کتاب موهبت کامل نبودن – خلاصه و معرفی- برنه براون
کتاب موهبت کامل نبودن نوشته برنه براون و ترجمه سمیه جوادیان است. این کتاب قرار است به ما یاد بدهد تا خودمان را بپذیریم و به این ترتیب یک زندگی جانانه را آغاز کنیم. زندکی که در آن به خود آرمانی نه گفتیم و خود حقیقیمان را پذیرفتهایم.
بسیاری از افراد، همیشه در جدال با خودشان هستند و نمیتوانند چیزی را که هستند، بپذیرند. آنان ممکن است به طرق مختلف فکر کنند که همه چیز باید در بهترین حالت خودش قرار بگیرد. در این مواقع انسان از تلاشهایی که میکند راضی نمیشود و مدام به دنبال بهتر شدن اوضاع است. البته این موضوع و تلاش برای پیشرفت به خودی خود بد نیست اما زمانی که حالت وسواسی به خود میگیرد، زندگی را با مشکل روبهرو میکند.
کتاب موهبت کامل نبودن قرار است به ما کمک کند تا به خود آرمانی نه بگوییم و جرات پذیرش چیزی را که هستیم، به دست بیاوریم. این کتاب قرار است به ما نشان دهد که همه ما در شرایطی نگران میشویم. آسیبپذیر هستیم و ممکن است اشتباه کنیم. اما کافی هستیم. با این کتاب یاد میگیریم به خودمان عشق بورزیم و دست از قضاوت خود برداریم. قضاوتی که ممکن است در نهایت به تخریب خود و دوست نداشتنمان منجر شود.
کتاب موهبت کامل نبودن
نه به خودآرمانی، بله به خود واقعی
نویسنده: برنه براون
مترجم: سمیه جوادیان
انتشارات یوشیتا
به هر شکلی که هستیم و هر زندگی که داریم میتوانیم راحت به خیابانها برویم؛ نامرتب، ناقص، پرشور، صورت چروکیده، باشکوه، دلشکسته، سرشار از نعمت و زیبایی، شاد. آزادی به این حرکت جان میدهد. آزادی ناشی از کنار گذاشتن تظاهر به خوب بودن اوضاع
دانش آموزی است که دستش را بالا میبرد و میگوید: «من کاملاً گیج شدهام و نمیدانم در مورد چه چیزی صحبت میکنید». آیا میدانید گفتن «نمیدانم» در حضور جمع چقدر شجاعت میخواهد؟ البته بعد از ۱۲ سال و اندی تدریس میدانم اگر کسی شجاعت گفتن «گیج شدهام» را پیدا کند، حداقل ۱۰ دانشآموز دیگر هم همین احساس را دارند. شاید آنها این شهامت را نداشته باشند، ولی مطمئناً از شجاعت همکلاسی خود سود میبرند.
«مردم مانند شیشههای رنگی پنجرهاند. وقتی خورشید میتابد، آنها میدرخشند و چشمک میزنند، اما وقتی تاریکی شب فرا میرسد اگر نوری از درون باشد زیباییشان آشکار میشود».
دانش آموزی است که دستش را بالا میبرد و میگوید: «من کاملاً گیج شدهام و نمیدانم در مورد چه چیزی صحبت میکنید». آیا میدانید گفتن «نمیدانم» در حضور جمع چقدر شجاعت میخواهد؟ البته بعد از ۱۲ سال و اندی تدریس میدانم اگر کسی شجاعت گفتن «گیج شدهام» را پیدا کند، حداقل ۱۰ دانشآموز دیگر هم همین احساس را دارند. شاید آنها این شهامت را نداشته باشند، ولی مطمئناً از شجاعت همکلاسی خود سود میبرند.
برای داشتن زندگی جانانه درک و شناخت خود بسیار مهم است، اما مهمتر از آن این است که خود را دوست داشته باشیم. شناخت مهم است، اما در صورتی میتوانیم خودمان را بشناسیم که با خود مهربان باشیم. زندگی جانانه یعنی پذیرفتن ضعف و افزایش شناخت و ادعای قدرت!
معنابخشیدن به زندگی، مستلزم خلق آثار هنری است. آشپزی، نویسندگی، طراحی، نوازندگی، نقاشی، تهیه آلبوم، عکاسی، کلاژ، بافندگی، بازسازی موتور، مجسمه سازی، رقص، تزیین کردن، بازیگری، آواز فرقی نمیکند هر هنری! با خلاقیت، زندگی معنا پیدا میکند.
بزرگترین خطر چیست؟ نادیده گرفتن تفکر دیگران در مورد خود یا نادیده گرفتن احساسات، عقاید و هویت خود؟ زندگی جانانه، زندگی کردن در جایگاه ارزشمندی است. پرورش شجاعت، شفقت و پیوند آنگونه که وقتی صبح از خواب بیدار میشویم با خود بگوییم: «مهم نیست چه کارهایی انجام میشود و چه کارهایی باقی میماند. من کافی هستم.» شبهنگام با این تفکر به رختخواب برویم که «بله من، ناقص، آسیبپذیر و گاهی ترسو هستم، اما این حقیقت تغییر نمیکند که من شجاع و لایق عشقورزی و حس تعلق نیز هستم».
از فعالیتهایی که خانواده را شاد و راضی میکرد فهرستی تهیه کردیم. برای تهیه این فهرست به این سؤال پاسخ دادیم: «چه مواقعی در خانواده احساس رضایت میکنیم و فکر میکنیم اوضاع بر وفق مراد است؟ از چه چیزهایی راضی هستیم؟» جواب ما این بود: خواب، ورزش، غذای سالم، آشپزی، مرخصی، تعطیلات آخرهفته، رفتن به کلیسا، وقت گذراندن با بچهها، مدیریت پول، کار معناداری که باعث تحلیل و فرسودگی نشود، در کنار خانواده و دوستان نزدیک بودن و دورهمی با دوستان. این موارد «عوامل لازم برای خشنودی و معنایابی» در زندگی بودند و (هستند).
چراغهای چشمکزن تشبیه خوبی برای خشنودی هستند، زیرا خشنودی دائمی نیست. اغلب اوقات در حالت عادی، این احساس را داریم، گاه برای رسیدن به لحظات غیرعادی و فوقالعاده آنقدر درگیر میشویم که خشنودی را از دست میدهیم. گاهی هم آنقدر از تاریکی میترسیم که شهامت لذت بردن از نور را نداریم.
شاید ما باید با برچسب هشداری شبیه برچسب پاکت سیگار متولد میشدیم. «هشدار! امنیت در ازای نادیده گرفتن اصالت چنین عواقبی به دنبال دارد: اضطراب، افسردگی، اختلال در رژیم غذایی، اعتیاد، خشم، سرزنش، آزردگی و غم و اندوه غیرقابل توصیف».
ما به عشقورزی، حس تعلق و شنوا بودن همه افراد زندگیمان نیاز نداریم، یک نفر هم کافی است. اگر ما آن شخص یا چند دوست مورد اعتماد را داشته باشیم، بهترین راه برای پذیرش و قبول ارتباط با آنها پذیرش ارزشمند بودن خود است. اگر خواهان برقراری ارتباط بر اساس عشق، حس تعلق و پذیرش داستان هستیم باید از همینجا شروع کنیم. من باارزش هستم.
داستان ما برای هر کسی مفهوم ندارد و مهم نیست. شنیدن آن یک افتخار است و همیشه قبل از آن که داستانمان را تعریف کنیم، باید این سؤال را از خودمان بپرسیم که «چه کسی این شایستگی را دارد که داستان من را بشنود؟» اگر یک یا دو نفر در زندگی ما باشند که بتوانند در کنار ما بنشینند، حوصله شنیدن داستانهای شرم ما را داشته باشند و ما را به خاطر نقاط قوت و تلاشهایمان دوست داشته باشند، انسان فوقالعاده خوش شانسی هستیم.
شرم، ما را متقاعد میکند که پذیرش داستانمان، ما را در نظر دیگران کوچک و کماهمیت جلوه میدهد. بنابراین احساس ارزشمندی از بین میرود. شرم ریشه در ترس دارد. میترسیم اگر دیگران با هویت اصلی ما آشنا شوند، بدانند از کجا آمدهایم، چه عقایدی داریم، چه مشکلاتی داریم، یا چه نقاط قوتی داریم، دیگرما را دوست نداشته باشند.
شرم، اساساً ترس از این است که کسی ما را دوست نداشته باشد یا محبوب نباشیم. این نقطه مقابل پذیرش داستان خود و احساس ارزشمندی است.
شرم، احساس گرمی است که عمیقاً تمام وجود ما را در بر میگیرد. احساس کوچکی، نقص و هرگز کامل نبودن را در ما ایجاد میکند. اگر بخواهیم تاب آوری در مقابل شرم (توانایی در تشخیص شرم و مهار کردن آن با حفظ خودارزشمندی و اصالت) را در خود ایجاد کنیم، باید در مورد علت وقوع شرم صحبت کنیم.
بسیاری از ما دانسته یا نادانسته فهرست بلندی در مورد پیششرطهای خودارزشمندی تهیه کردهایم: آدم ارزشمندی میشوم اگر… – ده کیلو وزن کم کنم – باردارشوم – هوشیار بمانم (مست نشوم) – همه فکر کنند من پدر/ مادر خوبی هستم – با فروش آثار هنریام زندگیام را بچرخانم – ازدواج کنم – دوست پیدا کنم – بتوانم موافقت پدر و مادرم را به دست آورم – دوباره زنگ بزند و قرار ملاقات بگذارد – به راحتی این کار را انجام دهم هسته اصلی زندگی جانانه عبارت است از: من همین الان با ارزش هستم بدون اگرها و شرطها. ما همین الان سزاوار عشق و احساس تعلق هستیم. همین الان!
به خود انگیزه دهید: خشنودیهای روزانه که در لحظات معمولی رخ میدهد، انگیزه زیادی به من میدهد. مانند پیاده آمدن از مدرسه تا خانه با فرزندانم، پرش روی ترامپولین و دور هم جمع شدن برای صرف غذا. پذیرش اینکه چنین لحظاتی دلیل و معنای واقعی زندگی هستند، نگرشم به کار، خانواده و موفقیت را تغییر داد.
وقتی با کار سختی مواجه میشویم که انجام آن مستلزم صرف وقت و تلاش فراوان است، فوراً با خود میگوییم: فکر میکردم آسانتر از این باشد؛ ارزش تلاش کردن ندارد یا چون به اندازه کافی مهارت ندارم، برایم سخت است و کند پیش میرود؛ اما خودگویی امیدوارانه چیزی شبیه به این است: سخت است، اما میتوانم انجام دهم.
امید یک شیوه تفکر یا فرایندی شناختی است. هیجانات نقش حمایتی دارند، حال آن که امید در حقیقت طبق گفته اسنایدر یک فرایند فکری متشکل از اهداف، مسیرها و عاملیت است. به عبارت ساده امیدواری زمانی اتفاق میافتد که بتوانیم اهداف واقع بینانه تعیین کنیم (میدانم کجا میخواهم بروم).
منظور من از معنویت، دین یا الهیات نیست، بلکه باور عمیق قلبی و مشترک است. با توجه به مصاحبهها، معنویت را اینگونه تعریف میکنم: معنویت، درک و ارج نهادن به این حقیقت است که قدرتی برتر از همه ما، ما را به هم پیوند داده است و ارتباط ما با این قدرت و با یکدیگر بر اساس عشق و شفقت است. تمرین معنویت، حس هدفمند بودن و معنادار بودن زندگی و روشن بینی را به ما میبخشد.