ایوان مخوف که بود – زندگینامه او
ایوان که در سه سالگی پس از مرگ پدرش بر تخت سلطنت مسکووی نشسته بود، همواره در بیم و هراس از طبقه جنگ سالاران «اشراف» زندگی میکرد و شاهد کارهای وحشتناک، شکنجه و بیرحمیهایی بود که به نام وی مرتکب میشدند.
هنگامی که عمویش، یوری، برای احقاق خود جهت تاج و تخت به مبارزه برخاست، ایوان را دستگیر کردند و به سیاهچال افکندند تا از گرسنگی هلاک شود. مادر ایوان که تا آن زمان به سرنوشت فرزندش بیاعتنا بود، به عنوان نایبالسلطنه قدرت را در دست گرفت و یکی دیگر از عموهای ایوان را مقتول کرد. اندک زمانی بعد او نیز ناگهان درگذشت، و احتمالاً مسموم شد.
در این هنگام ایوان تنها هشت سال داشت. یک هفته بعد پرنس ایوان اوبلینسکی، شوهر مادرش، بازداشت شد و به دست زندانبانانش تا پای مرگ کتک خورد و آگرافنا، خواهر او بلینسکی که مورد علاقه و پرستار ایوان بود به صومعه دختران تارک دنیا فرستاده شد.
پس از رفتن آگرافنا ایوان کسی را نداشت که به کمکش بشتابد و به او اندرز بدهد.
اشراف او را به تناوب نادیده میگرفتند یا آزار میدادند و برادرش یوری که مردی نیمه لال و عقب افتاده بود، آنان را به این کارها تشویق میکرد. ایوان در کاخ شاهی به کودکی فقیر و بیچیز تبدیل شده بود. هنگامی که رقابت میان دو خانواده اشراف به نامهای شوئیسکی و بلنسکی به نزاعی خونین انجامید، مردان مسلح، در جست و جوی دشمنانشان، به کاخ ایوان حمله کردند و حتی وارد اتاق خواب ایوان شدند و در آنجا هر چیزی را که به دستشان میرسید خرد و نابود کردند.
ایوان پسر بچهای باهوش و حساس بود و از کتاب خواندن سیر نمیشد. از آنجا که وی قدرت ضربه زدن متقابل را نداشت، انتقام خود را از حیوانات بیدفاع میگرفت. پرهای پرندگان را میکند، چشمانشان را سوراخ میکرد و شکمهایشان را چاک میداد.
در ۱۵۳۹ شوئیسکیها رهبری حمله به کاخ شاهی را در دست گرفتند. شماری از افراد مورد اعتماد ایوان را جمعآوری کردند و فیردورمیشورین وفادار را زنده زنده پوست کندند و در میدان بزرگ مسکو در معرض تماشای عموم قرار دادند. ولی در ۱۵۴۳ ایوان سیزده ساله ناگهان واکنش نشان داد و دست به پاتک زد. او دستور بازداشت شاهزاده آندره شوئیسکی شکنجه گر را صادر کرد و او را با گروهی از سگهای گرسنه در خوکدانی افکند.
اگرچه حکومت اشراف پایان یافته بود، در وضع اهالی مسکو کمترین بهبود حاصل نشد. هنگامی که ایوان قدرت را در دست گرفت جوانی آشفته حال بود که مشروب زیادی مینوشید، سگها و گربهها را از دیوار کرملین به پایین پرتاب میکرد و از درد و رنج آنها در برخورد با زمین لذت میبرد. همراه با گروهی از اراذل و اوباش در خیابانهای مسکو به گردش میپرداخت و به باده نوشی و لخت کردن سالمندان و هتک ناموس زنان دست میزد و در آخر کار قربانیان خود را خفه میکرد، به دار میآویخت، زنده زنده میسوزاند یا جلوی خرسها میانداخت.
ایوان سوارکاری ماهر و عاشق شکار بود. افزون بر اینها از شور و هیجان قتل و کشتار لذت میبرد و نیز از کتکزدن و دزدیدن اموال کشاورزان غرق در شادی میشد.
از سوی دیگر، ایوان مردی بسیار مذهبی بود. در برابر شمایل قدیسان سجده میکرد و سرش را به زمین میکوبید تا جایی که پیشانیاش پینه بسته بود. او حتی در برابر اهالی مسکو به گناهانش اعتراف کرد و در اوقات فراغت به خواندن کتابهای عمدتاً دینی و تاریخی میپرداخت.
ایوان در هفده سالگی به عنوان تزار روسیه تاج بر سر گذاشت. اندک زمانی بعد آتشسوزی اسرارآمیزی بخش اعظم مسکو را تبدیل به خاکستر کرد. ایوان، گلینسکیها را – که یکی از خانوادههای برجسته اشراف بودند و مادرش نیز به آن خانواده تعلق داشت. متهم کرد و مردم را بر ضد آنان شوراند. سپس به بنای یک امپراتوری دست زد. او حکومت را متمرکز ساخت، ولی با یاری «شورای نخبگان» فرمانروایی میکرد. خیلی زود قلمرو کشورش را در شرق تا کوههای اورال گسترش داد، ولی از تاتارهای کریمه و لیتوانیاییها شکست خورد.
ایوان فساد و بقایای نفوذ خانوادههای اشراف را ریشه کن ساخت، به اصلاح کلیسا و ارتش دست زد و یک نیروی برگزیده به نام «استراتژی» تأسیس کرد. سپس، در ۱۵۵۸، به داد و ستد مستقیم با انگلستان پرداخت.
در این هنگام برای او ضروری شده بود که ازدواج کند، چون همه خانوادههای نجیب و محترم روسیه، دختران خود را برای همسری او پیشنهاد میکردند. او آناستازیا رومانوف را انتخاب کرد که در وی تعادل روحی به وجود آورد. ولی در ۱۵۶۰ هنگامی که آناستازیا، پس از آنکه شش کودک زایید، چشم از جهان فرو بست، ایوان دوباره دستخوش عدم تعادل روحی شد. مبل و اثاث کاخ شاهی را شکست و در برابر درباریان سرش را به زمین کوبید. خشمگین و آشفته و بیاندازه دچار کج خیالی و بدگمانی شده و به این باور رسیده بود که وابستگان به طبقه اشراف آناستازیا را مسموم کردهاند و، هرچند مدرکی بر ضدشان در دست نداشت، شماری از آنان را شکنجه و اعدام کرد. دستور انحلال شورای نخبگان را داد و خودش به تنهایی قدرت را در دست گرفت و حکومت وحشت را آغاز کرد. هزاران نفر را مورد شکنجه قرار داد و کشت و حتی نزدیکترین مشاورانش را زندانی یا تنبیه کرد. فهرستی که از آن زمان باقیمانده شامل اسامی در حدود ۴۰۰۰ تن قربانی است، هرچند ایوان به کلیسا کمک مالی داده بود که برای آمرزش روح قربانیان دعا کنند.
با این همه، هنگامی که ایوان در ۱۵۶۴ اعلام کرد که قصد دارد از سلطنت استعفا کند، مردم با التماس خواستند که در مقام خود باقی بماند. آنان فرمانروایی یک تزار دیوانه را به حکومت دوباره اشراف ترجیح میدادند. تزار با این شرط که مبلغ کلانی به او پرداخت و قدرت مطلق به وی داده شود با ماندن در مقام خود موافقت کرد.
ایوان به منظور تحکیم قدرت خود گروه «او پریش نیکی» را تأسیس کرد که از جمعی اراذل و اوباش تشکیل میشد که برای وفاداری به شخص او سوگند یاد کرده بودند. آنان لباس همشکل مشکی میپوشیدند و سوار بر اسبان سیاه میشدند و به عنوان علامت مخصوص خود، یک سر بریده سگ را بر سر چوب حمل میکردند. تنها دیدن او پریش نیکیها تخم وحشت در میان مردم میپراکند. آنان اجازه داشتند هرکسی را که مورد غضب یا بیمهری ایوان قرار گرفته بود بکشند. در هنگام اجرای مراسم عشای ربانی به درون کلیساها بریزند و کشیش را کتک بزنند یا در برابر محراب به قتل برسانند.
ایوان پیرامون کاخ شاهی دیواری بلند احداث کرد و بر فراز آن چندین عراده توپ قرار داد. در خارج کاخ نیز یک ردیف صومعه ساخت و به تناوب به اجرای مراسم مذهبی یا قتل و شکنجه دشمنانش میپرداخت. پس از چندی او پریش نیکیها به فرقهای مذهبی بدل شدند و ایوان رهبری آنان را در دست گرفت.
آنان مراسم کفر آمیزی اجرا میکردند که گاهی اوقات به عیاشیهای توأم به میگساری، هتک ناموس و اعمال شنیع میانجامید. ایوان به مثابه رئیس تشریفات عمل میکرد و از گازانبرهای داغ برای بیرون کشیدن دندهها از سینه قربانیان بهره میگرفت، پس از آن در برابر محراب به سجده در میآمد و توبه میکرد. سپس برمیخاست و برای پیروان ارضا شده خود موعظهای درباره فضایل مسیحیت ایراد میکرد.
ایوان همیشه چوبدستی که بر سر آن شمایل حضرت مسیح نصب شده بود، در دست داشت و آن را به سر و روی هر کس که به او جسارت میکرد، می کوبید. یک بار زنی روستایی را برهنه کرد و آماج ضربههایش قرار داد. در فرصتی دیگر چند صد گدا را جمعآوری و در دریاچهای غرق کرد. یک وابسته به اشراف را مجبور کرد بر روی بشکه باروت بنشیند و او را تکه تکه کرد. به روایت یک زندگینامهنویس: «شاهزاده بوریس تلوپا را بر روی زمین خواباندند و یک چوب بلند نوک تیز به مقعدش فرو کردند که از حلقش بیرون آمد و شاهزاده در حال درد و رنج به مدت پانزده ساعت زنده بود و با مادرش که او را برای دیدن این صحنه هولناک آورده بودند، گفت و گو میکرد. سپس مادر را به دست صد توپچی سپردند که پس از آنکه وی را بیسیرت کردند، شاهزاده را جلو سگهای گرسنه انداختند و سگهای تزار گوشت و استخوان وی را پاره پاره کردند و با حرص بلعیدند.»
دوستان تزار نیز در امان نبودند. نیکیتا فونیکوف، خزانهداری را در دیگ آب جوش انداخت. ایوان ویسکواتی، مشاورش، را در حالی که مردان ایوان اعضای بدنش را خرد میکردند، به دار آویخت.
ایوان در ۱۵۷۰ شهر نووگورود را غارت کرد و آتش زد و بیش از 000/60 تن از شهروندانش را مورد شکنجه قرار داد، دست و پایشان را برید، به چهار میخ کشید، کباب کرد و کشت. یک سرباز مزدور آلمانی مینویسد: «ایوان در حالی که سوار بر اسب نیزهای در دست داشت و پسرش شاهد این صحنه بود، به میان جمعیت انبوه حمله کرد… اسقف اعظم نووگورود را در پوست خرس دوختند و جلو گروهی سگهای درنده افکندند که او را تکه پاره کردند. مردان، زنان و کودکان را به سورتمهای بستند و آن را به درون آبهای یخزده رود ولکوف هل دادند. شمار اجساد مردگان به اندازهای زیاد بود که جریان آب رودخانه بند آمد و در نتیجه سر ریز شدن آب به سواحل رودخانه سیل جاری شد. نووگورود هرگز به شکل سابق درنیامد. چندی بعد شهر پسکوف نیز نظیر همین سرنوشت را پیدا کرد.»
روسیه پس از دو سال خشکسالی دستخوش بیماری واگیردار طاعون شد. سپس مسکو، در ۱۵۷۱، بر اثر آتش سوزی به ویرانه بدل گشت. در همین حال سوئدیها، ترکان عثمانی، لیتوانیاییها و تاتارهای کریمه در پشت مرزهای روسیه گرد آمدند. شهر ناروا از دست رفت، ولی ایوان ترتیبی داد که تاتارهای کریمه، پس از غارت مسکو، به عقب رانده شدند. آنگاه در ۱۵۷۲ ایوان ناگهان دستور انحلال گروه «او پریش نیکی» را داد و یک بار دیگر عنوان شاهزاده مسکووی را اختیار کرد و یک شاهزاده تاتار را بر تخت نشاند. ولی پس از یک سال که خطر برطرف شد، او را روانه تبعید کرد.
زندگی زناشویی ایوان نیز غیرعادی بود. او در ۱۵۶۱ با یک دختر زیبای چرکسی ازدواج کرد، ولی خیلی زود از وی خسته شد. در ۱۵۶۹، دو سال پس از مرگ آن زن، با دختر یک بازرگان روس زناشویی کرد، ولی دختر دو هفته پس از عروسی درگذشت. ایوان بر این گمان بود که او را مسموم کردهاند و به این اتهام برادر زنش را به چهار میخ کشید. در ۱۵۷۵ خودش را از شر چهارمین همسرش خلاص کرد. پنجمین همسر خیلی زود جای خود را به ششمین سپرد. هنگامی که او را در آغوش مردی یافتند، ایوان دستور داد مرد را در زیر پنجره اتاقش به دیوار میخکوب کردند و همسر ششم به همسر چهارم در صومعه پیوست و تارک دنیا شد.
او با وجود زندگی زناشویی آشفتهاش، با فرزند ارشد خود روابط خوبی برقرار و مرد جوان را در نووگورود سرگرم عیاشی کرده بود. ایوان در ۱۹ نوامبر ۱۵۸۱ با عروسش درباره مناسب بودن لباسهایی که زن جوان میپوشید اختلاف پیدا کرد. ایوان کتکش زد و باعث سقط جنین او شد. آنگاه پدر و پسر درگیر شدند. ایوان مخوف در اوج خشم، با چوبدستی خود سر پسرش را شکست. شاهزاده چندین روز در حال اغما به سر میبرد و سپس، بر اثر زخم عمیقی که برداشته بود، جان سپرد. ایوان دستخوش اندوهی ژرف شد. میگویند از آن پس هیچگاه به خواب نرفت و شبها در حال پشیمانی در اتاقهای کاخ گردش میکرد.
ایوان مخوف در پایان زندگی معمولاً بدخلق بود و مانند اسب کف بر دهان میآورد. در آخرین سال زندگیاش او را با تخت روان حمل میکردند، بدنش متورم شده بود، پوستش کنده میشد و بوی تعفن از آن برمیخاست. به تدریج که عفریت مرگ نزدیک میشد، ایوان زندگی زاهدانهای اختیار کرد. ایوان ناگهان غش میکرد و در ۱۵۸۴، درحالی که مشغول بازی شطرنج بود، درگذشت. هیچ خانوادهای در روسیه نبود که از حکومت جبارانه او مصون مانده باشد. بسیاری از خانوادهها به کلی نابود شده بودند. کشاورزان وحشتزده مزرعههای خود را ترک گفته بودند و میلیونها هکتار زمین بایر و بیحاصل شده بود. قرنها طول کشید تا روسیه بتواند از کارهای جبارترین فرمانروایان خود بهبود یابد.
زندگی و جنایات
۱۵۳۰ در ۲۵ اوت در کولومنسکوی در حومه مسکو به دنیا میآید.
۱۵۳۳ گراندوک مسکو و جانشین پدرش میشود.
۱۵۴۷ تزار روسیه میشود.
۱۵۶۰ حکومت وحشت را آغاز میکند.
۱۵۶۴ تهدید به استعفا میکند، ولی به شرطی که فرمانروای مطلق و بیقید و شرط باشد به حکومت ادامه میدهد. ۱۵۷۰ دستور کشتار 000/60 نفر را در نووگورود میدهد.
۱۵۷۱ از تاتارهای کریمه که مسکو را تسخیر کرده بودند، شکست میخورد.
۱۵۸۱ پسر ولیعهد خودش را میکشد.
۱۵۸۴ در ۱۸ مارس در مسکو جان میسپارد.
این نوشتهها را هم بخوانید