خاطرات پسربچه‌‌ شصت‌ساله – کتاب خاطرات خواندنی و صمیمانه حمید جبلی

0

حمید جبلی بازیگر، کارگردان، صداپیشه و فیلمنامه‌نویس شاخصی است که برای نسل‌های زیادی خاطره‌سازی کرده. مدتی است که کتاب خاطرات او منتشر شده است. از آن دست کتاب‌های با لحن صمیمانه و پر از صفا و نوستالژیک که خواندنش را واقعا به شما توصیه می‌کنم.

کتاب خاطرات او دو جلدی است و خاطرات او او در قالب تکه‌های کوتاه و بی‌تکلف روایت شده‌اند. کتاب بسیار مناسب خواندن قبل از خواب، برای فاصله گرفتن از تنش‌های کار روزانه است.

این کتاب را انتشارات پریان منتشر کرده است.


اطاق مهربانی

ما میلیون‌ها نفر بودیم. باسر‌های بسیار بزرگ، بدون گوش و چشم. نه دماغ داشتیم و نه دهان. ولی دم‌هایی داشتیم بسیار بلند که بیش از حد می‌جنبید و ما را به سمتی می‌برد. همه با هم می‌رفتیم انگار هل‌مان می‌دادند یا نیرویی ما را به سمت خودش می‌کشید. گوی بزرگی نمایان شد، آن‌ها که زودتر رسیده بودند روی سر هم به او چسبیده بودند. من عقب بودم. از لابه لای همه مرا به سمت خودش کشید و انگار روزنه‌ای برای من باز کرد و بقیه را پس زد. مرا به داخل کشید و تازه فهمیدم همه می‌خواستند به این جا بیایند. گرم بود، نرم بود، به آرامش رسیدم و دیگر دمم نمی‌جنبید. هیچ عجله‌ای نبود. سرم کم کم گوش پیدا کرد. چشم پیدا کرد. دم جنبانم کم کم به دست و پا تبدیل شد. بزرگ و بزرگ‌تر شدم. پرزور. دست‌هایم انگشت پیدا کرد و توانستم آن‌ها را در دهانم بکنم. توانستم پا‌هایم را تکان بدهم. صدای تاپ تاپی که مدام می‌آمد و به من آرامش می‌داد، دو تا شد. انگار تاپ تاپ دوم در تن خودم بود. کم کم صدا‌هایی از دور می‌شنیدم. دلنشین و مهربان بود. ولی معنا نداشت. همه چیز خوب بود: فقط آرامش.

تا این که یک روز اطاق مهربانی به من فشار آورد. می‌خواست مرا بیرون کند. هرچه مقاومت کردم فایده نداشت. بالاخره با زور و فشار مرا بیرون کرد. کجا بروم از این جا بهتر؟ وای! جای سردی بود. باد وارد دهانم شد. نفس کشیدم. برای اولین بار گرسنه‌ام شد. دوست داشتم غیر از انگشتم چیز دیگری بخورم. تاریکی نبود. همه چیز رنگی بود.

دست و پا‌هایم را با فشار بستند، تا من فکر برگشتن به اطاق مهربانی را نکنم. خیلی سخت بود.

چیزی وارد دهانم شد، تازه دهان را فهمیدم. نرم و خوشمزه بود. صدای تاپ تاپی را که همیشه می‌شنیدم دوباره نزدیک شد. با شیر خوردن آرام شدم و فهمیدم این جا هم خوب است. کم کم عادت کردم. غذا، هوا و مادری که صدای تاپ تاپ قلبش مرا یاد گذشته‌ی خوبم می‌انداخت.

ننوی ورشو اولین تصویری که یادم می‌آید یک ننوی ورشوی روسی بود که رویش تور سفید انداخته بودند تا پشه‌ها من را گاز نگیرند.

عکس همه چیز روی لوله‌های براقش می‌افتاد. شکل همه چیز عوض می‌شد: یا زیادی پهن بود یا بیش از حد دراز. از زیر تور سفید، تیر‌های چوبی سقف را نگاه می‌کردم که نزدیک آسمان بود. زمین هم خیلی دور بود. بعضی وقت‌ها ننو را زیاد تکان می‌دادند و من از ترس بیرون افتادن و سقوط خیلی وحشت می‌کردم. ‌گریه می‌کردم، وحشت می‌کردم. اما باز ننو را بیشتر تکان می‌دادند.

یک روز از خواب بیدار شدم. تنها بودم. مادر نداشتم. حتی کسی هم نبود ننو را تکان بدهد که حداقل من بترسم. سقف دورتر شده بود و زمین عمیق‌تر از دور صدای مادرم را شنیدم. خواستم پیش او بروم. لبه‌ی ننو ماندم. کج شد. نه دیگر می‌توانستم سرجایم برگردم و نه می‌شد پایین بیایم. زمین دره‌ای خوفناک بود. و آسمان تیر‌های چوبی بود که پشتش حصیر بود. بین زمین و هوا مانده بودم. از بدبختی‌گریه‌ام گرفت… فریاد می‌زدم. تا بالأخره مادرم فرشته‌ی نجات شد و آمد مرا بغل کرد. نگران بودم که هیچ وقت پیش من نیاید. ولی صدای تالاپ تلوپ قلبش و بغل گرمش آرامم کرد.


عمه و مادر

عمه و مادرم بقچه پیچیدند و لباس‌های زیادی تن من کردند. به من می‌خندیدند. کلاه زبری سرم گذاشتند. سرم می‌خارید، می‌خواستم آن را بردارم ولی باز به من می‌خندیدند و کلاه را محکم‌تر می‌کردند.

مادرم مرا بغل کرد و از خانه بیرون آمدیم، از کوچه گذشتیم و به خیابان آمدیم. عمه پا به پای ما می‌آمد. من چادر مادر را چنگ‌زده بودم که سقوط نکنم. به پیاده رو بعدی که رسیدیم، مادرم آرام راه می‌رفت و من احساس آرامش کردم… به چراغ خیلی بزرگی رسیدیم(۱). از پله‌هایی پایین رفتیم.

خیلی عجیب بود. نه خانه بود، نه مغازه، نه حیاط؛ راهرویی خیلی طولانی و پر از صندلی. صدا زیاد بود. سقفی خیلی بلند، بزرگ‌تر از اطاق عزیز.

خانمی ما را به جایی دعوت کرد. اتاق خیلی بزرگی که پر از کمد بود و زمینی قرمز و بخار زیاد بود. عمه و مادر، در یک کمد را باز کردند. انگار مال خودمان بود. لباس‌های خودشان و من را درآوردند. کمد پر شد. و عمه کلیدی را که به یک کش وصل بود، دور دستش انداخت.

از حوضی کوچک‌تر از حوض حیاط عزیز، رد شدیم. صدا‌ها بیشتر شد. نمی‌شد نفس کشید. دیوار روبه رو دیده نمی‌شد. بخار، دود، صدا… خیلی ترسناک بود. گرم بود. عمه چهارزانو نشست و من را بین پا‌هایش گذاشت. زندانی شدم. مادر دیگ آب جوشی روی ما ریخت. ‌گریه کردم. سوختم. بعد صابونی که به اندازه‌ی یک کاسه بود، به من مالیدند. چشم‌هایم می‌سوخت. می‌دانستم که می‌میرم. سفت بود. دوباره آب جوش. مثل تنه‌ی سماور. و بعد کیسه‌ای که انگار پر از میخ بود به من مالیدند. این بار، آب سرد. مثل آب حوض آب یخ. چشم‌هایم همچنان می‌سوخت. دوباره آب داغ، ‌گریه کردم. دوباره، سه باره، ولی فایده نداشت.

چند نفر مرا بغل کردند و دست به دست دادند. از این که من عذاب می‌کشیدم می‌خندیدند، و به جای هر کاری لیم را می‌کشیدند. یه نفر شکمم را نیشگون گرفت. تشت‌ها بر زمین می‌افتاد و صدا‌ها در سرم می‌پیچید. لنگ‌های قرمز خیس، چندش‌آور بود. با سینه‌های بزرگ پر از شیر مرا بغل می‌کردند. اما از شیر خبری نبود و من گرسنه بودم. وان یکادی از طلا بر سینه داشتم، با کش قیطانی، که از زیر چانه تا نافم پایین آمده بود. اندازه‌ی یک سینی، که مرا اذیت می‌کرد. آن جا داغ بود. سرد بود. بخار بود. صدا خیلی زیاد بود. فقط نمی‌دانستم چرا به بدبختی من می‌خندند. بالأخره من زنده ماندم و بیرون آمدیم. جلوی همان کمد، لباس پوشیدیم. مرا فشار می‌دادند. لباس، شال، کلاه و بعد لای پتو. زنی که ما را به آن جا فرستاده بود، با دو شیشه‌ی زردرنگ جلو آمد و آن‌ها را دست مادر و عمه داد. آن‌ها خوردند. هرچه می‌خواستم شیشه را از دست مادرم بگیرم، نمی‌شد. عمه شیشه‌ی خودش را جلوی دهان من گرفت، خنک بود. شیشه خیس بود، ولی مزه‌ی عجیبی داشت. چشم‌هایم پر از اشک شد. هرچه نفس کشیده بودم با فشار از دهانم بیرون آمد و دماغم سوخت. باز به من خندیدند و من فهمیدم حمام رفتن یعنی چه. همان جا خوابم برد. وقتی بلند شدم روز دیگری بود.


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

عکس‌های جالبی از ساخت و سازها و اقدامات معماری نافرجام

مجموعه زیر به ظاهر مفرح یا حتی خنده‌دار است اما هر یک گویای نبود نقشه، مغز طراح یا ذهنی است که به صورت ساده کار را در ذهن شبیه‌‌سازی کند.مشابه این جمله مشهور را که عیب برنامه، در حین انجام آن بیرون می‌آید را در عمرمان زیاد شنیده‌ایم و…

جالب و گاهی خنده‌دار: آدم‌هایی که خیلی شبیه تابلو یک آگهی کنارشان هستند!

گاهی شباهت آدم‌ها به هم عجیب به نظر می‌رسند. حالا در نظر بگیرید که کاملا تصادفی اشخاصی در کنار تابلویی یا آگهی دیواری ایستاده باشند و چهره آنها به یکی از شخصیت‌های تابلو یا آگهی شباعت زیادی داشته باشد یا اصلا فرد افزونه‌ای برای مفهوم تبلیغ…

نقاشی‌هایی که به بالاترین رقم‌ها قیمت‌گذاری و فروخته شده‌اند

در اینجا می خواهیم لیستی از گران‌ترین نقاشی هایی که در بازار حراجی‌ها به فروش رسیده اند را با هم مرور کنیم. البته هر لحظه امکان تغییر این لیست و جایگزینی نقاشی های دیگری وجود دارد ولی در آن صورت هم می توان نقاشی های زیر را جزء گرانترین های…

سرژ ورونوف: پزشکی که بیضه‌های میمون‌ها را به مردها پیوند می‌زد تا آنها را جوان کند!

یکی از پر شورترین ارائه‌ها و سخنرانی‌ها در کنگره بین‌المللی جراحان در لندن در سال 1923 توسط جراح فرانسوی متولد روسیه به نام سرژ ورونوف انجام شد.سه سال پیش‌تر، ورونوف با آزمایش‌های بحث‌برانگیز پیوند غده‌ که به ادعای خودش آدم‌ها را چند…

تصور شاهان صفوی بر اساس شرح متنی جهانگردان و افراد شاخصی که آنها را دیده و توصیف کرده‌اند

در حساب توییتر Cavid Ağa شاهان صفوی را بر اساس نوشته‌های قدیم به دقت و به صورت گرافیکی و چشم‌نوازی تصور شده‌اند.(توضیحات از ویکی پدیا) شاه اسماعیل بنا به نوشته‌های جیووانی ماریا دلی آنجیوللوشاه اسماعیل یکم (۱۷ ژوئیهٔ ۱۴۸۷ – ۲۳ مه…

درخت‌هایی که با شیواترین زبان می‌گویند: می‌خواهم زنده بمانم!

درخت‌ها از 370 میلیون سال پیش بر روی کره زمین بوده‌اند و گرچه ما انسان‌ها با همه امکانات خود سعی در از بین بردن آنها داریم، آنها تا جایی که می‌توانند مقاومت می‌کنند.برآورد می‌شود که روی زمین علیرغم همه جفاهایی که ما به طبیعت وارد…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / کلینیک زیبایی دکتر محمد خادمی /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.