فیلم ترمیناتور 2: روز داوری – معرفی و تحلیل و بررسی – Terminator 2: Judgment Day 1991
تهیه کننده و کارگردان: جیمز کامرون. فیلمنامه: کامرون، ویلیام فیشر. بازیگران: آرنولد شوارتزنگر (تی- 8000)، لیندا همیلتون (سارا کانر)، ادوارد فرلانگ (جان کانر)، رابرت پاتریک (تی – 1000)، ارل بوئن (دکتر پیتر سیلبرمن)، جو مورتن (مایلز بنت). مدت: 135 دقیقه. بودجه: 100 میلیون دلار. فروش (در دنیا): 515 میلیون دلار.
اسکارها:
- بهترین جلوههای صوتی: گری رایدستورم، گلوری بوردرز
- بهترین جلوههای ویژه تصویری: دنیس مورن و رابرت اسکوتک.
- بهترین چهرهپردازی: استن ویلسون و جف داون.
- بهترین صدا: تام جامسون، گری سامرز.
بازیگران
*آرنولد شاتزنگر: به گفته کامرون، تأثیر ترمیناتور، مقدار زیادی به حضور جذاب و قدرتمند آرنولد شوارتزنگر مربوط بود. انتخاب او، معنای فیلم را تغییر داد: «با وجود آرنولد، خود را در حال انجام کارهایی سرصحنه یافتم که معمولاً انجام نمیدهم؛ صحنههایی که قرار بود وحشت توی دل بیننده بیندازد، حالا دلیل و منطق وجودی خود را ازدست داده و شاد و پرشور شده بودند.» آرنولد به این بسنده نمیکند که او را تودهای ماهیچه و عضله ببینند؛ او حضوری انسانی دارد. به صحنهای توجه کنید که جان کانر جوان به او یاد میدهد چطور کوچه بازاری حرف بزند. قبل از فیلمبرداری ترمیناتور اصلی، شوارتزنگر؛ شوق زیادی برای بازی در آن از خود نشان نمیداد و به قول نویسنده زندگینامهاش، اگر کسی در آن زمان از وی میپرسید، چه میکند، جواب میداد: «یه آشغالی بازی میکنم که چند هفتهای کار میبرد.» شوارتزنگر، فیلمهای زیادی بازی کرده که تعدادی از آنها بدین قرارند: آهن باشکوه (1977)، کونان بربر، (1982)، دوقلوها (1988) و دروغهای حقیقی (1944). و به آنها اینها را هم اضافه کنید: ترمیناتور 3: رستاخیز ماشینها (جاناتان مااستو، 2000) که در آن کلر دینز جای همیلتون را گرفت و نیک استال نیز در نقش جان کانر ظاهر شد.
* رابرت پاتریک: پاتریک در نقش تی – 1000 خباثتی آشکار به نمایش گذاشته و خوش سینماییاش، تهدیدکنندگی و بیرحمیاش را نیز افزایش داده. او در دنیای وین (1992) و استریپ تیز (1996) و همه اسبهای زیبا (2000) بازی داشته است. خودش گفته است: «تا به حال در 55 فیلم بازی کردهام که شاید 5 تاشان خوباند و باقی، آشغال.»
* لیندا همیلتون: اکشن کاری همیلتون در نقش سارا کانر، بازی سیگورنی ویور در بیگانه پهلو میزند و خیلی دیگر از زنان پرماهیچه سینما را به چالش میکشد. او که از همسران سابق جیمز کامرون است (کاترین بیگلو، یکی دیگرشان) با این فیلم به یک زن اکشنکار تمام عیار تبدیل شد و در بچههای کورن (1984) و کینگ کنگ زنده است (1968) بازی کرد. همیلتون در سریال محبوب دیو و دلبر (1987 – 1990) نیز ظاهر شده است. ادی افرلانگ: انتخاب ادی افرلانگ حالا دیگر جزو نکتههای جالب هالیوودی شده است. فرلانگ قبل از ایفای نقش کانر جوان، در هیچ فیلم دیگری ظاهر نشده بود. او در واقع، کارگزاری کشف کرد و بعد به خاط بازیاش در همین ترمیناتور یکی دو فیلم جایزهٔ جوانانه، در مایهٔ جوایز mtv برد. او از زندگی حرفهای آشفته و بیسر و سامانی داشته و علاوه بر چند فیلم بیاهمیت، و مشکلات قضایی، در زمینه موسیقی نیز فعال بوده و بین ژاپنیها خیلی محبوبیت دارد؛ نمونهاش، ترانه همیشه دوستت خواهم داشت ویتنی هیوستن را خواند و در ژاپن، «نامبر وان» شد، کاری که خود هیوستن از عهدهاش برنیامد!
پشت صحنه
-اگر حساب و کتاب کنید، جمله اسپانیاییها «هاستا لاویستا بیبی»، که حالت ترجیع و امضای فیلم را دارد، برای سازندههای فیلم، 85716 دلار آب خورده است. اگر دستمزد 15 میلیون دلاری شوارتزنگر را بر 700 دانه کلمهای که وی در این فیلم به زبان میآورد، تقسیم کنیم، هر کلمه 21429 دلار تمام شده است.
– ترمیناتور خبیث، اسماش تی- 1000 را از جدش، کامپیوتر کتابی توشیبا به ارث برده بود.
جلوههای ویژه
در حالی که امکان دارد آنچه از نظر روایی اتفاق میافتد، دوستداران داستانهای علمی تخیلی را به چالش بکشد، فیلم در زمینه جلوههای ویژهٔ هوشمندانه خود نیز تمامی سنتهای قبلی را پشت سر میگذارد. اما با وجود آن تمام صحنههای اکشن بینظیر و تعقیب و گریزهای اتومبیل و انفجارها، آنچه بیشتر به یاد میماند، طرح و سروشکل روبات/ انسان تی- 1000 است. ماشینی از پولاد مایع که میتواند به هرشکلی درآید و توانایی خودبهبودبخشی دارد. کافی است به طرفاش شلیک کنید، سوراخی در آن به وجود میآید که از تویش تا چین قابل رؤیت است ولی بلافاصله، مثل جیوه، مولکولهایش توی هم میروند و باز سرجایشان برمیگردند و یک وجود کامل را میسازند. شرکت جلوههای ویژه لایت اینداستریال اند مجیک جورج لواس معجزه کرده و چنان تعقیب و گریزها و انفجارهایی خلق کرده که باورتان نخواهد شد.
کارگردان
جیمز کامرون، چند و چون حرفهاش را، هم در شرکت راجر کورمن و همکاری در ساخت در تولیدات علمی تخیلیاش آموخت و هم با جمعآوری انبوهی اطلاعات راجع به فیلم و سازوکارش. کامرون میگوید که ترمیناتور را از تصویر رباتی که از دل توده بزرگی آتش بیرون میآید، الهام گرفته است؛ یعنی مستقیماً به تأثیری اشاره میکند که از متروپلیس (1926) شاهکار فریتز لانگ گرفته است. سازندهٔ تایتانیک (1997)، پرفروشترین فیلم تاریخ سینما، به سختگیریهایش با عوامل و بازیگرانش شهرت دارد: «تا از کاری راضی نباشم به سراغ کار بعدی نمیروم». دیری نگذشت که کامرون، پس از ساخت پیرانا 2: تخمریزی (1981)، نخستین فیلماش، با ترمیناتور (1984) و بیگانهها (1986) گیشه را تسخیر کرد.
صحنهٔ فراموشنشدنی
جان متوجه میشود که ترمیناتور برای کشتن او نیامده است ولی در عین حال درست از مقصود و مفهوم او سر در نمیآورد.
جان کانر: برای کشتن من نیامدهای؛ این دستم آمده، هدفت چیه؟
ترمیناتور: مدموریت دارم ازت محافظت کنم.
جان کانر: واقعاً، کی تو رو فرستاده؟
ترمیناتور: خودت … 35 سال بعد خودت منو برنامهریزی میکنی تا همین حالا بیام و از خودت محافظت کنم.
داستان فیلم
–آیندهٔ ناشناخته به سویمان میآید. ولی برای اولین بار با نوعی احساس امید با آن روبهرو میشوم، چون اگر یک ماشین، یک نابودگر، میتواند ارزش زندگی انسان را درک کند، شاید ما هم بتوانیم. سارا کانر (لیندا همیلتون)
نویسندگان فیلم: جیمز کامرون و ویلیام ویشر
کارگردان: جیمز کامرون
ده سال پس از اینکه سارا کانر اولین نابودگر را شکست داد، نابودگر دوم از آینده فرستاده میشود تا پسر او را نابود کند. این بار هم یک محافظ به گذشته فرستاده میشود تا جان کانر جوان را نجات دهد و مانع از روز داوری شود.
کامرون و ویشر یک تعقیب و گریز بیوقفه را به نمایش میگذارند، مسابقهای علیه زمان برای نابود کردن فناوری، که در آینده به دشمن بشریت تبدیل خواهد شد. جیمز کامرون پیوسته از پیشرفتهترین جلوههای ویژه استفاده میکند و لحظات «میخکوبکننده» را با داستانهی جذاب و شخصیتهای به یاد ماندنی میآمیزد. نابودگر 2 در پس آتشبازیها و جلوههای بصری و بدلکاریهای نفسگیر، دربارهٔ پسری است که شخصیتی پدرگونه را مییابد و سرنوشت خود را به عنوان رهبر آینده میپذیرد.
سفر نابودگر 2 یک گروه قهرمان به وجود میآورد. در آغاز، تکتک اعضای گروه (جان کانر، سارا کانر و نابودگر) – که همگی قهرمانان زخمی یا معیوب هستند – با اهدافی فردی روبهرو میشوند که ممکن است در تضاد با اهداف دیگر اعضای گروه باشد. اما به واسطهٔ آزمونهای بزرگ جسمانی سفر، هر یک میآموزد تا با مسائل عاطفی و روانشناختی مقابله کند و این به انها اجازه میدهد تا بر ترسهای خود غلبه کنند و خود را به آرمان برتر متعهد نمایند. زن جنگجو میآموزد که مادری مهربان باشد؛ رهبر آینده یک ماشین را تبدیل به پدر نیابتی میکند؛ و نابودگر میآموزد که از بشریت محافظت کند. تک تک آنها به شرافت و احترام به خود میرسند. و باید از خودگذشتگی را یاد بگیرند.
نابودگر 2 به عنوان فیلمی ماجرایی دربارهٔ سفر در زمان، به زوایا و وجوه متنوعی از دنیاهای ویژهٔ جسمی و عاطفی میپردازد. در دنیاهای ویژه باید وارد شد، و از آنها اجتناب کرد! نابودگر و یک تی – 1000 پیشرفتهتر وارد دنیای ویژهٔ لسانجلس در زمان معاصر میشوند تا جان کانر را پیدا کنند. جان کانر باید دنیای ویژهٔ «فرار» را بپذیرد. اما از مهمترین دنیای ویژه باید به هر قیمتی دوری کرد، یعنی آیندهای که در آن بشریت با نابودی قطعی به دست ماشینی تکنولوژیای که خود آفریده روبهرو خواهد شد.
سکانس افتتاحیهٔ فیلم آخرالزمان هولناکی را در روز داوری توصیف میکند، روزی که ماشین بر انسان پیروز میشود. مقدمهٔ فیلم با بیان سریع خطراتی که در صورت کشتهشدن جان کانر پیش خواهد آمد، زمینه را برای دعوت به ماجرای سفر آماده میکند: وارد شدن دو مسافر. یکی از آنها، یک نابودگر، برنامهریزی شده تا رهبر آیندهٔ نژاد بشر را نابود کند. و دومی فرستاده شده تا از او محافظت کند. اما کدامیک زودتر به جان کانر میرسند؟
نابودگر شوارتزنگر اول وارد میشود و تماشاگرانی که قسمت اول این مجموعه را دیدهاند بلافاصله نقاب سایه را روی چهرهٔ نیمهانسان روبات او قرار میدهند. ما از دردسری که او قبلاً ایجاد کرده بود اطلاع داریم و رفتار عجیب و غریب او در توقفگاه کامیونهامنطبق با روششناسی سایهٔ ماشینی فیلم اول است. ورود او تنش زیادی به وجود میآورد (و یک وارونگی ارضاکننده، وقتی که معلوم میشود او برای محافظت از جان کانر آمده است).
هیکل کوچکتر مسافر دوم امکان همذاتپنداری با او را به عنوان محافظ بشر بیشتر میکند. در حالی که شوارتزنگر لباس یک موتورسوار یاغی را به تن میکند، مسافر دوم لباس «محافظ» یک پلیس را به تن میکند. هر دو با عبور از آستانه وارد گذشتهٔ خود میشوند و با آزمون بزرگ خود روبهرو میگردند: یافتن جان کانر.
حالا که تیکتاک ساعت شروع شده، کامرون و ویشر دنیای عادی جان کانر جوان، رهبر آیندهٔ مقاومت انسان در برابر ماشین را معرفی میکنند. مادر او سارا سعی کرده او را آیندهاش آماده کند و او را همچون یک کوماندو بزرگ کرده. اما وقتی سارا دستگیر و روانهٔ تیمارستان شد، دنیای واقعی جان از هم پاشید. او هرگز پدرش را نشناخت و از احترام به والدین رضاعی خود نیز امتناع میکند. او به یک شخصیت پدرانه نیاز دارد، مسئلهٔ درونی او. جان کانر برای زنده ماندن فقط یک راه را میشناسد و آن هم استفاده از قدرتهای ویژه خود برای دستبرد زدن به دستگاههای خودپرداز و گریختن به دنیای بازی کامپیوتری نیروانا است.
سومین عضو اصلی گروه قهرمان، سارا کانر، در دنیای عادی خود و تحت شدیدترین تدابر امنیتی در بیمارستان دولتی پسکادرو زندگی میکند. روانشناس او دکتر سیلبرمن هشدارهای این منادی دربارهٔ روز قیامت را توهم تشخیص داده است. این نگهبان آستانه مانع از کاهش تدابیر امنیای برای سارا و ملاقات او با پسرش میشود. سارا باید راهی به بیرون بیابد تا از پسرش محافظت کند (مسئلهٔ بیرونی او).
آخرین قطعهٔ مهم از دنیای عادی نیز معری میشود … یک تراشهٔ اسرارآمیز کامپیوتری و یک دست و یک ساعد فلزی – یعنی تمام آنچه که از نابودگر نخست سارا باقی مانده است – که در گاوصندوق امنیتی در «سایبرداین سیستمز» نگهداری میشود. دایسون و افرادش در سایبرداین اکسیری را یافتهاند که باعث پیشرفت هوش مصنوعی خواهد شد، بدون اینکه بدانند این اکسیرهای شیطانی باعث نابودی بشریت خواهند شد.
در این فاصله «مأمور پلیس» به راحتی در حال طی کردن مرحلهٔ آزمون خود برای یافتن جان است. والدین رضاعی جان کانر (نگهبانان آستانه) به او میگویند که میتواند جان را در مرکز خرید پدا کند، به علاوه، این را نیز میگویند که «موتورسوار» قبل از او به آنجا آمده. (خطر و تنش بالا میگیرد؛ نابودگر جلو افتاده است.)
پلیس و موتورسوار سرانجام در مرکز خرید به هم میرسند، اما باید برای پیدا کردن جان بر متحدان او غلبه کنند. جان از دست پلیس فرار میکند، چون او را یک دشمن و نمایندهٔ مراجع قدرت تلقی میکند و به سوی موتورسوار اصلحهبه دست میرود. قهرمان در یک راهرو میان دو سایهٔ آشکار گیر میکند. در یکی از بهیادماندنیترین وارونگیهای تاریخ سینما، معلوم میشود که نابودگر موتورسوار محافظ جان و یک قهرمان است، و سعی میکند سایهٔ حقیقی، یک تی – 1000 چند آلیاژهٔ ملون، را هدف گلوله قرار دهد، این رودررویی قهرمان را از آستانه عبور میدهد و، در حال فرار، وارد یک دنیای ویژهٔ گیجکننده میکند، در حالی که فرصتی برای توضیح دادن نیست.
تعقیب و گریز در آبروهای لسآنجلس آغاز میشود در حالی که تی – 1000 سرسختانه تلاش میکند جان را به دام بیندازد. نابودگر قهرمان، سوار بر موتور، جان را از مهلکه مجات میدهد. آن دو از این آستانه جان سالم به در میبرند و شاهد تصادف و آتش گرفتن تی – 1000 هستند. آنها از محل دور میشوند، اما تی – 1000 از میان شعلهها بیرون میآید. اسکلت درونی این سایهٔ نابود نشدنی، بدون هیچ اثری از سوختگی، دوباره به شکل یک «پلیس» درمیآید و قدرتهای ویژهٔ فلز مایع را برای هر نوع شکلپذیری نشان میدهد.
جان در طی سکانس آستانه شاهد درگیری نیروهای شگفتانگیز بوده و از نابودگر درخواست میکند تا دست نگه دارد و سؤالات او را جواب بدهد. این ملاقات با اساد جان را ترغیب به پذیرش این حقیقت میکند که حرفهای مادرش دربارهٔ اینده درست بوده و او خودش این نابودگر «محافظ» را از سیوپنج سال بعد به گذشته فرستاده است. در این دنیای ویژه، جان نگران حال والدین رضاعی خود است، اما نابودگر از قدرتهای ویژهٔ خودبرای تقلید صدای جان استفاده میکند و با اشکار کردن ضاهرسازی تی – 1000 تأکید میکند که والدین رضاعی او قبلاً مردهاند، یک آزمون. به علاوه، استاد از این فرصت استفاده میکند تا به جان دربارهٔ قوانین دنیای ویژهٔ تی – 1000، که یک روبات پیشرفتهتر است، آموزش بدهد.
جان، بعد از اینکه متوجه میشود تمام چیزهایی که مادرش به او اموزش داده بود درست است، از نابودگر درخواست میکند تا برای نجات سارا به او کمک کند (مسئلهٔ بیرونی). صحنه تبدیل به یک ملاقات با استاد ثانوی میشود، ولی این بار جان است که نقش استاد را بازی میکند. پی بردن به اینکه نابودگر باید از دستورهای او اطاعت کند باعث خشنودی جان میشود؛ اما وقتی قدرتهای ویژه خود را روی دو مرد آزمایش میکند، نابودگر با طیب خاطر آماده است تا آن دو را از بین ببرد. جان مانع از این کار میشود و سعی میکند قوانین خود را به او بیاموزد، تو حق کشتن آدمها را نداری. این ملاقات منش اخلاقی جان کانر را آشکار میکند و یک دعوت به ماجراست که سفر درونی نابودگر را برای تبدیل شدن به یک انسان آغاز میکند. در این فاصله، سارا از سلول خود میگریزد. او از راهیابی جسورانه استفاده میکند تا از زندانبانان (نگهبانان آستانه) عبور کند و سیلبرمن را با آمپول تخلیهٔ چرک تهدید میکند. اما نابودگر راه فرار او به سوی آسانسور سد میکند که آغازگر یک سکانس آزمون بزرگ است. تجربهٔ سفر قبلی سارا با این روبات ظاهراً سایه باعث وحشت او میشود و قادر به شنیدن فریادهای پسرش نیست. وقتی زندانبانان وارد میشوند، نابودگر کلک نگهبانان آستانه را میکند. نابودگر وفاداری خود را ثابت کرده و دست خود را دراز میکند تا اگر سارا تمایل به زندگی دارد آن را بگیرد. سارا دست نیمهانسان نیمه روبات قهرمان را بهموقع میگیرد. سایهٔ واقعی سارا تی – 1000 حمله میکند و تعقیب و گریز دیگری آغاز میشود که طی آن گروه قهرمان بزحمت بر نیروهای ملون و گسترده و چشمگیر سایه غلبه میکنند
گروه قهرمان با ماشین پلیس میگریزد و یک رصت کوتاه برای سارا فراهم میشود تا پسرش را از کمک به خود منع کند. جان حق ندارد جانش را برای سارا به خطر بیاندازد. سارا خود را یک قهرمان تکرو و در تعارض با گروه قهرمان معرفی میکند. جان، که طرد شدن از سوی مادر، احساساتش را جریحهدار کرده به گریه میافتد. واین نمایش عواطف انسانی نابودگر را به حیرت درمیآورد.
گروه استراحتی میکند تا خستگی تعقیب و گریز در مرحلهٔ آزمون را از تن بزداید. جراحتهای انسان و روبات هر دو نیاز به رسیدگی دارند. آنها با استفاده از تکهای سیم یک وانت استیشن را روشن میکنند و به سوی جنوب میرانند. تکتک اعضا از فرصت پیشآمده برای تمرکز برای سفرهای شخصی خود استفاده میکنند. جان متوجه میشود که قادر است ارزشهای انسانی را به نابودگر یاد دهد و او را به یک دوست (و پدر نیابتی) تبدیل کند. سارا با زدن نقاب ملون به چهره برای مخفی کردن سفر شخصی خود، از پروندههای مفصل نابوگر استفاده میکند تا دربارهٔ کسانی که دشمن خود میپندارد، یعنی دایسون و سایبرداین، اطلاعات جمع کند. نابودگر سفر شخصی خود را برای درک انسانیت ادامه میدهد.
سارا بعد از دیدن خوابی آخرالزمانی دربارهٔ نابودی بشر، گروه قهرمان را ترک میکند. او مصمم است به شیوهٔ خودش آینده را متوقف کند. سفر قبلی سارا او را تبدیل به یک «نابودگر» کرده است. او به کمک درسی که از سایهٔ نیمهانسان نیمهماشین خود گرفته، اقدام به راهیابی جسورانه میکند، وارد خانهٔ دایسون میشود و او تهدید به مرگ میکند. اما در مواجهه با قدرت پایان دادن به زندگی بشر، یک آزمون بزرگ، انسانیت سارا پیروز میشود، تجدید حیات. سارا از خود دایسون میگذرد و در همین موقع پسرش و نابودگر از راه میرسند. او پسرش را بگرمی میپذیرد و عشق خود را به او ابراز میکند، یک پاداش. این آزمون بزرگ اکنون به جان فرصت میدهد تا با شیوهٔ غیرخشن خود از بروز آیندهٔ ویرانگر جلوگیری کند. او به نابودگر دستور میدهد تا پوست ساعد خود را کنار بزند و ما شاهد نسخهٔ بدل دست ماشینی هستیم که در گاوصندوق دایسون نگهداری میشود. دایسون این واقعیت متعلق به آینده را باور میکند و پیشنهاد میکند تمام تجهیزات آزمایشگاه او را نابود کنند. این پیشنهاد پاداش مهمی را به همراه دارد. گروه قهرمان با یک هدف مشترک شکل گرفته است (مسئلهٔ بیرونی): نابود کردن تراشهٔ کامپیوتری و دست نابودگر.
گروه وارد سایبرداین میشود. اما راهیابی جسورانهٔ آنها باعث به صدا درآمدن آژیر خطر میشود و کلید امنیتی دایسون قادر به گشودن گاوصندوق نیست. جان کانر از نیروهای ویژهٔ خود برای گشودن سیستم امنیتی کامپیوتری استفاده میکند. با اتکا به قدرت نابودگر، گروه موفق به نفوذ در آزمایشگاه تحقیقاتی میشود. در این فاصله، تی – 1000 از نقشهٔ گروه قهرمان مطلع میشود و به سوی سایبرداین میشتابد، و این در حالی است که پلیس ساختمان را به محاصره درآورده است.
گروه قهرمان به تراشه و بازوی ماشینی دست مییابد، پاداش، اما یک بالگرد منادی از نیرویی ظاهراً غلبهپذیر خبر میدهد که راه بازگشت آنها را شد کرده است. نابودگر مانع از نزدیک شدن پلیس میشود در حالی که گروه قهرمان آماده میشود تا آزمایشگاه تحقیقاتی را نابود کند. پلیس به زور وارد میشود و دایسون را، که چاشنی انفجار را در دست دارد، هدف قرار میدهد. دایسون آگاه است که از این آزمون بزرگ جان سالم به در نخواهد برد و خود را فدا میکند تا دیگران بتوانند بگریزند. اما سارا هم به تله افتاده است؛ نابودگر دیوار را خراب و او را بیرون میکشد (یک تجدید حیات) و در همین لحظه دایسون چاشنی را آزاد و آزمایشگاه تحقیقاتی را منفجر میکند.
گروه قهرمان به رهبری نابودگر (که درسهای استاد خود را مبنی بر کاستن از شمار تلفات به کار میگیرد) و با در دست داشتن پاداش تراشه و دست فلزی، با استیشن واحد ویژهٔ پلیس میگریزد، راه بازگشت. تی – 1000 از راه یمرسد و با بالگرد پلیس به تعقیب آنها میپردازد.
پرواز جادویی، یکی از مضامین تکرارشوندهٔ رایج در قصههای پریان و اسطورهها، نشان میدهد که قهرمان همراه با اکسیر از دنیای ویژه میگریزد. در خلال این پرواز ممکن است لازم شود برای معطل کردن سایه بعضی از اشیا را فدا کنند. یا شاید در لحظهای که تعقیب و گریز ظاهراً با شکست روبهرو شده، یک متحد نامحتمل اکسیر را پس بگیرد و پرواز را با نیرویی تازه از سربگیرد. در اینجا نیز شاهد تعقیب و گریز مشابهی هستیم، اما اشیایی که توسط قهرمان و سایه هردو مورد استفاده قرار میگیرند و فدا میشوند وسایل نقلیه هستند. گریز در جایی به نقطهٔ اوج میرسد که با تانکر نیتروژن مایع تی – 1000 استیشن گروه قهرمان را با عبور دادن از دروازه به درون محوطهٔ یک کارخانهٔ فولاد میراند. نابودگر به بالای تانکر میرود و آن را مثل یک گاوچران مجبور به توقف میکند. تانکر شفاف برمیدارد و نیتروژن مایع بیرون میریزد. تی – 1000 سعی میکند از میان لاشهٔ تانکر بلند شود، اما نیتروژن مایع سایهٔ فلزی را منجمد میکند. نابودگر شلیک میکند و سایه به صدها تکه فلز منجمد تقسیم میشود و فرو میپاشد، یک تجدید حیات دروغین.
اما گرمای حاصل از کارخانهٔ فولاد تکههای تی – 1000 را ذوب میکند. قطرههای ذوب شده با هم ترکیب میشوند و طولی نمیکشد که سایه تجدید حیات مییابد، یک وارونگی. کار گروه قهرمان به پایان نرسیده. گریثز آنها پای پیاده ادامه مییابد. نتبودگر اخرین نارنجک را در اسلحه قرار میدهد و جان و سارا را به قسمت اصلی کارخانهٔ فولاد هدایت میکند. نابودگر در طی این پرواز جادویی ایثار میکند و جان و سارا را جلو میفرستد تا بتواند با تی – 1000 روبهرو شود.
تی – 1000 به راحتی نابودگر را در بین قطعات فلزی به تله میاندازد و به سوی طعمهٔ خود پیش میرود.
حالا سارا با تی – 1000 روبه-رو میشود تا پسرش بتواند فرار کند. تی – 1000 سارا را تهدید میکند که اگر پسرش را صدا نزند او را خواهد کشت. نابودگر، که خود را از میان قطعات فلزی رها کرده، وارد میشود تا جنگ را از سر بگیرد. اما سفر از حد توان این عضو گروه قهرمان فراتر است و تی – 1000 به راحتی نابودگر را شکست میدهد. تی – 1000 منبع تغذیهٔ او را قطع میکند و سرانجام محافظ را از پای درمیآورد. حالا این سارا است که باید نقش محافظ را برای پسر خود ایفا کند. اما نابودگر منبع تغذیهٔ خود را از مسیر دیگری وصل میکند و خود را میرهاند. آنگاه اسلحهاش را به دست میگیرد و تجدید حیات خود را کامل میکند.
جان درخواست کمک مادرش را میشنود و سرانجام مادر زخمیاش را میبیند. اما سارا کانر واقعی ظاهر میشود و نیرنگ تغییر قیافهٔ تی – 1000 را لو میدهد، یک تجدید حیات. آنگاه سارا تمام فشنگهای خود را روی تی – 1000 خالی میکند و سایه را به زور به لبهٔ بشکهٔ فولاد مذاب میراند. اما گلولههایش تمام میشود. درست لحظهای که به نظر میرسد همهچیز برای گروه قهرمان تمام شده، نابدگر بر روی تسمهٔ نقاله میرود و تی – 1000 را با آخرین نارنجک منفجر میکند، تجدید حیات. سایه به درون فولاد مذاب میافتد و ذوب میشود.
بعد از نابود شدن «نابودگر» جان کانر، جان اکنون باید اکسیر شیطانی را از میان ببرد. او دست ماشینی و تراشهٔ کامپیوتری را به درون بشکهٔ فولاد مذاب میاندازد. اما نابودگر هم باید از میان برده شود، زیرا او نیز حامل همان اکسیر شیطانی است که نوع بشر را به نابودی خواهد کشاند. با وجود این، او قادر به نابود کردن خودش نیست. جان هم استاد و دوست تازهٔ خود را فدا نخواهد کرد. نابودگر اشکهای پسرک را میبیند و معنای آن را درک میکند و به علاوه میفهمد هرگز نمیتواند چنین انسانی باشد، یک اکسیر. سارا نیروی لازم را برای به پایان رساندن سفر فراهم میکند. او دستش را دراز میکند و مخلوق نیمهانسان نیمه ماشین را به سوی قتلگاهش پایین میفرستد.
سفر در جاده ادامه مییابد و ما صدای سارا کانر را میشنویم. او اکنون میتواند برای اولین بار با آیندهای نامعلوم با اکسیر امید روبهرو شود. شاید که ما هم، همچون نابودگر، بتوانیم ارزش زندگی بشر را درک کنیم.
این نوشتهها را هم بخوانید