شبی دیگر – ۴ مهر ماه ۱۴۰۱ و باز هم آفلایننویسی: به بهانه تماشای فیلم یک تشریفات ساده A Pure Formality
امروز تقریبا محدودیت اینترنت بیشتر از هر روز دیگری بود. در هاردم گشتم تا فیلمی ندیده پیدا کنم و به جای آشفتگی و اضطراب و فکر در مورد آینده مبهم، چیزی ببینم و در موردش فکر کنم.
فیلم یک تشریفات ساده A Pure Formality را انتخاب کردم. یادم میآید نخستین بار در یک تابستان گرم این فیلم از تلویزیون پخش میشد. اما آن زمان خبری از گیرندههای دیجیتال به سبک کنونی نبود و ما هم در خانه آنتن چندان قویای نداشتیم. به سبک شهرهای شمالی امواج تلویزیونی کشورهای همسایه در تابستان و بعد از غروبِ قوی میشد و با امواج تلویزیون ایران تداخل پیدا میکرد. به همین خاطر هر چه کردم نتوانستم این فیلم خوب با بازی ژرار دپاردیو و رومن پولانسکی و سرجیو روبینی را ببینم.
در مورد داستان فیلم بهتر است صحبت بسیار اندکی بکنم. داستان آغاز این فیلم است که در شبی بارانی کاراکتر اصلی که خود را بعدا نویسنده معرفی میکند، آشفته و بدون اوراق هویتی توسط پلیس دستگیر میشود و بعد یک بازجویی تئاتریکال طولانی از او صورت میگیرد.
بهتر است بیش از این ننویسم ولی باید تاکید کنم که شما با یک فیلم واقعا قوی با بازیهای عالی روبرو هستید. فیلم گرچه سال ۱۹۹۴ تولید شده، اما حال و هوای کلاسیکهای ناب را دارد و بعد از دیدن فیلم مدتها در مورد آن فکر خواهید کرد.
چون نمیخواهم اسپویل کنم، فقط حس و حالم را به طور نسبی در مورد یکی از سکانسها مینویسم. جایی که کمیسر دو عکس از زنی را به دپاردیو نشان میدهد و از او میپرسد که ایا این زن را میشناسد و او میگوید که ۲۰ سال پیش او را میشناخته.
بعد دوپاردیو میپرسد که این عکس را کمیسر چطور به دست آورده. چون او مدتها بود دنبال این عکس میگشته.
بعد کمیسر کوهی از عکسها را جلوی او پخش میکند.
متهم کمیسر میگوید که دوربین کوچکی داشته و هر جا میرفته عکسی میگرفته. از محیط از اشخاص، از کسانی که با آنها کار و معاشرت میکرده یا به آنها عشق میورزیده است.
یک لحظه من در این روز بدون اینترنت یاد اینستاگرام و شبکههای اجتماعی به صورت خاص و وسایل مدرن عکسبرداری و ثبت خاطرات افتادم.
پدرها و مادرها ما عکسهای کمی از زندگی خود در جوانی دارند. ما نیز در کودکی عکسهای کمی داشتیم و بسیاری از ما اصلا دوربین آنالوگی نداشتیم.
اما الان داستان فرق میکند و ما روزی نیست که عکسهایی نگیریم و به گوشی خود اضافه نکنیم.
ما بعضی از آنها که بیشتر نمایانگر خوشیهای ما هستند وارد شبکههای اجتماعی میکنیم (میکردیم) و بسیاری را هم به جهت خصوصی بودن و با جهت انعکاس زندگی واقعی نهچندان شادمان در هارد دیسک یا حافظه موبایل نگه میداریم.
گاهی در گالریهای موبایل یا هاردها میچرخیم و سالها پیش را مرور میکنیم و لبخند تلخی میزنیم.
مثلا من امروز در گالریام گشتم و اسکرینشاتهایی از نسخههای خیلی قدیمی اینستاگرام دیدم. آن زمان که اینستاگرام فقط برای ثبت عکس بود و بس.
خاطرات ما حالا نسبت به نسلهای قبلی ما خیلی پخش و پلاتر هستند. بخشی از آنها در ذهن ما هستند، برخی به صورت آنالوگ بوده و در آستانه نابودی به خاطر تبدیل نشدن هستند (مثلا آنهایی که روی کاست یا وی اچ اس بودهاند یا حافظههای ناپایدار)، بخشی از آنها اما به یاری اینترنت حالتی ابری دارند و ما تا حدودی از ماندگاری آنها مطمئن هستیم (بودیم)
اما چه میشود اگر همه این خاطرات ابری دیگر هیرقابل دسترسی شوند یا دسترسی به آنها برای خودمان هم مشکل شود.
در حالت عادی ما برای درج بسیاری عکسها و کپشنها و هشتگها با خودمان کلنجار میرویم.
یک بار چشم باز میکنیم و میبینیم که مانند همه کارهایی که در زندگی به خاطر محافظهکار نکردیم، کلی از خاطراتمان را هم ثبت نکردیم. به موقع نگفتیم و ننوشتیم و تحلیل نکردیم و ابراز نظر نکردیم. از احساس دقیق خود ننوشتیم.
فیلم یک تشریفات ساده را میدیدم و علاوه بر لذت بردن از بازی و دیالوگها و مخصوصا پایان فیلم، مات آن کوه عکسهای آنالوگ شده بودم.
میدانید چیست؟ از زمانی که چشم باز کردم، هیچ وقت امنیت دیتا احساس نکردم. چه این دیتا آلبوم موسیقی بوده باشد یا یک فیلم در حال پخش، چه یک مدیای جاری اینترنتی.
آلبوم موسیقی غالبا ممنوع بود. بگذریم که آلبومهای موسیقی شخصی من تا ۲۰ سالگی غالبا چیزی جزو ضبطهای وحشتناک رادیویی روی نوار کاست نبود. موقع پهش کارتون یا فیلم هر آن ممکن بود برق قطع شود. اینترنت دیال آپ کند بود. پخش جاری حتی از سامانههای مجوز دار داخلی هم کم قطع و وصلی ندارد.
پس ما دچار یک وسواس ذخیره دیتا شدیم. خودم را به خاطر میآورم که صفحات اینترنت را یک دورهای آنچنان ذخیره میکردم که انگار قرار است بعدا اصلا اینترنتی نباشد. آن هم روی چه؟ روی دیسکتها. دیسکتها که موقع ثبت اطلاعات صدای جیر جیر میدادند و مجبور میشدم برای افزایش سرعت سیو کردن پیجها آنها را با فرمت فقط متنی یا «اچ تی ام ال انلی» ذخیره کنم.
فیلم یک تشریفات ساده را دیدم و خودم را در دنیای آن حس کردم و با قهرمان داستان نزدیکی حس کردم.
کپه عکسهایش را دیدم و یاد وسواس گردآوری اطلاعات خودم افتادم و ترسی که همیشه برای از دست دادن یک کتاب، یک مقاله خوب یا پریدن یک هارد اکسترنال یا به سبک کنونی نداشتن اینترنت داشتهام و دارم.
ظاهرا این ترس نیستی دیتا تا آخر عمر گریبانم را رها نخواهد کرد. نشد که برسیم به آن جاودانگی دیجیتال ری کرزویل و در سطحی بسیار نازلتر، از اندک چیزهایی هم که داشتیم، محروم شدیم.
دو هفته پیش به کتابفروشی رفتم و برای تجدید خاطرات کودکی ۸ کتاب ژول ورن با ترجمه جدید و حروفچینی بهروز و پاکیزه خریدم. بعد کتابهای جدید را در کنار کتابهای قدیمی با آن کاورها دوستداشتنیشان گذاشتم و بوییدمشان.
آنچنان میل به تجربه شادی در قالب شبیهسازی دوران کودکی در من زیاد است که به هر دستاویزی چنگ میزنم!
یا دیتا و حرفهای نزدهام چه کنم؟ با همه آن ایدهها و شوخیهایی که همیشه به سرعت واپس میزنم و نمینویسم.
دپاردیو دست کم در توده عکسهایش، خودخوری نکرده بود و از هر چیزی که خواسته بود عکس گرفته بود، حتی اگر دلدارهایش بود.
چقدر کم نوشتم و چقدر کم فهمیدم و فهماندم!
…. به هر حال به قول فیلم «هر که مییاد اینجا از اول نمیدونه …»
باز پوزش میخواهم به خاطر پراکنده نوشتن و شاید عدم انسجام متن. حاصل ذهن مشوش این روزهای من است. اما تصور میکنم پستی که نمایانگر بخشی از احساس باشد، از پستهای محققانه و حاصل خلاصهنویسی سه چهار نقد معتبر یک فیلم بهتر از آب دربیاید!
به قول کلنل هانس لاندا تو فیلم Inglourious Basterds :
bravo mr Majidi
اتفاقا پراکنده فقط ظاهر این متنه و هر کس که از اول تا آخر میخونتش با سیر فکری شما همراه میشه و کاملا متوجه میشه این اجزای ظاهرا پراکنده چطوری در داخل به هم متصلن. درکل بخش آفلایننویسیهاتون خیلی خوبه ?
هههههههه خنده ی ساکت
آفلاین نوشته هایتان بالاخص این نوشته بسیار جذاب از کار در آمده چون ما را با جریان سیال ذهنتان همراه کرده اید . فیلمی جذاب و کمتر قدر دیده از تورناتوره ای که همیشه سینمایش دیدن دارد . شاید ده سال پیش فیلم را دیدم و جزئیاتش یادم نیست . اما آن سکانس عکس ها و بازی رودرروی پولانسکی و دپاردیو در ذهنم مانده است .