استانیسلاو لم، زندگینامه این نویسنده بزرگ – راوی ناکامی انسان
الهیار امیری
استانیسلاو لم (Stanislaw Lem) نویسنده آثار علمی تخیلی کلاسیکی چون «سولاریس» در ۲۷ مارس 2006 (۸ فروردین) در سن ۸۴ سالگی در اثر نارسایی قلبی در کراکوف لهستان درگذشت. او در سال ۱۹۲۱ در لووف لهستان (که اکنون شهری در اوکراین است) به دنیا آمد و از سال ۱۹۴۸- ۱۹۳۹ به تحصیل پزشکی پرداخت که در نتیجه جنگ جهانی دوم و خدمت در ارتش دچار وقفه شد، در آخر هم به دلیل آنکه احساس میکرد ممکن است در ارتش به او نیاز باشد در امتحانات پایانی شرکت نکرد. نخستین کارهای ادبیاش شامل داستانهای کوتاه و قطعات شعری بود و اولین داستان خود را طی جنگ جهانی دوم نوشت که مردی از مریخ نام داشت.
در اوایل دهه ۵۰ به یک نویسنده علمی تخیلی بزرگ تبدیل شد، با کارهایی که بعدها خودش آنها را به اتهام ساده انگاری رد کرد در حالی که آنها را واقعاً داستانهایی خواندنی میدانست. نخستین رمان فانتزیاش «کیهان نوردان» را در سال ۱۹۵۱ نوشت و پس از آن هم مجموعه «خاطرات ستارهای» به قهرمانی ایون تیخی، که از مشهورترین آثار اوست. آنچه تحسین بسیاری از پیروان سبک نویسندگی او را برمی انگیزد جدیتی بود که با آن محدودیتهای انسان را با شیوههایی غالباً بدبینانه و هراسآور بررسی میکرد. کتابهای او به ۴۰ زبان دنیا ترجمه شده و حدود ۲۷ میلیون جلد از آنها تاکنون به فروش رسیده است.
لم به همراه آرتور سی کلارک، آیزاک آسیموف و فیلیپ ک. دیک یکی از بزرگترین نویسندگان علمی تخیلی قرن بیستم بود. او در آثارش به صورتی یاسآور یا تمسخرآمیز به جایگاه انسان در کیهان میپرداخت و معنای حیات انسانی در میان ماشینهای ابرهوشمند و ناتوانی نوع بشر در ارتباط با بیگانهها از جمله مضمون رایج کتابهایش هستند. او به کمک علومی همچون فیزیک، شیمی، اخترشناسی، زیستشناسی و مخصوصاً سایبرنتیک داستانهایش را شکل میداد و علاوه بر نویسندگی در زمینههای روانشناسی، فلسفه، آیندهشناسی و نقد ادبی هم فعالیت میکرد.
«سولاریس» (۱۹۶۱) رمان به شدت متفکرانه او ابتدا در سال ۱۹۷۲ توسط آندره تارکوفسکی و سپس در سال ۲۰۰۲ توسط استیون سودربرگ به فیلم تبدیل شد، هرچند خود لم از اقتباس تارکوفسکی به خاطر کاستن از وجه علمی رمان چندان راضی به نظر نمیرسید و آن را جنایت و مکافاتی فضایی نامید. در این اثر تماس با بیگانه هوشمند ناشناخته و خطرناکی برقرار میشود که به صورت اقیانوس پلاسمایی گرداگرد یک سیاره دوردست را فراگرفته است. در تلاش برای شناخت ارگانیسم، فضانوردان درگیر توهمات ناشی از خاطرات خود میشوند.
در «صدای اربابش» (۱۹۶۸) دانشمندان مشغول به کار در پروژهای تحت حمایت پنتاگون، به همان شکل، با تماس بیگانهای برتر این بار به شکل پرتو تپنده نوترینو سردرگم میشوند. تجربه شکست خورده سبب ایجاد شگفتی در راوی- پیتر هوگراس- با خلق و خوی بیمارگونهاش میشود و میگوید: «عجیبترین چیز همان شکست است، به همان صراحتی که بود، در خاطرم احساسی از بزرگ منشی باقی گذاشت. و اینکه آن ساعتها، آن هفتهها، وقتی که امروز فکرش را میکنم، برایم گرانبها هستند. » در برخی آثار دیگر مثل «عدن» (۱۹۵۹) و «شکست/ ناکامی» (۱۹۸۶) لم به ناکامی این ارتباط در همان برخورد اول پرداخت.
در یکی از نخستین کتابهایش «ابر ماژلانی» (۱۹۵۱) درباره سایبرنتیک نوشت، موضوعی ممنوع در کشورهای کمونیستی بلوک شرق. لم که دستی در خلق واژهها و عبارات جدید داشت چارهای اندیشید. در سال ۱۹۸۳ به نیویورک تایمز گفت: «به خاطر آنکه رمان را تمام کنم عبارتی جدید ساختم و سایبرنتیک را به مکانیوریستیک تغییر نام دادم. » با این حال ویراستار فریب نخورد و چاپ کتاب زیر نظر سانسورچیهای کمونیست چند سال به تعویق افتاد. آثار دیگرش «شکست ناپذیر» (۱۹۶۴) و «سایبریاد» (۱۹۶۷)- مجموعه داستان کوتاه درباره دنیایی مکانیکی که توسط روباتها اداره میشود- هستند. برخی مثل «خاطراتی که در وان پیدا شد» (۱۹۶۱) و «کنگره آیندهشناسی» (۱۹۷۱) تصاویر هزلآمیز و تاریکی از زندگی دوران جنگ سرد و جوامع تکنوکراتیکی به دست میدهند که زیر بار ماشینهای پیشرفته خود خرد شدهاند.
در زمینههای دیگر چون زیستشناسی میتوان از «زنجیره شانس» (۱۹۷۶) او نام برد که به تصادفی بودن پیدایش حیات در زمین میپردازد و در این راه به شرایط مساعد پیدایش چون فاصله مناسب از خورشید و سوپ آلی اولیه اشاره میکند. در یکی از آخرین کتابهایش «تکامل واژگون» (۱۹۸۵) هم شرح میدهد که چگونه کارشناسان نظامی سرانجام در مییابند که در استفاده از هوش مصنوعی برای خلق موشکها و هواپیماهای هوشمند به خطا رفتهاند. برخی از بلندپروازانهترین کارهای لم هم در حوزه فلسفی و تجربی قرار میگیرند. «جامع الفنون» (۱۹۶۴) بررسی نظری سایبرنتیک و زیستشناسی است و «خلاء مطلق» (۱۹۷۱) تجربهای خودآگاه و مجموعهای از بررسیهای ۱۶ کتاب نانوشته است و بنابه گفته خود لم بیشتر هجو رمان است. یکی از کتابهایی که در آن بررسی میشود خود «خلاء مطلق» است. نوشته اینگونه میگوید «آیا لم واقعاً فکر میکرد از میان این همه دسیسه دیده نمیشود؟ »
• درباره لم
«امروزه دهها نویسنده مشغول کارند که میتوانند با تمام غولهای گذشته برابری کنند. و شاید یک نفر باشد که بتواند با همه آنها برابری کند، با وجود این اشکال که آثارش از لهستانی ترجمه میشود. »
آرتور سی کلارک
لم گاهی ژانری را هم که در آن مینوشت به استهزا میگرفت. در «صدای اربابش»، هوگراس در تلاش برای طرح ایدههای نو دست به خواندن داستانهای علمی تخیلی میزند اما آنها را با عنوان «داستانهای علمی- ساختگی پریان» کنار میگذارد. البته او خود طبقهبندی برخی آثارش در قلمرو علمی تخیلی را نمیپذیرد و برای نمونه کتابهای «سایبریاد» و «خلاء مطلق» را در این دسته قرار نمیدهد و به منتقدانی که همه آثار او را علمی تخیلی نامیدند به شدت تازید.
او سالها بود که دیگر رمان نمینوشت و در این باره چنین گفت: «من حتی علاقهای ندارم که به تماشای اقتباسهای آثارم بنشینم چون انگیزه خلق چیزهای جدید را از دست دادهام و به همین راحتی دیگر اشتیاقی برای ادبیات داستانی ندارم. علاوه بر این موضوع اکراه من در نوشتن از این حقیقت ناشی شده که من دیگر نیازی نمیبینم که کتاب جدیدی بنویسم. » علاوه بر اینکه او انتقادات صریحی نسبت به نویسندگان ادبیات علمی تخیلی داشت و اغلب آثار آنها را به خاطر خالی شدن از وجه واقع گرایی محکوم میکرد: «این نویسندگان تمام نیروهایشان را جمع میکنند و یک چارچوب مصنوعی برای اثرشان خلق میکنند. بعد هم به جعل تمام کیهان و قوانین فیزیکی دست میزنند و بیولوژی تکاملی را هم در این راه لگدمال میکنند. با این روش خزانهای از مزخرفات جورواجور را میآفریند. خزانهای که مورد استفاده نویسندگان علمی تخیلی قرار میگیرد.
هر کسی این قوانین را بشکند در برابر خوانندگان محکوم میشود. » با این حال در این میان چندین استثنا هم قائل بود، او فیلیپ ک. دیک را ستایش میکرد. «فیلیپ ک. دیک ذهنی واقعاً بدیع و خلاق داشت… آثار علمی تخیلی آشغالهایی هستند که در بینشان چندتا استثنا هم وجود دارد و او یکی از همین استثناهاست. » غیر از دیک او برادران استراگتسکی، ولز و آرتور سی کلارک را هم نویسندگان بزرگی میدانست. «کلارک هم دارای اندیشهای تواناست ولی به نظر میرسد که او بیشتر به فضاهای مهندسی تمایل دارد تا بن مایههای نظری اینگونه فضاها. » او با اصرار بر ترجمه صحیح آثارش به زبانهای دیگر، به همبستگی روحی بین نویسنده و مترجم اشاره میکرد. با این حال به دلیل مضمون اغلب پیچیده و خاص آثارش و همچنین ایجاد واژههای جدید، اغلب از ترجمههای ناقص شکایت داشت. «من مجبورم اعتراف کنم که نتیجه کار اکثر مترجمان آثار من بدتر از نسخه اصلی آنها از آب درآمده است… من در رو به رو شدن با مترجمان هم سلیقه با خودم شانس خیلی کمی داشتهام. » البته در این بین مترجمان خاصی هم در زبانهای مختلف وجود دارند که لم به آنها نظر خاصی داشت.
لم معتقد بود نوع بشر باید آگاهانه با دیدگاه وسیعتری نسبت به تکنولوژی و پیامدهای آن بنگرد و تنها مسحور آن و استفاده از آنها نشود. او به تبعات منفی گسترش آزادانه تکنولوژی خوشبین نبود و اغلب دستاوردهای تهدیدکننده آنها را یادآور میشد، از جمله درباره اینترنت نسبت به دسترسی گسترده به اطلاعات نگران بود. البته دیدگاه او بیشتر بر نگرانی از ناتوانی بشر در کنترل موج رو به گسترش تکنولوژی بود به نحوی که انسان نتواند بر پیامدهای احتمالی و بحرانهای ناشی از آنها فائق آید. «تکنولوژی به جلو میتازد و در همان حال هم ما در کنترل مسیرهای مختلف آن ناتوانتر میشویم. » در هر حال عوامل مختلف دست به دست هم داد تا برای نزدیک به دو دهه او پرکاری پیشین را نداشته باشد و عملاً از نوشتن رمان کناره بگیرد. لم اعتقاد داشت در پی هر پیشرفتی یک فاجعه در راه است و هراس از اینکه تکنولوژی از دستمان خارج شود و بشر به شکست برسد در آثارش مضمون غالب است. این نکته هم شاید به زندگی او در بلوک شرق برگردد، در کشوری که عملاً از رواج پیشرفتهای صنعتی دور و پیشرفتهای تکنولوژیک با زندگی روزمره مردمگره نخورده بود. در چنین فرهنگی برخلاف کشورهایی چون آمریکا که مرکز رشد و گسترش این نوع داستانها شد، نمیتوان بدون درگیری با پدیده تکنولوژی و تجربه بیواسطه آن، سوگیریهای صحیحی نسبت به آن اتخاذ کرد. همین نکته و موضع منحصراً علمی و انتقادی لم شاید خاستگاه نگاه بدبینانه او در داستانهایش باشد.
تا آنجا که میدانم تاکنون از لم ۳ اثر به فارسی ترجمه شده است:
۱- سولاریس، مترجم صادق مظفرزاده، تهران: انتشارات فاریاب، ۱۳۶۴.
۲ _ شکست ناپذیر، مترجم پیمان اسماعیلیان، تهران: نشر افق، ۱۳۷۵.
۳ – شکست در کویینتا (شکست)، مترجم پیمان اسماعیلیان، تهران: نشر جوانه رشد، ۱۳۸۲.
• دلیل بسیاری از نگرانیها، ناامیدیها و سرگشتگیهای من- که هنوز هم دست از سرم برنداشتهاند- این حقیقت است که بسیاری از مردم فلسفه را چیزی بسیار کسالت بار و کاری بیارزش میدانند. در صورتی که آدم میتواند مجذوب فلسفه شده باشد و برای خودش استفادههای شخصی آن را در زندگی پیدا کند. فلسفه ورزی میتواند بن مایه رنجی عظیم در زندگی باشد. آنهایی که این رنج را احساس نمیکنند مطمئناً از خواندن بعضی از کتابهای من سرخورده میشوند.
• تمام تاریخ بشر ثانیه کوچکی در ساعت زمینشناسی است و ما در دوره شتابی شگفتآور زندگی میکنیم. ما شبیه آدمی هستیم که از روی ساختمانی پنجاه طبقه به پایین میپرد و وقتی از طبقه سیام رد میشود یکی که به پنجرهها نگاه میکرده او را میبیند و از او میپرسد: اوضاع چطوره؟ و او هم جواب میدهد: تا اینجاش که همه چیز خوب بوده. ما از سرعتی که ما را تسخیر کرده بیاطلاعیم. تکنولوژی به جلو میتازد و در همان حال هم در کنترل مسیرهای مختلف آن ناتوان میشویم.
• من در هر صورت نسبت به برداشت سینمایی او [تارکوفسکی] انتقادهای بسیار زیادی دارم. اول اینکه من میخواستم سیاره سولاریس را ببینم. دوم اینکه توی یکی از بحثهایمان به تارکوفسکی گفتم که به جای ساختن سولاریس، جنایت و مکافات را ساخته… با وجود اینکه سئوالات زیادی درباره جایگاه انسان در کیهان وجود دارد اما زندگی آدمها، چیزی که ما در آن ایستگاه میخواهیم درباره آن بدانیم، تنها روایتی اگزیستانسیالیستی نیست… من نمیتوانم این آش عاطفهای را که تارکوفسکی قهرمانهایم را در آن فرو برده تحمل کنم.
• مطابق با مفاهیم مدرنی که من به عنوان یکی از اعضای مکتب اصالت تجربه پیرو آنها هستم کردار انسانهایی برگزیده، همانند سایر انسانها، به شکل ژنتیکی و موروثی برنامهریزی شده است. ارزشهای والای انسانها میتوانند از نوعی حفاظ بیولوژیکی ایجاد شده در اثر تکامل تدریجی نشات گرفته باشد… من مدعی نیستم که فقط یک منشا برای اخلاقیات وجود دارد اما بدون شک آدم میتواند آن را در گذشتههای بسیار دور جست وجو کند. از طرفی هم میتوان با اجتناب از گذشته، ریشههای بیولوژیکی و روند تکاملی داروینی به دنبال سایر توجیهات گشت.
این نوشتهها را هم بخوانید