کتاب سه دختر حوا – نوشته الیف شافاک – خلاصه و معرفی
سه دختر حوّا رمانی از الیف شافاک نویسنده موفق اهل ترکیه است.
کتاب سه دختر حوا در سال ۲۰۱۶ منتشر شد و بر خلاف کتابهای «عشق»، «پنهان»، «محرم» و بعضی کتابهای دیگر شافاک، رویکردی عرفانی و فلسفی ندارد. این رمان به کاوش در یکی از مهمترین موضوعهای روز ما انسانهای قرن بیستویکم پرداخته است. موضوع تفاوت آرا و عقاید انسانها و تضادها و تنشهایی که انسانها بر اثر تحمل نکردن عقاید هم دارند.
شیرین، مونا و پری سه دختر با طرز فکرهای متفاوت مذهبی و عقیدتی هستند که با هم زندگی میکنند. پری (دختر سردرگم) شیرین (دختر لائیک) و مونا (دختر مذهبی) در کِشوقوس داستان، در دانشگاه آکسفورد باهم آشنا میشوند و فضای داستان را به سمت بحثهای پُرتنشی که در کلاسها یا بیرون از محیط دانشگاه رخ میدهد میکشانند. در داستان، به سیاست، فلسفه، عشق، دوگانگیهای شخصیتی و تنشهای اجتماعی پرداخته شده است.
مهمترین انگیزههای نوشتن این کتاب برای شافاک، اتفاقاتی است که در سالهای اخیر در منطقهٔ خاورمیانه رخ داده و بیشک کشور ترکیه نیز به شکل مستقیم یا غیرمستقیم تحتتأثیر این رویدادها قرار گرفته است.
شافاک انسان خاورمیانهای امروز را کمتحمل و عصبانی میبیند. او تحمل شنیدن صدای مخالف را ندارد. سعی میکند عقاید خود را بر دیگران تحمیل کند و در صورت مقاومت فرد مقابل با خشونت جواب او را میدهد. شاید هیچکسی بهتر از شافاک نمیتوانست این رمان را بنویسد. او همراه با مادر دیپلماتش در کشورهای بسیاری زندگی کرده و در سایهٔ این تجربهٔ پربار با فرهنگهای مختلف آشنا شده است.
کتاب سه دختر حوا
نویسنده: الیف شافاک
مترجم: محمد امین جندقیان
نشر روزگار
والاترین موفقیتی که بشر میتونه کسب کنه، افزایش آگاهیاش است، چون هر قدر باهوشتر و بادانشتر باشید، حس آزادی بیشتری به شما دست میده.
اگر عاشقش باشی، او هم عاشقت خواهد بود.
«انقلابی اون کسیه که میخواد همه بچهها به یه اندازه اسباببازی داشته باشن، نه اینکه یکی با اسباببازیهاش کوه بسازه و یکی هم نتونه اسباببازی بخره.»
آنها بر این باور بودند که سرنوشت هر انسانی قبل از تولدش مشخص شده، پس باید تمام مشقتهای زندگی را تماماً تحمل کرد.
تمام آرزوی پری این بود که به خوابی عمیق فرو برود و سپس در قامت شخصی دیگر، به دنیا بیاید. شاید او خودش هم فهمیده بود که دیگر بهشت را نمیخواهد.
هر جا که این آدمای مذهبی ریختن، گناه بیشتر دیده میشه.»
خیلی فرق بود میان آنچه که در دلش میگذشت و آنچه که به عنوان دین، در شناسنامهاش ثبت شده بود. اصلاً چه کسی گفته که از همان اول، وقتی نوزاد هستی، دینت باید در شناسنامهات درج شود؟
پرسید: «بابایی، چرا تو یه آدم مذهبی نشدی؟» «یه مشت آدم نصیحتکنندهٔ دروغگوی ریاکار رو میدیدم که فکر میکردن فقط خودشون خوبن و بقیهٔ مردم، جیزَن.»
پری از زمین تا آسمان با زندگی دلخواهش فاصله داشت و انگار نمیتوانست آن را در محل تولدش پیدا کند.
هر آدمی دوست دارد دیگری را به سمت عقاید و دین خود سوق دهد، چون با موفق شدن در این کار احساس شعف خاصی به فرد موعظهکننده دست میدهد.
همیشه مجذوب کسانی میشد که در گذشته، سختیهای زیادی کشیده بودند، آن کسانی که میشد اندوه را از چهرهشان دید و پی برد که روحشان در عذاب است. پری حاضر بود تمام زمانش را با عشق و تعهدی وصفناپذیر، صرف این آشنایان و دوستان گلچینشده کند. اگر از کسی خوشش نمیآمد، که اکثریت اطرافیانش هم همین طور بودند، سعی میکرد از او دوری بجوید و حتی ممکن بود حس انزجار پیدا کند. او وقتی در این شرایط قرار میگرفت و گرفتار حرفهای تکراری میشد، فقط دلش میخواست فرار کند.
شک، یه سعادته. ما اون رو گرامی میشماریم.
«هر دیدگاهی نسبت به خدا داشته باشم، او هم همان دیدگاه را خواهد داشت. اگر عاشقش باشی، او هم عاشقت خواهد بود.»
من یه قانون طلایی دارم. به تو هم پیشنهاد میکنی پیش خودت داشته باشیش. تا وقتی با چشمات ندیدی و با گوشات نشنیدی، با دستات لمس نکردی و وقتی میبینی چیزی با عقل آمیزاد جور درنمیاد، اصلاً باورش نکن.
«توی کشوری که دموکراسی باشه، وقتی مست کنی، با خودت میگی چه بلایی سر معشوقهام اومد. اما اگه تو یه کشوری مست کنی که دموکراسی نداره، با گریه میگی سر کشور خوبم چه بلایی آوردن؟»
اگر نامت را اشتباه صدا بزنند میآیی؟ سالها گریستم چون او را در آغوشم نداشتم یک شب، رازی به من گفته شد شاید آن نفری که خدا خطابش میکنی واقعاً او نیست و تنها یک نام مستعار است قرن هشتم، عراق: ربیع، اولین زن قدیس
او واقعاً گیر کرده بود بین خدایی که مادرش با ترس و تواضع صدایش میزد، و همان خدایی که پدرش از او بابت بیتوجهیهایش گلهمند بود.
اگر صرفاً به آثار نویسندگان همعقیدهٔ خود معطوف شوید، چیزی بر دانشتان افزوده نخواهد شد. ن
خیلی سخت است که یک رابطهٔ معمولی با کسی داشته باشی که قبلاً عاشقش بودی،
«حالا میخوای بدونی چرا خیلی با بهشت حال نمیکنم؟» پری با اشتیاق گفت: «اوهوم.» «اونجا آدمهایی هستن که تمام تکالیف شرعی خودشون رو انجام دادن. ولی هر غلطی توی دنیا بوده، انجام دادن، از غیبت و رشوه گرفته تا ربا. گاهی وقتا از خودم میپرسم اگه قراره برم بهشت، با اینا تو یه جا هستم؟ بعدش میگم هرگز. حاضرم برم جهنم و کلی عذاب بکشم، ولی بین یه مشت آدم ریاکار نباشم.»
پسرهای خاورمیانهای اخلاق خاصی در روابط داشتند. اگر دختری در مقابل خواستههای گستاخانهٔ دوستپسرش مقاومت به خرج میداد، ممکن بود رابطهشان به پایان برسد، و اگر تن به تمام خواستههای پسر میداد، لقب «تنفروش» روی دختر بختبرگشته مینهادند.
مردها معمولاً گفتوگوهایشان از دو حالت، خارج نیست: یا دربارهٔ ورزش با هم بحث میکنند یا بر سر سیاست حرف میزنند. انگار احساساتشان را فقط از این دو طریق میتوانند بروز دهند.
مردهای شرقی معمولاً زود ستایش میکردند و عاشق میشدند، بعد هم به همان سرعت، مراتب انزجار خود را اعلام میکردند. کلاً افراط را دوست داشتند، فرقی هم نمیکرد در عشق باشد یا نفرت.
«من خیلی عاشقت بودم. وقتی عاشق یکی هستی، اون معشوقه رو تا مرز خدا بودن، واسهٔ خودت بالا میبری. اون موقعی هم که میبینی نمیتونی بهش برسی، هرچی که از خدا واسهٔ خودت ساختی، از بین میبری. عشق خیلی به ایمانداشتن شباهت داره. توی هر دوتاشون، وقتی بیش از حد غوطهور بشی، دیگه چشموگوشت بسته میشه و حرفهایی میزنی و کارایی میکنه که میتونه حکم نابودیت رو امضاء کنه. اگه دوست داشتن از حد خودش بگذره، میتونه آسیبهای زیادی بهت بزنه. وقتی این شرایط پیش بیاد، مطمئن باش خدایی که واسه خودمون ساختیم، میشه فرشتهٔ عذابمون.»
وقتی یک توهم از جانب افراد متعددی سر بزند، دیگر جرأت ندارید آن را توهم بنامید.
اگر به حقیقت تلخی بخندید، دیگر هویت تلخش را از دست میدهد و یک لطیفه میشود.
وقتی یک توهم از جانب افراد متعددی سر بزند، دیگر جرأت ندارید آن را توهم بنامید. اگر به حقیقت تلخی بخندید، دیگر هویت تلخش را از دست میدهد و یک لطیفه میشود.
. او کلاً متخصص به خاطر سپردن غمهای زندگی بود، درست مثل همان گردنبندهایی که دختربچهها دوست دارند به گردن بیاویزند و شدیداً از آن مراقبت کنند.
«توی کشوری که دموکراسی باشه، وقتی مست کنی، با خودت میگی چه بلایی سر معشوقهام اومد. اما اگه تو یه کشوری مست کنی که دموکراسی نداره، با گریه میگی سر کشور خوبم چه بلایی آوردن؟»
پسرهای خاورمیانهای اخلاق خاصی در روابط داشتند. اگر دختری در مقابل خواستههای گستاخانهٔ دوستپسرش مقاومت به خرج میداد، ممکن بود رابطهشان به پایان برسد، و اگر تن به تمام خواستههای پسر میداد، لقب «تنفروش» روی دختر بختبرگشته مینهادند
نوعی تناقض مشهود در اهالی این کشور دیده میشد. از یک طرف، تمام طول سال را به عیشونوش میپرداختند، و از طرف دیگر، وقتی نوبت به ماه رمضان و شبهای قدر و توبه میرسید، چنان ادای متدینهای مؤمن را درمیآوردند که آدم با خود فکر میکرد تمام طول سال، همین جور هستند. اما دریغ از ماه رمضان، کم کردن وزن را میخواستند که شاید در این بین، موفق به تقویت ایمان خود نیز میشدند. آدمهایی که در عین دینداری، به کفر نیز تمایل داشتند. منظور همان آدمهایی است که به اجنّه اعتقاد دارند و برای جلوگیری از چشمزخم، یک نگین آبی-رنگ نزد خود نگه میداشتند تا جلوی زهر هر انسان تنگنظر را بگیرد.
اگه قرار باشه با هر اتفاق کوچیک، به دلت آسیب بزنی، پس چطوری میخوای ازش محافظت کنی؟» «یعنی چی؟» «باید بذاریم که اون مرد، حرفاش رو بزنه. ما که نمیتونیم جلوی حرف زدن مردم رو بگیریم؛ حالا هر چی هم حرفاشون اشتباه باشه. نمیشه به زور، از یه نفر خواست که حرفی نزنه. کلاً وقتی یکیو به زور ساکتش میکنی، نباید توقع داشته باشی که به نتیجهٔ خاصی برسی.»
«من یه قانون طلایی دارم. به تو هم پیشنهاد میکنی پیش خودت داشته باشیش. تا وقتی با چشمات ندیدی و با گوشات نشنیدی، با دستات لمس نکردی و وقتی میبینی چیزی با عقل آمیزاد جور درنمیاد، اصلاً باورش نکن. قول میدی بهم؟» پری که فقط میخواست رضایت پدرش را جلب کند، گفت: «آره بابایی. قول میدم.»
در قبال فرزندانمان بهتر از والدین خودمان رفتار کنیم، تا فرزندانمان بتوانند پدر و مادرهای بهتری شوند. اما متأسفانه پدر و مادرهای امروز، همان اشتباهات پیشینیان خود را سهواً و مکرر مرتکب میشوند. پری این را هم میدانست که ترس همیشه نقاب خشم به چهره میزدند.