تابستان خود را چگونه گذراندید؟
فرانک مجیدی: بعد از عمری که دیگر مجبور نیستیم انشاهای تصنعی بنویسیم و الکی بگوییم که چقدر از برگشتن به مدرسه خوشحالیم در حالی که یک هفته قبلش عزا گرفته بودیم و این آهنگ «بوی ماه مهر» زنگ خطر را برایمان به صدا در میآورد که تابستان و خوشی و تا لنگ ظهر خوابیدن، همهاش رفت تا یک سال بعد، بر آنم که بنویسم تابستان من چطور گذشت.
من تابستان خیلی سادهای داشتم. میشود گفت یک سالِ تمام میشد که درس خواندهبودم و چه لحظههایی بود که آرزو کردم جای کتابهای کنکور، یک کتاب غیر درسی بخوانم و یک فیلم بدون استرس ببینم. بنابراین به خودم قول دادهبودم همینکه این ماجراها تمام شد، حسابی در تابستان برای خودم سنگتمام بگذارم و از روزهایم استفاده کنم.
تعطیلات من از 10 خرداد شروع شد. وقتی نتایج کنکور آمد و من با مشورت با استادانم انتخابرشته کردم و دوباره به خانه بازگشتم. صبحها، ساعت 7:30 صبح بیدار میشدم و روز را با ورزش صبحگاهی و همزمان، دیدن فیلم شروع میکردم. بعد از آن، به عادت قدیمی سه لیوان بزرگ چای تلخ مینوشیدم و گودر میخواندم و شروع میکردم به نوشتن مطلب یا خواندن کتاب. گاهی هم ناهار درست میکردم. لابد بد نبود، کسی در این مدت در خانهی ما مسموم نشد! کمی استراحت میکردم و عصر، دوباره میرفتم سراغ چای، ورزش- فیلم و رصد گودر و نوشتن.
در مجموع، تابستان مهمی در زندگیام بهشمار میآمد، چرا که شهریور ماه تعیین میکرد تحصیلاتم را در چه رشتهای ادامه خواهم داد و مسیر آیندهی حرفهایام مشخص میشد. تا یک و نیم سال قبل، مطمئن بودم که تنها انتخاب من شیمی معدنی خواهد بود، اما شرایط تغییر کرد و من هم مجبور شدم نظرم را عوض کنم. گرایش آلی را پیش از معدنی انتخاب کردم و مدام از خودم پرسیدم اولویتم را درست انتخاب کردهام؟ از پسش بر میآیم؟ نتایج روز 8 شهریور آمد و من در همان اولویت اولم، در دانشگاه و دانشکدهای که سالها در آن درس خواندهبودم، قبول شدم. از آن جهت که تصمیمی تقریباً ناگهانی بود و راهی نو، میشود گفت که ریسک کردهام، اما زندگی است دیگر! هیجانش به همین چرخشهای ناگهانی و انتخابهای حساس است. با آمدن نتایج، تعطیلات من عملاً در 13 شهریور پایان یافت.
در مدت 95 روز، 92 فیلم و سه سریال دیدم. بیش از همهی فیلمها، «بچههای کوچک» را دوست داشتم. واقعاً نمیدانم چرا تا بهحال این فیلم را ندیدهبودم. داستان قوی و تأثیر گذار و بازی درخشان دیگری از «کیت وینسلت» که او را به نامزدی جایزهی اسکار بهترین بازیگر زن در جوایز اسکار آن دوره رساندهبود. حتی مجذوبکنندهتر از آن، بازی «جکی ارل هِیلی» در نقش رانی بود که او را هم به نامزدی جایزهی بهترین بازیگر مرد نقش مکمل در اسکار رساند و چقدر حیف، که دستش به جایزه نرسید. دیوانهی آن سکانسی شدم که رانی از بیمارستان به خانه آمد، با دقت ظرفها را شست و بعد نشست تا یادداشت مادرش را بخواند. فیلم The Machinist را هم دوست داشتم، البته فکر میکنم دست فیلم خیلی زود رو شد و تماشاگر میدانست در نهایت چه اتفاقی را شاهد خواهد بود، اما چطور میشود فداکاری «کریستین بِیل» را در این فیلم نادیده گرفت؟ آن حال و روز و بدن بهشدت نحیف که نمونهاش را فقط در شاخآفریقا میشود دید، تکتک دندهها و ستونمهرهها و استخوانهای گونه تا لگن که میشد راحت شمرد و بازی خارقالعادهاش! بیل حالایش هم در نیمهی بالایی جدول 10 بازیگر برتر تمام تاریخ برای من است.
کتاب «شور خرد» اثر «رابرت سالمن» و «کتلین هیگینز» را که نیمهکاره گذاشتهبودم، تمام کردم و از شما چه پنهان، سر آن پایان زیبای کتاب مثل چوبین زدم زیر گریه! «روزی روزگاری فوتبال» دکتر حمیدرضا صدر را خواندم و از آنجایی که همه میدانید من چقدر عاشق فوتبال هستم، چه لحظاتی که بین جملات خودم را پیدا کردم، چقدر خاطره یادم آمد از تمام شببیداریهایی که برای فوتبال کشیدم. اشکها و لبخندها و دادهایی که کشیدهبودم مثل فیلم از جلوی چشمم گذشت. چقدر با آن قسمت مقدمهی کتاب موافق بودم که «ما عاشقان فوتبال، بر خلاف آنچه به نظر میرسد، اصلاً آدمهای مهربانی نیستیم». برای شما هم پیش آمده که سر کُری خواندن، کار بهجای باریک بکشد و کدورتی ایجاد شود که دیگر نتوانید طرف مقابل را ببخشید؟ من که تجربهاش کردم! حس جالبی نیست، اما گاهی اجتنابناپذیر است. آمدم «توتالیتارسیم» بانوی خردمند، «هانا آرنت»، را شروع کنم که تابستان من تمام شد و گمان نکنم تا عید نوروز برسم که سر وقتش بروم.
این تمام تابستان من بود. برنامههای روزانه، اصلاً تغییری نکرد. خیلی روتین و یکنواخت گذشت، اما فراغتی بود که بهشدت محتاجش بودم. تمام آرزویم، خواندن کتاب و دیدن فیلم بدون دغدغه بود که حسابی فراهم آمد. راستش از آنجوری که تابستان را گذراندم، راضیام. مهم نیست که تابستانم جوری گذشته که انشا نوشتن دربارهاش ماجراجویانه و شاعرانه نباشد، مهم نیست که معلم انشای خیالی و دوستانم بابت اینکه از مسافرتهای نرفته و اکتشافات نکردهام ننوشتهام، با نگاه عاقل اندر سفیه نگاهم کنند. مهم این است که ظاهر و باطن، همین بود. مهم رضایت خودم از زمانی بود که رفت. خب، این از من. شما تابستان خود را چگونه گذراندید؟
پن: برای دوست فرهیختهام، آقای «سیّد رضا شکراللهی» که همیشه سرشان شلوغ است و 24 ساعت، برایشان کم میآید.
پاراگراف اوّل مطلبتون رو که خوندم خیلی احساس همدردی بهم دست داد.
من با اینکه از بچگی هیچ وقت مشکل درسی نداشتم , ولی همیشه 15 روز آخر تابستون رو با حسّ ِ اضطراب نسبت به مهرماه گذروندم !!
مهم ترین جنبه ی نگاه به مسائل همینه که گفتید؛ یعنی رضایت قلبی از کرده خود، البته با واقع نگری. اندر سفیهان هم که همیشه حرفشونو میزنن….! منم این تابستون بعد از مدت ها تونستم “ابله” داستایوسکی و “صد سال تنهایی” آقای معروف این روزا (!!) رو تموم کنم.
سلااااااااااااااااام
امیدوارم حالتون خوب خوب خوب باشه
واااااااااااااااای….اینقد هولم که نمیدونم چی بنویسم
فقط اینکه عاشق وبلاگتون شدم و همینطور…شخصیت جفتتون
حالا یه خواهش کوچولو…به وبلاگ منم سر بزنیییییییییید
م ن ت ظ ر ت و ن م
یه دنیا بووووووووووووس
امسال اولین تابستونی بود که 1 ساعت هم وقت تفریح نداشتم . امیدوارم آخرین تابستون هم باشه . تابستون پر پولی بود همراه با مطالعه . این بود تابستان خود را چگونه گذراندید !
Salam
Bandeh Mo’aleme enshaie shoma nistem, vali ta be hal nomreie shoma hamisheh 20 boodeh ast.
Ba arezooie 20haie bishomar!
سلام آقا مسعود که بعید میدونم آقا باشید.بیشتر تو چارچوب و فریم خانوم ها هستید .شما نمیتونید فارسی بنویسید.
فارسی را پارس بدار خانم …
چه شیرین بود.
حالا برات دست بزنیم؟
من هنوز نمیدونم مشکل شما با شخص من چی هست دقیقاً. مهم هم نیست، میتونید پیش خودتون نگهش دارید. بهترین کمکی که میتونم در این زمینه بکنم، این هست که بخش نوشتههای من رو در این وبلاگ بخاطر آرامش خودتون دنبال نکنید. 🙂
تبریک میگم …. آلی فوق العاده ترین گرایش شیمیه
من از ترم سوم که آلی 1 داشتم تصمیممو برای ارشد گرفتم ولی الان تردید دارم …. بخاطر آزمایشگاه خطرناکش … دو تا از استادهای آلی رو دیدم که چطوری تو آزمایشگاه آسیب دیده بودن.
الان بین تجزیه و آلی موندم ! امسال کنکور دارم، واقعا برای بعدش نمیدونم چه تصمیمی باید بگیرم .
البته ! امیدوارم که برای شما هیچ مشکلی پیش نیاد و نهایت لذت رو با شیمی آلی تجربه کنید.
موفق باشید
ممنون از لطف شما. امیدوارم در رشتهای پذیرفته بشید که قلباً و واقعاً دوستش دارید.
ممنونم .
اگر بنویسم که کاش فیلم اصل میخردید و فلان تکراری میشود٬ آدم باید خلاقیت داشته باشد!
پس بیاییدحساب کنیم این سرگرمی ویدئویی شما در یک تابستان چند در میآید؟
اجاره یک روزه فیلمهای جدید در آیتونز ۴ دلار٬ بزرگ و نسبتا به روز ۳ دلار٬ معمولی ۲ دلار و با تخفیف ۱ دلار است. ما میانگین ۲.۵ دلار میگیریم.
۹۲*۲.۵=230 دلار حالا اگر از سایتهای ایرانی کارت هدیه آیتونز بخرید حداقل یک ۲۷۰ هزار تومانی در میآید.
سریال ها را هم میگیریم میانگین ۱۵ قسمت. چون سریالی مثل لاست را نمیشود در این مدت نگاه کرد. قیمت هر قسمت یک سریال هم ۱ دلار است که:
۴۵*۱=۴۵ دلار . که در ایران اگر بخرید حداقل یک ۶۰ هزار تومانی میشود.
جمع این سرگرمیها میشود ۳۳۰ هزار تومان. واقعا ۳۳۰ هزار تومان برای سرگرمی یک تابستان زیاد است؟ درست نیست که حق سازندهها را رعایت کنیم؟
(البته فکر نکنم شما بتوانید هر روز دو فیلم را دانلود کنید٬ ولی باز هم میشد حداقل سودش را به سازنده رساند)
خانم مجیدی یه لطف میکردی اسمه اون 92 فیلمو که دیدی اینجا می آوردی .اگه میشه به میلم بفرستید.منم مثله شما کنکوری بودم.از اسفند ماه به بعد چت-طبیعت-زبان-فیلم-موسیقی
آره اینا تنها کارهایی که من کردم ولی از خودم راضی نیستم
فرانک جان خیلی خیلی بهت تبریک میگم. امیدوارم همیشه سربلند باشی و به چیزهایی که سزاوار شخصیت دوستداشتنی و هوش بالات هست برسی. من هم مثل شما والبته با یه دنیا دلهره دارم میرم که یه مقطع جدید از زندگیمو برای گرفتن تخصص شروع کنم و نمیدونم چقدر موفق خواهم بود. یکی ازجالبترین اتفاقات امسال تابستون برای من نوشتن توی وبلاگ یک پزشک بود، تجربه قشنگی بود و امیدوارم بازم فرصت ادامه همکاری رو داشته باشم.در ضمن منم یه بار توی کشیک اورژانس دقیقا حرف مرسده جان رو به چشم دیدم یه متصدی آزمایشگاه آلی که توی آزمایشگاه به شدت آسیب دیده بود.پس مواظب خودت باش و موفق شو
سلام خانم دکتر
خیلی خوشحالم از اینکه تخصص قبول شدید. از لطف و محبتتون ممنونم. همیشه افتخار میکنیم به همکاری شما با این وبلاگ و باور داریم همین حضور شما، یکی از بهترین شانسهای وبلاگ بوده.
البته آزمایشگاه هست و حوادث غیرمترقبه هم امکان پیش اومدنش وجود داره. ولی اگه اونبار رو حساب نکنیم که رو دست مسئول آز معدنیمون آبجوش ریختم و تو آز تجزیه، حین دادن ظرف پرمنگنات، نصف روپوش و شلوار استادم رو بنفش کردم، باعث بلای دیگهای نشدم. امیدوارم تو این دوره هم همکارا و استادم رو زنده بذارم 🙂
کتاب های شور خرد و تاریخ جهان رو به توصیه ی وبلاگتون خوندم و خیلی خیلی خوشم اومد. البته کتاب های دیگه هم بود اما این دو تا گل سرسبدشون بود
“شما تابستان خود را چگونه گذراندید؟”
من خیلی سعی کردم، تونستم کتاب “راه دشوار آزادی: خاطرات نلسون ماندلا” رو به سفارش آقای مجیدی بخونم!
– هر چند به نظرم می تونستم خیلی بهتر از این تابستون استفاده کنم، اما با این حال بازم خوشحالم و به قول دوستان، از کرده ام پشیمان نیستم.
در مورد فیلم زیاد خوش شانس نبودم و هر چند علاقه داشتم که یه فیلم دست اول جور کنم و ازش لذت ببرم (/ببریم)، اما خب به جز چند دقیقه انیمیشن کوتاه و پاندا کونگ فو کار چیزی گیرم نیومد! (البته اعتقاد دارم که الانم دیر نشده و توی این یکی دو هفته فیلم های خوبی منتظرمن!
مسافرت، امسال از همه سال ها بهتر بود برام. همدان و شمال حسابی خستگی و از اون بدتر سنگینی شلوغی و ترافیکی که توی روحم جا خوش کرده بودن رو بیرون کرد و هر چند کوتاه اما خیلی لذت بود برام این دوتا مسافرت.
اما به نظر من تابستون واقعیه اونیه که با مهر و مدرسه تموم بشه، و الا چه فرقی می کنه تابستون با زمستون؟!
سلام. زیبا می نویسی، پس بیشتر بنویس.
سلام. تبریک می گم برای اینکه همون چیزی که دوست داشتید قبول شدید. موفق باشید!
از نظر من اگه تابستون پُر از فیلم باشه خوب و مفید هست. این تابستون ده ها فیلم دیدم که آخرینشون فیلم «تهران من، حراج» بود.
در مجموع تابستونم نه خوب بود و نه بد؛ متوسط رو به پایین بهترین درجه برای رتبه بندی اش هست.
سلام. این پست شما کمک کرد که من بعد از تقریبن 2 سال فیلم The Machinist رو پیدا کنم.
موفق باشید.
مطلب جالبی بود،اما فکر کنم ساده گفتن بعضی چیزها همیشه خوب نیست.شاید اگر یه مقدار در مورد کارهای دیگه که کردید هم می گفتید بد نبود.نمیدونم شاید چون زیاد سریال و فیلم نمیبینم اینو گفتم!
سلام
احساس شما و ولعی که برای سپری کردن یک تابستان عالی بعد یک سال تلاش برای رسیدن به یک هدف تحصیلی داشته اید، کاملاً برای من قابل درک، و بعد از آن شیرین است. چرا که، شاید دو یا سه بار این لذت جالب «آسودگی بعد از رسیدن و شدن و دست یافتن» را، هرچند برای یک سری هدف های بسیار معمولی چشیده ام. و انصافاً باید گفت که بعد از اینچنین سختی کشیدن هاست که التزام بودن و وجود داشتن سختی ها را درک می کنیم. چه بنا به طبیعتمان، چه بدون درگیر کردن خود در چرایی آن، و صرفا لذت بردن از آن.
salam
من هیچوقت نگران شروع مدارس و مهرماه نبودم حتی از کلاس اول تا به آخر.
چون معتقد بودم هرکس وظیفه ای داره.
و این حس همیشه با من بود.
میخواهید باور کنید اور نات!