هنریک ایبسن: زندگینامه و آثار

هنریک یوهان ایبسن کیست؟ این رند شهر آشوب که آثارش تاکنون بارها بر صحنه‌های تئاتر جهان، خوش درخشیده است. بی‌گمان ایبسن تأثیری قاطع و بی‌چون چرا بر نویسندگانی چون آنتوان چخوف، جرج برنارد شاو و لوئیجی پیر آندللو داشته است. هم اینک قضاوت منطقی و عادلانه منتقدین در طی سالهای اخیر جایگزین تعریف‌های ناشایست ناقدان و شارحان متقدم گردیده و ثابت و روشن شده است که عقاید (به تصویر صفحه مراجعه شود) ایبسن در شمار نظریات هر انسان فهمیده و هوشمند دیگری قرار دارد.

در اینجا به عنوان مثال شاید بی‌جا نباشد اگر به برخی از آثارش اشاره کنیم: در سال 1879‌ نمایشنامهٔ «خانه عروسک» ایبسن با موجی از انتقاد و اعتراض مواجه گشت. «نورا» قهرمان زن این نمایشنامه به این دلیل که شوهرش با وی چون یک عروسک و یا یک موجود نازپروردهٔ خانگی رفتار می‌کند وی را ترک می‌گوید. کوته‌نظران به غلط این نمایشنامه را رساله‌ای بر ضد ازدواج پنداشتند، در صورتیکه پیام ایبسن در واقع این حقیقت غیر قابل انکار بود که هرکس بایستی ماهیت اصلی خویش را جستجو و پیدا نماید. هنگامیکه شوهرش به وی گوشزد می‌کند که قبل از هر چیزی «نورا» وظیفه یک مادر و یک همسر را دارد وی در جواب می‌گوید: «قبل از هر چیزی من یک انسان هستم».

در سال بعد ایبسن پاسخ منتقدین «خانه عروسک» را با نمایشنامه «اشباح» می‌دهد، این بار دیگر داستان درباره زنی است که به خاطر قیود اجتماعی و «حرفهای مردم» زندگی زناشوئی را با شوهری ناباب ادامه می‌دهد. همین امر باعث بروز حوادث و اتفاقات وحشتناکی می‌شود.

باز هم فریاد معترضین به آسمان میرود و باز هم ایبسن یک سال بعد یعنی در سال 1882 با نمایشنامه جدیدی به نام «دشمن مردم» جواب دندان‌شکنی به آن عده می‌دهد. در سراسر این اثر، ایبسن بیرحمانه اجتماع دو رو و ریاکار عصر خویش را به باد انتقاد و مسخره می‌گیرد. در سال 1884 با «مرغابی وحشی» و در سال 1890 با «هدا گابلر» ایبسن نشان می‌دهد که هرگز نخواسته است معلم اخلاق و یا حلاّل مشکلات باشد. ادعائی هم ندارد که جوابگوی تمام سئوال‌هاست، بلکه قبل از هر چیز وی یک هنرمند اعجاب‌انگیز و در فن خود استادی بیمانند است. ایبسن در نمایشنامه‌هایش در نهایت سادگی و در عین حال با قدرتی بی‌نظیر با مطالعهٔ روان اشخاص و نشان دادن موقعیتهای گوناگون و بررسی مسائل مختلف انسانی خواننده را بیدار و ذهنش را روشنی می‌بخشد و این خود نوعی ارشاد است. و به راستی که ایبسن در کار ارشاد و اشاعه و تنویر افکار پاک و نیالودهٔ آرمانی، درام‌نویسی یگانه و بی‌نظیر است.

هنریک یوهان ایبسن به سال 1828 در قصبه یا شهر کوچک سه هزار نفری «شی‌ین» در ساحل جنوبی نروژ دیده به جهان گشود. وقتی 8 ساله بود، پدرش-کنود ایبسن-بازرگانی که خون آمیخته دانمارکی و آلمانی و اسکاتلندی داشت ورشکست شد. از این روی سالهای درازی را در فقر و تهی‌دستی سپری کرد. ابتدا می‌خواست پزشک شود اما بعد به نوشتن و تئاتر روی آورد، مدتی نیز مدیر تئاتر بود. پس از ناکامی در انتشار و اجرای چند نمایشنامه از جمله «کاتیلینا» و «آرامگاه جنگجو» در سال 1874 عازم ایتالیا شد.

در این کشور دو نمایشنامه منظوم «براند» (1886) و «پرگونت»(1867) را سرود. این دو نمایشنامه در به شهرت رسانیدن ایبسن تاثیر به سزائی داشتند. ایبسن تا سال 1891 تنها دو بار به نروژ بازگشت و تا این تاریخ در آلمان و ایتالیا زندگی می‌کرد. وی در سال 1869‌ با نوشتن نمایشنامه «جامعه جوانان» با نظم وداع گفت و تا آخر عمر تنها به نشر نوشت. نمایشنامه‌های او عبارتند از: کاتیلینا، آرامگاه جنگجو، کمدی عشق، مدعیان تاج و تخت، براند، پرگونت، قیصر و جلیلی، ارکان جامعه، خانه عروسک، اشباح، دشمن مردم، مرغابی وحشی، زن دریائی، روس مرس هولم، هدا گابلر، استاد معمار، ایولف کوچک، یان گابری یل بور کمان و رستاخیز ما مردگان.

اگرچه پاریس مدتی حکمران مطلق العنان عرصه تئاتر بود اما درام‌نویسان معتبر یعنی استادان مسلم عصر از دیارهای دیگر و جاهائی برخاستند که با آن فاصله بسیار داشتند. نخستین نفر از این استادان که از اقصی نقاط شمال بر عرصه تئاتر اروپا تاخت «هنریک ایبسن» بود. اینکه یک نروژی توانست در حوزه درام قرن 19 کاری را به انجام رساند و یک سلسله شاهکار منثور بیافریند که نمایشنامه‌نویسان پاریس و لندن و وین و برلن تا آن زمان از انجام آن عاجز مانده بودند خود یکی از شوخیهای روزگار است. اگر بپرسیم موفقیت ایبسن در چه بود شاید بگویند که پای برخی افکار مهم و مبارزه‌جوئی جدی و معنوی را به صحنه تئاتر کشید (مثلا آنگونه که برنارد شاو می‌گوید) و یا شاید مانند «منکن» خواهند گفت که نظریات و افکار چندان مهم نیست و وی همه چیز را مدیون تکنیک عالی خویش است. این دو قول هر دو نارساست و هر دو در عین حال که در مورد شخص ایبسن به انصاف داوری نمی‌کند درباره تئاتری هم که او مسخّر کرد از حدود انصاف دور می‌شود.

هنگامیکه ایبسن جدا دست به کار آفرینش درام منثور خویش گردید افکار نو و نقد اجتماعی، اندک‌اندک به عالم تئاتر راه می‌یافت و شیوه پوسیده و نا به هنجار و تصنّعی دیرین کم‌کم از صحنه تئاتر رخت برمی‌بست. آنچه ایبسن انجام داد تسریع این رفت‌وآمد نبود بلکه ارتقاء و اعتلای درام به سطح و قدرتی عالیتر بود. وی همچون مهندسی با ساده کردن و در عین حال قوی‌تر ساختن دیگ بخار توانست بر میزان فشار داخلی آن بیفزاید. آنچه او آفرید درامی بود به مراتب متراکم‌تر و عمیق‌تر از درامی که روزگار تا به آن وقت به خود دیده بود. مثلا درام او در مقایسه با آثار درام‌نویس معاصر وی «بیورنستیرنه بیورنسن» نمایشنامه‌نویس، شاعر و رمان‌نویس و کارگردان تئاتر و رهبر سیاسی که شاه بی‌تاج و تخت نروژش می‌خواندند و نوشته‌هایش ستایشگر و بیننده فراوان داشت گویای حقایقی چند است: بیورنسن شخصیتی والا و شاعری به حق ملی بود اما نمایشنامه‌هایش حتی نمایشنامه «آنسوی قدرت بشر» که روزگاری سخت بلند آوازه بود اینک در مقام مقایسه با نمایشنامه‌های ایبسن قطعات رقیقی بیش نیستند.

ایبسن این کار یعنی القای تأثیر فوق‌العاده وسیع و عمیق از زندگی را تنها با ابداع چند شیوه نو و تعقیب سیر جریان رئالیسم و کنار گذاردن گفتگوئی که اشخاص داستان در صحنه با خود دارند و یا سخنانی که در جمع می‌گویند و وانمود می‌کنند که دیگران نمی‌شنوند و بالاخره نامه‌هائی که بلند بلند می‌خوانند و چیزهائی مانند این، یعنی انحاء و انواع مونولوگ یا تک‌گوئی درونی و یا حدیث نفس به انجام رساند. نکتهٔ مهم این است که ایبسن با نوشتن آثار پرارج، مردم جهان را وادار به تفکر کرد و از طرف دیگر راه و رسم مبتذل و شیوه ماشینی معمول نمایشنامه‌نویسی زمان خود را تغییر داد. نیرنگهای ناشیانه و مذمومی را که با زندگی روزمره هیچ ارتباط نداشت و در تئاترها رایج بود مطرود ساخت. حدیث نفس کردن اشخاص بازی در روی صحنه به منظور بیان فکر، مکالمهٔ شخصی با شخص دیگر بازی با این فرض که سایر اشخاص بازی در روی صحنه صدای او را نمی‌شنوند، معرفی شخصی که قهرمان داستان بتواند هیجانات روحی خود را برای اطلاع تماشاگران به او توضیح بدهد، معرفی شخصی که در واقع نماینده یا سخنگوی مصنف باشد، اینها و دهها تمهید ناشیانه ‌ دیگر از جمله چیزهائی است که ایبسن آنها را از عالم تئاتر راند.

یکی از اسباب موفقیت ایبسن کشف فنی فوق العاده مهمی بود که کرد و آن دگرگون ساختن شیوهٔ ساختما نمایشنامه بود. شیوه‌ای که نمایشنامه‌نویسان پس از وی به دفعات به کار بسته و می‌بندند. وی بدون این شیوه هرگز قادر نمی‌بود آن وسعت و گستره نمایان زندگی و آن عمق و تراکم را ارائه کند.

ایبسن پس از تامل بسیار به خصوصیات و سرگذشت اشخاص نمایشنامه‌های خود مراقبت می‌کرد که داستان مستمر و مشترکشان به تدریج بالا گیرد و به سوی اوج رهسپار گردد و سپس پیش از وصول به این اوج نمایشنامه را آغاز کند و رویدادهای گذشته را که با گفتگوهای گونه‌گون و ماهرانه به بیننده القاء می‌شود در این امر شرکت دهد. سبک قدیم نمایشنامه‌نویسی این بود که در پردهٔ اول، موضوع داستان مطرح می‌گردید و اشخاص بازی معرفی می‌شدند. در پرده دوم داستان بسط می‌یافت و در پرده سوم به نقطه اوج می‌رسید و نتیجه گرفته می‌شد. ولی شاهکارهای ایبسن از همان لحظه که پردهٔ صحنه به کنار می‌رود، داستان آغاز می‌شود و اوج می‌گیرد. در نمایشنامه «اشباح» داستان با تولد کودک علیلی شروع می‌شود و وقایعی که در صحنه رخ می‌دهد درست ادامه سیر طبیعی حوادث داستان است. ایبسن خود را ملزم نمی‌بیند که ابتدا موضوع داستان را مطرح و اشخاص بازی را معرفی کند. اگر چنین می‌کرد در جریان طبیعی فکر و توالی تصور تماشاگران شکست وارد می‌آورد. ایبسن موضوع و اشخاص بازی را ضمن پیشرفت داستان معرفی می‌کند و این ابتکار مهم در دورهٔ نهائی عمر او به مرحله کمال رسیده است. این سبک درام‌نویسی با آنچه بیشتر پیشینیان و حتی معاصران وی می‌کردند و بدان وسیله خویشتن را محکوم به اطناب و ملال‌انگیزی می‌ساختند و یا تمام نمایشنامه را به آکسیونی ناچیز مقید و محدود می‌ساختند تفاوت فاحش داشت و ایبسن دریافت که آنچه دست کم در درامی از این دست که وی در کار آفریدنش بود حائز اهمیت است اوج داستان یا جوشش نهائی هیجان و بالاخره نتیجه نهائی این سرگذشتهای به هم بافته است.

بدین ترتیب فنی را ابداع کرد که «شیوه گذشته‌نگری» اش نام نهاده‌اند و بسیاری از نمایشنامه‌نویسان جدید، بهره‌ها از آن گرفته‌اند. در هنگامی که ایبسن به دوره میانه کار خویش رسید و این دورانی است که خلق بیشتر آثار عمده‌اش را بدان مدیونیم، همه استادی و مهارتی را که لازمه موفقیت است به خدمت آن گماشت. در این دوران سختکوشی و تلاش و توجه، آنچه را که می‌نوشت مدام اصلاح می‌کرد و می‌پیراست، اما به عین همین پیگیری و سختگیری-و باید افزود که در تاریخ نمایشنامه‌نویسی، ایبسن مصمم‌ترین و سختگیرترین چهره‌هاست-هم به صرفه‌جوئی و ایجاز در کلام و هم به قوت آن دست یافت و توانست به نحوی مستمر و مداوم و بی‌آنکه مانند اکثر نمایشنامه‌نویسان تغییر و تنوع را به یاری حوادث فرعی خنده‌دار یا جالب ارائه کند داستان را در خطی معین و مشخص پیش ببرد. صحنه تئاتر ناگزیر بود یا ایبسن را تحمل کند و یا به خود واگذارد. مثلا دو نمونه از آثار دوران کمالش را در نظر گیریم: صحنه‌آرائی دقیق و دشوار پرده اول در «اردک وحشی» که از شاهکارهای او است یا صحنهٔ میهمانی در خانه «بابا ورل» مشکل میتواند علت وجودی خویش را توجیه کند در حالیکه بدون آن نمایشنامه می‌توانست آسانتر بر صحنه آید بی‌آنکه چیزی از تأثیرش کاسته شود.

هم‌چنین است در «هدا گابلر»، که از آنجائی که موقعیتی ممتاز برای جلوه‌گری و درخشیدن در اختیار هنرپیشه معتبر می‌گذارد اغلب بر روی صحنه می‌آید «منکن» می‌گوید: «گزارش یا سابقه‌ای در دست نیست که ایبسن از آغاز تا پایان عمر خویش چیزی را گفته و یا فکری را بیان کرده باشد که قبلا در مقاله روزنامه‌ای نیامده باشد.» این گفته نارواست و به هرحال بی‌جا، زیرا ایبسن با سرمقاله‌های روزنامه‌ها رقابت نمی‌کرد بلکه تجربه دراماتیک به ما عرضه می‌داشت و اگر منکن واقعا معتقد بود که می‌تواند نمایشنامه «استاد معمار» را به نحوی مناسب در این گفته تلخیص کند که «یک مرد پنجاه و پنج یا 60 ساله ابله است اگر دل در گرو عشق دخترکی نارس ببندد» در این صورت چگونه پذیرفت بر چنین نمایشنامه تهی و بیمایه‌ای مقدمه بنویسد؟

آنچه در واقع این نمایشنامه‌ها را از آثار دیگران ممتاز می‌کند تراکم و عمق فزون از اندازه آنهاست و این کیفیت را نمی‌توان تمام و کمال با تغییر شیوهٔ کار یعنی به کار بستن تکنیکی نو، توضیح و تاویل و تامل کرد. ایبسن رویهمرفته همانگونه که بیشتر ناقدان اخیر آثارش تصریح کرده‌اند شاعری نروژی بود. اگرچه 27 سال به میل خود عزلت گزید و در این مدت از تنها جامعه‌ای که از نزدیک می‌شناخت یعنی از مردم به ظاهر خشک و خشن دیار خلیج‌های تنگ و باریک سخت خرده گرفت و نتوانست انفجارهای تند و سرکش درون را فرونشاند و هنوز ذهنش جولانگاه غولان و اشباح بود، با این حال هیچگاه در رم یا آلمان زندگی جدیدی اختیار نکرد بلکه همچنان از مردم دوری می‌جست و مغرورانه خویشتن را به خدمت کار خویش می‌گرفت با اینهمه هنوز همان شاعر نروژی بود که علیه موانعی که فرا راه بود، علیه سهل‌انگاری و فقر مبارزه می‌کرد و سرانجام نمایشنامه دلیرانه «براند» و حتی نمایشنامه افشاگرانه «پرگونت» را نگاشت که در حقیقت حماسهٔ زندگی مردم شمال و محتوی پاره‌ای عناصر شاد و مضحکی است که از آن پس هرگز به دیگر آثارش راه نیافت. اما همین که از مردم کناره گرفت کوشید تا شاعری را که در درونش مأوی کرده بود در قید نهد و محدود کند [حتی اعلام کرد که شعر برای درام زیان‌بخش است] اما این شاعر که از ساحت ضمیر آشکارا رانده شده بود، در حالتی از عصیان در ضمیر پنهان نشوونما کرد و برومند شد. اینک کل شخصیت وی مرکب از سه بخش بود، سه کشمکش مداوم که هریک ناگزیر هیجانها و فشارها و تقّلاهائی را پدید می‌آورد که وی در مراحل پیشرفت و کمال کارش در بیان و حلشان و یا به قول خود در خلاصی خویش از زهرشان می‌کوشید، نخست خود وی بود که از تنها جامعه و مردمی که پروایشان را داشت یعنی از هموطنان نروژی خود به دور مانده و با ایشان سخت درافتاده بود. سپس ضد شاعری که مدام با شاعر در کشمکش بود و بالاخره برخورد و کشمکشی که سایه خویش را بر نمایشنامه‌های سالیان آخر عمرش می‌افکند و به نومیدی موحش می‌انجامید.

برخورد بین هنرمندی که آماده است همه چیز را فدای هنر خویش کند و روح و شبح مردی که از اعماق درون سر برمی‌آورد و مشت لاغر خویش را گره می‌کند و اعلام می‌کند که این به اصطلاح فداکاری غرورآمیز چیزی جز خودکشی تدریجی نبوده است. از این «من» ی که به این شدت تقسیم و تجزیه شده تراکم و عمقی نتیجه می‌شود که اثرات آنرا در آثار زیبای وی خاصه در «اردک وحشی» و «روس مرس هولم»-که از بسیاری جهات شاهکار او است-و نیز در «استاد معمار» می‌بینیم و همین فشار هولناک درون است که در هنرش تسلی می‌جوید و وی را ناگزیر می‌سازد که بیش از هر نمایشنامه‌نویس هم‌عصر خویش مرز مه‌آلود و بسا مشئوم بین آگاهی و ناآگاهی را به بیننده القاء کند و بدان وسیله در عرصه روانکاوی که چندی بعد به بیمارستان‌ها راه یافت به قیافه و هیئت رسولی ظاهر شود و پیش از ظهور فروید و یونگ به تنفیذ افکارشان همت گمارد. این امر مخالفتی را که آثارش در مردم برانگیخت و سیل سخنان ناروائی را که به سویش روان ساخت بعضا توضیح می‌دهد. چیزی که منتقدان و مردم تماشاخانه رو را به آن داشت از او زبان به شکوه و شکایت گشایند و نمایشنامه‌هایش را بد ‌ و نفرت‌انگیز بخوانند همه ناشی از انتقادش از جامعه و تاختنش به بورژوآهای ریاکار نبود. بی‌گمان این مردم از افشای جوانب پنهان اعماق شخصیت خویش ناراحت شده و به شیوه‌ای که نمی‌توانستند نامی بر آن نهند برآشفته‌اند. درست مانند کسانیکه بعدها به همین نحو برآشفتند و از سر خشم کشفیات روانکاوان را مردود شمردند.

اما به هرحال بی‌مهری منتقدان و مردم تماشاخانه‌رو موجب دیگری نیز داشت: اینان عادت بر این داشتند در صحنه تئاتر با نمایشنامه نویسانی روبرو شوند که ظرافت و لطفی را با کار درمی‌آمیختند. اما نمی‌توان انکار کرد که هنریک ایبسن هم در مقام نمایشنامه‌نویس و هم به عنوان یک انسان، فاقد لطف و ظرافت بود. وی اگرچه نابغه بود-و در این باب تردیدی نیست ولی آدمی بود عجیب دوست‌نداشتنی و شاید بهمین دلیل هم بیشتر اوقات مردمی دوست نداشتنی را ارائه می‌کند. مسئله تنها ناشادکامی این مردم نیست، چون ایبسن به هرحال کمدی سبک نمی‌نوشت. اما این هم ممکن نیست که این مردم با آنچه که می‌گویند هرگز توانسته باشند شاد و شادکام باشند.

به طور کلی دوره نویسندگی ایبسن را به سه دوره تقسیم می‌کنند:

1-دوره اول: بیشتر نمایشنامه‌های او در این دوره منظوم است و تحت تأثیر شدید «اسکریب» می‌باشد و «پرگونت» بهترین نمونه نمایشنامه در این دوره از نویسندگی اوست.

«گیورگ براندس» دوست دانمارکی ایبسن که بر تمام فرهنگ اروپائی تسلط دارد به نمایشنامه «پرگونت» می‌تازد و آن را بدون پیام می‌داند. او می‌نویسد: «پس کشف ایبسن چیست؟ آمریکای او کجاست؟» نطق براندس در کپنهاگ سخت در ایبسن کارگر می‌افتد و چند شب متوالی خواب به چشمهایش راه نمی‌یابد و تغییر رویه می‌دهد و شعر را یکسره رها می‌کند و به جنگ شیوهٔ رومانتیک می‌رود و نویسنده‌ای اجتماعی می‌شود مثل اوژیه.

دوره دوم: در این دوره بیشتر آثار او به نثر است و خود را از زیر نفوذ «اسکریب» خارج ساخته، هرچند از عناصر سازنده نمایشنامه خوش ساخت استفاده می‌کند ولی به قدری در کار خود مهارت پیدا کرده که این عوامل به نظر نمی‌آیند. مسائلی که مطرح می‌کند عبارتند از: آزادی فکری هرانسان آزاده، آزادی عمل زنان در جامعه و خانه، آزادی فکری انسان در مقابل قدرت.

سبک او «رئالیسم» است و به مفاسد اجتماع شدیدا حمله می‌کند و از این روی تئاتر وسیله مهم و موثری از نظر ابراز عقاید و افکار مردم می‌شود. و نمایشنامه‌های «تز» داراو موجب انقلابی در عالم تئاتر می‌شود. ایبسن با نوشتن نمایشنامه‌های این دوره مثل «خانه عروسک»، «اشباح» و «دشمن مردم» زمینه جدیدی برای تهیه‌کنندگان و کارگردانهای تئاتر به وجود می‌آورد.

آنتوان (1963-1857) کارگردان فرانسوی و پایه‌گذار تئاتر «لیبر»(1887) و «تئاتر آنتوان» (1897) آثار ایبسن را در پاریس به معرض نمایش گذارد و موجب شهرت او گردید.

3-دوره سوم: در این دوره ایبسن دگرگونی فکری پیدا می‌کند و به نوعی «سمبولیسم» می‌گراید. در آثار این دوره کوشش او بر این است که بتواند سرچشمه آمال و آرزوها و هدفهای بشری را کشف کند و نمایش بدهد. در این دوره تمام آثارش به نثر است و به یک فیلسوف و عارف بیشتر شبیه است تا یک نمایشنامه‌نویس اجتماعی.

در این دوره از نویسندگی سعی او بر این است که در عمق درون شخصیتهای نمایشنامه‌نویس‌های خود به کندوکاو بپردازد تا آنها را بهتر بشناسد و بشناساند و از این راه، طرحی نو در درام اروپا می‌افکند. بهترین نمایشنامه‌های او در این دوره «اردک وحشی» و «هدا گابلر» است. عظمت ایبسن در ادبیات نروژ همپایه شکسپیر در انگلستان است. هر دو زبان و زمان خود را تکمیل کردند و به گنجینهٔ ترکیبات لغوی و لغات ادب زمان خود افزودند.

ایبسن پایه و ستون درام نروژ است و این نه تنها بدین لحاظ است که او زبانی غنی و متنوع دارد و نثر و نظم را گسترده‌تر ساخته است بلکه بدین لحاظ که او از زمان خود الهام بسیار گرفت همچنان که شکسپیر آئینهٔ رنسانس و نمودهای آن است. ایبسن یعنی اسکاندیناو و اسکاندیناو یعنی نروژ. تمامی فضای طبیعی و نگرش‌های سیاسی اسکاندیناو و حتی اروپا در کار او منعکس است. تاثیری که اروپا و انقلاب فرانسه بر او نهاده است بنحوی در کارهایش مشهود است. ایبسن از سوئی برای آزادی فرد، آزادی عقیده و دین و آزاداندیشی قلم زده است و از سوئی پرده از روی مطامع سوداگران برداشته است.


وایکینگها در هل گلاند.

وایکینگها در هل گلاند را می‌توان یکی از آثار خوب دوران جوانی ایبسن دانست. دورانی که نمایشنامه‌نویس با فقر و تنگدستی روبرو بود و از نامردمی‌های زمان خود گریزان. از این جهت جوان عصیانگر و طاغی از جامعه خود می‌گریزد و به دوران درخشان نیاکان خود روی می‌آورد و انسانیت و جوانمردی و مردی را در قرنهای دور می‌جوید و این اولین مرحلهٔ زندگی هنری او می‌باشد. می‌توان مراحل مختلف زندگی هنری او را بدین گونه تبیین کرد:

در مرحله اول فقر مادی خانواده ایبسن، سپس ورشکستگی پدر در هشت سالگی او، جدائی از خانواده در سن 16 و سپس بینوائی و تنهائی و حقارت «جوان ترش‌رو» در گریمستاد، گرسنگی و شکست «دانشجو ایبسن» در کریستیانیا و مطالعات پراکندهٔ او، نویسنده جوان را نسبت به جامعه خود حساس و معترض می‌گرداند. پس به قصد سرکوبی جامعه معاصر از گذشته درخشان نیاکان خود یاد می‌کند و شخصیت آنان را می‌ستاید. نمایشنامه‌های ملی امثال آرامگاه جنگجو وایکینگها درهل گراند محصول این دوره‌اند. در این اثر ایبسن برای نخستین بار تا حد زیادی به سبک مخصوص خود دست می‌یابد که بیشتر کشف و شهود لحظات بحرانی است تا داستانپردازی. حادثه‌ها پیش می‌تازند، بی‌فاصله از پس حادثه‌ای، حادثه‌ای دیگر خلق می‌شودد. حوادث لحظه‌ای آرام و قرار ندارند. نمایشنامه لحنی حماسی دارد. در اوج خشونت از لطافت خالی نیست چنانچه جی. ویلسون نایت می‌گوید: «در نمایشنامهٔ وایکینگ‌ها درهل گلاند» که به مراتب از نمایشنامه «آرامگاه جنگجو» قوی‌تر است، طوفانهای سرد طبیعت و آتشهای شور و احساس انسانی جاری است. عشق درنده‌خوست و کینه، وحشیانه. نمایشنامه حکایت جوانمردان است و قربانیان پایمردی و حریقی که احساسات و شور آدمی را تداعی می‌کند.

جای پای این نمایشنامه را می‌توان در آثار بعدی ایبسن به خوبی یافت. «هیوردلیل» زن جسور و در عین حال خطرناکی است [که به طور مبهم در شخصیت «فیوریا» در نمایشنامه کاتیلینا دیده می‌شود] که آرزو دارد شوهرش را الهام بخشد و از او مردی بزرگ بسازد. تیر و کمان «هیوردلیل» طپانچه‌های «هداگابلر» را نشان می‌دهد. فضای دریا، توفان، سحر و جادو، دیگر بار در شخصیت «ربکا» در نمایشنامه‌های «روس مرس هولم» و «زن دریائی» ظاهر می‌گردد و همینطور نبرد میان مسیحیت و بت‌پرستی که در نمایشنامه «وایکینگها در هل گلاند» به طور غیرمنتظره و ناگهانی روی می‌دهد، در نمایشنامه «قیصر و جلیلی» نیز وجود دارد.

ایبسن در این نمایشنامه مرگی خودآگاهانه را پیش چشم ما می‌گستراند که از نقطه‌نظر نمایشی بسی قوی و موفق است و مردانی را می‌نمایاند که شرافت و آبرو را عزیز می‌دارند و دوستی و رادمردی را گرامی می‌شمارند، مردانی که تنها در گذشته‌ای درخشان و بس دور توانند ظاهر شوند.

کاتیلینا-ایبسین در کریستیانیا دو نمایشنامه منظوم کاتیلینا و آرامگاه جنگجو را منتشر می‌کند ولی کسی آن را به نمایش نمی‌گذارد. در این دو نمایشنامه آثاری از سبک رومانتیک «النش لگر» و شیوه شکسپیر به چشم می‌خورد. نمایشنامه «توفان» اثر معروف شکسپیر بر کاتیلینا نقش عمیقی نهاده است.

کاتیلینا سرگذشت شورشی است از نظر یک شورشی با آنکه موضوعش کهنه است ولی داغ انقلابات 1848 را بر جبین دارد. ایبسن با نگارش آن، شور انقلابی خود را بیرون می‌ریزد.

نمایشنامه‌های ملی-ایبسن در تئاتر برگن متوجه می‌شود که نروژ اصلا نمایشنامه ندارد. نمایشنامه‌ها یا فرانسوی هستند یا دانمارکی. چرا نروژ نباید نمایشنامه داشته باشد؟ ایبسن جوان برای خود برنامه‌ای طرح می‌کند و آفریدن درام ملی نروژ را وظیفه خود می‌شمارد. در سال 1852 سفری به کپنهاگ و درسدن می‌کند و بازمی‌گردد. از سال 1853‌ تا چند سال بعد برای تئاتر برگن نمایشنامه‌هائی به نظم می‌سراید. اولین نمایشنامه او کمدی سه پرده‌ای رومانتیکها است بنام «شب ‌ سن ژان» که از آثار «هرتس» و «های برگ» و «رویا در شب نیمه تابستان» شکسپیر متاثر است. این نمایشنامه سبک خاصی دارد. سبکی که تا 15 سال بعد بدون هیچ دگرگونی در همه آثار او منعکس می‌شود. در 1855 نمایشنامه «خانم اینگر» را می‌سراید. موضوع آن مبارزه نروژ برای جدائی از دانمارک است. این نمایشنامه بر ضد دانمارک است. ولی بعدا در سال 1864 که پروس به دانمارک می‌تازد و نروژی‌ها به حمایت دانمارک برانگیخته می‌شوند ایبسن در این نمایشنامه دست می‌برد. «ضیافت سول‌هاگ» دو سال بعد سروده می‌شود. این نخستین نمایشنامه ایبسن است که با موفقیت به روی صحنه می‌رود. موضوع آن وقایع تاریخی سده 14 است. از این نمایشنامه چنین برمی‌آید که ایبسن مانند «هرتس» با شیوه رومانتیک افراطی «النش لگر» سر ناسازگاری پیش گرفته است. وی که در کریستیانیا سخت شیفته آثار هرتس شده است دیگر «النش لگر» را نمی‌پسندد و خود را از قید ابتذال شیوه رومانتیک می‌رهاند.

آخرین نمایشنامه‌ای که برای تئاتر برگن می‌سراید «اولاف لیل یکرانس» نام دارد. محور آن ناسیونالیسم نروژی است. پس از این اثر در سال 1857‌ به کریستیانیا بازمی‌گردد و مدیر تئاتر کریستیانیا می‌شود. ولی بیش از یکسال در این کار نمی‌ماند و سپس در تئاتری دیگر به سمت مشاور هنری آغاز کار می‌کند.

در سال 1858 ایبسن نمایشنامه «وایکینگها در هل گلاند» را می‌نگارد ولی تا سال 1861 به نمایش دادن آن توفیق نمی‌یابد. نخستین تجارب ازدواج او و اندیشه اتحاد نروژ و سوئد و دانمارک در این نمایشنامه راه دارند. پس آکادمی معروفی که از اتحاد اسکاندیناو جانبداری می‌کند او را به عضویت می‌خواند. ایبسن می‌پذیرد و بلندگوی اتحاد اسکاندیناو می‌گردد.

کمدی عشق-در سال 1862، ایبسن به نام گرد آوردن فولکلور در اکناف نروژ به تفریح و تفرج می‌پردازد، به علاوه کمدی عشق را می‌نویسد. این نمایشنامه که در واقع تراژدی است اولین انتقاد اجتماعی او است. ناپخته ولی پرشور و دلنشین و طنزآمیز.

کمدی عشق که جامعهٔ کاسبکارانه را تخطئه و تمسخر می‌کند و مانند اعلامیه حقوق بشر در سال 1789 از «حقوق جدائی‌ناپذیر فرد» سخن می‌گوید از شخصیت «کی‌یرکه گور» نشأت گرفته است. می‌توان گفت که سرگذشت کی‌یرکه گور- عشق و نامزدی و کف نفس و خودداری از زناشوئی-منشأ این نمایشنامه است: نویسنده جوان «فالک» و «سو ان‌هیلد» عاشق و معشوق‌اند اما برای آنکه عشق جاودانی آنان نمیرد از وصال و زناشوئی چشم می‌پوشند. «سوان هلید» حلقه را از انگشت بیرون می‌کشد و در آب می‌اندازد و آنگاه عشق خود را «جاوید» می‌خواند. ما زاده بهاریم و هیچگاه برای ما خزان نخواهد آمد. «سوان هیلد» عاشق خود را رها می‌کند، زیرا عشق حقیقی را عشق خیالی و بر کنار از وصال می‌داند. آن وقت زن یک تاجر می‌شود.

مدعیان تاج و تخت-هنرمند که از «کمدی عشق» خیری ندیده است در سال 1863 نمایشنامه‌ای تاریخی به نمایش می‌گذارد. این نمایشنامه که می‌توان بدان «مدعیان تاج و تخت» نام داد، بهترین درام دورهٔ اول هنرمندی ایبسن است. شاعر در این درام نظم و نثر را با یکدیگر آشتی می‌دهد و خوب هم از عهده برمی‌آید. اما غرابت این نمایشنامه صاحبان تئاترها را از ادامه نمایش آن باز می‌دارد. پس این شاهکار چنانکه سزاوار است معروف نمی‌شود. شاعر باید سالها شکیبائی ورزد تا نمایشنامه‌هائی نامدار چون «براند» و «پرگونت» نام او را بر زبانها افکنند و «مدعیان تاج و تخت» را دوباره زنده و مقبول و محبوب کنند.

درام پنج پرده‌ای «مدعیان تاج و تخت» که رنگ ملی دارد، بیش از آثار دیگر او از حماسه‌ها و اساطیر اسکاندیناوی بهره‌ور و موضوعش وقایع تاریخی قرن 21 است. ایبسن در این درام از ناسیونالیسم دم می‌زند و از باقی ماندن قدرتهای متشتت محلی نگران است. تاثیر شکسپیر مخصوصا نمایشنامه «مکبث» در این درام محسوس است. در این نمایشنامه از میان گروهی که به تخت و تاج نظر دارند، شاه «هوکون هوکون سون» که با شخصیت خود قادر به رفع مشکلات است، غالب می‌آید و به وطن خود و حدت می‌بخشد.

براند-نمایشنامه «براند» که در 1866 سروده می‌شود روحی عرفانی دارد: براند مردی است حقیقت‌طلب. اهل سازش نیست. نمایشگر مسیحیت سخت و توانفرسای ابتدائی، مسیحیت کی‌یرکه گوری است. کجدار و مریز نمی‌شناسد. یا «همه» را می‌دهد یا «هیچ» نمی‌دهد. میان این دو قطب، مغاکی ژرف و پرنشدنی می‌بیند. برخلاف حکیمان مشرق زمین «جمع بین الرأئین» را محال می‌داند. با شعار «همه» یا «هیچ» خود را فدای «دیگران» می‌کند. مادر، زن، فرزند و همه بستگی‌ها را بدرود می‌گوید. «هیچ» می‌گردد. آنگاه «همه» را در خود می‌یابد و آزاد و بی‌بندوبار «خود» را می‌گسترد، پیش می‌افتد و مردم را رهبری می‌کند و به کوه می‌برد، ولی بهمن بر او می‌غلتد و به کارش پایان می‌بخشد. ایبسن به قول خود با تنظیم این نمایشنامه زهرش را بیرون می‌ریزد و می‌آرامد، مثل یک عقرب. از آن پس هیچگاه تصویری به این روشنی از خود نمی‌کشد. براند جلوه متعالی شخصیت ایبسن است. ایبسن می‌گوید: «من در بهترین لحظاتم براند هستم.» ناکامی‌های زندگی او در این نمایشنامه سخت اثر گذاشته‌اند. مخالفتی که پیروان «لامرس» با هنر و صنعت می‌کردند و تحقیری که بر ایبسن جوان روا می‌داشتند در براند منعکس شده است. ایبسن دو سال در تنظیم «براند» عمر می‌گذارد. اما روزی اندیشه نوی در ذهن او می‌درخشد. پس نمایشنامه را بدور می‌اندازد. کار را از سر می‌گیرد و به سرعت در طی شش ماه به «براند» دیگری می‌پردازد. می‌گویند که بر اثر مطالعهٔ «فاوست» گوته دست به این کار زده است ولی نباید چنین باشد با آنکه خود منکر است «براند» مانند «کمدی عشق» زیر نفوذ «کی‌یرکه گور» است.

انتشار براند خفته‌ها را بیدار می‌کند. پارلمان نروژ به خود می‌آید «پرندهٔ آبی» آواره و بی‌آشیان را می‌شناسد و برای او حقوقی بیش از حد معمول مقرر می‌دارد. در پی این موفقیت، موفقیت دیگری نصیب ایبسن می‌شود و ان دوستی «گئورگ براندس» ادیب و متفکر شهیر دانمارکی است. نمایشنامه «براند» مردم را به ترک زادگاه و کارشان تحریک می‌کند تا آنها را به کوه ببرد و وارسته و عارف سازد در حالیکه این چیزی جز ویران‌سازی بدون طرح نیست. اما براند می‌خواهد همسر و دوست و فرزند و مردم را ترک کند تا به خداوند برسد. «براند» نمونه یک اثر جامعه‌گریزانه است. نمونه‌ای از یک قیام بر ضد همه چیز، برای یک چیز.

پرگونت-در «پرگونت» مردی خیالباف و عرفان‌پیشه و خجول بند می‌گسلد و به عیاشی می‌پردازد و به جستجوی دیوانه‌وار خوشبختی می‌رود. قهرمانان آثار ایبسن اکثرا تجلی مستقیم زندگی خود او هستند. ایبسن روشنگری آشوب‌گر است. مردی است قیام‌کرده در خلوت اسکاندیناو، با چشم‌اندازی از اروپای مغشوش و سیاست‌باز. او برعلیه ریای مذهبی و کاسب‌کاری و دغلبازی قد برافراشت، اما افسوس که جامعه‌ای انقلابی نبود تا پاسخگوی فریاد او باشد

ایبسن در پایان عمر پرتلاطم خود سرانجام عرفان و انزوا را انتخاب کرد. او مردی بود که از فقر و تنهائی آغاز کرد و به تنهائی رسید و میانه زندگیش چیزی جز تلخی و تلاطم و شادیهای کم‌رنگ نبود. هم‌چنانکه «پرگونت» به ندای «بازگرد، بازگرد» پاسخ داد ایبسن نیز این را کرد، او دوباره به آغوش ابرهای میرنده اسکاندیناو و کوهستانهای کبود و مردم سرزمینش برگشت، آنجا که در آن فقط یک داروخانه‌چی فقیر بود. آنجا که کمتر حرمت دیده بود و بیشتر رنج و بی‌اعتنائی. سال 1867 سال انتشار «پرگونت» است. پرگونت نمایشنامه‌ای واقعی نیست مانند «براند» شعر دراماتیک است. این اثر به منزلهٔ «فاوست» نروژ است. ایبسن در این اثر عظمت «گوته» را احیا می‌کند و به نمایشنامه‌نویسی عمق و وسعت می‌بخشد و این شیوائی حتی در ترجمه‌های آن انعکاس می‌یابد.

ایبسن دیر معروف می‌شود و دیرتر به فراغت اقتصادی نایل می‌آید. نروژ از نیش قلم او آزرده است. کشورهای دیگر هم ‌ به سختی او را می‌شناسند. درام‌های «براند»، «پرگونت» و «قیصر و جلیلی» را در رم می‌نویسد. براند و پرگونت او را به شهرت و کمی هم ثروت می‌رسانند. براند یک طغیان مذهبی است. سرگذشت کشیشی ضد کلیسا و ضد جامعه که سرانجام در تنهائی زیر تل بهمن نابود می‌شود و «پرگونت» سرگذشت مردی است که در جستجوی خوشبختی است. مردی خیالباف و بی‌قرار که در حقیقت همان ایبسن است. بعد از ایتالیا به آلمان می‌رود و تا سال 1891 به جز چند مورد از آنجا خارج نمی‌شود. او حالا دیگر مردی برون‌گرا با دیدی انتقادی است. پریشانی خصوصی‌اش کم و تب اجتماعیش بالاست. او دیگر یکسره عقل و نثر است و عاطفه و شعر را کنار گذارده است. به جنگ نروژیها می‌رود و خود را برتر از ملت خود می‌داند. ایبسن به آلمان می‌رود. آلمان، هنر و آزادی انسان و غرور بشری و انقلابات تا سر حد آنارشیسم وجودش را در بر می‌گیرد. او حالا یک آشوبگرای مطلق است.

اتحادیه جوانان-ایبسن در سال 1869 این نمایشنامه را که یک اثر تند سیاسی است می‌آفریند و بر سیاست و دغلبازان و حزب‌سازان می‌تازد. بر انانکه حاصل انقلاب فرانسه و دموکراسی را بر باد داده‌اند و بر خر مراد سوداگری سوارند می‌تازد. شیادان هدف تیر ایبسن‌اند. ایبسن می‌گوید: انقلاب فقط انقلاب روشنفکران است. در این سالها به نروژ برمی‌گردد و عزت می‌بیند. نماینده سیاسی می‌شود و به مصر می‌رود تا در جریان افتتاح کانال سوئز شرکت کند، اما عظمت ابوالهول و اهرام او را جذب می‌کند. به نروژ باز می‌گردد. 50 شعر خود را منتشر می‌کند. در سال 1877‌ عنوان دکترای دانشگاه «اپسلا» را می‌گیرد.

قیصر و جلیلی-در سال 1872 نمایشنامه «قیصر و جلیلی» در دو بخش نشر می‌یابد. ایبسن این نمایشنامه 10 پرده‌ای را که محصول 6 سال کار است، روشنترین آئینه افکار خود می‌داند. اما نقادان با او موافق نیستند. «قیصر و جلیلی» از سادگی و واقع‌بینی کلاسیک برخوردار است ولی مانند «پرگونت» پر از ابهام و پیچیدگی است در هر حال اولین اثری که ایبسن تحت تاثیر جامعه آلمانی می‌آفریند همین است. تضاد شخصیت ایبسن در «قیصر و جلیلی» نیز، منعکس است. «براند» باید بود یا «پرگونت»؟ مرتاض زاهد یا وارسته سرخوش؟

تعارض کامروائی خرد و مصالح دین یکی از مباحث عمده این نمایشنامه است. باید به یک از این دو روی آورد زیرا به هیچ روی نمی‌توان هر دو یا میانه آن دو را گرفت.

ارکان جامعه-ایبسن در سال 1877‌ نمایشنامه «ارکان جامعه» را منتشر می‌کند که اثری است انتقادی، انتقاد به جامعه سوداگر و نیز در آن تعارض دو نسل به چشم می‌خورد. در این نمایشنامه ایبسن دیگر قهرمان‌گرا نیست و به روابط افراد اهمیت می‌دهد. در این اثر ایبسن به واقع‌بینی بیشتری دست یافته است. در سال 1878 به رم سفر می‌کند و این طلیعه سومین دوره فعالیت هنری او است. «خانه عروسک» طلیعه این دوره و «هدا گابلر» پایان آن است. «اشباح» انعکاس تمام هیجانات قرن 19 است. قرن بی‌خدائی و سوداگری، قرن سیاست و تحول، قرن سکوت. نمایشنامه «اشباح» ضد کلیسا است و همه اروپا از ایبسن می‌رنجند. با این حال ایبسن که عصری را در انزوا گذرانده است و عقده‌های سکوت دیواره‌های وجودش را می‌خراشد به فریاد در می‌آید، تب سیاست و شورافکنی وجودش را فرا می‌گیرد. در این دوران او به هدف نمی‌اندیشد.

در سال 1850 به کار کاریکاتور سیاسی می‌پردازد. به تهدید پلیس و دسیسهٔ چاپخانه‌چی‌ها کار روزنامه و کاریکاتور را رها می‌کند و نمایشنامه کوتاه سیاسی «نورما» را می‌نویسد. در سال 1851‌ با سرودن شعری که مورد ستایش «اولد بولی»-موسس تئاتر «برگن»-واقع می‌شود. به تئاتر برگن راه می‌یابد و شش سال به کار می‌پردازد و آنگاه «دشمن مردم»-از شاهکارهای او-آفریده می‌شود. در این اثر به مصالح اجتماعی روی می‌آورد و همچون یک مصلح در نقش «استوک‌مان» با مفسدین و سودپرستان می‌جنگد.

خانه عروسک-ایبسن در نمایشنامه «ارکان اجتماع» یک نکته مهم اجتماعی یعنی حقوق فرد را مطرح می‌کند و همین موضوع است که در نمایشنامه «خانه عروسک» به صورت کاملتر تجزیه و تحلیل شده است.

متن نمایشنامه روال ساده‌ای را می‌گذراند و خواننده خود را در محیطی آشنا و مانوس می‌یابد. «نورا» زنی زیبا و شاداب که در طول نمایشنامه به خویشتن واقعی خویش دست می‌یابد برای بازیافتن سلامتی همسرش «هلمر» در پی تهیه پول است و این مبلغ را از «کروگستاد» نامی کارمند بانک قرض می‌کند و شرط دریافت وام را که امضاء پدر «نورا» ست نورا با امضاء جعلی به انجام می‌رساند، زیرا اگر این کار را انجام نمی‌داد، «هلمر» از دست می‌رفت و «دیوار محکم» زندگیش فرو می‌ریخت. وی سپس با ابتکار و فداکاری خود پول مورد نیاز را به دست می‌آورد و شوی را از مهلکه بیماری می‌رهاند، اما راز بزرگ خود را به «هلمر» نمی‌گوید و «کروگستاد»-مردی دون صفت در اذهان عمومی که از حیله و نیرنگ «نورا» باخبر است از پی رسیدن «هلمر» به مقام ریاست بانک و برکنار کردن او سعی می‌کند که از وضعیت ویژه «نورا» برای تثبیت مقام خود در بانک استفاده کند. این حوادث همزمان با وارد شدن خانم «کریستین لیند» است که از دوستان قدیم «نورا» است. وی در آغاز جوانی به خاطر وضعیت ویژه اقتصادی و خانوادگیش به عشق «کورگستاد» پاسخی نداده و برای تامین زندگی مادر و برادر خود با مرد دیگری ازدواج کرده بود، سه سال پس از مرگ همسر خود دوباره به شهر بازگشت و سعی در یافتن شغلی برای خود می‌کند. «نورا» نمی‌تواند از نفوذ خود برای ابقاء شغل «کروگستاد» استفاده کند. پس «کروگستاد» با فرستادن نامه به «هلمر» دست به افشای راز نورا می‌زند. آشکار شدن راز به فروپاشی تمام احساسات و عواطف نورا و نیز، شناخت بیشتر نسبت به «هلمر» در زندگی زناشوئیش می‌انجامد. نورا در می‌یابد که برای زندگی کردن باید آموخت و شرط اساسی آموختن، دور ریختن همه آموزشهای کهن است. همه چیز باید بازآموزی شود. معنای حقیقی خوشبختی زندگی را باید دریافت. باید شهامت رها کردن را داشت. «نورا» به خوبی به لحن حقایق واقف شده بود. اما نورا بی‌هیچ چشم‌اندازی بی‌هیچ تصویر روشنی به استقبال زندگی و حوادث تازه‌اش می‌رود همه چیز را ویران می‌کند، بی‌آنکه طرحی نو داشته باشد. پس از نوشتن این نمایشنامه نفوذ «اسکریب» در ایبسن زایل می‌گردد.

اشباح-محصول سال 1881‌. واکنش اخلاق عمومی در مقابل «خانه عروسک» نویسنده را در راهی که گام گذارده بود مصمم‌تر کرد و او اشباح را به نثر در آورد. در سه پرده نمایشنامه همه حوادث در خانه ییلاقی خانم «آلوینگ» اتفاق می‌افتد و باز هم امساک ایبسن در به خدمت گرفتن دکور را نشان می‌دهد: تنها منظره خلیج از پشت شیشه‌های گلخانه تصویری از نروژ را در ذهن تداعی می‌کند.

خانم «آلوینگ» با «نورا» قهرمان خانه عروسک در عین تفاوتهای کیفی وجوه مشترکی دارد: خانم آلوینگ چونان نورا محکوم به زندگی حقیرانه و فلاکت‌باری است که جامعه، سنتها، قراردادها و فرهنگ جامعه بورژوازی به او تحمیل کرده است.

زنی که تمامی سالهای جوانی و زیبائی خود را در پای کاپیتان «آلوینگ» خوشگذران و هوسباز ریخته است. مردی که همه چیز را برای خودش می‌خواست. خانم آلوینگ برخلاف نورا خیلی زود، سالها پیش به حقیقت تلخ زندگیش پی برده بود، سالها پیش دریافته بود که هیچ حقی در قبال زندگیش و رنجی که می‌برد ندارد. ایبسن در «اشباح» به نوعی ناتورالیسم گرایش دارد و در خانه عروسک نیز. مسئله «وراثت» در هر اثر به نوعی مطرح است. اینکه همه بدبختیهای ما از پدرانمان به ارث می‌رسد بیانگر نوعی گرایش ناتورالیستی است که انسان را به یاد «امیل زولا» و «نانا» می‌اندازد.

به هر تقدیر، در نمایشنامه «خانه عروسک» چون زبان ‌ و زمان نمایشنامه در حال شدن و در زمان جاری است کشش و جاذبه بیشتری احساس می‌شود.

عنوان این نمایشنامه یعنی کلمه «اشباح» رمز جانگزائی است از میراث اجداد که چون لکه ابر مهیبی بر بشر سایه افکنده است. هم‌چنین اشاره به عقاید پوسیده و افکار سخیفی است که با وجود عقل سلیم و منطق مستقیم همچنان بر بشر حکومت می‌کند. ایبسن در این نمایشنامه کوشش و تلاشی را که عقل برای رهائی از قید سنن و عقاید بی‌پا و بیهوده به کار می‌برد مجسم می‌سازد.

دشمن مردم-در این نمایشنامه پزشکی کشف کرده که آب شهر به میکروب حصبه آلوده است و بدین جهت مورد تمجید و احترام مردم قرار گرفته ولی به محض اینکه پای منافع خصوصی به میان می‌آید ورق برمی‌گردد و کار به جائی می‌رسد که خانه و خانواده‌اش را سنگسار و او را به عنوان «دشمن مردم» از شهر اخراج می‌کنند. دکتر «استوک‌مان» نروژی کامل عیاری است که به کشف بزرگی نائل می‌آید: وی کشف می‌کند که آب حمامهای طبی نوساز و پردرآمد شهر مسموم و به حال مسافران و بیماران خطرناک است. موضوع «دشمن مردم» در سال 1882 در انزوا و خاموشی نوشته می‌شود. این نمایشنامه شلاقی است که ایبسن بر پیکر مخالفان خود فرو می‌آورد. آنها که تاب تحمل شکستن بتها را (به تصویر صفحه مراجعه شود) نداشتند و او را دشمن مردم می‌دانستند، ایبسن را بر آن می‌دارند تا دشمن واقعی را به آنها بشناساند. دشمن مردم جواب دندان‌شکنی به مخالفان نمایشنامه‌های قبلی او «دکتر استوک‌مان» قهرمان اصلی ماجرا می‌باشد و مخالف سرسخت سنتهای پوسیده و دست و پا گیر است و از این روی به خود «ایبسن» می‌ماند و در این باره خود به ناشرش چنین می‌نویسد: «دکتر و من درست با یکدیگر توافق داریم». ایبسن در آخر نمایشنامه، «دکتر استوک‌مان» را وا می‌دارد که علیه نظریه‌اش صحبت کند و در واقع او را با مردم آشتی می‌دهد زیرا دکتر پی می‌برد که اقلیت نیز چیزی در چنته ندارد، پس به مردم ساده‌دل روی می‌آورد و خواستار تربیت کردن بچه‌های ولگرد می‌شود تا با تربیت آنها محیط را از جهل برهاند. در این مرحله دکتر استوک‌مان نه انقلابی است نه آنارشیست بلکه دوست مردم است. او در لحظه‌های بحرانی مردم را فریب خورده دیده و عصیان‌زده بر آنها می‌شورد و اقلیت را بر آنها ترجیح می‌دهد ولی بعد خشمش را فرو می‌خورد زیرا در اقلیت نیز، هرچه می‌بیند دوروئی و سودپرستی است. روشنفکران و صاحبان روزنامه و هم‌چنین سردمداران را به لجن می‌کشد، آنگاه آرام شده و به مردم عامی پناه می‌برد. شاید این خواست دلخواه ایبسن است که به صورت افکار دکتر شکوفا می‌گردد. به هرحال ایبسن با تمام افکار متضادش نویسنده‌ای ارزشمند و درام‌نویسی شهیر می‌باشد و پایه‌گذار تئاتر جدید در دنیاست. «دشمن مردم» شاهکاری درخشان می‌باشد که در هر زمان قابل اجراست. دشمن مردم در قرن بیستم به وسیله «آرتور میلر» درام‌نویس سرشناس آمریکائی بازنویسی می‌شود. نویسنده ایبسن شناس ما، صادق چوبک، که به این هنرمند علاقه بسیار دارد در یادداشتهای خود راجع به دشمن مردم از آن چنین یاد می‌کند: «شاهکار زیبائی است باید بگویم که حتی از «اشباح» هم عالی‌تر است.» دربارهٔ اشباح نیز می‌نویسد: «اکنون می‌بینم که چه قلمی از قلم «یوجین اونیل» تواناتر است. واقعا «اشباح» اثری مقرون به نبوغ و بزرگترین نمایشنامه‌ای است که تاکنون از ایبسن خوانده‌ام.حتی از «هدا گابلر» هم بالاتر است».

مرغابی وحشی-این اثر در سال 1884 نگاشته می‌شود. در این نمایشنامه، دیگر ایبسن با اخلاق و حکومت و اکثریت نمی‌ستیزد. در این نمایشنامه دیگر اثری از «اسکریب» مشهود نیست. قهرمانانش عموما مثل خودش مراحل کمال عمر را می‌سپارند و سرگشته و پریشان‌اند. مشکل همه، زندگانی است. وضوح و منطق و انتظام خانه عروسک و اشباح ناپدید شده‌اند.

نمایشنامه‌ها سمبولیک و مرموزانه چنانکه در مرغابی وحشی، مرموزترین سمبل‌های او که همانا مرغابی وحشی است به کار رفته است. مرغابی وحشی در این نمایشنامه همان مقام حساسی را دارد که شبح در نمایشنامه هملت و ساحره در مکبث شکسپیر.

هدا گابلر-پس از دو نمایشنامهٔ «زن دریائی» و «روس مرس هولم» ایبسن نمایشنامه «هدا گابلر» را می‌نویسد. شیوه اخیر ایبسن که با مرغابی وحشی شروع شد با نمایشنامه «هدا گابلر» به اوج می‌رسد. اینک-سال 1890‌-پایان دوره شاهکارآفرینی ایبسن است. هدا گابلر دختر ژنرال گابلر به همسری «جرج تسمان» تن می‌دهد و بعد از برگشتن از ماه عسل در خانه مجللی که توسط قاضی «براک» خریداری شده اقامت می‌کند. هدا بعد از ظهر همان روز با خانم «آلوشتد» همکلاسی دوران کودکیش برخورد می‌کند و با زیرکی تمام به راز عشق او به «لاو برگ»-عشق سابقش-پی می‌برد و ماجرای فرار خانم آلوشتد-همسر کلانتر-از خانه و روابط جدیدش را بالا و برگ از زبان آلوشتد بیرون می‌کشد. آلوشتد زنی که حالا در مقابل هدا گابلر قرار دارد کسی است که با ورود به زندگی لاو برگ شکل تازه‌ای به زندگی محقق جوان بخشیده و او را از انحرافات دور نگهداشته است. او حالا نزد هدا آمده تا با دعوت کردن لاو برگ که تازه به شهر آمده از انحطاط و سقوط او جلوگیری کند. جرج تسمان همسر هدا گابلر نامه‌ای می‌نویسد و لاو برگ را به خانه‌اش دعوت می‌کند. هنگام غروب لاو برگ به خانه تسمان می‌آید. جرج تسمان و قاضی براک به یک میهمانی مردانه دعوت دارند. سرانجام هدا گابلر لاو برگ را نیز، متقاعد می‌کند که در میهمانی شرکت کند. خانم الوشتد منتظر بازگشت وی نزد هدا می‌ماند. شب بر اثر افراط در شرب خمر لاو برگ تنها نسخه کتابش را گم می‌کند و کتاب به دست جرج تسمان می‌افتد. جرج کتاب را به هدا می‌دهد و هدا گابلر آن را در آتش می‌افکند و می‌سوزاند. لاو برگ با پلیس درگیر می‌شود و زمانی که به خانه هدا می‌رسد و با «الوشتد» برخورد می‌کند اعلام می‌دارد که کتاب را پاره کرده و به دریا ریخته است. هدا اسلحه‌ای به لاو برگ می‌دهد و او را به خودکشی تشویق می‌کند. بعد، قاضی براک خبر کشته شدن لاو برگ را به هدا می‌دهد و به دروغ عنوان می‌کند که لاو برگ خودکشی کرده است. بعد که حقیقت مرگ لاو برگ توسط قاضی براک گفته می‌شود و اینکه لاو برگ اتفاقی کشته شده و ثانیا تیر به شکم و رودهٔ وی اصابت کرده و در ضمن مطرح می‌کند که می‌داند لاو برگ با اسلحه چه کسی به قتل رسیده هدا همه امید خود را از دست می‌دهد و در یک حالت غیر عادی روحی با شلیک تیری به مغز خویش خودکشی می‌کند.

وجه اشتراک زنان آثار ایبسن تنهائی، تحمل ستم بی‌حد، شکست در زندگی زناشوئی است. و نیز، زنان در آثار او مملو از تضادهای درونی هستند. نورا، خانم آلوینگ، الوشتد، خانم لیند و رژین گونه‌ای از این زنان ناکام هستند و هدا گابلر شیره و عصاره همه آنها.

هدا گابلر محققا در جهان امروز شاید تحسین‌انگیزترین نمایشنامه ایبسن است. این نمایشنامه دست کم در انگلستان بیش از هر جای دیگر به روی صحنه رفته است.

استاد سولنس معمار-در سال 1892 روزی نویسنده جوان نروژی «کنوت هامسون» سخنرانی می‌کند. ایبسن هم در آن مجلس حاضر است. هامسون از کمی و کاستی نویسندگان نسل پیش سخن می‌گوید. به نخوت ایبسن برمی‌خورد و حمله نسل نورا در نمایشنامه «استاد سولنس» پاسخ می‌دهد. این نمایشنامه بازگشتی است به سبک سمبولیک درامهای منظوم سابق. بیان جدیدی است از معمائی ‌ کهنسال. معارضه نسل‌ها، پیر و جوان، کهنه و نو. سولنس از عشق و مواهب آن-فرزند و سعادت-در می‌گذرد و دنیای خود را می‌فروشد و هنر می‌خرد. معمار استادی می‌شود. «هیلده» نوجوان به عظمت هنرور فرسوده، دل می‌بازد، بدانگونه که چون «سولنس» از افول هنر خود سخن به میان می‌آورد. «هیلده» جوان با بی‌تابی می‌گوید: «مگو! می‌خواهی جان مرا بگیری! می‌خواهی چیزی که از جان من والاتر است از من بگیری؟» در این درام به سیاق «روس مرس هولم» و «اشباح» سخن از لجاجت و خیره‌سری گذشته می‌رود: گذشته-اشباح و شیطانک‌ها-زندگی را می‌رقصانند و در حال و آینده دخل و تصرف می‌کنند.

این نمایشنامه ارزش ادبی بسیار دارد لحن و بیان هریک از اشخاص آن اختصاصی است. ایبسن‌شناسان «سولنس معمار» را نمایشگر «بیورن سون» یا بیسمارک یا گلادستون و «هیلده» را نمودار اخلاق آینده بشری دانسته‌اند اما ایبسن چیزی دیگر می‌گوید. می‌گوید که مقصودش از استاد معمار خود او است. در موارد دیگر نیز خود را معمار خوانده است.

ایولف کوچک و یان گابریل بورک مان-در سال 1894 رنجهای ایبسن بعد دیگری می‌یابند و در قالب نمایشنامه ایولف کوچک ریخته می‌شوند. این نمایشنامه برخلاف «استاد سولنس» لحنی یکنواخت دارد و جملاتش کوتاه و مقطع و خالی از جوش و خروش است. گوئی ایبسن دستخوش تحولی شده است. نغمه نوی از ارغنون ایبسن به گوش می‌رسد، ایولف کوچک به سرگذشت زن دریائی می‌ماند. سراسر داستان معارضه‌ای است بین عشق و دیگر خواستها. در این نمایشنامه به نکته‌هائی برمی‌خوریم که به درد روانکاوان می‌خورد. یان گابریل بورک‌مان و نمایشنامه بعد از آن تیره و تلخ و ملالت‌باراند. هر دو بیان تعارض عشق و فزون‌طلبی هستند اما یان گابریل بورک‌مان پرشورتر از آن دیگری است. بورکمان عشق خود را با «شورهای طلائی» حیات سودا می‌کند و پشیمان می‌شود. در سراسر داستان بانگ غم‌انگیز او طنین‌افکن است: «شما را هم چنانکه خشک و مرده، اندوهناک و افسرده لمیده‌اید دوست دارم. شما را ای موجودات زندگی‌طلب با تمام قدرت و شکوه درخشانتان دوست دارم! شما را دوست دارم، دوست دارم، دوست دارم!»

هنگامیکه ما بردگان برمی‌خیزیم-در این نمایشنامه بازگشت و احتضار ایبسن دیده می‌شود. اثری همچون اعتراف یک بیمار در حال مرگ نزد یک کشیش. ایبسن در آخر فریاد می‌زند: «هنر، تمام زندگیم را به غارت برده است. هنر قاتل گذشته‌های من است هر چه داشته‌ام در کام هنر ریخته‌ام.» قرن رستاخیزهای عظیم، قرن بیستم دیگر برای او جائی نمی‌سازد. انقلاب روسیه نطفه بسته است. جهان آبستن نبرد جدیدی است. انسان جدید، می‌رود تا گردن افرازد. غولهای عظیم صنعت و علم، غولهای اعتراض و نبرد سر بر می‌آورند اما ایبسن با تن سنگین افتاده است با نفس‌هائی سنگین و با دلی پریشان مردی با یادبودهای بسیار. ایسبن در 23 مه سال 1906 جهان ما و قرن ما را ترک گفت در حالیکه صدائی که در گوش «پر گونت» طنین می‌انداخت در گوش او آرام آرام نجوا می‌کرد: «برگرد، برگرد».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]