زیبای خانهی جپ با چشمانداز فوقالعاده و چشمگیر کولیزیوم، بسیار شیرین و قابل درک به تصویر درآمده است.
شخصیت گامباردلا با نقشآفرینی عالی و غافلگیرکنندهی تونی سرویلو، به شکلی نمادین اما کاملا واقعی، مظهر این دورریختن و حیف و میل کردن است. جامعه به دلیل تنبلی ناشی از رفاه و ناامیدی از خلق دوبارهی زیبایی شکوهمندی چون رُم، توقف کرده و توان بالقوهی خود را دور میریزد چنانکه گامباردلا (به نمایندگی از اکثریت ما) با تنبلی، بیقیدی و خونسردی، استعداد خود را به باد میدهد. در حالی که پس از رفع نیازهای حیاتی، کوشش برای ایجاد شرایط زندگی بهتر نباید متوقف شود، چنان که مواجهه با زیبایی بیکران و دست نیافتنی کارهای داوینچی، میکل آنژ و برنینی نباید ما را از هر گونه تلاش برای خلق هنر باز دارد.
جپ گامباردلا خود ماست، با این همه، فهم کامل شخصیت او مستلزم عبور از پیشنیازهایی است که طی کردن سن کمال و آشنایی با تاریخ فرهنگ و هنر ایتالیا، ضروریترین آنهاست؛ چرا که بارها بین احساسات پیچیده و متناقض درونی یک مرد کهنسال (مثل واکنشاش به خبر مرگ عشق سالهای جوانیاش از زبان شوهر عزادار) و استعارات نغز تصویری (مثل اشاره به حکاکی عبارت «یا رم یا مرگ» روی پایهی تندیس گاریبالدی) در حال رفت و برگشت هستیم. ما با چشمها و گوشهای جپ، این همه شگفتی و آشفتگی را حس میکنیم و در عین حال با آرامشی عمیق آن را چون طلوع بدیهی آفتاب صبح میپذیریم. از روشنایی خیرهکنندهی رنگارنگ شبهای رم و زیبایی اصیل و وصفناپذیر روزهای این شهر گرفته تا شلوغی صف بوتاکس یا دختربچهای که به شکلی مضحک نقاشی مدرن میکشد و زنی که در قالب (مثلا) هنر مفهومی، کلهاش را به دیوار میکوبد.
همان تضاد آشنایی که بین موسیقی کلاسیک و پاپ هست، بین هنر وزین رُمی (یا چه فرقی میکند، معماری حیریتانگیز هخامنشی) و ابداعات هنر مدرن هم هست. همانطور که گامباردلا از دالان بنایی باستانی و شکوهمند وارد مهمانی شبانهی سرشار از مُد و الکل و کوکایین میشود، سیر موسیقی فیلم هم از تم کلاسیک به ملودیهای سبک پاپ تغییر میزان میدهد. ما هم مثل گامباردلا میدانیم که کسی دیگر گنبد شیخ لطفالله، پلکان آپادانا، کلیسای سن پیترو یا مجسمهی داوود نمیسازد ولی بهتر نیست در عوض بُهت و حیرت در برابر این زیبایی عظیم و گمشدن در ظواهر تسکین بخش اما بیفایدهی زندگی روزمره، به سهم و اندازهی کوچک خود، دینمان را نخست به استعدادهای شخصی و سپس آیندهی نژاد هوشمندمان ادا کنیم؟ گامباردلا همانطور که در چشماندازهای دیدنی رُم قدم میزند، در آن لباسهای آراسته و برازنده و با لبخند دلنشینش میگوید: خیر!
نوشته حمید کریلی