پیشنهاد کتاب: خوشههای خشم، نوشته جان اشتاین بک

یادداشت مترجم
زمانی که جان ستاین بک، یا با کمی ارفاق به ما فارسی زبانان – جان استاین بک که تلفظ نامش در کشور ما – تنها خدا میداند از کجا به صورت جان اشتاین بک جا افتاده است، تصمیم به نگارش رمان خوشههای خشم گرفت، در یادداشتی عنوان کرد: «قصد دارم با نوشتن این کتاب برچسبی از شرم بر چهرهی حرام زادگان طماعی که مسبب این رخداد رکود اقتصادی دههی ۳۰ میلادی امریکا و تبعات آن شدند، بچسبانم. »
و پس از انتشار کتاب، صادقانه گفت: «در نگارش این کتاب، تمام تلاشم را کردهام تا اعصاب و روان خواننده را پاره پاره کنم. » که اگر منصفانه بگوییم این آخری، چیزی جز حقیقت محض نیست.
خوشههای خشم، حکایت یکی از صدها هزار خانوادهای است که در دههی پایانی ۳۰ میلادی به خاطر هجوم شنهای روان، ناگزیر از دیار خود کوچ کرده، به قصد سرزمین موعود(کالیفرنیا) تن و دل به جاده سپردند. این کتاب، به خاطر همذات پنداریاش با مهاجران فراری و جنبشهای کارگری در دورهی رکود اقتصادی با مخالفتهای زیادی روبه رو شده و بارها توسط «اتحادیهی زمینداران ایالات متحده به شکل نمادین سوزانده شد. هم چنین در کشور شوروی سابق توسط استالین تحریم شد؛ چرا که نشر این واقعیت که خانوادهای از طبقهی فرودست در ایالات متحده، توانایی مالی خرید یک دستگاه اتومبیل را دارد، چندان به مذاق وی خوش نمیآمد؛ اما مهمتر از همه…
خوشههای خشم، در مقیاس وسیعی خوانده شد. این اثر پس از انتشار در سال ۱۹۳۹، به عنوان پرفروشترین کتاب سال، برندهی جایزهی کتاب ملی و برندهی جایزه ادبی پولیتزر انتخاب شد و در سال ۱۹۶۲ که جان استاین بک جایزهی نوبل ادبیات را به خانه برد، کمیتهی جایزهی نوبل، رمان خوشههای خشم را به عنوان یکی از دلیلهای اصلی نیل وی به این مقام عنوان کرد.
استاین بک، در این اثر به طور مداوم رفتارهای غیرانسانی بشر در حق بشر را به چالش کشیده و بارها و بارها بر این نکته تأکید میکند که درد و رنجی که عارض مهاجران شنهای روان شد، نه ناشی از وضعیت اقلیمی نامساعد یا تنها بخت نامراد؛ بلکه به خاطر حرص و آز هم وطنانشان بود. در آن دوره، شرایط تاریخی، اجتماعی و اقتصادی، مردم امریکا را به دو دستهی ثروتمند و فقیر، مالک و مستأجر تقسیم کرد و طبقهی فرادست برای حفظ موقعیتشان، از هیچ عمل پست و شنیعی فروگذار نکردند. اگرچه، پیامدهای حرص و طمع انسانها در مقیاس کلان و بهایی که قشر پایین دست جامعه بابت آن میپردازد، پدیدهی نادری در کرهی خاکی نیست.
و اما موضوع حایز اهمیتی که درمورد ترجمهی این رمان لازم به ذکر میدانم، مربوط به پانویسهای آن است. در ابتدا باید به اطلاع خوانندهی عزیز برسانم که نسخهی اصلی کتاب، فاقد هر نوع پانویس و فراخور اطلاعات و ادبیات خوانندگان امریکایی آن دوره نگاشته شده بود که برای روشن شدن تمامی نکتههای لحاظ شده در آن برای خوانندهی فارسی زبان، نیازمند تحقیق و مطالعات جنبی فراوانی بود.
به شخصه زمانی که کوچکتر بودم، هرگاه در مطالعهی کتابی به پانویس برخورد میکردم، بیشتر وقتها بدون مطالعه از آن رد میشدم. معتقد بودم که متن اثر مهم است و نه حاشیهی آن؛ اما حال که از زاویهی دید یک مترجم به آثار ادبی مینگرم، به طور عمیقی بر این حقیقت باور دارم که هر پانویسی که مترجم به متن کتاب میافزاید، حاصل رمزگشایی سری ست نهفته در دل آن که گاهی حاصل ساعتها تحقیق و تفحص بوده و دست کم در نظر مترجم، از وزن و ارزشی بالا برخوردار است. لذا، از شما خوانندهی محترم خواستارم، در مطالعهی این کتاب – وهر کتاب دیگری – پانویسی را از قلم نیندازید، تا در لذت کشف رمزهای کتاب با مترجم سهیم باشید.
رضا اسکندری آذر اردیبهشت ۱۳۹۵
کتاب خوشههای خشم
نویسنده : جان اشتاین بک
مترجم : رضا اسکندری
انتشارات مجید
۷۰۴ صفحه
واپسین بارانهایی که بر زمینهای سرخ و برخی زمینهای خاکستری رنگ ایالت اوکلاهوما باریدن گرفت، نتوانست زمینهای ترک خورده را شیار کند. گاوآهنها با عبور پیاپی خود از روی خاک، نهرهای کوچکی در پشت سرشان به جای میگذاشتند. آخرین بارانها به رشد و نمو محصولات کشتزارهای ذرت سرعت بخشیده و دستههای علف هرز و چمن را به گونهای در حاشیهی جادهها میرویاندند که زمینهای خاکستری و سرخ تیره، رفته رفته در زیر لحافی از سبزه پنهان میشدند. در روزهای پایانی ماه می، رنگ از رخ آسمان پرید و ابرهایی که به صورت تودههای متراکم در ارتفاع زیاد دیده میشدند، به تدریج رو به پراکندگی گذاشتند.
آفتاب تابان، روز از پس روز بر کشتزارهای ذرت تابیدن گرفت تا جایی که کاکلهای قهوهای رنگ بر سر خوشههای ذرت نمایان شد. هرازگاهی ابرها در آسمان ظاهر و دوباره ناپدید میشدند و مدتی بعد، آنها نیز دست از تلاش برای پوشاندن چهرهی آسمان کشیدند. علفها به رنگ سبز تیره در آمدند تا خود را از اثر تابش آفتاب محافظت کرده و از گستردن برگهایشان بازماندند. سطح رویین زمین از تابش خورشید به سختی گراییده و لایهای ضخیم بر روی آن تشکیل شد و هم زمان با رنگ باختن آسمان، زمین نیز در بخشهای قرمزرنگش به رنگ صورتی مات و در بخشهای خاکستری رنگش رو به سفیدی نهاد.
زمین در آب گذرهای حفرشده به دست باران نشست کرده و نهرهای کوچک بدون آبی را به وجود آورده بود. موشهای کیسه دار و شیرمور(۲)ها حرکت دسته جمعی و بهمنوارشان را آغاز کرده بودند و با تابش خیرهی آفتاب، برگهای نورستهی ذرت از حالت شق و رقشان افتادند؛ ابتدا کمی تاب برداشته و پس از آن، با ضعیف شدن رگبرگهای میانیشان تک تک به سمت زمین خم میشدند. باری، ماه ژوئن در راه بود و خورشید به شدت میتابید. خطهای قهوهای رنگ روی برگهای ذرت گسترش یافته و به طرف پهنهی میانی برگها پیش روی میکردند. علفهای هرز دربرابر آفتاب سوزان قامت پس کشیده و به طرف ریشههایشان خم برمی داشتند. هوا رقیق بود و آسمان بیشتر و بیشتر رنگ میباخت و زمین نیز همان گونه بود.
در جادههایی که گروههای کشاورزان درشان حرکت میکردند، چرخ ارابهها بر روی زمین ساییده میشد و سم اسبان بر کف جاده میکوفت، لایهی خشک شدهی قشر بالایی خاک درهم شکسته و ابری از غبار به هوا برمی خاست. هر چیزی که بر روی زمین حرکت میکرد، گرد و غبار جاده را به هوا میافشاند. مردان پیاده ابری رقیق به ارتفاع کمرشان، ارابهها تا بالای نردههای حفاظ و اتومبیلها ابری متراکم از غبار در پشت سرشان. پس از عبور رهگذران، باز هم گرد و غبار بر روی زمین آرام میگرفت.
با رسیدن به نیمههای ماه ژوئن، ابرهای غولآسا از مسیر خلیج (۳) و پس از آن، از ایالت تگزاس به سمت اوکلاهوما به حرکت درآمدند؛ ابرهای مرتفع متراکم و آبستن باران. مردانی که در کشتزارها مشغول کار بودند نگاهی به ابرها انداخته، هوا را بو کشیده و انگشتان خیسشان را در هوا نگه میداشتند تا وزش باد را حس کنند و اسبها هم زمان با اوج گرفتن ابرها بیقراری میکردند. ابرهای آبستن، نم بارانی بر زمین چکانده و به سوی سرزمینهای دیگر میشتافتند. با گذر ابرها، بار دیگر رنگ از چهرهی آسمان میپرید و خورشید دوباره نورافشانی میکرد. تنها چیزی که پس از بارش نم باران به جای میماند، حفرههای کوچک ناشی از سقوط قطرههایی بر روی خاک نرم و قطرههایی زلال بر روی برگهای ذرت بود.
بادی آرام از پس ابرها شروع به وزیدن کرد و آنها را به سمت شمال میراند، بادی که به نرمی برخوشههای درحال خشک شدن ذرت، سیلی میزد. روزی دیگر در حال پایان یافتن بود و وزش باد شدت مییافت، بادی ثابت قدم که با حضور تندباد تغییر خلق نمیداد. خاک جاده به هوا برخاسته در تمام جهتها پخش میشد و بر روی علفهای هرز حاشیهی جاده و کمی هم کشتزار مینشست. کمی بعد باد شدت میگرفت و بر لایههای سخت شدهی خاک
کشتزارهای ذرت میوزید. آسمان که آمیزهای از ابر به همراه گرد و غبار بود، رفته رفته رو به تاریکی گذاشت و باد بر روی زمینهای کشاورزی چنبرهزده، خاک سطحی را سست کرده و با خود میبرد. باد قدری شدیدتر شد. لایهی رویین خاک درهم شکست و تودهی گرد و غبار، سطح کشتزارها را ترک کرده و به شکل تل خاکستری رنگ، هم چون حجمی راکد از دود به هوا برخاست. باد در عبور از میان ساقههای ذرت، صدایی به وجود میآورد که خشکی ساقهها و شتاب باد را در ذهن تداعی میکرد.
باد باز هم شدت گرفت، به زیر تخته سنگها خزید، ذرههای کاه، برگهای خشک و حتا کلوخههای کوچک را به هوا بلند کرده و حین گذر از کشتزارها، مسیر عبورش را نشانهگذاری کرد. هوا غبارآلود شد، آسمان رخ به تیرگی نهاد و خورشید به شکل قرصی سرخ در کرانهی غربی آن تابید و هوا رایحهای نارس در خود داشت. در طول شب، باد با چابکی بیشتر بر زمینهای کشاورزی میوزید و رندانه خاک نرم اطراف ریشههای ذرت را کنارزده، لختشان میکرد و ساقههای ذرت با برگهای ضعیف دربرابر فشار باد، پای مردی میکردند تا آن جا که تسلیم سماجت باد شده ویک به یک کمر خم کرده و سر در جهت وزش باد مینهادند.
چند ساعت بعد، سپیده دم از راه رسید؛ اما نه صبح خورشیدی سرخگون به شکل قرصی کم نور و قرمز درست همان گونه که در هنگام غروب – از کرانهی شرق سر برآورد و با سرزدن سحرگاه، تاریکی شب به آن سوی سیاره عقب نشینی کرد و باد هم چنان شکوه کنان در میان ساقههای به خاک افتادهی ذرت مینالید.
مردان و زنان در خانههایشان گرد آمدند و در هنگام خروج از خانه، دهان و بینیشان را با دستمال پوشانده و عینک محافظ بر چشم نهادند.
وقتی دوباره شب فرارسید، غرق در تاریکی بود؛ چرا که نور ستارگان یارای عبور از ابر غبار و رسیدن به زمین نداشت و نوری که از پنجرهی خانهها به بیرون میتابید، حتا تا فاصلهی چند متری پنجره را روشن نمیکرد. حال دیگر گرد و غبار با هوا درهم آمیخته بود، مخلوطی از هوا و خاک. ساکنان، در خانهها را چفتزده و درز و پنجرهها را با کهنه پوشانده بودند؛ اما ذرههای خاک چنان زیرکانه خود را به درون خانهها میرساندند که حتا به چشم دیده نمیشدند و مانند گردهی گل بر روی میز، صندلی و ظرفها مینشستند مردم خاک را از شانه میزدودند و خطهای نازکی از خاک، پای درگاه خانهها مینشست نیمههای شب، باد از روی زمینها گذشته، آنان را در سکوت و آرامش پشت سر مینهاد. هوای متراکم از گرد و غبار،
صداها را بسیار بیشتر از هوای مه آلود خفه میکرد. مردم، آرمیده در بسترهایشان، متوجه فروکش باد شدند. با آرام گرفتن باد بیقرار، همه از خواب بیدار شدند. در سکوت، در رختخواب دراز کشیده و به آرامش حاکم گوش فرادادند. سپس خروسها شروع به خواندن کردند، صدایشان در میان ابر غبار خفه شد و مردم در رختخواب غلت زدند و انتظار صبح را کشیدند. آنها خوب میدانستند که چند وقت لازم است تا غبار برخاسته، بر روی زمین بنشیند.
وقتی صبح شد، ابر غبار هم چون مه در هوا شناور و خورشید به سرخی خون تازه بود. ذرههای خاک در تمام طول روز و همین طور روز پس از آن از آسمان انگار که از غربال – میبارید. لحافی از گرد و غبار سطح زمین را پوشاند. غبار بر روی ساقههای ذرت نشست، بر بالای تیرهای چوبی حصار کشتزارها و کابلهای برق کپه شد؛ بر سطح بام خانهها آرمید و علفها و درختان را در زیر حجاب خود پنهان کرد.
مردم از خانههایشان بیرون آمده، هوای گرم گزنده را بو کشیده و دهان و بینیشان را پوشاندند. کودکان نیز از خانه بیرون آمدند، اما به رسم معمول پس از باران – نه شروع به دویدن کردند و نه فریاد شادی سردادند. مردان کنار تیرکهای حصار کشتزارها ایستاده و به محصول ذرت از بین رفتهشان که به سرعت رو به خشک شدن
گذاشته و تنها کمی رنگ سبز از زیرلایهی گرد و غبار آنها پدیدار بود نگاه کردند. مردان همه غرق در سکوت بودند و جنبشی از کسی دیده نمیشد و زنان از خانهها بیرون آمده و کنار مردانشان ایستادند تا ببینند که آیا این بار مقاومتشان درهم میشکند یا نه؟ زنان از گوشهی چشم، چهرهی مردان را ورانداز کردند، به این فکر میکردند که میتوان از بین رفتن محصول ذرت را تاب آورد، به شرط آن که باقی چیزها سرجایش باقی مانده باشد. کودکان در آن نزدیکی ایستاده و نوک انگشتان پاهای برهنهشان را بر روی خاک میکشیدند، آنان نیز در این اندیشه بودند که آیا زنان و مردان از این بلا درهم خواهند شکست یا نه؟ بچهها دزدکی به صورت مردان و زنان نگاه کردند و سپس با نوک انگشتان پا، خطهای دقیقی بر روی خاک رسم کردند.
اسبها به کنار آبشخور آمده و سطح آب را با پوزههایشان از غبار زدودند. دیری نپایید که سرگشتگی و ژولیدگی از چهرهی مردان رخت بربست و جای خود را به خشکی، خشم و مقاومت داد. آن گاه بود که زنان دانستند اوضاع امن است و از درهم شکستن مردانشان خبری نیست. سپس به خود جرأت داده و پرسیدند: «حالا چه کار کنیم؟ » و هریک از مردان پاسخ داد: «نمیدانم. » اما باز هم غمشان نبود. زنان میدانستند که مشکلی در کار نیست و کودکانی که به تماشا ایستاده بودند هم میدانستند که مشکلی در کار نیست. زنان و کودکان به خوبی میدانستند که هیچ فاجعهای آن قدر بزرگ نیست که از دایرهی تحملشان خارج باشد، تنها اگر مردانشان کنار یکدیگر بمانند. زنان به درون خانهها رفتند تا به کارشان برسند و کودکان – البته نخست با کمی احتیاط شروع به بازی کردند. هرچه روز پیشتر میرفت، از سرخی خورشید کاسته میشد. آفتاب بر سرتاسر زمینهای پوشیده در زیر لحاف گرد و خاک میتابید. مردان بر درگاه در خانهها نشستند؛ سر خود را با ترکهای یا تکه سنگی گرم کردند. آنها همان جا نشستند، فکر کردند و به دنبال راه چاره گشتند.
کامیونی بزرگ از آن باریها جلوی رستوران بین راه توقف کرد. دودکش عمودی اگزوزش آهسته ناله میکرد و یک ابر تاحدی نامریی از دود آبی و نقرهای پشت سرش به هوا برخاسته بود. یکی از آن کامیونهای نو بود، با رنگ قرمز براق و نوشتهای با حروف درشت بر روی بدنهاش: شرکت حمل و نقل اوکلاهوماسیتی. لاستیکهای جفتیاش نو بودند و یکی از آن قفلهای برنجی از چفت هریک از درهای بزرگ مشکیاش آویزان بود. داخل رستوران با پنجره
های توری، رادیویی درحال پخش موزیک بود، آهنگی رقصی مثل همان وقتهایی که هیچ کس به رادیو گوش نمیکند با صدایی آرام درحال پخش بود. یک پنکهی سقفی کوچک در بالای ورودی رستوران در حال چرخیدن بود و مگسها هیجانزده اطراف در و پنجرهها وزوز میکردند و خود را با سر به توری پنجره میکوبیدند. درون رستوران مردی – همان رانندهی کامیون – بر روی چهارپایهی پایه بلند نشسته و آرنجش را روی پیشخوان حایل کرده بود و از ورای فنجان قهوهاش به دختر پیشخدمت ترکهای تنها نگاه میکرد. او با لحن ناتو و ولنگار کنارجادهای، درحال گفت وگو با دختر پیشخدمت بود.
– سه ماه پیش بود که دیدمش. یه جایی شو عمل کرده بود. دکترا یه چیزی از تو تنش کشیده بودن بیرون. یادم نیس چی بود.
دختر گفت: «کمتر از یه هفته پیش بود که خودم دیدمش. اون موقع که اوضاعش خوب بود. وقتایی که مست پاتیل نیست، آدم تودل بروبیه. »
گاهی مگسهای چسبیده به توری، بالا و پایین رفته و وزوز میکردند. بخار آب از دستگاه قهوه ساز بیرون میپاشید و پیشخدمت – بدون آن که سرش را برگرداند دستش را دراز کرد و آن را خاموش کرد.