کتاب علمی تخیلی خاطرهای به نام امپراتوری – نوشته آرکیدی مارتین : معرفی و بررسی

خاطرهای به نام امپراتوری A Memory Called Empire ، یک رمان علمی تخیلی است که در سال ۲۰۱۹به عنوان اولین رمان توسط آرکادی مارتین نوشته شده است.
این داستان «ماهیت دزماره«، سفیر ایستگاه لسل به امپراتوری تِتیکسکالان را دنبال میکند که در حال بررسی مرگ مقام پیشین خود و بیثباتیهایی است که آن جامعه است. این کتاب برنده جایزه هوگو 2020 به عنوان بهترین رمان شد.
در داستان میبینیم که ماهیت مخفیانه در مغز خود یک «ماشین تصویرسازی» با ضبط خاطرات و آگاهی دارد تا بتواند او را راهنمایی کند. با این حال، اندکی پس از ورود آنها به امپراتوری، دستگاه خراب میشود.
سایت Verge تحلیل کرده که این رمان رابطه بین حافظه اجتماعی و سیاستی را بررسی میکند و از سوی دیگر ایدههایی در مورد شکل استعمار در آینده دارد.
امپراتوری تیکسکالان مارتین دارای رنگهایی از بیزانس و آزتکها و سایر فرهنگها است. او در یک مکالمه ایمیلی نوشته: «میخواستم به امپراتوریهایی فکر کنم که فتحمحور بودند، جنگ و قربانیمحور بودند، و این ایده من را به مکزیک سوق داد – اتحاد سهگانه آزتکها». “دنیای تیکسکالان بیزانس نیست، و مکزیک نیست، و هیچ یک از فرهنگ های دیگری نیست که من به آن اضافه کردم، اما می خواستم به خارج از آنچه بهتر می دانستم نگاه کنم، ببینم ساختارهای امپراتوری دیگر با چه چیزهایی ساخته شدهاند. یک ایدئولوژی جهانشمول «ما مرکز جهان هستیم» میتواند به تصورات من از امپراتوری و کارکردهای آن بیفزاید. یکی از راههایی که من انجام دادم طراحی مذهبی مبتنی بر قربانی کردن بود.»
آنا لیندن ولر که بیشتر با نام مستعار خود آرکادی مارتین (زاده ۱۹ آوریل ۱۹۸۵) شناخته میشود، مورخ آمریکایی، شهرساز و نویسنده ادبیات علمی تخیلی است. او در شهر نیویورک به دنیا آمد و بزرگ شد. او در سانتافه، نیومکزیکو با همسرش، نویسنده ویویان شاو زندگی می کند. پدر و مادرش نوازندگان کلاسیک از میراث یهودی روسیه هستند: مادرش استاد ویولن در جولیارد است و پدرش برای ارکستر اپرای متروپولیتن مینواخت.
کتاب یک اپرای فضایی دلپذیر است. ممکن است نوجوانان را جذب نکند. اما میانسالهای عاشق داستان های علمی تخیلی که به دنبال پیدا کردن کتابهای با سک قوی رابرت هاینلین و فرانک هربرت هستند از کتاب خوششان خواهد آمد.
دنباله این کتاب با هنوان A Desolation Called Peace در مارس 2021 منتشر شد. حوادث این کتاب چند ماه پس از وقایع A Memory Called Empire اتفاق میافتد. حئادث این کتاب پیشتر در ایستگاه Lsel و کشتیهای جنگی روی میدهد.
خاطره ای به نام امپراتوری
انتشارات: کتابسرای تندیس
مترجم: مطهره اسلامی
تعداد صفحه: 479
در تیکسکالان این چیزها بیانتها هستند. نقشهی ستارگان و تخلیهی مسافران. اینجا بالای میز استراتژی کشتی جنگی خرمن سرخ عروج که پنج معبر پرش فضایی و دو هفته سفر با سرعتی کمتر از سرعت نور تا پایتخت سیاره شهر تیکسکالان فاصله دارد و میخواهد به محض رسیدن دور بزند و به خانه بازگردد، هولوگرافی قرار دارد که نشان دهنده کل فضایی ست که تیکسکلان به آن گسترش یافته است.
هولوگراف نقشهای کشیده شده از وقار است با این معنای ضمنی که: همه این نقاط درخشان، سیستمهای ستارهای هستند و همهشان به ما تعلق دارند. در این صحنه که تعدادی کاپیتان از پشت مرزنشانگذاری شده دنیا به هولوگراف شبیهسازی شدهی امپراتوری خیرهاند، هر مرز و هر پرهای را از این چرخ بزرگی که چشم انداز تیکسکالان از خودش ایجاد کرده است بگیری، باز همین صحنه تکرار میشود: صدها کاپیتان خیره و صدها هولوگراف مشابه. و تک تک این کاپیتانها سربازانی را به یک سیستم ستارهای جدید بردهاند و هر آن چه از هدایای زهرآلود آن جا که توانسته بودند، گرد آوردهاند: توافق نامههای تجاری و شعر، مالیاتها و قول محافظت، سلاحهای انرژی پوزه سیاه و یا معماری یک قصر جدید برای حکم ران که همچون یک انحنای طولانی و زیبا، قلب تابان و بازیک معبد خورشید را در برگرفته است.
هریک از این کاپیتانها بازهم این کار را تکرار خواهند کرد، تبدیل یک سیستم ستارهای دیگر به نقطهای بسیار درخشان از یک نقشهی ستارگان اینجا در مسیر بزرگ راه تمدن، گسترده در سیاهی بین ستارگان، همان جایی است که وقتی یک کاپیتان به بیرون مینگرد وخلاء را نگاه میکند، این امید که کسی نگاهش را پاسخ نمیگوید، آسودهاش میسازد. اینجا همان جایی از نقشههای ستارگان است که در آن، گیتی میان امپراتوری و هر چه جز آن است تقسیم میشود؛ میان دنیا و هر آن چه دنیا نیست.
خرمن سرخ عروج و کاپیتانش پیش از آنکه مسیر بازگشتشان را به مرکز عالم پی بگیرند، فقط یک توقف دیگر دارند. ایستگاه لسل، در بخش پا رزراوانتلای قرارگرفته است: یک جواهر تراش خورده شکننده، یک چنبره به قطر سی و پنج کیلومتر که به دور یک میله مرکزی میگردد و در نقطه تعادل میان یک خورشید مصنوعی و نزدیکترین سیارهی قابل استفادهاش معلق است. بزرگترین ایستگاه استخراج از یک زنجیره ایستگاه معدنکاری که این بخش از فضا را تبدیل به ناحیهای میکند که دست تیکسکالان به آن رسیده اما هنوز از وزن آن تأثیر نپذیرفته است.
یک شاتل از بالای محور ایستگاه به پرواز در میآید، چند ساعتی سفر میکند تا به بدنه متالیک طلایی و خاکستری کشتی جنگی که منتظر اوست برسد، محمولهاش را تخلیه میکند. یک زن، مقداری اسباب و اثاثیه، مقداری تجهیزات و بدون هیچ صدمهای باز میگردد. تا شاتل بازگردد، خرمن سرخ عروج، آرام و سنگین حرکت در راستای مسیری به سمت مرکزتیکسکالان را آغاز کرده است که هنوز متأثرا ز فیزیک با سرعت کمتر از نور است. هنوزتا یک روز و نیم دیگر از لسل میتوان آن را دید که آهسته آهسته به نقطهای نورانی آب میرود و بعد چشمکی میزند و ناپدید میشود.
دارج تاراتز رایزن لسل درامور معدنچیان، آن شمایل دورشونده را تماشا میکند: تهدید خوابالوی عظیمش را که مثل وزنهای معلق است و نیمی از افق قابل مشاهده از نمای مرورگر اتاق جلسات مشاورهی لسل را به خود اختصاص داده است. آن لکههای همیشه حاضر ستارگان آشنا برای او فقط آخرین گواه عطش تیکسکالانی به فضای ایستگاهی است.
روزی به زودی چنین کشتی ای دیگر فقط بازنمی گردد، بلکه آتش درخشان سلاحهای انرژی خود را به پوستهی فلزی شکنندهای نشانه میرود که درآن سی هزار زندگی جریان دارد؛ تاراتزیکی از آنهاست و آنها را مثل دانههای یک میوه له شده به زمهریرکشنده فضا میریزد. تاراتز اعتقاد دارد از بیمرزی امپراتوری گریزی نیست.
بربالای میز استراتژی ای که شورای اسل در جلسات دور آن مینشینند هولوگراف هیچ نقشهی ستارگانی نمیدرخشد. فقط یک سطح فلزی عریان که با دستهای از تابشگرهای هولوگراف جلا پیدا کرده بود. تاراتزیک باردیگر سادگی دور شدن آن کشتی را که هنوز حسی شبیه یک تهدید حی و حاضر را میدهد، در نظر میگیرد و نگاه از نمای مرورگر اتاق میگیرد و به صندلیاش بازمی گردد.