کتاب جشن تولد ، نوشته هارولد پینتر

0

سالن پذیرایی خانه‌ای در یک شهر کوچک ساحلی. یک در سمت چپ جلو صحنه که به هال باز می‌شود. در پشتی و پنجره‌ای کوچک در سمت چپ عقب صحنه. دریچهٔ آشپزخانه، در بخش میانی پشت صحنه. در آشپزخانه، سمت راست عقب. میز و صندلی‌ها در مرکز.

پیتی (۱)، روزنامه به دست، از در سمت چپ وارد می‌شود، سر میز می‌نشیند و مشغول خواندن می‌شود. صدای مگ (۲) از دریچهٔ آشپزخانه به گوش می‌رسد.

 

مگ: تویی، پیتی؟ (درنگ.) پیتی! تویی؟ (درنگ.) پیتی!

پیتی: چیه؟

مگ: تویی؟

پیتی: بله، منم.

مگ: چی؟ (صورتش پشت دریچهٔ آشپزخانه پیدا می‌شود.) برگشتی؟

پیتی: بله.

مگ: برشتوکِت رو آماده کردم. (می‌رود و لحظه‌ای بعد، دوباره پشت دریچه ظاهر می‌شود.) بفرما، این هم برشتوک شما! (پیتی از جا بلند می‌شود و بشقاب را از دست مگ می‌گیرد، پشت میز می‌نشیند، روزنامه را به‌جایی تکیه می‌دهد و مشغول خوردن می‌شود. مگ از در آشپزخانه وارد پذیرایی می‌شود.) خوبه؟

پیتی: خیلی خوبه.

مگ: فکر می‌کردم خوب باشه. (می‌نشیند سر میز.) روزنامه‌ت رو گرفتی؟

پیتی: بله.

مگ: خوبه؟

پیتی: بد نیست.

مگ: چی می‌گه؟

پیتی: چیز خاصی نمی‌گه.

مگ: دیروز چند تا از قسمت‌های خوبش رو برام خوندی.

پیتی: بله، خُب آخه هنوز این یکی رو تموم نکرده‌م.

مگ: اگه به یه چیز خوب رسیدی، برام تعریف می‌کنی؟

پیتی: بله.

 

درنگ.

 

مگ: امروز صبح کارِت زیاد بود؟

پیتی: نه. فقط چند تا صندلی کهنه رو یه گوشه جمع کردم. یه ذره هم تمیزکاری کردم.

مگ: بیرون هوا خوبه؟

پیتی: خیلی خوبه.

 

درنگ.

 

مگ: استنلی (۳) بیدار نشده هنوز؟

پیتی: نمی‌دونم. نشده؟

مگ: نمی‌دونم. ندیدم بیاد پایین.

پیتی: خب، پس لابد بیدار نشده.

مگ: تو ندیدی بیاد پایین؟

پیتی: من که تازه از راه رسیدم.

مگ: حتماً هنوز خوابه. (نگاهی به دوروبر اتاق می‌اندازد، بلند می‌شود و می‌رود از داخل کشوی بوفه، یک جفت جوراب، یک کلاف نخ پشمی و یک سوزن برمی‌دارد و برمی‌گردد سر میز.) صبح چه ساعتی رفتی بیرون، پیتی؟

پیتی: همون ساعت همیشگی.

مگ: هوا تاریک بود؟

پیتی: نه، روشن بود.

مگ: (مشغول رفو کردن جوراب می‌شود.) ولی بعضی وقتا، صُبا که می‌ری بیرون، تاریکه.

پیتی: زمستونا این جوریه.

مگ: آهان، زمستونا.

پیتی: بله، زمستونا هوا دیرتر روشن می‌شه.

مگ: آهان. (درنگ.) چی داری می‌خونی؟

پیتی: یه کسی تازه بچه‌ش به دنیا اومده.

مگ: اِه! نه بابا! کی؟

پیتی: یه دختره.

مگ: کیه، پیتی، کیه؟

پیتی: فکر نکنم بشناسیش.

مگ: اسمش چیه؟

پیتی: خانم مری اسپلات. (۴)

مگ: نمی‌شناسمش.

پیتی: نه دیگه.

مگ: چی هست؟

پیتی: (صفحه را مطالعه می‌کند.) هوم… دختره.

مگ: پسر نیست؟

پیتی: نه.

مگ: اَه، چه حیف! من بودم ناراحت می‌شدم. ترجیح می‌دادم پسر بزام.

پیتی: دختر هم خوبه.

مگ: من ترجیح می‌دادم پسر بزام.

 

درنگ.

 

پیتی: برشتوکم رو تموم کرده‌م.

مگ: خوب بود؟

پیتی: خیلی.

مگ: یه چیز دیگه‌م برات دارم.

پیتی: چه خوب!

 

مگ بلند می‌شود، بشقاب خالی را برمی‌دارد و به آشپزخانه می‌رود. پس از لختی، با دو تکه نان سرخ‌کرده در یک بشقاب، پشت دریچهٔ آشپزخانه ظاهر می‌شود.

 

مگ: بیا، پیتی.

 

پیتی از جا بلند می‌شود، بشقاب را می‌گیرد، نگاهی به آن می‌اندازد و سر جای خود می‌نشیند. مگ برمی‌گردد.

 

مگ: خوبه؟

پیتی: هنوز نخوردمش.

مگ: شرط می‌بندم نمی‌دونی چیه.

پیتی: چرا، می‌دونم.

مگ: اگه می‌دونی بگو چیه؟

پیتی: نون سرخ‌کرده.

مگ: درسته.

 

پیتی مشغول خوردن می‌شود. مگ خوردن او را تماشا می‌کند.

 

پیتی: خیلی خوبه.

مگ: می‌دونستم خوبه.

پیتی: (رو به مگ می‌کند.) هوم… مگ! دیشب توی ساحل دو تا مرد اومدن پیشم.

مگ: دو تا مرد؟

پیتی: بله. می‌خواستن بدونن ما می‌تونیم دو سه شب این‌جا جاشون بدیم.

مگ: جاشون بدیم؟ این‌جا؟

پیتی: بله.

مگ: چند تا مرد؟

پیتی: دو تا.

مگ: تو چی گفتی؟

پیتی: راستش، گفتم نمی‌دونم. برا همین اونا گفتن خودشون یه سر میان تا ببینن می‌شه یا نه.

مگ: یعنی واقعاً میان؟

پیتی: راستش، گفتن که میان.

مگ: یعنی راجع به ما شنیده بودن، پیتی؟

پیتی: لابد شنیده‌ن.

مگ: بله، لابد شنیده‌ن. لابد شنیده‌ن که این‌جا مهمونسرای خیلی خوبیه. همین‌طور هم هست. اسم این خونه توی لیست هستش.

پیتی: درسته، هستش.

مگ: می‌دونم که هستش.

پیتی: ممکنه امروز سر و کله‌شون پیدا بشه. تو می‌تونی ترتیب این کار رو بدی؟

مگ: آهان، اون اتاق خوشگله رو دارم. می‌تونن برن اون‌جا.

پیتی: یه اتاق آماده داری؟

مگ: اون اتاقه که اون صندلی دسته‌دار توشه کاملاً برای مهمونا آماده‌س.

پیتی: مطمئنی؟

مگ: بله، پس اگه امروز هم بیان مشکلی نیست.

پیتی: خوبه.

 

مگ بساط جوراب و کلاف و این‌جور چیزها را جمع می‌کند و می‌گذارد در کشوی بوفه.

 

مگ: من می‌رم این پسره رو بیدار کنم.

پیتی: یه برنامهٔ جدید قراره تو کاخ اجرا بشه.

مگ: توی اسکله؟

پیتی: نه. کاخِ توی شهر.

مگ: اگه تو اسکله بود، استنلی می‌تونست تو اجرا باشه.

پیتی: این یه برنامهٔ جدیه.

مگ: منظورت چیه؟

پیتی: توش رقص و آواز نیست.

مگ: پس چی کار می‌کنن؟

پیتی: فقط حرف می‌زنن.

 

درنگ.

 

مگ: آهان.

پیتی: نه؟ تو ترانه و این چیزا رو دوست داری، مگ.

مگ: من دوست دارم پیانو گوش بدم. قبلنا دوست داشتم بشینم پیانو زدنِ استنلی رو تماشا کنم. البته آواز نمی‌خوند. (به در نگاه می‌کند.) می‌رم این پسره رو صدا کنم.

پیتی: تو قبلاً چایش رو نمی‌بردی بالا؟

مگ: من همیشه چایش رو می‌بردم بالا. ولی این قضیه مربوط به خیلی وقت پیش می‌شه.

پیتی: چای رو می‌خورد؟

مگ: براش درست می‌کردم. همون‌جا بالا سرش وامی‌ستادم تا بخوره. میرم صداش کنم. (به سمت در می‌رود.) استن! استنلی! (گوش تیز می‌کند.) استن! دارم می‌آم بالاها! اگه نیای پایین، خودم می‌آرمت. اومدما! تا سه می‌شمرم! یک! دو! سه! اومدم ببرمت! (خارج می‌شود. از پله‌ها بالا می‌رود. لحظه‌ای بعد، صدای فریاد استنلی و قهقههٔ مگ بلند می‌شود. پیتی بشقابش را برمی‌دارد و می‌گذارد روی دریچهٔ آشپزخانه. صدای فریاد و قهقهه. پیتی پشت میز می‌نشیند. سکوت. مگ برمی‌گردد.) بهش گفتم اگه نجنبه، از صُبونه خبری نیست.

پیتی: جواب داد، نه؟

مگ: برم برشتوکش رو بیارم.

 

مگ به آشپزخانه می‌رود. پیتی روزنامه می‌خواند. استنلی وارد می‌شود. بالاپوش پیژامه‌اش را به تن کرده، عینک به چشم دارد و ریشش را نتراشیده است. می‌نشیند سر میز.

 

پیتی: صُب بخیر، استنلی!

استنلی: صُب بخیر!

 

سکوت. مگ با یک ظرف برشتوک وارد می‌شود و آن را روی میز می‌گذارد.

 

مگ: خب، بالاخره اومد پایین، دیدی؟ بالاخره برا صُبونه‌ش اومد پایین. ولی واقعاً حقش نیست چیزی بخوره، درست نمی‌گم، پیتی؟ (استنلی زل می‌زند به برشتوک.) خوب خوابیدی؟

استنلی: یه دیقه هم خوابم نبرد.

مگ: یه دیقه هم خوابت نبرد؟ شنیدی، پیتی؟ گمونم انقد خسته‌ای که نتونی صُبونه‌ت رو بخوری، نیست؟ حالا مث یه پسر خوب بشین برشتوکت رو بخور. بخور دیگه.

 

استنلی مشغول خوردن می‌شود.

 

استنلی: امروز هوا چه‌طوره؟

پیتی: خیلی خوبه.

استنلی: گرمه؟

پیتی: راستش، یه نسیم خوبی میاد.

استنلی: سرده؟

پیتی: نه، نه، نمی‌شه گفت سرده.

مگ: برشتوکه چه‌طوره استنلی؟

استنلی: افتضاح.

مگ: این برشتوک؟ این برشتوک نازنین؟ دروغگو، ای دروغگوی شیطون. این برشتوک حال آدم رو جا می‌آره. اینو واسه اونایی می‌گن که دیر از خواب پا می‌شن.

استنلی: شیرش فاسد شده.

مگ: هیچ هم این‌طور نیست. پیتی مال خودش رو خورد. مگه نه، پیتی؟

پیتی: درسته.

مگ: بفرما.

استنلی: خیلی خب، پس من می‌رم برای دور دوم.

مگ: هنوز غذای اولش رو تموم نکرده، می‌خواد بره دور دوم.

استنلی: حس یه چیز پختنی دارم.

مگ: من که بهت نمی‌دم.

پیتی: بهش بده.

مگ: (می‌نشیند سر میز، سمت راست.) نمی‌دم.

 

درنگ.


جشن تولد

جشن تولد
نویسنده : هارولد پینتر
مترجم : البرز محرر‌خوانساری
ناشر: نشر قطره
تعداد صفحات : ۱۱۸ صفحه


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

شوخی‌های تصویری دانشگاهی – دوران عزیز پرمخاطره و گاه پرمشقت با بازدهی‌های نامعلوم

دوره دانشگاه و سختی تطابق‌های دانشجوهایی از طبقات مختلف اجتماعی و نواحی مختلف کشور و آمیزه جالب کنار هم قرار گرفتن آنها هر فعالیت عادی دیگر اجتماعی می‌شود مانند نگاه کردن به فوتبال و هر امتحان یا حتی کلاسی خاطره‌انگیز می‌شود.در اینجا…

موجودات شگفت انگیزی که اکنون منقرض شده‌اند: بقایای باورنکردنی آنها از گذشته‌های طولانی

مادر طبیعت هرگز دست از شگفت زده کردن ما بر نمی‌دارد و در طول میلیون‌ها سال موجودات باورنکردنی، از ظریف گرفته تا خشن زایش کرده است.وقتی تاریخ جانداران را مرور می‌کنیم، حشرات به اندازه یک انسان، خزندگان با ابعاد بزرگ، و جوندگان با شاخ …

ربات‌هایی که در دنیای سینما و تخیل دوستشان داشتیم یا در مواردی از آنها می‌ترسیدیم!

انسان‌ها همیشه از تحولات تازه می‌ترسند و از زمانی که تخیل آدم ماشینی ایجاد شد، ترس از این توده‌های آهنی هم ایجاد شد. شخصیت ربات‌ها در ابتدا در داستان‌ها خیلی سطحی و بیشتر هراس‌‌انگیز بود، اما بعدا ربات‌ها دارای شخصیت شدند تا جایی که حتی…

چگونه با بدشانسی کنار بیاییم + گالری عکس از انواع بدشانسی‌ها!

کنار آمدن با بدشانسی یا شرایط ناگوار می‌تواند چالش برانگیز باشد، اما چندین استراتژی وجود دارد که می‌تواند به ما برای کنار آمدن با این شرایط کمک کند:احساسات بعد رخداد را بپذیرید: طبیعی است که هنگام مواجهه با بدشانسی احساس ناامیدی،…

عمو حاجی -کثیف‌ترین مرد جهان- چند ماه پس از نخستین حمام برای اولین بار در ۶۰ سالگی، سال پیش درگذشت!

عمو حاجی (۱۹۲۸–۲۰۲۲) مردی ایرانی بود که بیش از ۶۰ سال به حمام نکردن شهرت داشت. عمو حاجی نام واقعی او نبود بلکه لقبی بود که به این فرد مسن داده می‌شد. او در روستای دژگاه فارس در آلونک و چاله‌ای در زمین زندگی می‌کرد.از آنجایی که او…

هوش مصنوعی کودکی بازیگران سریال فرندز Friends را بازسازی کرد!

هوش مصنوعی این روزها کارهای عجیب و غریبی می‌کند و حالا به یاری آن چهره کودکی بازیگران سریال فرندز Friends بازسازی شده است. این فناوری عجیب و غریب، نسخه‌های کودکی شش بازیگر معروف را ایجاد کرده.صفحه فیس بوک the_ai_dreams این کار را کرده،…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / کلینیک زیبایی دکتر محمد خادمی /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.