آرمانشهر و نقد آرمانشهر در داستانهای علمی تخیلی
«شاید ما برای بهشت ساخته نشدهایم. شاید تقدیر ما این است که با جنگ راه خود را باز کنیم… شاید به جای اینکه قدمزنان و تفریحکنان دنبال صدای عود، روانه شویم، باید با صدای طبل، رژه برویم.»
کاپیتان کیرک -سریال پیشتازان فضا – 1967
همان طور که پیشتر هم در یک پزشک با شما در میان گذاشتم، نگاه برخی به داستانهای علمی-تخیلی، نگاهی تحقیرآمیز است، آنها فکر میکنند که این داستانها، حاصل خیالبافیهای کودکانه تکنولوژیک هستند، در صورتی که خیلی وقتها در بطن داستانهای شاخص این ژانز، نکات و ظرایفی مطرح میشوند که بسیار ژرف هستند. به علاوه این افکار گاه آنقدر رادیکال هستند که تو گویی نویسنده با تیزهوشی از چاشنی علمی-تخیلی برای پنهان کردن، مزه تند و تیز افکار خود که احتمال عدم تحمل نیز با آنها وجود دارد، استفاده میکرده است!
اما در داستانهای علمی- تخیلی آرمانشهر چقدر با دقت توصیف شده است؟ آیا در این داستانهای مراحل لازم برای گذار به آنها شرح داده شدهاند؟
بسیار جالب است که داستانهای علمی تخیلی نهتنها آرمانشهرها را با قوت و ضعفهایی توصیف کردهاند، بلکه پیشبینی کردهاند که پی انداختن هر آرمانشهر مطلوب، احتمالا چه تناقضها و مشکلاتی را هم در برخواهد داشت.
ما در قرن بیستم شاهد تأسیس یک آرمانشهر و برافتادنش در روسیه بودیم و در حال حاضر رؤیای آمریکایی و نظم نوین جهانی را ناتوان از خلق دنیایی بهتر میبینیم.
هنوز که هنوز است چه در داخل و خارج، هر دو آرمانشهر برای خود پیروان و منقدان سرسختی دارند، طوری که به سختی میشود در آرامش و با نظمی منطقی در مورد این دو طریقت صحبت کرد، اما شاید ژانر علمی -تخیلی در کمال سادگی و در عین حال با آیندهبینیای شگفتانگیز بتواند، موضوعی چنین بغرنج و حساسیتبرانگیز، را بهتر نقد کند. به علاوه این داستانها ادبیاتی مدرنتر و مبتنی بر مسائل بهروزتر دارند.
توجه: اگر حوصله خواندن یک مقاله طولانی را ندارید، یکراست به خلاصه مقاله در انتهای پست مراجعه کنید.
در سال 1998، هدا ام.زکی (Hoda M. Zaki) تحقیقی جالب در مورد آرمانشهرها انجام داد و آنها را در قالب اثری به نام رستاخیز ققنوس منتشر کرد. نوزده رمانی که بین سالهای 1965 و 1982، جایزه نبیولا را ربوده بود، مبنای بررسی او را تشکیل میداد. جمعبندی زکی این بود که گرچه تقریباً تمام این رمانها، عناصر آرمانشهری در خود داشت، هیچکدام آرمانشهر واقعی نبود: با اینکه بسیاری از رمانهای موردنظر به نقد جهان معاصر میپرداخت، هیچیک شرحی منسجم و روشن از جایگزینی برتر و مطلوب در آینده ارائه نمیداد.
در متون متعدد آرمانشهری کلاسیک در قرون پس از آرمانشهر تامس مور، با مسافری روبهرو میشویم که گاه عدهای قلیل او را همراهی میکنند؛ کسی که به جزیرهای دورافتاده، قارهای نامکشوف – و در نوشتههای جدید- به سیارهای دیگر یا زمان آینده گام مینهد. این فرد (که تقریباً همواره مرد است) مورد استقبال افراد محلی – که معمولاً مشتاقند جامعهی خود را به وی نشان دهند- قرار میگیرد. اندکی بعد، با ریشسفیدی برخورد میکند که قسمت عمدهی باقیماندهی کتاب را به سخنرانی دربارهی مواهب این جامعه اختصاص میدهد. گاه مسافر با خاطرنشانساختن تضادهای جامعهی آرمانی و نهادهای موطن خود، واکنش نشان میدهد ولی در بیشتر موارد، تشخیص این نکات با خواننده است.
چارچوب این جوامع مطلوب، طی سالیان متمادی شکل گرفته است. شباهت جامعهی آرمانی مور با یکی از صومعههای فرقهی بندیکتین، امری تصادفی نیست؛ هرچند زنان و مردان با هم در این جامعه حضور دارند و در آن از تجرد ناشی از ترک دنیا نشانی نیست. همهی اعضای این جامعهی آرمانی، جامهی رهبانیت بر تن دارند و بهطور اشتراکی به صرف غذا و کار میپردازند؛ همگی به صلاح و فایدهی تمام اعضای جامعه کار میکنند و یکدیگر را برای تشخیص نشانههای تمرد به دقت زیر نظر دارند. مور، کاتولیک بود. او اعتقاد داشت گناه نخستین را میبایست با قوانین سخت محدود کرد.
اما در اواخر قرن نوزدهم، اکثر آرمانشهرها، انواع گوناگون سوسیالیسم را تصویر میکرد. به نظر پیروان افراد آرمانخواه قرن نوزدهمیای چون شارل فوریه و رابرت اوون، انسانها نهتنها ذاتاً بد نبودند بلکه فطرتاً خوب بودند و با از بینرفتن آثار مسخکنندهی سرمایهداری، این خوبیها به منصهی ظهور میرسید.
وجود ممیزه روایتهای کاتولیک پروتستان یا سوسیالیستی آرمانشهر بسیار شبیه یکدیگر است. در این آثار، فعالیتهای اشتراکی در جوامع کوچک روستامانند، از اهمیت بسیار برخوردار است. بیشتر آرمانشهرها با از میان برداشتن پول و مالکیت خصوصی، با یک ضربت، طمع، دزدی، حسادت و اکثر علل کشمکشهای مدنی را ریشهکن میکردند. خرد و حسننیت برای استقرار صلح و وفاق در جامعه کافی بود. نویسندگان شیوههایی خلاقانه برای خوشبختی و خشنودی در آرمانشهرهای خویش ارائه میکردند که از آن جمله میتوان از شیوههای گوناگون دستیابی به رضایت شغلی و آزادیهای گستردهی فردی نام برد.
در قرن بیستم، این پندارهای آرمانشهری، از دو سو آماج حمله قرار گرفت:
دستهی نخست کسانی بودند که استدلال میکردند بسیاری از این آرمانشهرها، به واقع، ویرانشهری دیگر از کار در میآید؛ این جوامع سرشار از بیداد است، خواه به سبب ستم نظام «کامل» به اراده و خواست افراد، خواه به علت دشواری جلوگیری از تحمیل سلطهی افراد یا گزیدگان صاحب قدرت بر اکثریت فاقد قدرت (که به سبب فقدان قدرت، درواقع، در اقلیت قرار میگیرند).
منتقدان آرمانشهر، معمولاً میپندارند که نویسنده (در اکثر موارد) به جای نقدی کوبنده از نهادهای معاصر در قالب داستان، نقشهای مضحک و غیرعملی از جامعهی آینده ترسیم میکند. اما چنین انتقادی با همراهساختن آرمانشهرباوری با سوسیالیسم و کمونیسم و در نتیجه بلوک شوروی، سهلتر میشود.
غالب نویسندگان علمیتخیلی به این نتیجه رسیدند که سرمایهداری – به رغم تمام معایبش- نسبت به حکومتهای تمامیتطلب، آزادی بیشتری عرضه میکند. اما حتی آرمانشهرهای سرمایهداری سادهلوحانهی تصویر شده در نخستین آثار علمیتخیلی که در آنها فناوری پیشرفته موجب سعادت همگان میشود، دارای بعدی شوم است:
در پیوستار گرنسبک (1981) داستان ضدآرمانشهری ویلیام گیبسن، شخصیت اصلی در گونهای دیگر یعنی آنطور که در مجلات علمیتخیلی مبتذل دههی سی تصویر شده، میبینید؛ دنیایی «با تمام رنگ و بوی شوم تبلیغات سازمان جوانان هیتلری» و ساکنان سفیدپوست از خودراضیاش.
هنگام بازگشت به «دنیای شبهویرانشهریای که در آن زندگی میکنیم»، روزنامهفروشی به او میگوید:
«این دنیای ما بد جهنمدرهاییه، هان؟… اما میتونست از این هم بدتر باشه، هان؟»
و او پاسخ میدهد:
«درسته. یا حتی از اون هم بدتر، میتونست دنیای کاملی باشه.»
وی با راوی بلوار آلفارالفا (1961) اثر کوردوینر اسمیت، همعقیده است. این راوی که در آیندهی دور زندگی میکند، دربارهی نخستین سال بازیابی انسان مینویسد:
«سالی که همهجا، مردان و زنان، با ارادهای وحشیانه برای بنای جهانی هرچه ناکاملتر کار میکنند.»
اگر نویسندگان علمیتخیلی، آرمانشهرهای موردنظرشان را بیابند، باید آنها را نابود و مانند بازجویان آفریدهی سامتو ساچاریتکول (Somtow Sacharitkul) – حکمرانان تمدن کهکشانی که وظیفه اصلیشان ازبینبردن آرمانشهرهاست- عمل کنند. در میثاق آنها آمده است:
«بریدن از لذت، آغاز خرد است.»
در آرمانشهر سیزدهم، نخستین داستان ساچاریتکول، بازجویی به نام تن داواریوش، دوازده آرمانشهر ناقص را نابود میکند ولی بعد، جامعهای را مییابد که به یمن همزیستیاش با خورشید، آرمانشهری واقعی مینماید؛ امری که تا آن زمان به نظر او محال بود.
پایان کودکی (1953) و شهر و ستارگان (1956)، دو رمان از معروفترین رمانهای آرتور سی.کلارک، دربردارندهی اعتراض آثار علمیتخیلی کلاسیک به مفهوم «آرمانشهر» است. در هر دو اثر، آرمانشهری کلاسیک را توصیف میکند و سپس آن را به صورت جامعهای با نقطهضعفی مرگبار نشان میدهد.
در پایان آخر زمانی پایان کودکی، زمین همراه بیشتر ساکنانش از بین میرود ولی انرژیای که به این ترتیب آزاد میشود مورد استفاده کودکان دارای استعدادهای روحی قرار میگیرد تا به ذهن خالص تبدیل شود.
کلارک، در طول رمان، به بسط یکی از مفصلترین و جذابترین جنبههای آرمانشهری تمام آثار علمی-تخیلی میپردازد. اما بنبستی وجود دارد:
ملال و «پایان واقعی هنر خلاق.»
انسجام آرمان شهری رمان، نه آفرینش جامعهای آرمانی در زمین بلکه عروج انسانیت از مهد خود و تبدیل شدنش به موجودی کاملاً متفاوت است.
در شهر و ستارگان، ساکنان «دیاسپار» (بههم-ریختهی واژهی انگلیسی «پارادایز» به معنای بهشت) «شاید به اندازهی هر موجود دیگری که در این دنیا پدید آمده، از زندگی راضی و تا حدی خوشبخت بودند»؛ در دیاسپار نشانی از بیماری، جنایت، فقر و نیاز مادی نیست. ساکنان آن هم از توانی تقریباً جادویی در کنترل محیط زیست برخوردارند. با وجود این، الوین، شخصیت اصلی و نیز کلارک، وجود خود را بیهوده میپندارند؛ ظاهراً بدینسبب که سرنوشت بشر، کنجکاوی دربارهی دنیای پیرامونی و یادگیری نکاتی دربارهی آن (به عبارت دیگر تسلط بر آن) است. الوین، با بیرونراندن این « آرمانشهر» از انزوا، آن را درهم میشکند. این نکته بهطور تلویحی القا میشود که آینده در گرو توسعه قلمرو و فتح ستارگان است: سرنوشت حقیقی بشر.
نویسندگان علمیتخیلی نهتنها به انگارهی «کمال» بلکه به این احساس که هدفشان باید آفرینش جامعهای عمدتاً ایستا باشد، اعتراض میکنند. علت آن هم این است که در چنین حالتی شاید پیشروی آهسته به سوی نظامهای کاملتر ممکن باشد ولی این امر به قیمت نفی ماجراجویی، خطرکردن، فتح فضا یا توسعهی افق فناوری تمام میشود.
کاپیتان کیرک در پایان «این سوی بهشت»، یکی از قسمتهای سریال پیشتازان فضا (در 1967) میاندیشد:
«شاید ما برای بهشت ساخته نشدهایم. شاید تقدیر ما این است که با جنگ راه خود را باز کنیم… شاید به جای اینکه قدمزنان و تفریحکنان دنبال صدای عود، روانه شویم، باید با صدای طبل، رژه برویم.»
اعتراض دیگری که به آرمانشهر کلاسیک مطرح میشود، بر مبنایی صرفاً ادبی استوار است. اکثر آثار آرمانشهری کلاسیک، بسیار پایینتر از حد و حدود مورد انتظار نویسندگان است. در این نوشتهها، اغلب شخصیتپردازی وجود ندارد. شخصیتهای اصلی تنها به اجرای نقشهای خود میپردازند؛ نقشهایی از قبیل مسافر- شنونده، کسی که در باب آرمانشهر داد سخن میدهد یا نماینده و مظهر زنان. بخش اعظم رمانهای آرمان-شهری به آنچه نویسندگان این نوع ادبی «زبالهدان اطلاعات» مینامند، اختصاص دارد؛ بخشهایی که در آنها یکی از شخصیتها، با زحمت فراوان، اطلاعاتی جامع دربارهی دنیای خود ارائه میکند. توسعه و تحول پیرنگ، سرسری است. در داستانهای آرمانشهری، عموماً کشمکش وجود ندارد. این امر از نظر نویسندگان داستانهای عامهپسند –که کشمکش را اساس پیرنگ میپندارند- نقص محسوب میشود.
«نویسندگان علمیتخیلی» عمدتاً از طریق آموزش علم و نیز ارائهی روشهای جایگزین، قادر به نیل به دنیایی بهتر هستند. این روشهای جایگزین، بیشتر در حیطهی دگرگونیهای فناوری قرار میگیرد تا انقلابهای سیاسی؛ خلق ساختارها و تمهیدات سیاسی.
موضوع اصلی آثار آرمانشهری کلاسیک- برای اکثر نویسندگان علمیتخیلی، چندان جاذبهای ندارد اما استثناهایی نیز هست که من سه مورد از آنها را –از نسلهایی بسیار متفاوت- در نظر میگیرم: اریک فرنک راسل، مک رینولدز و کیم استنلی رابینسن.
هرچند راسل، انگلیسی بود، اصطلاحات آمریکایی را چنان ماهرانه در داستانهای خود به کار میگرفت که بسیاری از خوانندگان، هیچگاه متوجه ملیّت او نشدند. به همین سبب اکثر این داستانها در مجموعهای با عنوان استوندینگ [حیرتانگیز] به ویراستاری کمبل قرار گرفت. او در بسیاری از داستانهای خود، با اندیشههای آنارشیستی تفنن میکند ولی شاید بارزترین مثال… و آنگاه هیچکس نبود باشد:
رمانی کوتاه که در ژوئن 1951، در مجلهی استوندینگ و پس از آن در مجموعهی انفجار بزرگ (1962) به چاپ رسید. در اینجا، ذهنیت اقتدارستیز راسل، برخوردهای دیوانسالاران نظامی را به تصویر میکشد و به کندوکاو دربارهی مستعمرات ازدسترفته در دیگر سیارات و گندها (Gands) میپردازد؛ موجوداتی که فلسفهی سیاسیشان از آنارشیسم متأثر از اندیشههای تولستوی و گاندی نشأت میگیرد. عقیدهی آنها دربارهی اقتدار، در سرواژهی آزبن (آزادی- زیربار نمیروم)، خلاصه میشود. اجتماعشان هم بیهیچ حاکمی فعالیت میکند(به همین سبب وقتی فرماندهی نظامی، دستور آشنای «مرا نزد حاکمتان ببرید» بر زبان میآورد، مشکلاتی پدید میآید). در اینجا هم -مانند آرمانشهرهای کلاسیک–مالکیت خصوصی و پول وجود ندارد. اقتصاد از طریق مبادلهی خدمات بین افراد عمل میکند: الف برای ب و ب نیز در مقابل برای الف کار میکند. همکاری بین همگنان و نفی هرگونه اعمال قدرت افراد بر یکدیگر، دو اصل عمدهی جامعهی گند است. آنها از ذهنیت نظامی میهراسند. لباس متحدالشکل نظامی و اطاعت از دستور برای آنان نفرتانگیز است. اما اجتماعشان از نظر سرنشینان سفینه از جذابیتی مقاومتناپذیر برخوردار است، به نحوی که یکبهیک از سفینه میگریزند تا سرانجام افسر فرمانده نیز به سرنوشت ناگزیر تن میسپارد و… آنگاه هیچکس نبود.
این داستان را میتوانید در اینجا بخوانید.
کندوکاوهای سیاسی متهورانهی راسل –که همواره صبغهای از طنز دارد- در مقایسه با آثار مک رینولدز چندان حائز اهمیت نیست؛ کسی که براساس نظرخواهیهای خوانندگان مجلات گالاکسی و ایف، پرطرفدارترین نویسندهی علمیتخیلی و شاید پرکارترین نویسنده آرمانشهری بود. او –بین 1972 و مرگش در 1983- به نگارش چند رمان و تعداد زیادی داستان کوتاه علمیتخیلی دست زد. یکی از اهداف این نویسنده که در مقام سوسیالیستی ثابتقدم، در بین نویسندگان علمیتخیلی آمریکایی استثناء به شمار میرفت، آگاهساختن آمریکاییها از این نکته بود که زمانی سوسیالیسم در آمریکا، هواداران زیادی داشته است.
هر دو اثر نگاهی به گذشته، از سال 2000 (1973) و عدالت در سال 2000 (1977)، نسخه های امروزی شده دو کتاب ادوارد بلامی (Edward Bellamy) -نویسنده قرن نوزدهمی- با عنوانهای نگاهی به گذشته، 2000- 1887 (1888) و عدالت (1897) است.
بیشک، نگاه به گذشته بلامی، تأثیرگذارترین آرمانشهرهای آمریکایی است. این نوشته نهتنها به کتابی پرفروش بدل شد، بلکه الهامبخش تأسیس حزبیسیاسی نیز گشت. داستان –که رنگ و بویی بسیار علمی-تخیلی هم دارد- چنین آغاز میشود:
جولین وست –فردی ثروتمند از اهالی باستن- در اثر هیپنوتیزم به خواب مصنوعی فرو میرود و پس از رشته ماجراهایی باورنکردنی در سال 2000 –زمانی که او را مییابند و از خواب بیدار میکنند- همچنان زنده است. قسمت اعظم رمان از سخنرانیهای دکتر لیت –راهنمای او تشکیل شده است؛ دربارهی شگفتیهای باستن در واپسین سال قرن بیستم. همهی اهالی این شهر که از درآمدی برابر برخوردارند، در سپاه صنعت کار میکنند تا در سن چهلوپنج سالگی در آرامش و رفاه بازنشسته شوند. بلامی بر بازدهی پافشاری میکند: صرف غذا در اتاقهای غذاخوری اشتراکی و خرید لباس از فروشگاههای زنجیرهای موجب افزایش بازدهی و نیز رشد همدلی بین افراد اجتماع میشود.
مک رینولدز، با قراردادن آثار بلامی در آیندهای واقعگرایانه، در پایان قرن بیستم یا اندکی پس از آن، جانی تازه به آنها بخشید. او بسیاری از اندیشههای بلامی –بهویژه ایده برابری همگانی دستمزدها- را حفظ کرد. به واقع، این نویسنده «قطعات گوناگونی از نوشتههای بلامی را، کلمه به کلمه نقل کرد» اما در سال 2000 پس از میلاد به قلم رینولدز، اثری از سپاه صنعت به چشم نمیخورد. در حقیقت، مسألهی رینولدز نحوهی مقابله با بیکاری گسترده است. بازدهی صنعتی و بهویژه کاربرد وسیعتر خودکارسازی (اتوماسیون) بدین معناست که تنها شمار اندکی از مدیران و مهندسان برای تولید غذا لازم هستند و کالاهای تولیدی برای همه کفایت میکند.
آیا اگر براساس برنامهی تضمینی درآمد سالانه (با نام دیگر مالیات بر درآمد منفی)، همهی مردم در رفاه نسبی زندگی کنند بیآنکه برای گذران زندگی مجبور به کار شوند، سعادتمند خواهند شد؟
رینولدز در دیگر رمان های آرمانشهری خویش که حوادث آن در آمریکای آیندهی نزدیک –مانند کمون 2000 (1974) یا در سکونتگاههای فضایی –به مثابهی سرحدات آسمانی و مکان توسعهی آمریکا رخ میدهد، بارها به این مسئله پرداخت.
جالب است که، این امر مورد حمایت برخی از آمریکاییهای شیفتهی امور فضایی قرار میگیرد: انجمن الپنج هنوز هم از احتمال سکونتگاههای فضایی در یکی از نقاط باثبات سامانهی جاذبهی زمین – ماه- به نام لاگرانز، ریاضیدان قرن هیجدهم- پشتیبانی میکند.
جالب است که رینولدز –با وجود علاقهاش به سوسیالیسم به سبک بلامی و آرمان-شهر سنتی- برخی از انتقادهای دیگر نویسندگان آثار علمیتخیلی را نسبت به آرمانشهر پذیرفت:
فرض کنیم آرمانشهر محقق شد، بعد چه؟
آرمانشهر –در معنای کلاسیک خود- به مفهوم ریشهکنشدن نیاز، بیعدالتی، نابرابری و کشمکش، مشکلات خاص خود را دارد. یکی از این مشکلات، فزونی اوقات فراغت در جامعهی پساصنعتی است: آیا به جز مابه-ازایی مدرن برای نان و سیرک، راه دیگری برای برخورد با این مشکل وجود داشت؟
همانطور که رینولدز، در گلادیاتور زمان اشاره میکند، شاید این مابهازای مدرن چندان تفاوتی با نسخهی امپراطوری روم نداشته باشد.
مشکل دوم، سد کردن راه نخبگان ضدِ دموکراتیک جدید است: افرادی که در پی قبضهی قدرت در آرمانشهر هستند. رینولدز در پس از فردایی (1967)، شهر سیار (1976) و دیگر آثار خود، به بحث و بررسی این نکته میپردازد.
سومین مشکل، نیاز به پیشرفت و رسیدن به اهداف است. در پس از آرمانشهر (1977)، دکتر لیت به تریسی کاگزول –مسافری از زمان گذشته- توضیح میدهد که مردم او به تمام اهداف و آمال آرمانی خود دست یافتهاند، یعنی «دموکراسی در غاییترین شکل خود، وفور نعمت برای همه، پایان کشمکش بین ملل، نژادها –و در واقع انسانها- .»
نسل بشر به سبب نبود هدف و سمت و سو در شرف انقراض است. کاگزول تصمیم میگیرد اندیشه خطر تهدید موجودات فضایی را القا کند تا «نوع بشر را متحد سازد و آن را در مسیر ترقی و توسعه قرار دهد.» این نکته، پیرنگ مکرر سایر نویسندگان علمیتخیلی است.
رینولدز نیز خود در رمانهای نشان شجاعت کهکشانی (1976) و مسافر فضایی (1977) از این معنا استفاده کرده است. اما این نویسنده برای گسستن از ایستایی آرمانشهر، یکی دیگر از ابزارهای رایج آثار علمیتخیلی را نیز به کار میبرد: گسترش مرزها به منظومهی شمسی و ماورای آن. در پایان هرج و مرج در لاگرانژیا (1984)، ساکنان بلندپروازتر و در نتیجه ناراضیتر سکونتگاه فضایی، با سفینهای که نسلی را در خود جای میدهد، در صدد سفر به ستارگان هستند. این امر –به گفتهی نوجوانی از دوستداران آثار علمی-تخیلی در همین اثر- به کار مردم کیهان (1949) نوشتهی هاین لاین میماند.
رینولدز، بیشتر رمانهای آرمانشهری خود را دههی هفتاد نگاشت؛ دههای مصادف با آفرینش شماری از آرمانشهرهای علمیتخیلی دیگر که با اقبال بسیار بیشتر منتقدان روبهرو شد.
شکوفایی دوبارهی آرمانشهرهای علمیتخیلی در دههی هفتاد، بهطور عمده ناشی از ظهور مجدد فمنیسم در اواخر دهه شصت بود. البته جنبش حقوق مدنی چپ نوین، جنبش بومشناختی، اعتراضهای ضد جنگ در دههی هفتاد و پیدایش جنبشهای همجنسخواهی مردان و زنان نیز در این میان سهمی بهسزا داشت.
تام مویلن (Tom Moylan) در کتاب خود با عنوان طلب محال (1986)، به هنگام بحث دربارهی کتابهایی از این دست، توجه خود را به چهار اثر معطوف میکند. مایملک از دستدادگان (1974) نوشتهی اورسلا کی.لوگویین (Ursula K.Le Guin)، مرد مؤنث (1975) اثر جوانا راس، تریتون (1976) به قلم سمیوئل آر.دیلنی (Samuel R.Delany) (که به نام نبرد در تریتون تجدید چاپ شد) و زن بر لبهی زمان (1976) نوشتهی مارج پییرسی. او این رمانها را «آرمانشهرهای بحرانی» مینامد، زیرا نویسندگانشان به نیکی از مخاطرات ارائهی نمایی از آرمانشهر آگاه بودند و رمانهای خویش را نهتنها برای انتقاد از جامعهای که در آن قلم میزدند، بلکه برای انتقاد از جایگزینهای محتمل آرمانشهری مینوشتند.
چهار کتاب مورد بحث مویلن، بیش از دیگر رمانهای آرمانشهری مدرن، اظهارنظرهای انتقادی را برانگیخته است.
رمان لوگویین، کندوکاوی است در خصوص دشواریهای پیافکندن جامعهای به واقع آنارشیستی؛ امری که از طریق تلاشهای شوک (Shevek) فیزیکدان که کشفهایش خطر فروریختن دیوارهای محافظ آرمانشهر آنارس (Anarres) را پدید میآورد، به حقیقت میپیوندد. اثر راس، بررسی بسیار کمیک وضعیت چهار زن مختلف یا وضعیت یک زن در چهار جامعهی مختلف است: جامعهی سراسر زنانهی وایلاوی –با وجوه مشترک فراوانی با آرمانشهرهای کلاسیک- با سه ویرانشهر که یکی از آنها جامعهی انسانی دههی هفتاد است، مقایسه میشود.
دیلنی با به عاریتگرفتن اصطلاحی از فوکو، کتاب خود را «دگرشهری (Heterotopia) مبهم» مینامد. این اثر، تلاشی است شجاعانه برای به نمایش درآوردن این نکته که چگونه جامعهای تمام نیازهای فرهنگی و جنسی ممکن را ارضا میکند. از اینرو، این داستان پاسخی است صریح به این انتقاد رایج که آرمانشهر یکنواخت و فاقد کثرت است. پییرسی به دنیای ویرانشهروار «کانی» نظر میافکند: زن بینوای اسپانیایی که در تیمارستانی محبوس شده و دچار توهماتی (شاید هم مکاشفهای «واقعی») دربارهی ماساچوست در زمان آینده است. در این اثر، ماساچوست شهری است که در آن موانع نژادی، طبقاتی و جنسیتی تا حد زیادی برطرف شده است.
برخی از رمانهای تعمداً آرمانشهری سه دههی آخر قرن بیستم از مضامینی واحد مایه میگیرند: دلمشغولی به مسائل زیستمحیطی در بومشهر (Ectopia) (1975) نوشتهی ارنستکالنباخ یا دلمشغولی به روابط جنسی در ساحل زنان (1986) اثر پملا سارجنت و دروازهی کشور زنان (1988) نوشتهی شری اس.تپر.
اما مشهورترین نویسندهی علمیتخیلی که آگاهانه به نوع ادبی آرمانشهری پرداخت، کیم استنلی رابینسن بود؛ اثر او با عنوان حاشیهی آرام (1990) به پیدایش جامعهای آرمانشهری میپردازد. این جامعه –در اواسط قرن بیستویکم- براساس مطلوبهای آرمانشهری ملهم از اصطلاحات زیستمحیطی و قانونی قرن بیستم، پدید میآید. از سوی دیگر، سهگانهی مریخی وی (شاید بزرگترین دستآورد ادبیات علمیتخیلی آمریکا در دههی نود) همواره احتمالات آرمانشهری استعمار دیگر سیارات را مدنظر قرار میدهد.
در سراسر این سه رمان قطور، مباحثی در خصوص ایجاد جامعهای جدید در کرهی مریخ که از ناکامیهای جوامع زمینی اجتناب کند، مطرح می-شود. مریخ آبی (1966) که به توصیف قانون اساسی برای مستعمرهی جدید زمین میپردازد، اوج این رمانهاست. همانطور که میتوان از قانون اساسیای که در دههی نود تدوین شده انتظار داشت، این قانون نهتنها شامل مجموعهای از تمهیدات سیاسی بلکه دربردارندهی فهرستی از حقوق و وظایف بشر و نیز فهرستی از حقوق مربوط به اراضی مریخ است.
همهی این متون آشکارا آرمانشهری است، هرچند بیش از آنکه به ارائهی راهحل بپردازد، پرسشهایی را طرح میکند. اما راههای متعدد ارائهشده در آثار علمیتخیلی، آرمانشهرهای آینده را به مثابهی نتیجهی طبیعی پیشرفت بشر، تصویر میکند. کلارک که –همانطور که دیدیم- در دههی پنجاه آرمانشهر کلاسیک را نکوهش میکرد، در دههی نود، اثر شبهآرمانشهری 3001، ادیسهی نهایی (1997) را آفرید. در این اثر، بسیاری از آسیبهای روانی قرن بیستم ریشهکن شده است. اکثر رمانهای کلارک، از دههی هفتاد به بعد، نشانهی اعتقاد او به پیشرفت علمی و اجتماعی مستمر و توسعهی انسانیت به فراسوی سیارهی موطن خود است.
این پویایی (مانند گسترش قلمروی نوع بشر، گسترش افقها و توان بالقوهی او) خود حالتی بالقوه آرمانشهری است. اما گرایش آثار علمیتخیلی به تغییر ماهیت آرمان-شهرباوری، به همینجا ختم نمیشود. آ
رمانشهرهای سنتی، راههایی را برای تجدید سازمان جوامع انسانی در کرهی زمین تجسم میکنند. سازوکارهای این جوامع عبارت است از قانونگذاری، آموزش یا تغییرات بنیادین و گاه دگرگونیهایی در عرصههای فناوری یا مدیریت محیط زیست. اما نویسندگان علمیتخیلی حاضر به پذیرش دیدگاهی چنین محدود دربارهی رشد و توسعهی بشری نیستند. چرا نباید از فناوری برای ازبینبردن کار شاق و برآوردن تمام نیازهای مادی استفاده کنیم؟
رؤیای دهقانان قرون وسطایی «کاکین» (Cickaigne) که در آن پرندههای پخته به دهان انسان پرواز میکنند و در نهرها شراب جاری است، کمابیش همان دنیای کاپیتان پیکارد در پیشتازان فضا است. به محض اینکه او خواستهاش را به رایانه میگوید، لیوان چای ارلگری پیش چشمانش پدیدار میشود. همین اواخر، نویسندگان علمیتخیلی به امکانات آرمانشهری فناوری نانو (ماشینهایی با ابعاد مولکولی) اشاره کردهاند. ماشینهای مینیاتوری که بهگونهای معجزهآسا میتوانند بیافرینند و شفا ببخشند؛ این امر گواهی است بر نظر کلارک که «هر فناوری بسیار پیشرفته از معجزه قابل تمیز نیست.»
آثار آرمانشهری سنتی، از منابعی محدود استفاده میکند، حال آنکه امروزه، در آثار علمیتخیلیِ تصویرگر چشماندازهای آینده که منابع فراوانی را دستمایهی خود قرار میدهد –مانند مجموعهی داستانهای کالچر اثر یان ام.بنکس- این امر را نباید حقیقی مسلم پنداشت. آرمانشهر سنتی، وضعیت بشری را اصل قرار میدهد و امیدوار است از طریق وضع قوانین و آموزش، انسان را با آرمانشهر وفق دهد ولی آثار آرمانشهری مدرن، جامعهای کاملتر را در نظر میگیرد که محصول تکامل و فناوری است.
نویسندگان علمیتخیلی پرسشهایی ژرفتر مطرح کردهاند؛ پرسشهایی که هیچ-گاه به ذهن نویسندگان آرمانشهری یک قرن پیش متبادر نمیشد. چرا انسان باید به لحاظ جسمی یا ذهنی بیتغییر بماند؟ آیا اصلاً آرمانشهر انسانهای هزار سال بعد از آرمانشهر ما قابل تمیز است؟
موسیقی خون (1984) نوشتهی گِرِگ بیر (Greg Bear)، اثری است که روزنامهنگاران، آن را پایان کودکی دههی هشتاد نامیدهاند.
در این داستان، نویسنده به شیوهای طنزآمیز، «آرمانشهر» را پایان کشمکش بشری و ایجاد هماهنگی و تفاهم کامل تجسم میکند. این امر هنگامی محقق میشود که موجودی غولآسا (که بهطور تصادفی در آزمایشگاه، به دست دانشمندی کسالتآور خلق میشود) تمام بشریت را میبلعد.
فردریک پل (Fredrick Pohl) در داستان خود به نام جِم: آفرینش آرمانشهر (1979)، انسانهایی را که به سیارهای دیگر مهاجرت کردهاند، به تصویر میکشد. این انسانها با از دست دادن یا تغییر ماهیت انسانی خود و همزیستی با اشکال حیاتی بومی، به آرمانشهر دست مییابند.
بسیاری از رمانهای شری اس.تپر، از اواخر دههی هشتاد به بعد، به توصیف پیروزی انسان بر استبداد –بهویژه استبداد پدرسالانه- پرداخته است. این نویسنده در آثاری چون بلندکردن سنگها (1990) و اتفاق کماهمیت (1992)، آرمانشهری را نشان میدهد که از همزیستی با قارچ پدید آمده است؛ همزیستیای که از طریق «شبکه ارتباطیای که پرده از این نکته برمیدارد که موجودات هوشمند اطراف هر فرد چه احساسی دارند، چه میاندیشند، چه میدانند»، سبب تقویت احساس انسانی همدلی میشود. آنها پس از چند دهه کاوش در خصوص پرسش بزرگ یعنی سرنوشت غایی بشر، درمییابند که آن سرنوشت این است که «دیگر صرفاً انسان نباشند» و به شوخی میگویند: پرسش بنیادی جدید این است که «وقتی دیگر انسان نباشیم چه خواهیم شد؟»
در آثار علمیتخیلی مدرن، مضامین فراوانی وجود دارد که میتواند بخشی از ادبیات آرمانشهری تلقی شود. برای مثال در دههی پنجاه، افرادی که از معروفترین آنها میتوان از جی.بی.راین در دانشگاه دوک نام برد، به کار علمی جدی دربارهی تلهپاتی و دیگر اشکال ادراک فراحسی پرداختند. بدینترتیب، حدس و گمان دربارهی این موضوعات، به مثابهی علم -و نه فانتزی- توجیهپذیر بود. اگر همهی اندیشهها پذیرای یکدیگر و از هماهنگی و درک کامل برخوردار بودند (هدف نویسندگان آرمانشهری پس از مور)، چگونه جامعهای به دست میآمد؟ پارهای پرسشها هنوز گریبان ما را رها نکرده است. دستآوردهای پزشکی و زیستشناختی چه تأثیری میتواند بر بهبود وضعیت انسان داشته باشد؟ ریشهکنشدن بیماریها یا آفرینش کالبدی که به نامیرایی نزدیک میشود؟ دگرگونیهای احتمالی پیکر انسان به سبب سایبورگیشدن او (آمیختن انسان و ماشین/رایانه) چطور؟ هنگامیکه فردی چنین تغییراتی را تصور میکند، اندیشیدن به عواقب ویرانشهری همانسان محتمل است که پیامدهای آرمانشهری. شاید تلهپاتی جهانی موجب همنوایی و وفاق ذهنی شود ولی از سوی دیگر، میتواند سلطهی سیاسی و ازبینرفتن خلوت انسانها را سبب گردد. شاید نامیرایی باعث افزایش گرایش بشر به رشد و توسعه شود اما میتواند ملال، بیثباتی ذهنی یا ازدیاد مخاطرهآمیز جمعیت را نیز در پی داشته باشد.
پرسش بر زبان نیامده ولی اساس بیشتر رمانها آرمانشهری این است: «معنای زندگی چیست؟» یا «سرنوشت بشر چیست؟» پرسش غایی بیپاسخی که امروزه تقریباً هیچکس به جر الهیون و نویسندگان علمیتخیلی به طرح آن نمیپردازد.
نویسندگان علمیتخیلی، با طرح پرسشهایی چنین بیپاسخ، افقهای آرمانشهر را فراختر و به انطباق آن با دنیایی که در آن، آینده از احتمالات و عدم قطعیتهایی بسیار برخوردار است، کمک میکنند؛ احتمالات و عدم قطعیتهایی که حتی به ذهن سِر تامس مور هم راه نمییافت.
منبع: نشریه فارابی – شماره 53 – مقالهای به قلم ادوارد جیمز با ترجمه بابک مظلومی
خلاصه
1- آرمانشهرهای داستانهای علمی تخیلی لزوما راه دستیابی ما به ارمانشهرها را روبروی ما قرار نمیدهند. آنها دنیاهای مطلوبی را توصیف میکنند و ویژگیها و معایبشان را برمیشمارند.
2- خالقان آرمانشهرهای علمی تخیلی با موفقیت معایب ایجاد جوامع ظاهرا کامل را برمیشمارند: سلب نیرو و ارده فردی – دیکتاتوری «عملی» برگزیدگان قدرت، ملال و کسالت – تکامل بشر به سویی مبهم که شاید «انسانیت» واقعی او در این رهگذر فراموش شود، ایستایی، از بین رفتن انگیزه پیشرفت و ماجراجوییها و کنجکاویهای بشری.
3- آرمانشهر سنتی، وضعیت بشری را اصل قرار میدهد و امیدوار است از طریق وضع قوانین و آموزش، انسان را با آرمانشهر وفق دهد ولی آثار آرمانشهری مدرن، جامعهای کاملتر را در نظر میگیرد که محصول تکامل و فناوری است.
4- مطرح کردن مسائل مدرنی که در کتابهای کلاسیک ایدئولوژیک، اصلا طرح نشده بودند، یکی برجستگیهای طرح آرمانشهرها در داستانهای علمی تخیلی است، چیزهایی مثل نامیرایی، سایبورگی شدن انسانها، تغییرات جسمانی انسانها.
5- رمانهای علمی تخیلی دنیاهایی بهتر یا مطلوب را برای ما توصیف میکنند، اما آیا این دنیاهای بهتر، لزوما دنیاها پرکشش و دوستداشتنی هم هستند؟! پرسش کلیدی این است که چگونه میشود به فهم معنای زندگی نائل شد!
این پست را در حالی به پایان میبرم که همچنان محو همان دیالوگ کاپیتان کیرک هستم. آیا ما از بهشتراندهشدگان، به صورت ذاتی تاب زندگی در یک آرمانشهر را داریم، یا اینکه در خمیره یا DNA ما، ژنهایی برای عصیان، آشوبطلبی و کنجکاویهای بیش از حد و آنارشیسم وجود دارد؟!
سلام. ایده خلاصه سازی پست بسیار جالب بود.
سلام.
دکتر جان ایده خلاصه مطلب جالب بود. نه برای اینکه خلاصه رو دوست دارن که به این خاطر که هنوز هم برای بهتر شدن دانش مردم تلاش می کنید.
ممنونم و لازمه بگم که مقاله رو کامل خوندم و لذت بردم.
شاد باشید.
آرزوی دیرین من این است که فرصتی بیانتها داشته باشم برای خواندن و دوباره خواندن همه این داستانها.
سلام. ایده عکس زیر که تو پست هست فکر کنم تو فیلم Elysium (بهشت) شبیه سازی شده دقیقا.
این فیلمو ببینید حتما جالبه
سلام. ایده عکس زیر که تو پست هست فکر کنم تو فیلم Elysium (بهشت) شبیه سازی شده دقیقا.
این فیلمو ببینید حتما جالبه
http://1pezeshk.com/wp-content/uploads/2014/11/L5-Society.jpg
تناب های آرتور سی کلارک مخصوصا سری ادیسه و رامارو من کجا تهیه کنم پی دی اف خیلی بهتره اگه باشه
سپاس دکتر. با کنجکاوی خوندمش.
سلام و تشکر از این که همچنان استوار مانده اید و از مطالبتان بهره می برم.
آرمانشهر به مفهوم مطلق آن معنا ندارد
خیلی از ارزش های انسانی امروزی در قرن پیش چون رویایی بیش نبود اما به آن رسیده ایم.
ضمنا از آنجایی که ما از دیدگاه علمی جزو جانوران تقسیم بندی می شویم، تصور این که خوی حیوانی را از دست بدهیم نوعی خیالبافی است.
تنها با آموزش و وضع قوانین مبتنی بر عرف و نیازهای انسانی است که می توان این صفات را مهار کرد
مطلب جالبی بود.
دکتر جان مقاله رو کامل خواندم. چندگانه راما و همچنین 7جلدی فوندیشن هرکدام در باره ی امکان دستیابی به ارمانشهر هستند .هر کدام از نظامهای مطرح شده بنوعی پیشنهاد و یا اجباری در راه عنوان شده اند ، اما در انتها آنچه که برجای می ماند تنها احتمالات و نیز اراده ی بشر برای دستیابی به چنین اتوپیاییست !
بنظرم وقتی به آرمان شهر دست پیدا کنیم و چرایی اونو درک کنیم باهر چگونگی در اون خواهیم ساخت