عدالت نهایی و غیرمنتظره: بعد از 45 سال، سربازان درگیر در مرگ ویکتور خارا دستگیر و محکوم به 15 سال زندان شدند

0

در هیاهوی خبرهای فوتبال و دغدغه‌های روزانه اقتصادی، شاید یک خبر مهم این روزها کمتر شنیده شده باشد. خبری هیجان‌انگیز:

یک قاضی در شیلی حکم محکومیت 9 سرباز و مأمور دخیل در مرگ ویکتور خارا را صادر کرده است. ویکتور خارا یکی از 5 هزار نفری بود که بعد از کودتای 1973 در شیلی دستگیر شد. شمار زیادی از آنها در استادیوم ملی شیلی زندانی شدند. بعدها جان به دربردگان شهادت دادند که ویکتور خارا چگونه شکنجه شد و بعد تیرباران شد. پیکر او را با 44 گلوله در بدن، مدتی بعد پیدا کردند.

و حالا 8 نفر از متهمین حادثه به 15 سال زندان و یکی دیگر از آنها به 5 سال زندان محکوم شده است.

تحول قضایی عمده بعد از دسگیری 2 سال پیش یک افسر سابق ارتش شیلی در فلوریدا و اخد اطلاعات از او رخ داد.

منبع: +


«از زمانی که چشم به جان گشودم، شاهد بی‌عدالتی، فقر و بدبختی اجتماعی در شیلی بودم. انسان در مسیر زندگی‌اش باید آزاد شود و به خاطر عدالت مبارزه کند. مـن هم سازم را به دسـت مـی‌گیرم و برای مردم می‌خوانم. اگرچه می‌توان آوازخوانی انقلابی را به زندان انداخت ولی هیچ‌گاه نمی‌توان آوازش را به بند کشید»

ویکتور خارا


ویکتور خارا در 23 سپتامبر 1938 در یک خانوادهٔ روستایی بـسیار فـقیر در شـهر کوچک «لونکین» شیلی به دنیا آمد. مادرش آماندا، نوازندهٔ گیتار و خواننده بود، خانوادهٔ خـارا در 1948 بـه «سانتیاگو» آمدند تا از امکانات رفاهی برخوردار شوند. در مارچ 1950 هنگامی که ویکتور در مدرسه بـود بـه او خـبر داده شد که مادرش هنگام کار در بازار شد که مادرش هنگام کار در بازار غذا سکته کـرده و درگـذشته است. پدرش مانوئل نیز کارگر سادهٔ کارخانه بود. قطعهٔ «به تو می‌اندیشم، آمـاندا»، بـرگرفته از ایـن دورهٔ تلخ زندگی ویکتور است:

«به تو می‌اندیشم آماندا/در خیابان باران می‌بارد/و تو در راه کـارخانه‌ای/مـانوئل آنـجا کار می‌کند/آن لبخند درخشانت/آن باران روی موهایت/چه محشری/وعده دیدار داری/بـا او بـا او با او/تنها پنج دقیقه/پنج دقیقه‌ای که عمری ابدی ست/آنگاه سوت کارخانه فریاد می‌زند/بـه کـارتان بازگردید/و تو به راه می‌افتی/همه‌چیز از تو روشنی می‌گیرد/آن پنج دقیقه تـو را شـکوفان می‌کند/به تو می‌اندیشم آماندا/و تو در راه کـارخانه‌ای/کـه سـر به کوه نهاد/ و در این کار هرگز خـطا نـکرد/و در پنج دقیقه خاموش شد/سوت کارخانه فریاد زد/به کارتان بازگردید/بسیار کسان بـازنگشتند/مـانوئل نیز بازنگشت.»

در سـال 1954 بـود کـه ویکتور توانست تمرکز بیشتری بـه عـلایق خود یعنی موسیقی و تئاتر داشته باشد. با کمک یکی از دوستانش توانست در دانـشگاه مـوسیقی و تئاتر مشغول به تحصیل شود. در دوران تـحصیل در دانشکده با «جون تـرنر» کـه یک معلم انگلیسی الاصل بـود آشـنا شد و با او ازدواج کرد.

از سـال 1958 بـه بعد زندگی ویکتور خارا صـرف خـلق تـرانه‌ها و تئاترهای تحسین‌آمیزی شـد. خارا در ایـن دوران در کافهٔ کوچکی در سانتیاگو ساز می‌زد.او بعدها از همان کافه به عنوان پاتوقی برای فعالیت‌های سیاسی جـنبش مـرکزی استفاده کرد.

تلاش خارا و چپگراها در سال 1973 در حمایت از دولت سوسیال دموکرات سالوادور آلنده نهایتا در استادیوم شیلی پایان یافت. مخالفت‌های زیادی که با برگزیدن آلنده و سازمان یـافتن ارتش توسط او شده بود، سبب به وجود آمدن کودتا شد. درپی آمدن کودتا، کنترل ارتش از دست جنبش انقلاب شیلی خارج شد. آن روزها تراژیک‌ترین روزهای شیلی بود.

ویکتور خارا


ترسیم شرایط سال 1973

«سالوادور آلنده» بنیان‌گذار حزب سوسیالیست شیلی، بـه عنوان اولین رییس جمهور سوسیالیست آمریکای لاتین در انتخاباتی آزاد برگزیده شد. آلنده به عنوان رهبر ائتلاف چپ در شیلی با تنظیم برنامه‌ای رادیکال سعی کرد با ایجاد اصلاحات بنیادی، شیلی را به سمت سـوسیالیزم سـوق دهد. «ویکتور خارا» نیز به عنوان آهنگساز، شاعر انقلابی و حامی دولت دموکراتیک آلنده از تحولات و انقلاب شیلی حمایت کرد.

«پاپلو نرودا» شاعر انقلابی شیلی دربارهٔ خارا می‌گوید: «این صدای تازهٔ آمریکای لاتین، امـیدهای نـهان مردم را سیراب می‌کند…».

زندگی خارا بازتاب دوران پرآشوب شیلی است. خارا با موسیقی و استعدادی کـه داشـت و با عشق به مردم و سرنوشت شیلی و اعتقاد به ایجاد اصلاحات در آمریکای لاتین، درخشید.

ترانه‌های ویکتور خارا افکار خام مردم شیلی را هدایت می‌کرد. مردمی که به سختی در روستاها و شهرهای شـیلی بـرای گـذراندن زندگی کار می‌کردند و از سیر کـردن شـکمشان هـیچ‌چیز مهم‌تری را نمی‌دیدند. موسیقی تنها برایشان در مواقعی که به جشن‌ها و مراسم آیینی‌شان می‌پرداختند، کاربرد داشت. حضور یک موسیقی‌دان سیاسی برای این مـردم، آنـ‌ها را تـرغیب می‌کرد تا به آنچه که بر آنها مـی‌گذرد نـگاهی دوباره بیاندازند. بسیاری از قطعات و ترانه‌های ویکتور خارا به بی‌عدالتی موجود در تشکیلات شیلی حمله می‌کرد، تشکیلاتی که رسوایی‌های زیادی بـه بـارآورده بـود. خارا نقش اساسی و مهمی در جنبش‌های موسیقیایی آمریکای لاتین به عـهده داشت که برای دولت وقت شیلی تهدیدی مهم به حساب می‌آمد.

حمایت از تفکرات سیاسی آلنـده، از جـانب ویـکتور خارا باعث شد تا سال‌های اولیه دههٔ 70 برای شیلی بسیار پر جنب‌وجوش طـی شـود. آلنـده از امتیاز حمایت یکپارچهٔ مردم برخوردار شده بود و ویکتور نیز برنامه‌های متعددی در پاتوق‌های جنبش‌های مـرکزی بـرای حـمایت از آلنده برگزار می‌کرد. فعالیت‌های خارا بخصوص در سال‌های 1971 و 1972 باعث شد تا هنرمندان و سیاسیون چپ‌گرای شـیلی بـه تعاریف و اهدافی یکسان -هرچند تئوریک- برسند.


11‌ سـپتامبر 1973‌

ایالت متحدهٔ آمریکا از آن‌جایی‌که نمی‌توانست حضور یک دولت سوسیالیست را در آمریکای لاتین بپذیرد، با کمک حامیانش، دریاسالار «توریبیو مرینو» و «آگوستو پینوشه» دست به کودتای خونین علیه دولت آلنده زد و در مدت کـوتاهی بـسیاری از رهبران جریانات مترقی و چپ را دستگیر، شکنجه و اعدام کرد. روزی که کودتای نظامی به وقوع پیوست، خارا قصد داشت در افتتاح نمایشی در «پوهنتون» آواز بخواند. خبر کـودتا از رادیـو و تلویزیون پخش شد. شاید بـرپا شـدن این نمایش قابل باور نبود. خارا خانه را ترک کرد و به هزاران شیفته‌اش در پوهنتون-محوطهٔ مرکزی شهر-ملحق شد. محوطهٔ پوهنتون توسط نیروهای پینوشه مـحاصره شـده بود. خارا با هـزاران هـوادارش دستگیر و به استادیوم «سانتیاگو» برده شد.

ویکتور خارا


16 سپتامبر 1973

به هـر تـار جان‌ام صد آواز هست دریغا! که دستی به مضراب نیست…

ا.بامداد

خارا را را همراه پنـج هزار تن از جوانان مـبارز آن کـشور در استادیوم بزرگ سانتیاگو زندانی کردند. رییس زندان که سرودهای هیجان‌انگیز «خارا» را شنیده بود به هنرمند گرفتار نزدیک شد و از او پرسید: «آیا حاضر است برای دوستان گیتار بزند و سرود بخواند؟»

پاسخ ویکتور خارا مـثبت بود: «البته که حاضرم!»

رییس زندان به یکی از گروهبانها گفت: «گیتارش را بیار!»

گروهبان رفت و تبری با خود آورد و هردو دست ویکتور خارا را با آن شکستند. آن‌گاه رییس زندان به طعنه گفت:-«خب، بـخوان! چـرا معطلی؟»

ویکتور خارا، درحالی‌که دستان خون‌ریزش را در آسمان حرکت می‌داد از هم‌زنجیران خود خواست که با او هم صدایی کنند، و آن‌گاه آواز پنج هزار دهان با خواندن «سرود وحدت» که ویکتور خارا تصنیف کرده بـود در اسـتادیوم سانتیاگو طنین افکند:

مردمی یک دل و یک صدا هرگز شکست نخواهند خورد…

هنوز سرود به پایان نرسیده بود که گروهبانها جسم نیمه جان ویکتور خارا را به گلوله بستند…


«بیا بیا، بـا من بیا/جاده پهناور را در می‌نرودیم/آینده دیگری در در حال تکوین است/بـیا بـیا، بـا من بیا/به زهدان زمین/تا با او نطفه ببندیم/بیا/نفرت را پس پشت نهاده‌ایم/تو دیگر هیچگاه بـه ‌ عـقب باز نخواهی گشت/پیش بران تا دریا/ترانهٔ تو رودخانه است/ خورشید و بـادست/و پرنـده‌ای کـه نوید آشتی می‌دهد/رفیق/پسرت به راه افتاده‌ست/پسر، مادرت به راه افتاده‌ست/آنان جاده پهناور را در پیـش‌گرفته‌اند/و بام‌های شتابان از دل ذرت‌زارها می‌گذرند/ بیا بیا، با من بیا/ساعت طوفان بزرگ دررسـیده است/و سکوت پیشین بـه انـفجار عظیم دهان می‌گشاید.»


«جوانا» -بیوهٔ خارا- که زنی انگلیسی است، خودش را خوش‌شانس می‌دانست، چرا که شوهرش در میان هزاران مـفقودالاثر نـبوده اسـت. ویکتور به هنگام ازدواج با جوانا تئاتر می‌خواند. هنگامی کـه هـردو مشغول اجرای برنامه در آلمان بـودند بـا یکدیگر آشـنا مـی‌شوند. جـوانا در سال 1954 به شیلی نقل مکان مـی‌کند و نـهایتا با یکدیگر ازدواج می‌کنند و مشغول تربیت دخترانشان مانوئلا و آماندا می‌شوند.

آخرین باری کـه جـوانا و دخترانش ویکتور را دیدند صبح روز کودتا، یـازدهم سپتامبر 3791 بود. او به دانـشگاه فـنی شیلی، جایی که کار مـی‌کرد رفـته و برای اجرای برنامه تدارک می‌دیده که توسط سربازان در دانشگاه ربوده می‌شود. جوانا بـعدا مـی‌فهمد که یکی از مقامات رسمی ویـکتور را شـناخته و او را مـورد ضرب و شتم و شـکنجه وحـشیانه قرار داده است.

جوانا در تـلاشی بـی‌ثمر برای وادار کردن سفارت انگلستان به کمک برای یافتن همسرش، هفته‌ای مشقت‌بار را سپری می‌کند. یـک هـفته بعد از ناپدید شدن ویکتور، مردی جـوان در مـنزل او را می‌کوبد و بـه او مـی‌گوید کـه ویکتور در سردخانه اجساد شـناسایی شده است. جوانا می‌گوید: «این‌طور برمی‌آمد که او همراه با پنج تن دیگر به استادیوم مـلی بـرده شده و در کنار دیوارهای آنجا تیرباران شـده اسـت. یـا شـاید هـم این اتفاق در قـبرستان جـنوبی سانتیاگو افتاده باشد».

بعدها، جوانا کتابی به نام «ترانه ناتمام» درباره آنچه که هنگام پس گرفتن جـسد ویـکتور دیـده بوده می‌نویسد. هنگامی که او دوباره تجربیاتش را نـقل مـی‌کرد، هـنوز هـم مـجبور بـود برای کنترل احساساتش نفس‌های عمیق بکشد. می‌گوید: «انبوهی از اجساد آنجا بود کسانی را دیدم که با دست‌های بسته به پشت سر آنجا افتاده بودند،…کارگران سردخانه پاهای آنـها را می‌گرفتند و روی زمین می‌کشیدند. بی‌اندازه هولناک بود».

از میان راهی که بین کشته‌شدگان گشوده بودند می‌رود و ویکتور را پیدا می‌کند. سر تا پا گلوله. می‌گوید: «همه اجساد همین‌طور بودند. هیچ کس آنجا مـرگی تـوام با آرامش نداشته است». به او گفتند می‌تواند ویکتور را دفن کند به شرط اینکه برایش مراسم تشییع برگزار نکند. می‌گوید: «کسی مجبور بود برود و یک تابوت بگیرد. ما کارهای دفـتری را در قـبرستان انجام دادیم و جسد ویکتور در عرض سه یا چهار ساعت دفن شد».

مدتی از این واقعه نگذشته، سفارت انگلستان به او اخطار می‌دهد که بهتر اسـت شـیلی را ترک کند. او و دو دخترش که اولی در آن زمـان 21 سـاله بوده، هرکدام چمدانی می‌بندند و به انگلستان می‌گریزند. یکی از کارمندان سفارت انگلستان به او پیشنهاد می‌کند که چمدانی از عکس‌ها و نوارهای ویکتور را از شیلی خارج کند و با خـود بـبرد، اما او می‌ترسد هنگام حـمل چـمدان گمرک آن را توقیف کند. یک گروه تلویزیونی سوئدی چمدان را که حاوی نوارهای اصلی و منتشر نشده ویکتور بوده است خارج می‌کند و بعد تمام این نوارها به جوانا در انگلستان بازگردانده می‌شود و حالا اسـاس آرشـیوی است که او برای مؤسسه ویکتور خارا بنا نهاده است.


نه برای خواندن است که می‌خوانم و نه برای عرضهٔ صدای‌ام نه…، من آن شعر را با آواز می‌خوانم کـه گـیتار پر احساس من می‌سراید چرا که این گیتار، قلبی زمینی دارد و پرنده‌وار پروازکنان در گذر است

و چون آب مقدس دلاوران و شهیدان را به مهر و مهربانی تعمید می‌دهد

پس ترانه‌ای من آن‌چنان‌که «جولتا» می‌گفت، هدفی یافته است.

آری… گـیتار مـن کارگرست کـه از بهار می‌درخشد و عطر می‌پراکند.

گیتار من دوست دولت‌مندان جنایت کار را به کار نمی‌آید که آزمند زر و زورند

چـرا که ترانه‌ام زمانی معنایی می‌یابد که قلب‌اش نیرومندانه در تپش باشد.

و انـسانی آن تـرانه را بـسراید که سرود خوانان، شهادت را پذیرا شود

شعر من در مدح هیچ کس نیست و نمی‌سرایم تا بیگانه‌یی بگرید …

شـعر ‌ مـن آغاز و پایان همه‌چیز است

شعری سرشار از شجاعت شعری همیشه زنده و تازه و پویا.


منابع:
شماره 12 مجله آزما
فرهنگ و آهنگ , خرداد و تیر 1384
شماره 11 مجله گلستانه


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

حداقل مجازات کسانی که این چیزها را طراحی کرده‌اند، زندان است!

طراحی خوب در هر عرصه‌ای چه فضای وب، معماری، وسایل خانگی و صنعتی و گجت‌ها مهم است. یک طراح باید بتواند خود را جای کاربران نهایی بگذارد و حدس بزند که در استفاده از وسیله یال محل چه مشکلاتی پیش خواهد آمد یا در شرایط مختلف و با گذشت زمان چه…

یک عکاس از هوش مصنوعی برای تصور اینکه شخصیت‌ها و سلبریتی‌های تاریخی امروز چه شکلی می‌شدند، استفاده…

یک عکاس از هوش مصنوعی (AI) استفاده کرده است تا تصور کند شخصیت‌های تاریخی مانند آل کاپون، بنجامین فرانکلین و شارون تیت اگر امروز به دنیا می‌آمدند چه شکلی بودند.این عکاس به نام آلپر یسیلاتس که در استانبول ترکیه زندگی می‌کند، پرتره های فوق…

در جریان قرار و ملاقات (برای انتخاب همسر) چه آداب معاشرت و نکاتی را باید رعایت کنیم؟

آداب قرار ملاقات به مجموعه‌ای از رفتار‌ها و انتظارات قابل قبول اجتماعی اشاره دارد که معمولاً هنگام قرار ملاقات رعایت می‌شود. در اینجا چند دستورالعمل کلی وجود دارد که باید در نظر داشته باشید:وقت‌شناس باشید: به موقع برسید یا به طرف دیگر…

موجودات شگفت انگیزی که اکنون منقرض شده‌اند: بقایای باورنکردنی آنها از گذشته‌های طولانی

مادر طبیعت هرگز دست از شگفت زده کردن ما بر نمی‌دارد و در طول میلیون‌ها سال موجودات باورنکردنی، از ظریف گرفته تا خشن زایش کرده است.وقتی تاریخ جانداران را مرور می‌کنیم، حشرات به اندازه یک انسان، خزندگان با ابعاد بزرگ، و جوندگان با شاخ …

مورد عجیب بیمار M: مردی که گلوله‌ای به سرش خورد و بعد همه چیز را وارونه می‌دید!

بر اساس گزارش موردی که به تازگی منتشر شده است، یکی از منحصر به فردترین و عجیب‌ترین موارد آسیب مغزی در تاریخ شرح داده شده: این مورد با نام مستعار بیمار M، نامیده می‌شود که در سال ۱۹۳۸ در جریان جنگ داخلی اسپانیا به سرش گلوله خورد و بعد آن…

صخره‌های عجیب فنلاندی موسوم به کوماکیوی – هزاران سال تعادل و مبارزه با جاذبه

کوماکیوی Kummakivi یک کلمه فنلاندی است که در انگلیسی به معنی "سنگ عجیب" است. این کلمه اغلب برای توصیف نوعی تشکیل سنگ که شکلی عجیب یا غیرعادی دارد استفاده می‌شود. این نوع سنگ‌ها در سرتاسر فنلاند یافت می‌شوند و به دلیل ظاهر منحصر به فردشان…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / کلینیک زیبایی دکتر محمد خادمی /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.