پیشنهاد کتاب «ساختن»، نوشته تونی فیدل
تونی فادل تیمهایی را رهبری کرد که آیپاد، آیفون و ترموستات هوشمند Nest را ایجاد کردند و در سی سالگی سال در سیلیکون ولی در مورد رهبری، طراحی، استارتآپها، اپل، گوگل، تصمیمگیری، راهنمایی، شکست ویرانگر و موفقیت باورنکردنی به اندازه کافی آموخته است.
پس این کتاب همین است. دایره المعارف نصیحت یک مربی در یک جعبه
نوشته شده برای هر کسی که میخواهد در محل کار رشد کند – از فارغ التحصیلان جوانی که اولین شغل خود را دنبال میکنند تا مدیران اجرایی که تصمیم میگیرند شرکت خود را بفروشند یا خیر – کتاب پر از داستانهای شخصی، توصیههای عملی و بینشهای جذاب در مورد برخی از تأثیرگذارترین محصولات و افراد بیستم است.
هر ورودی سریع در کتاب 5 تا 20 صفحهای بر اساس صفحه قبلی است و سفر شخصی تونی را از یک طراح محصول به یک رهبر، از یک بنیانگذار استارت آپ تا یک مدیر اجرایی و یک مربی ترسیم میکند.
تونی از نمونههایی استفاده میکند که خیلی اغواگر هستند، مانند فرآیند ساخت اولین آی پاد و آیفون. هر فصل برای کمک به خوانندگان با مشکلی که در حال حاضر با آن روبرو هستند طراحی شده، اینکه چگونه برای استارتاپ خود بودجه دریافت کنند، آیا کار خود را ترک کنند یا نه،
تونی مسیر موفقیت خود را در کنار مربیانی مانند استیو جابز و بیل کمپبل، نمادهای دره سیلیکون که بارها و بارها موفق شدهاند، ادامه داد. اما تونی از این باور سیلیکون ولی پیروی نمیکند که باید همه چیز را از ابتدا دوباره اختراع کنید تا چیزی عالی بسازید. توصیه او غیرمتعارف است زیرا قدیمی است. زیرا تونی آموخته است که طبیعت انسان تغییر نمیکند. شما مجبور نیستید نحوه رهبری و مدیریت خود را دوباره اختراع کنید.
کتاب ساختن
نویسنده:تونی فیدل
مترجم:آراز بارسقیان
انتشارات:انتشارات میلکان
فصل اول خودت را بساز
من دو بار برای ساختن آیفون تلاش کردم. همه داستان بار دوم را میدانید. اما عده کمی از بار اول خبر دارند در سال ۱۹۸۹ کارمند با بصیرت و هوشمند اپل مارک پورات این طرح را کشید
مارک در سال ۱۹۸۹ تصویری از کریستال جیبی ا در دفتر یادداشت قرمزرنگ بزرگش کشید در صفحهی بعد نوشت این» شیئی بسیار شخصی است باید زیبا، باشد باید به شما لذتی فردی بدهد؛ همان لذتی که از داشتن تکهای جواهر می. برید حتی وقتی استفاده نمیشود باز هم ارزشی خاص دارد به شما آرامش یک سنگ محک را میدهد؛ لذت یک گوش ماهی را و حس شعف یک کریستال را.
این کریستال جیبی کامپیوتر لمسی کوچکی بود که تلفن همراه و فکس هم. بود به شما امکان میداد بازی، کنید فیلم تماشا کنید و از هر جا که خواستید بلیت هواپیما بخرید.
این دیدگاه بسیار پیشگویانه و دیوانهوار وقتی دیوانه وارتر به نظر میآید که یادتان باشد متعلق به سال ۱۹۸۹ بوده است؛ زمانی که شبکهی وب جهانی هنوز وجود نداشت بازیهای سیار به این معنی بود که دستگاه میکرو را به خانه دوستتان ببرید و تقریباً هیچ کس تلفن همراه نداشت – راستش اصلاً کسی نیاز به آن را احساس نمیکرد همه جا تلفن همگانی، بود همه پیجر داشتند من همگانی بود همه پیجر داشتند – چرا باید با خودتان یک پاره آجر بزرگ پلاستیکی جابه جا میکردید؟
ولی مارک و دو نخبه دیگر و جادوگران سابق، اپل یعنی بیل اتکینسون و آندی هرتز فلد ، شرکتی برای ساختن آینده تأسیس. کردند اسمش را هم گذاشتند جنرال مجیک. [دربارهی این شرکت در بخش ک «چاقوکش از مجله هفتگی مک خواندم مجله مدتهاست منتشر نمیشود. آن دوران روزگاری بود که ایدهای دربارهی راهاندازی استارت آیم نداشتم.
در دبیرستان و کالج چند شرکت کامپیوتری راه انداخته بودم ولی بیشتر تمرکزم بر شرکت کانستراکتیو اینسترومنتس بود. از سال اول تحصیلم در دانشگاه میشگان روی آن تمرکز داشتم آن را به همراه استاد یهودی، ام الیوت، سولوی راه انداختیم الیوت خودش را وقف فناوری آموزشی کرده بود. با هم یک ویرایشگر چندرسانهای برای کودکان ساختیم خیلی هم پیش رفتیم محصول، داشتیم کارمند داشتیم و یک دفتر ولی من همچنان به کتابخانه میرفتم تا فرق بین شرکت اس و شرکت سی را بفهمم خیلی خیلی خیلی خام. بودم کسی را هم نداشتم که راهنماییام کند .در آن زمان جلسات کارآفرینان وجود.نداشتند .خبری از شرکت شتاب دهنده وای کامبینیترز نبود .گوگل هفت سال بعد به وجود آمد.
جنرال مجیک تنها فرصتم برای یادگیری هر چیز ممکنی بود؛ تنها فرصت برای کارکردن در کنار قهرمانانم – نخبگانی که اپل، ۲ مکینتاش و لیزا را ساخته.بودند اولین کار واقعیام بود اولین فرصت واقعی برای تغییر دنیا؛ درست مثل کاری که آندی گرو و بیل گیتس انجام دادند.
وقتی با آدمهایی که تازه کالج را تمام کرده بودند یا داشتند کارشان را شروع میکردند صحبت میکردم، میدیدم آنها هم دنبال همین هستند؛ دنبال فرصتی برای تأثیرگذاری و افتادن در مسیر ساختن چیزی عالى.
ولی چیزهای زیادی بودند که در کالج نه خبری از آنها بود و نه آموزشش میدادند مثلاً چطور در محیط کار پیشرفت، کنید چطور چیزی بینظیر بسازید چطور با مدیران سروکله بزنید و درنهایت یکی از آنها شوید تمام این مسائل به محض این که پایتان را از محیط دانشگاه بیرون میگذاشتید به صورتتان میخوردند. مهم نیست چقدر در دانشگاه آموختهاید؛ همچنان نیاز است معادل یک مدرک دکتری برای هدایت نیمی از جهان و ساختن چیزی با معنا تبحر داشته باشید باید تلاش، کنید شکست بخورید و از کارکردن بیاموزید.
این یعنی تقریباً هر تازه فارغ التحصیلی هر کارآفرینی و هر رؤیا بافی از من سؤالهایی ثابت میپرسد باید چطور کاری انتخاب کنم؟
برایچطور شرکتهایی باید کار کنم؟
چطور باید شبکه بسازم؟
…
من هم همین طور فکر میکردم صد درصد مطمئن بودم در جنرال مجیک قرار است دستگاهی تأثیرگذار در تاریخ بسازیم. همه ما همهی زندگیمان را به پایش. گذاشتیم تیم عملاً تا سالها بیوقفه کار کرد – ما حتی برای خوابیدنهای متوالی در دفتر کار جایزه گذاشته بودیم.
بعد جنرال مجیک از هم پاشید بعد از سالها، کار دهها میلیون دلار سرمایهگذاری روزنامههایی که فریاد میزدند قرار است مایکروسافت را پشت سر بگذاریم ما فقط سه چهارهزار دستگاه فروخته بودیم؛ یا شاید هم پنج هزار تا بیشترشان را هم به دوستان و قوم و خویش
شرکت شکست خورد. منشکست خوردم
تا ده سال بعد مدام از سیلیکون ولی لگد میخوردم. ده سال طول کشید تا توانستم چیزی بسازم که مردم واقعاً آن را بخواهند.
در این، روند درسهایی بسیار دشوار دردآور، زیبا احمقانه و کاربردی. آموختم این توصیههایی است برای هر کسی که قرار است کاری تازه را شروع کند.
این نوشتهها را هم بخوانید