داستان یانوش بارداخ، چگونه زندانی جان به در برده از گولاکهای استالین، جراح ترمیمی مشهوری شد
یانوش بارداخ در اودسا به دنیا آمد. پدر و مادر او از یهودیان لهستانی به نامهای اوتیلیا و مارک بارداخ به دنیا آمد. در یک سالگی، همراه خانوادهاش به لهستان رفت.
پدر او دندانپزشک و عموی هم پزشک بود. یانوش در لهستان به عنوان یک یهودی سکولار بزرگ شد و از حامیان قوی اتحاد جماهیر شوروی بود. او در نوجوانی از حملات ضد یهود رنج میبرد و به گروههای یهودی و چپ پیوست.
هنگامی که در طول جنگ جهانی دوم لهستان بین آلمان و اتحاد جماهیر شوروی تقسیم شد، بارداخ به ارتش سرخ فراخوانده شد و راننده تانک شد. اما سخنان طعنهآمیز سیاسی و نیز تصادف در حین مأموریت دیدهبانی که منجر به واژگونی تانک شد، باعث شد که وی به دلیل فعالیت به اصطلاح ضدانقلابی به دادگاه نظامی معرفی شود. او به اعدام محکوم شد، اما این حکم به کار سخت در گولاگ تخفیف یافت.
او حتی در زمانی که در اردوگاههای کار اجباری بود، یهودستیزی را از سوی دیگر زندانیان لهستانی تجربه کرد. برای فرار از بخش لهستانی، تظاهر کرد که درد شکم دارد و نزد پزشک اردوگاه رفت. این پزشک متوجه تظاهر او به درد شد، اما در عین حال تحت تاثیر دقت او در تقلید علائم بیمار شد و کنجکاو شد که آیا او دانشجوی پزشکی بوده یا خیر. برداخ اعتراف
تحت تأثیر قرار گرفت که برداخ قبلاً تشخیص و درمان را از روی علائم ساختگی خود میدانست و از برداخ پرسید که آیا او دانشجوی پزشکی است یا خیر. برداخ دروغ گفت و ادعا کرد که همین طور است و از دانش پزشکی که به صورت تجربی از پدرش آموخته بود استفاده کرد تا به عنوان دستیار پزشک در اردوگاه کار اجباری کار کند.
بعداً، برداخ به معادن بدنام طلا در کولیما فرستاده شد.در بین راه کامیون آنها تصادف کرد و او با استفاده از فرصت به دست آمده برای درمان مجروحان، در انجا هم وانمود کرد که دانشجوی پزشکی است و دربیمارستان گولاک کرد کرد.
سرانجام پس از جنگ، حکم برداخ تخفیف یافت و او برای تحصیل در دانشکده پزشکی به مسکو رفت.
در سال 1950 بارداخ از انستیتوی دندانپزشکی مسکو فارغ التحصیل شد. در جراحی ترمیمی فک و صورت تخصص گرفت و بعد مسکو را ترک کرد و به لهستان رفت و در آنجا روی روشهای درمان جراحی لب شکری و کام شکری کار کرد. در نهایت، او روشی به نام پالتوپلاستی بارداخ را توسعه داد.
اما باز یهودستیزی و کمونیسم او را به فرار از لهستان سوق داد و در سال 1972 به بخش گوش و حلق و بینی در دانشگاه آیووا پیوست و بعداً رئیس بخش جراحی پلاستیک و ترمیمی سر و گردن شد. در آن سالها او نمیتوانست آزادانه درباره تجربیات خود در طول جنگ صحبت کند و یا به لهستان بازگردد، زیرا هر دو میتوانند باعث دستگیری اعضای خانوادهاش در لهستان شوند. پس از سقوط کمونیسم، او دو کتاب خاطرات نوشت:
بارداخ، یانوش؛ گلیسون، کاتلین (1999). انسان برای انسان گرگ است: زنده ماندن از گولاگ. انتشارات دانشگاه کالیفرنیا. شابک 978-0-520-22152-9.
بارداخ، یانوش؛ گلیسون، کاتلین (2003). زنده ماندن به امید آزادی: پس از گولاگ. انتشارات دانشگاه کالیفرنیا. شابک 978-0-520-23735-3.